1400/07/19
موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي) /ضرورت تطور فقه و تکامل آن /تتمه جهت دوم: تطور و تکامل در ادوار فقه
بحث در مقدمات بود. دو مقدمه را بیان کردیم؛ بحث در مقدمه سوم بود که ضرورت و تطور و تکامل فقه باشد، که باید در سه بخش و سه محور مطرح بشود:
1. اصل ضرورت و امکان تطور و تکامل آن، که بیان شد.
2. نگاه به پیشینه این تطور و تکامل است که نگاهی به ادوار فقه در مکتب امامیه انداختیم تا ببینیم که آیا این تطور در ادوار قبلی هم بودهاست یا نه؟
البته اینگونه تصور نشود که در این مقدمه داریم از تاریخ فقه بحث میکنیم، نه! اینگونه نیست، چون تاریخ، خود ریزهکاریهایی دارد که بحث بسیار مفصلی است و کتابهایی هم دراینباره نوشته شدهاست.
اما در اینجا بخشهایی از تاریخ فقه را که رخداد های تطوری و تکاملی ایجاد شده و مرتبط با بحث ماست مطرح میکنیم تا ببینیم که امروز در کجای این بحث و در چه عصری از تطور و تکامل فقه قرار داریم.
در دورهی اول که دورهی تأسیس و تکوین فقه مأثور بود، به آن توجه کردیم.
دورهی دوم که از زمان شیخ طوسی& آغاز شد، یکی از دورههای تطور و تکامل فقه نامیده میشود و دوره دوم از ادوارِ تطور و تکامل فقه است. رئیس این دوره هم شیخ الطّائفه (شیخ طوسی&) است، و یکی از جهات شیخ الطّائفه بودن ایشان هم میتواند این باشد که ایشان در فقه مکتب امامیه تطور و تحولی ایجاد کردهاست.
نظر استاد: نکتهای که باید در اینجا مدنظر داشتهباشیم این است که شیخ طوسی را نباید مُبدع تطور و تکامل در فقه نامید، چون بهرغم اینکه نقش شیخ طوسی& نقش بزرگی است، اما ایشان مُبدع نیست، بهجهت اینکه قبل از ایشان هم افرادی همچون شیخ مفید و سید مرتضی که استاد شیخ طوسی بودند، اهتمام به توسعه و تکامل فقه داشتند، بهعبارتی ایشان آنچه که بهعنوان میراث از سید مرتضی و شیخ مفید که از استادش بودند به دستش رسیده بود در حقیقت بروز کرد و پیگیری نمود و آن را توسعه داد که برای تحول بیشتر در این قسمت از جمله همان بحث جدایی علم فقه از علم اصول بود که با نوشتن کتاب «عدّة الأصول» این کار را انجام داد.
پس مُبدع تطور و تکامل در فقه شیخ طوسی& نیست، چون در زمان شیخ مفید و سید مرتضی هم این کار انجامشده بود، اگرچه کار شیخ مفید و سید مرتضی هرگز قابلمقایسه با کاری که شیخ طوسی انجام داده نیست، ولو شیخ طوسی شاگرد آنها بودهاست.
از جمله کارهای تطوری که در این دوره انجامشده مسألهی اعتماد سازی نسبتبه خبر واحد بود. مسألهی خبر واحد و اعتمادسازی نسبت به آن و اینکه در نوع استدلالِ برای استنباط و بر شماری دلیل برای استنباط در مرحلهی اجتهاد یکی از چیزهایی که حجّیتش مورد توجه قرار گرفت و بهعنوان حجّت مطرح شد، مسألهی خبر واحد بود.
مستحضر هستید که مسألهی خبر واحد قبلاز شیخ طوسی(در میان شیخ مفید و سید مرتضی) خیلی جایگاهی نداشت (اگر نگوییم اصلا جایگاهی نداشت) و مورد اعتماد قرار نگرفت.
شیخ طوسی& چند کار انجام داد که سبب شد این تطور در ادله فقه ایجاد شود و تطور در فقه کیفیتی میخواهد که ما در کجای فقه میتوانیم نوآوری و تکامل ایجاد کنیم که در بخش سوم مقدمه به آن خواهیم پرداخت. اما یکی از آن محورهایی که شیخ طوسی مدنظر قرارداد بحث خبر واحد بود که ایشان با نوشتن ۲ کتاب «التهذيب الأحکام» و «الاستبصار في ما اختلف من الأخبار» که جزء کتابهایی است که در آن اعتماد به خبر واحد شده، یکی از بنیانگذاران این حرکت بهشمار میرود.
از سویی دیگر شیخ طوسی& ۲ کتاب دیگر دارد که فقهی نیست و رجالی میباشد، یکی کتاب خودش «الفهرست» است که در این کتاب ایشان در حقیقت احیاگر مسألهی اعتماد به خبر واحد است. نام رواتی و کسانی در آنجا ذکر شده نامشان آمدهاست که کتاب دارند. رجال شیخ هم هست که فقط اسامی اصحاب را آوردهاست؛ بحث مفصلی نیست، اما در «الفهرست» آنهایی که کتاب داشتهاند را مورد توجه قرار دادهاست و در این کتاب بحثهای رجالی را زنده کرده که در یک جای آن مُنتَجّ بهمسألهی اعتماد به خبر واحد میشود.
دومین کتاب «إختيار معرفة الرّجال» است که در حقیقت رجال کشی است، چون رجال کشی موجود نیست و بر اثر جنایتهایی که در طول تاریخ صورتگرفته ازبینرفته است، اما شیخ طوسی آمد و آنچه که از رجال کشی ممکن بود را جمعآوری نمود و تحت عنوان «إختيار معرفة الرّجال» قرار داد. شیخ طوسی& این کتاب را احیا کرد که در همین مسیر قابلتوجه و ارزیابی است، خصوصا در کتاب «الاستبصار في ما اختلف من الأخبار» که بعد از «التهذيب» نوشته است. در «التهذيب» روایات متعارضی وجود دارد و شیخ بعد از این تصمیم گرفت که برای حل تعارض این روایات و اخبار کتاب «الاستبصار في ما اختلف من الأخبار» را بنویسد، بنابراین در مواردی که اختلاف در اخبار هست، کتاب «الإستبصار» را میتوانیم یکی از کتب رائعه(ارزشمند) در فقه استدلالی بیان کنیم که در واقع زمینهسازی قواعد اصولی برای استنباط هم هست.
پس شیخ طوسی& برای حل تعارض اخبار کتاب «الاستبصار في ما اختلف من الأخبار» را نوشت و در حل این مسائل ورود پیدا کرد. این یک نشانه از نشانههای تطور فقه توسط شیخ طوسی به شمار میرود.
یکی دیگر از نشانهها و علاماتی که سبب تمیز این دوره از ادوار دیگر فقه شد و در رابطه با تطور و تکامل فقه هم نقش زیادی دارد مسألهی توجه به اقوال و مبانی فقه مخالفین است؛ اینکه ما فقط به فقه مذهبی توجه نکنیم، بلکه به فقه مقایسهای بین فقه امامیه و فقه برادران اهلسنت هم توجه کنیم.
نوشتن کتاب «الخلاف» در همین مسیر بودهاست، اگرچه قبلاز وی شیخ مفید و سید مرتضی هم در جو اهلسنت بودهاند که هم اساتید و هم شاگردانی از اهلسنت داشتهاند، اما کاری که شیخ طوسی& در کتاب «الخلاف» انجام داد این بود که آراء(هم اهل سنت و هم امامیه) را جمع کرده و اشارهای به مبانی هم نمود. این کار هرگز قابلمقایسه با کار سید مرتضی و شیخ مفید نیست. این کار هم از موارد مهم تکاملی و تطوری فقه در این دوره به شمار میرود، یعنی ممکن است در برخی از زمانها این اقتضا داشته باشد همانگونه که در عصر ما هم همین بحث هست؛ امروز هم در حوزههای علمیه اگر این کلاسهای درس را منحصر در بیان فقه مذهبی کنیم و هیچ اشارهای به مبانی و اقوال دیگران نداشته باشیم و آنها را معرفی نکنیم، طلبهای که میخواهد بعداً مجتهد بشود و مبانی فقهی را اتخاذ کند، اگر در روند آموزشیاش هیچ اطلاعی از مبانی دیگران نداشته باشد، در دنیای امروز که میخواهد با عالم اسلام و با همه فرق اسلامی مواجه شود و در جلسات گوناگون، در محاورات و... میخواهد شرکت کند، یا در کتابهایی که میخواهد تدوین کند نمیتواند هیچ ارتباطی با دیگران برقرار کند. این یکی از موارد تطور و تکامل در مسائل فقهی است که میتوانیم اهتمام به این فقه مقایسهای را به زمان شیخ طوسی نسبت بدهیم. که شیخ طوسی& با تألیف کتاب خلافش «دخل في هذا المجال من بابه الواسع واهتمّ بعرض المسائل مورد الاختلاف بين مذهب الإمامية ومذاهب أهل السنّة» وارد شد.
بهعبارتیدیگر، فقه مقایسهای در دورهی شیخ طوسی& به حد «بلغ ما بلغ» به حدّ کمالش رسید و مورد توجه قرار گرفت.
این دور دوم از ادوار فقه شیعه بود که بنیانگذار و یا به تعبیری مؤسس آن شیخ طوسی است.
دو نمونه از موارد آن، که یکی فقه مقایسهای و یکی هم موضوع توجه به اعتمادسازی به خبر واحد بود در این باب مطرح کردیم.
الدورة الثالثة: فترة الركود والتقليد
اما دوره سوم از ادوار فقه که باید نام آن را (دورهی فترت و رکود و تقلید) بگذاریم.
با پایان یافتن دورهی زعامت شیخ طوسی حرکتی معکوس در فقه آغاز شد، یعنی آن حرکتی که در زمان شیخ طوسی بهسمت کمال و صعود بود و خیلی هم سرعت داشت که تقریباً در بیشاز نیمقرن که اوج فعالیتهای شیخ طوسی بود این حرکت صعودی انجام شد، اما با ارتحال ایشان این حرکت صعودی معکوس شد و آن حرکت معکوس، رکود فقهی بود که ایجاد شد و دیگر آن تطوّرات و نوآوریهای شیخ طوسی وجود نداشت، بلکه بعد از شیخ، فقهایی که روی کار آمدند بر خلاف مبنای فقهی شیخ طوسی فتوا ندادند و یا به تعبیری جرات نکردند (اگر این سخن درست باشد) که خلاف رأی و نظر شیخ طوسی فتوا بدهند و مبنایی غیر از مبنای ایشان را اختیار کنند. و این هم بهجهت آن تلاشهای فراوان علمی بود که شیخ طوسی انجام داده بود و بعد از وی فقها جرات بر مخالفت نداشتند؛ بههمینجهت این عصر را که به نام «فترت و رکود» عنوان دادیم «عصر تقليد الفقهاء» هم میشود به آن گفت؛ لذا بهفقهای آن عصر گاهی «فقهاء مقلّدة» هم میگویند، گاهی از اوقات به آنها مقلّدین هم خطاب میکنند و عصر اینها را به عصر تقلید نامگذاری میکنند. این عصر، همان عصر رکود تَفقُّه و عملیات اجتهاد بود، که این شیوه(رکود تَفقُّه و اجتهاد) تقریباً با رحلت شیخ طوسی شروع و تا ۱۰۰ سال بعد از ایشان ادامه یافت.
اما سؤال مهمی که در اینجا وجود دارد این است که: چرا فقها در این عصر که مشهور به عصر رکود تَفقُّه و عملیات اجتهاد است، جرات بر مخالفت با شیخ طوسی نداشتند، یا بر خلاف فتوای شیخ فتوا ندادند؟ سرّ این مسأله چیست؟ چه چیزی سبب شد که اینها دنبالهروی شیخ طوسی را اختیار کنند؟ آیا این فقها افرادی ضعیف و ناتوان بودند که نمیتوانستند مبنای اجتهادی عمیقی را اختیار کنند، و بههمین جهت بهمبانی فقهی و فتاوای شیخ طوسی اعتماد کردند، یا سرّ دیگری داشت؟
در جواب از این سؤال میگوئیم:
علما و بزرگانی که دربارهی تاریخ فقه کتاب نوشتهاند یا در این موضوعات کار کردهاند، دو مطلب و دو علت را بیان کردهاند؛ ما هم یک مورد به آن اضافه میکنیم (دو علت را دیگران بیان کردند و ما هم یک علت به آن اضافه میکنیم).
علت اوّل: ازجمله علتهایی که سبب تبعیت فقها از فتاوای شیخ طوسی شد، همان عظمت علمی شیخ طوسی بود؛ کار عمیق ایشان بود که منجر به سلطه و سیطره علمی وی بر همهی مراکز و مجامع علمی شده بود و درحقیقت بین شیخ طوسی و «بين الفقهاء الذين جاءوا بعده» اختلاف رتبهی شدیدی احساس میشد، بهگونهای که شیخ طوسی در رتبه بسیار بالایی بود و دیگران(چه در عصر خودش و چه در بعد از عصر خودش) در رتبهی بسیار پایینتری قرار داشتند.
نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که این عظمت علمی شیخ، قداست بالایی هم برای شیخ به وجود آورده بود؛ البته شخصیت خود شیخ هم شخصیت مقدسی بود، اما عظمت علمی وی سبب شده بود که نوآوریها و استدلالهایی که شیخ داشت، و به تعبیری ذوالفنون در ابعاد گوناگون بود (در فقه، در اصول، در تفسیر، در رجال و...) در همهی مباحث کتاب نوشت، لذا این عظمت علمی سبب شد که هم خودش و هم آرائش قداستی پیدا کند، و وقتیکه قداست پیدا کرد مخالفت در برابر او کار سختی میشود، و کمتر فقیهی پیدا میشود که بتواند خلاف نظر شیخ طوسی حرفی بزند، چون وقتی به این آراء میرسیم دقیقاً بهعنوان یک مرجع علمی و مقدس به آن توجه میکردند.
همین قداست و اختلاف رتبه سبب شده بود که این تحول جریان داشته باشد و مخالفتی جدّی در برابر ایشان نشود؛ فقه روایی تبدیل به فقه استدلالی شود، فقه مقایسهای انجام بشود.
لذا در جانب علمی شیخ طوسی یک جانب قداستی هم ایجاد شد که سبب تبعیت فقها از ایشان شدهاست؛ به تعبیری تحولی که شیخ طوسی& آفرید، هممقام علمی و هم مقام قدسی ایشان سبب شد که اعتقادی عمیق در دل سایر فقهایی ایجاد شود که بعد از ایشان آمدند، بهگونهای که اعتقادی عمیق به حرفهای ایشان بهوجود آمد که درحقیقت اراده مخالفت نداشتند.
البته این اولینبار هم نیست که در تاریخ فقه میان فقها انجام میشود؛ همین بحث را در دورهی جناب وحید بهبهانی هم داریم، ایشان که در مقابل اخباریها معروف به مجدد علم اصول است، بعد از ایشان کسی از فقها تا مدتی جرات نکرد که در آراء با او مخالفت کند، بهجهت همان سبب مشترکی که بین شیخ طوسی و «بين الفقهاء الذين جاءوا بعده» و عصر وحید بهبهانی و «بين الفقهاء الذين جاءوا بعده» وجود داشت که البته این دو عصر هرگز قابلمقایسه با یکدیگر نیستند.
پس بنابراین علت، اینطور میتوانیم بگوییم: فقهایی که بعد از شیخ آمدند، تَفقُّه کردند، اجتهاد کردند، دراست فقه را انجام دادند، کتب فقهی هم نوشتند؛ اما در همهی این موارد آراء شیخ طوسی، هم آراء مقدسه و هم آراء علمیّهای بود. و این بهعنوان یک مرجع در کتابهایشان انجام میشد.
لذا با توجه به این نظر، نمیتوانیم بگوییم که فقهای بعد از شیخ طوسی& فقهای ضعیفی بودند، آنها فقهایی قوی بودند، لکن قوت علمی و قدسی شیخ طوسی سبب شده بود که اینها را از مخالفت با وی بازدارد.
علت دوم: دومین علتی که سبب فترت و رکود شد و باعث شد که فقها تلاشی نکنند و کار جدیدی انجام ندهند، گفتهاند: بهجهت آن فاجعه و کار عظیمی بود که در دورهی شیخ طوسی&، علیه او و علیه شیعه ایجاد شد، به اینکه به مجلس درس شیخ هجوم آوردند تا آن را تعطیل کنند، ایشان ابتدا در منطقهی کرخ بغداد بود و کرسی درس ایشان در آنجا برگزار میشد و فقط ۱۲ سال در نجف حضور داشت؛ اما عمدهی حضور ایشان در بغداد بود، زمانیکه در منطقهی کرخ بغداد به کرسی درس ایشان هجوم آوردند(البته برخی میگویند قبلاً شیخ مطلع شد و از آنجا رفت) و کتابخانه و مکتب شیخ طوسی& را که میشود آنرا مکتبة الشّيعة نامید آتش زدند بهگونهای که کتابها و آثار فراوانی از وی سوخت و از بین رفت. ایشان در سال ۴۴۸هـ ق به نجف آمد و در سال ۴۶۰ هـ ق هم از دار دنیا رفت؛ یعنی ایشان ۱۲ سال در نجف بوده است.
با فاصلهای چندساله حرکاتی در حلب سوریه صورت گرفت که آن زمان شیعیان بودند؛ صلاحالدین ایّوبی جنایت بزرگی را در آنجا انجام داد که برخی از اهلسنت به او افتخار میکنند. از جمله جنایتهایی که صلاحالدین ایّوبی انجام داد این بود، بعد از اینکه شیعیان زیادی را کشت، اعلام کرد که هیچکس حق پیروی به غیر از مذاهب اربعه را ندارد؛ یعنی در حقیقت پیروی از مذهب شیعه را ممنوع کرد؛ این حرکتهای عمومی سبب شد که جوّی مسموم و آلوده برعلیه شیعه و حوزه شیعه به وجود آید که تحت فشار و خفقان بسیار شدیدی قرار گرفتند. شیخ طوسی هم تحت این اضطرابات از بغداد به نجف آمد. وی با آمدنش و به سفارشی برخی از دوستان، شاگردان و هم عصرانش اقدام به تأسیس حوزهی جدیدی در نجف نمود. شیخ طوسی& فقط ۱۲ سال از عمر خود را در نجف صرف کرد؛ لذا از حوزه نجف نمیتوان آن توقّعی را داشت که از حوزههای با سابقهای طولانی مثل حوزهی حله و بغداد داشت. دیگر با این اوضاع کسی مصلحت نمیدید که با شیخ طوسی مخالفت کند، بنابراین آنها آن سیطرهی علمی و فقهی شیخ را حفظ کردند و در آن فترت سعی کردند که فقه شیعه را با همان وضعی که هست نگهدارند.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثامن
المقدمه الثالثه: في ضرورة تطور الفقه وتكامله
تتمة الجهة الثانية: التطور والتكامل في أدوار الفقه.
استكمالا لما قلنا بشأن المرحلة الثانية من أدوار الفقه وهي مرحله الفقه الاستدلالي الذي أسسه الشيخ الطوسي& نقول:
نعم، هذه هي الدورة الثانية من أدوار التطور التكامل في الفقه الامامية ورئيس هذه الدورة شيخ الطائفة الطوسي&؛ ولكنه ما كان مبدعا لهذه الفكرة أي التطور في الفقه، بل بدأ الشيخ الطوسي بهذه المرحله استكمالا ما ورثه من أستاذه الشيخ االمفيد والسيد المرتضي.
لأنهما كانا مهتمين بتوسعة الفقه واستقلاله عن علم الأصول، وأما الشيخ الطوسي& فقد الف كتاب عدة الأصول الذي كان بنفسه تطورا في الأصول وتبيين الحدود بينه وبين الفقه.
ومن تميزات هذه المرحله اهتمام شيخ الطائفة بالاعتماد على الخبر الواحد في مراحل الاستنباط وهذا واضح من تأليف كتابي التهذيب والاستبصار في الفقه والحديث وكتابي الفهرست واختيار معرفة الرجال في علم الرجال.
نعم، كتاب اختيار معرفة الرجال في الحقيقة احياء للرجال الكشي.
لأن أغلب الفقهاء قبل زمن الشيخ الطوسي مثل الشيخ المفيد والسيد المرتضي& ما كانوا يعتمدون علی الخبر الواحد، وانما الشيخ قد أحيا مسألة حجية الخبر الواحد.
وفي كتابه الاستبصار قد اهتم بحل التعارض بين الاخبار المتعارضة، لأن الشيخ انما ألف الاستبصار بعد التهذيب، لما شاهد في التهذيب اخبارا متعارضة وهي تحتاج الى الحل، فاهتم بتأليف كتاب "الاستبصار في ما اختلف من الأخبار".
لذلك يعتبر كتاب الاستبصار من الكتب الرائعه في الفقه الاستدلالي المبتني على الروايات.
ومن علامات تطور الفقه في هذه الدورة "عبارة عن المقايسة التي حصلت بين الفقه الامامي وفقه العامة في المباني والفتاوى" حيث اهتم الشيخ بتأليف كتاب مستقل بعنوان كتاب الخلاف، وذكر فيه جميع أقوال الفرق الأربعة وأفرد فيه قول الامامية، وفي الحقيقة يمكن القول بأنه يتّسم هذا العصر بالاهتمام بمسألة الفقه المقارن بشكل واسع. وبالرغم من تأليف بعض الكتب في الفقه المقارن من قبل الشيخ الطوسيّ، لكنّ الشيخ بتأليفه كتاب «الخلاف» دخل في هذا المجال من بابه الواسع واهتمّ بعرض المسائل مورد الاختلاف بين مذهب الإمامية ومذاهب أهل السنّة.
وبذلك قد بلغ الفقه المقارن الى كماله وارتقائه ما بلغ.
الدورة الثالثة: فترة الركود والتقليد التي حصلت في الفقه الشيعي بعد عصر الشيخ الطوسي&.
كما قلنا أن الشيخ الطوسي& قد بذل جهده الكبير في ارتقاء وتطور الفقه الامامي في حياته وقد وفق لذلك بتوفيق من الله عزوجل، وأوجد تحولا جديدا في الفقه، ولكنه بعد رحيله في المنتصف الثاني من القرن الخامس بدأت فترة الركود والتقليد في الفقه وعند الفقهاء واستمرت هذه الفترة الى مأة عام، والفقهاء في ذلك العصر كانوا يفتون بفتاوى الشيخ وما كانوا يجرأون أن يخالفوه في الرأي والفتوى، ولذلك يعبر عن تلك العصر بعصر التقليد وعن الفقهاء بالمقلدة.
والمقصود من الركود في تلك العصر، هو ركود التفقه وعملية الاجتهاد.
وأما السوال المهم هنا أنه لما ذا حصلت هذه الفتره أي فترة الركود؟ ولما ذا لم يكونوا يتجرأون على مخالفة الشيخ في آرائه وفتياه؟
هذا السوال وان قلنا بأنه مهم في تاريخ الفقه، ولكنه لم يدرس ولم يقع موردا للبحث والمتابعة والدقة! فلذلك ما كان واضحا باشد الوضوح! الا أن يقال في مقام الاجابة عدة اجابات:
منها: أنه بسبب عظمة الشيخ الطوسي العلمية والسيطرة العلمية التي حصلت له على المجامع العلمية وعلى الفقهاء في عصره، وبسبب الاختلاف والفرق في الرتبة العلمية الذي كان بين الشيخ وبين الفقهاء الذين جاءوا بعده، حيث خلّف هالة كبيرة عن وزنه العلميّ بين فقهاء الإمامية بحيث إنّه لم يبرز في ذلك الوقت فقيه مستقلّ يفتي خلافاً لنظرات وآراء الشيخ.
وبشكل طبيعي في فرض وجود الفاصل والاختلاف في الرتبة لا يتجرأ أحد أن يخالفه في الرأي والنظر.
مضافا الى ذلك أن هذا الاختلاف في الرتبة العلمية وتفوقه علی سائر الفقهاء، وأن التطور والتحول العظيم الذي أوجده الشيخ في الفقه وسائر العلوم اللازمة للفقيه، وأن تاسيس منهج جديد في الاستنباط الفقهي وتغييره من الفقه الروائي الى الفقه الاستدلالي المصطلح كل ذلك قد أوجد قداسة له في جانبه العلمي، وهذا أيضا سبب تبعية الفقهاء لآرائه ونظراته وعدم مخالفتهم له فيها.
يعني أن كل ذلك قد أوجد الاعتقاد العميق في قلوب الفقهاء الذين جاءوا بعد الشيخ به وبمقامه العلمي والقدسي، بحيث ما كانوا يريدون مخالفته، بل كانوا يتبعونه.
ويمكن مشاهدة نظير ذلك في العصر الذي كان يعيشه الوحيد البهباني&، حيث يقول البعض بأن الفقهاء الذين جاءوا بعده كانوا يتبعونه في الآراء والأفكار وما كانوا يخالفونه لأجل السب المشترك بين عصرهم وعصر الشيخ الطوسي. وان كان بين هذين العصرين فارق في القياس.
فاتضح أن الفقهاء الذين جاءوا بعد الشيخ قد درسوا الفقه وألّفوا كتباً فقهية، وکانوا فی درسهم وتأليفهم يتّخذون من كتب الشيخ مرجعاً علمياً وقدسيا لهم وکانوا ينقلون آراءه في كتبهم ببيان مختلف من دون مخالفة واعتراض.
منها:
أنه بسب الكارثة التي وقعت في بغداد وبشأن الشيخ الطوسي قبل رحيله باثني عشرة عاما، وهي كارثة الهجوم على مجلس درسه في الكرخ في بغداد وتعطيل درسه ووالأمر باحراق مكتبته التي كانت تعتبر المكتبة الشيعية المتفردة ببغداد بحد أجبر على الهجرة من الكرخ الى النجف ووالاهتمام والعزم على تاسيس وبناء الحوزه العليمة الجديدة بها.
ففي الحقيقة أن الشيخ الطوسي& قد عاش الآونة الأخيرة من حياته في الجو المضطرب والمشحون بأعمال وحشية ضد الشيعة ونهب أموالهم ومن الواضح أن هذه الأجواء والاضطرابات قد أثرت في كيفية التفقه والاجتهاد سببت سيطرة الركود والتقليد على الفقهاء الذين جاءوا بعد شيخ الطائفة.
لأن هذه الأجواء لا تسمح ولا تمنح الفرصة للتفقه والاجتهاد.
لذلك كانوا يتنبعون آراء الشيخ الطوسي.
مضافا الى ذلك أن الفترة التي عاشها الشيخ الطوسي بنجف هي فترة تاسيس الحوؤة العلمية الجديدة ولا يمكن التوقع من هذه الحوزة الجديدة ما كنا نتوقع من الحوزه مع سابقة طويلة لها كما كانت في بغداد والحلة.
نعم، بعد أن رجع تلامذة الشيخ من النجف الى الحله وأحيوا الحوزه القديمة عادت الفقاهة والتفقة بشكل سابق. وأما الحوزة بنجف فتحتاج الى مرور الوقت والزمان.