استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/07/18

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه المسجد(مسجد طراز انقلاب اسلامی)/ضرورت تطور فقه و تکامل آن /تتمه جهت دوم: تطور و تکامل در ادوار فقه

 

چند مقدمه را در این‌باره تقدیم کردیم.

مقدّمه‌ی اوّل در مورد اهمیت علم و فقاهت بود. مقدّمه‌ی دوم در باب تحقیق درباره‌ی کلمه و واژه‌ی فقه بود. مقدّمه‌ی سوم را تحت عنوان ضرورت تحول فقه و تکامل و به‌روزرسانی آن شروع کردیم.

این‌که ضرورت دارد فقه در هر عصر و زمانی به‌روزرسانی شود تا پاسخ‌گوی مسائل مورد نیاز روز باشد، این مقدمه را در دو بخش و دو محور باید مورد بحث قرار دهیم:

محور اوّل: خود ضرورت تطوّر فقه و امکان آن بود، این‌که آیا ضرورت دارد یا ندارد؟

گفتیم: فقه ازجمله علومی است که مرتبط با زندگی و حیات انسان است، و هر علمی که مرتبط با زندگی و حیات انسان باشد نیازمند به‌روزرسانی است، زیرا حیات انسان هر سال با سال دیگر تفاوت می‌کند؛ لذا نمی‌شود مسأله‌ای ثابت را برای موضوع متغیری بیان کرد، پس باید حکم و قانون هم به‌روزرسانی شود تا قدرت پاسخ‌گویی داشته باشد.

محور دوم: تطور و تکامل را در ادوار فقه و تاریخ فقه بررسی کرده و ملاحظه کنیم و ببینیم که آیا فقط امروزه سخن از به‌روزرسانی و تطور فقه می‌زنیم یا این مطلب ریشه تاریخی هم دارد، مسأله‌ی جدیدی نیست، بلکه دوره‌های گوناگون فقه از آغاز تا به امروز سیر صعودی و تکاملی داشته‌است، این‌گونه نیست که امروز سخنی بگوییم که در تاریخ سابقه و ریشه نداشته باشد. لذا باید در ادوار گوناگون فقه از آغاز تا به امروز نگاه تطوری داشته باشیم.

ادوار فقه را به دو دوره تقسیم کردیم و گفتیم که به طور عام دو دوره در فقه داریم: 1- دور اول که عصر تشریع است. 2- دوره دوم که عصر تکوین و ایجاد و احداث فقه است.

نظر استاد: با توجه به بحثی که تقدیم کردیم نظر بر این شد که وقتی بحث از دوره‌های فقه می‌کنیم عصر تشریع را باید از دوره‌های تاریخ فقه جدا کنیم؛ چون عصر تشریع داخل در تاریخ فقه و دوره‌های فقهی نیست. و از جهتی هم چون اصل تشریع فقه در زمان پیامبر| هنوز درحال بیان مراحل فقه و مراحل آن بوده‌است و هنوز فقه کامل‌نشده بود تا بگوییم که چه دوره‌هایی بر آن گذشته‌است. لذا تشریع فقه خاص زمان پیامبر| است؛ حتی دوره حضرات معصومین^ را هم جزء دوره‌های فقهی به حساب نمی‌آوریم، چون در این دوره امام معصوم× حاضر بوده و مردم به ایشان مراجعه می‌کردند و جواب سؤالات خودشان را از ایشان می‌گرفتند.

بنابراین آغاز دوره‌ی فقه را مساوی با زمان آغاز غیبت دانسته‌ایم؛ پس دوره‌ی اول از ادوار فقهی از آغاز غیبت و یا اندکی قبل‌از آن، یعنی از زمان شیخ کلینی آغاز شده و تا زمان شیخ طوسی، شیخ مفید و سید مرتضی ادامه داشته‌است و این ادوار دوره‌ی فقه مأثور است؛ یعنی زمانی که کسی می‌آمد و سؤالی می‌پرسید یا کتابی که نوشته می‌شد، در مقابل استفتاء و سؤال فقهی عین روایت را بیان می‌کردند و می‌نوشتند.

لذا دوره‌ی اول از ادوار فقه، اوّلاً: دوره‌ی قلّت فروع فقهیّه بود؛ فروع فقهیّه در دور اوّل از قلّت و کمی برخوردار بود. ثانیاً: ابواب فقهی هم در دور اوّل از ادوار فقه بخشی از ابواب فقه بوده‌است نه همه‌ی ابواب فقه.

اما در دور اول از ادوار فقه اصل قالب فقه شکل گرفت و برخی از ابواب فقه تدوین شد. افرادی همچون شیخ مفید و سید مرتضی کتاب‌هایی درباره‌ی اصول فقه نوشتند و خصوصیاتی در این دوره بود که بیان کردیم.

اما در این مبحث در تتمّه‌ی جهت دوم که تکامل و تطور در ابواب فقه است، به‌جهت این‌که دوره‌ی اول را گفتیم که دوره‌ی فقه مأثور، یعنی فقه روایی است که بر مبنای روایت فتوا می‌دادند. مثل کتاب «من لايحضره الفقيه» که رساله‌ی عملیّه‌ی شیخ صدوق& بوده‌است.

اما دوره‌ی دوم که دوره‌ی تدوین فقه استدلالی است، در لباسی جدید غیر از آن لباسی که به قامت فقه در دوره‌ی اول بود در می‌آید. دور اول دوره فقه روایی بود که با آن متن فتوا داده می‌شد؛ اما دوره‌ی دوم فقه، فقه استدلالی به‌معنای حقیقی خودش شروع شد که آغاز آن از زمان شیخ طوسی& است. شیخ طوسی& از محضر اساتیدی همچون سید مرتضی و شیخ مفید در حوزه‌های گوناگون استفاده کرده و بهره جسته‌است، تا این‌که زعامت و ریاست شیعه و حوزه شیعه به شیخ طوسی رسیده‌است، ایشان در این دوره کار تطوری و تکاملی در فقه امامیه را آغاز نمود و تا پایان عمر خویش یعنی460هـ ق ادامه داد که پس از آن هم با اندک توجیهی می‌تواند ادامه داشته باشد.

می‌توان این دوره را علاوه به آنچه که گفتیم؛ دوره‌ی اکمال و کامل کردن فقه نامید، که فقه را کمال بخشیدند و از آن انحصاری که در چند باب منحصر بود خارج کرده و توسعه دادند. سرّ این‌که انگیزه‌ای برای شیخ طوسی ایجاد شد تا بتواند این کار را انجام دهد، این بود که عامّه بر امامیّه عیب گرفته و می‌گفتند: شما فروع فقهی زیادی ندارید چون به قیاس و استحسان روی نیاوردید، لذا فروع فقهیتان اندک شده‌است؛ فقط برخی از ابواب و فروعات فقهی را دارید. لذا شیخ طوسی& قیام کرد تا این مشکل را علاج کرده و به تعبیری از فقه مذهب امامیه دفاع کند؛ پس می‌توان شیخ طوسی& را از اولین مدافعان در مکتب و فقه امامیه برشمرد؛ همچنین این دوره را می‌توان به دوره‌ی تفکیک نام‌گذاری کرد، چون مقصود از تفکیک، تفکیک و جدایی بین علم اصول فقه به‌عنوان یک علم آلی و پیش‌نیاز و بین خود علم فقه که محور اجتهاد است که انجام شده است، در این دوره اصول فقه تنقیح شد و کتاب مستقلی برایش نوشته و نیز مبانی اجتهاد و استنباط در آن‌جا بیان شد.

درست است که شیخ مفید و سید مرتضی درباره‌ی اصول فقه کتاب نوشته‌اند(سید مرتضی& «الذّريعة» را نوشته که از جمله کتاب‌های خوبی است که در باب علم اصول نوشته‌شده است) اما هیچکدام مانند کاری شیخ طوسی انجام داد، نیست، آن‌ها مختصراتی بود که نوشتند، اما شیخ طوسی کتاب «عدة الأصول» را نوشت که تا قرن سیزدهم برخی از علما درباره‌ی آن این‌گونه می‌گویند: «بهترین کتابی که در باب اصول فقه نوشته‌شده کتاب «عدة الأصول» مرحوم شیخ طوسی& است».

مثلاً آقای سیدمهدی بحرالعلوم (متوفّای ۱۲۱۲هـ.ق) درباره‌ی این کتاب می‌گوید: «وهو أحسن كتاب صنّف في‌الأصول»[1] ، احسن کتابی که در باب اصول نوشته شد کتاب «عدة الأصول» مرحوم شیخ طوسی& است. که این حرکتی خوب و جُهدی کبیر است که شیخ طوسی انجام داده و سبب شده که بین فقه و اصول که قبلاً در هم مخلوط بود و گاهی در آن‌ها تداخل ایجاد می‌شد تفکیک بشود.

شیخ طوسی& در مقام توسعه و تکامل فقه و به‌دنبال منهجی جدید در فقه بود؛ منهج اول، منهج فقه مأثور بود که تا زمان شیخ طوسی& ادامه داشت؛ یعنی در حقیقت شیخ طوسی& به تعبیر ذوالقرنین است، هم قرن اول و هم قرن دوم را درک کرده‌است؛ آغاز دوره که خود شیخ کتاب «النّهاية» را بر همین منهج نوشته که همان فقه مأثور باشد، اما بعد از «النّهاية» خودش به سراغ منهج جدیدی که فقه استدلالی و استنباط از روایات باشد، رفت. یعنی به نصّ روایت فتوا نمی‌دهد، بلکه حکم استنباط می‌شود و آن استنباط شده را به آن فتوا می‌دهد. اولین کتابی که در این باب تألیف و نوشته شده کتاب «المبسوط» است که شیخ طوسی& آن را نوشته‌است. اولین کتاب نوشت شده در فقه استدلالی و استنباطی، کتاب «المبسوط» بوده که بعد از کتاب «النّهاية» که در منهج اول فقهی بوده به اهتمام شیخ طوسی نوشته شد.

پس در حقیقت این دو کتاب(المبسوط و النّهاية) در دو منهج آمده‌است؛ کتاب «النّهاية» در منهج اول و کتاب «المبسوط» در منهج دوم می‌باشد.

حال تطور فقه از منهج فقه روایی و فقه مأثور، سبب شد که حجم کتاب «المقنعه» شیخ مفید که یک جلد بوده و با منهج فقه مأثور نوشته شده بود تبدیل به کتاب «المبسوط» شود که در مرحله تکامل فقه استدلالی و ابواب فقهی که تقریباً همه ابواب فقه را دارد تبدیل به کتابی شد که ۶ جلد است؛ یعنی همین نگاه ابتدایی به این دو کتاب، این مطلب را به‌اثبات می‌رساند که دوره‌ی دوم، دوره‌ی تطور و تکامل فقه است.

فقه مأثور که در فروع و عبارات و استدلالاتش بسیط بود تبدیل به فقه استدلالی شد که مرحوم شیخ طوسی& بنای آن را گذاشت و تا به این‌جا رسانید. بنابراین کتاب «المبسوط» کتابی جامع است که همه‌ی ابواب فقه را شامل شده‌است. از این دوره می‌توانیم به دوره‌ی تطور فقه نام ببریم که به بیان و قلم مجتهدین انجام شد. این دوره، دوره‌ی دوم از ادوار فقه است که دوره‌ی تکاملی بوده، اما اولین دوره‌ای است که با قلم و بیان فقها تبدیل به‌مرحله‌ی تکاملی شد، که همین نکات را شیخ طوسی& در مقدّمه‌ی کتاب «المبسوط» که مقدمه خوبی هم هست آورده‌؛ ایشان در مقدمه کتاب «المبسوط» این‌گونه می‌گوید:

«يقول: فإنى لا أزال أسمع معاشر مخالفينا من المتفقهة والمنتسبين إلى علم الفروع يستحقرون فقه أصحابنا الإمامية، و يستنزرونه»، من همیشه از مخالفین از متفقّهه و منتسبین به علم فروع (اشاره به مخالفین دارد) می‌شنیدم که این‌ها فقه امامیه را تحقیر می‌کردند و کوچک می‌شمردند،

«وَينسبونهم إلى قلة الفروع و قلة المسائل»، می‌گفتند: ابواب و فروعات فقهی شما کم است؛ و می‌گفتند: چون شما به قیاس و استحسان رو نیاوردید،

«وَيقولون: إنهم أهل حشو و مناقضة، و إن من ينفى القياس و الاجتهاد لا طريق له إلى كثرة المسائل، وَلا التفريع على الأصول لأن جل ذلك و جمهوره مأخوذ من هذين الطريقين»، می‌گفتند: هر کسی که قیاس و استحسان را نفی کند به کثرت مسائل نمی‌رسد، یعنی آن‌ها تنها راه را قیاس و استحسان می‌دانستند.

بعد می‌گوید: «وهذا جهل منهم بمذاهبنا وَقلة تأمل لأصولنا»، این به‌خاطر نفهمی و جهالت آنان نسبت‌به مذهب امامیه است و در اصول فقه ما کم تامل می‌کردند.

می‌گوید: «ولو نظروا فى أخبارنا و فقهنا لعلموا أن جل ما ذكروه من المسائل موجود فى أخبارنا ومنصوص عليه تلويحا عن أئمتنا الذين قولهم فى الحجة يجرى مجرى قول النبى| إما خصوصا أو عموما أو تصريحا أو تلويحا»، یعنی اگر آن‌ها در فقه و روایات ما نظر می‌کردند، می‌فهمیدند که عمده‌ی آن‌چه از مسائلی که آن‌ها ذکر کرده‌اند، در اخبار و روایات یا به‌طور خصوصی، یا عمومی، یا به‌طور صریح و یا به صورت تلویحی از ائمّه‌ی معصومین^ که سخن آنان در حجّیت مجرای سخن پیامبر| قرار گرفته وارد شده است. و این‌ها در اخبار و روایات ما موجود است.

«وأما ما كثروا به كتبهم من مسائل الفروع. فلا فرع من ذلك إلا وله مدخل فى أصولنا ومخرج على مذاهبنا لا على وجه القياس بل على طريقة يوجب علما يجب العمل عليها و...»، اما این‌ها که به سراغ فروع رفتند، همه‌ی این فروع در مذهب امامیه وجود دارد و ثابت است، اما نه از آن بابی که آن‌ها رفتند، آن‌ها در طریق قیاس و استحسان رفتند، ولی ما از غیر آن طریق(قیاس و استحسان) رفتیم که وجود دارد و بیان‌شده است.

تا آن‌جا که می‌گوید:

«وكنت على قديم الوقت وحديثه متشوق النفس إلى عمل كتاب يشتمل على ذلك»، من از قدیم علاقه‌ی ذاتی داشتم تا کتابی بنویسم که مشتمل برهمین فروع باشد.

اما اشتغالات گوناگون مانع شد و سبب شد که نیّتم ضعیف شود و نتوانستم این کار را انجام دهم تااین‌که به این‌جا رسیدم که الان تصور کردم باید این کار را انجام بدهم.

بعد می‌گوید: «وَكنت عملت على قديم الوقت كتاب النهاية»، کتاب نهایه را نوشتم و در آن‌جا هرچه که در مصنّفات و اصول و مسائل بوده آن‌جا آورده‌ام، مرتب کردم، ترتیب فقه و نظایر را در آن‌جا آورده‌ام تا به این‌جا می‌رسد که می‌گوید: «وَوعدت فيه أن أعمل كتابا فى الفروع خاصة يضاف إلى كتاب النهاية»، به این اهتمام رسیدم همان‌گونه که در کتاب «النهاية» وعده داده بودم کتابی در فروع بنویسم که مخصوص کتاب فروع باشد، و اضافه بر کتاب «النهاية» می‌باشد، که در کنار کتاب «النهاية» قرار بگیرد و کامل بشود «في جميع ما يحتاج إليه ثم رأيت أن ذلك يكون مبتورا يصعب فهمه على الناظر فيه لأن الفرع إنما يفهمه إذا ضبط الأصل معه فعدلت إلى عمل كتاب يشتمل على عدد جميع كتب الفقه التى فصلوها الفقهاء وهى نحو من ثلاثين (ثمانين خ ل) كتابا أذكر كل كتاب منه على غاية ما يمكن تلخيصه من الألفاظ، واقتصرت على مجرد الفقه دون الأدعية والآداب، وأعقد فيه الأبواب، وأقسم فيه المسائل، وأجمع بين النظائر، وأستوفيه غاية الاستيفاء، وأذكر أكثر الفروع التى ذكرها المخالفون، وأقول: ...»[2] .

در پایان می‌خواهد بفرماید که تا الان مثل این کتاب که تمام فروع فقهی را داشته باشد، نه در میان عامه و اهل سنت و نه در میان شیعه، در هیچکدام وجود نداشته و نوشته نشده‌است.، ایشان در مقدمه کتاب «المبسوط» می‌خواهد بگوید که به چه انگیزه‌ای ورود پیدا کردم برای این‌که فقه مأثور را به فقه استدلالی تبدیل کردم.

درحقیقت ایشان (شیخ طوسی&) می‌خواهد بگوید: من با این کتاب «المبسوط» تحول عظیمی در فقه ایجاد کردم که واقعاً هم همین گونه است؛ وی فقه را از قلّت فروع به کثرت فروع و از بعض ابواب به جمیع ابواب و از فقه مأثور به فقه استدلالی که دوره‌ی جدید بود، رساند.

نکاتی در این‌باره وجود دارد که باید به آن بپردازیم.

 

فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

الدرس السابع (اليوم الثالث من شهر ربيع الاول 1443(

المقدمه الثالثه: في ضرورة تطور الفقه وتكامله

تتمة الجهة الثانية: التطور والتكامل في أدوار الفقه.

تكلمنا في هذه المقدمة حول الجهة الأولى وكذلك الجهة الثانية وقسمنا الأدوار الى عدة أدوار، وتحدثنا حول الجهة الأولى وبقيت ساير الجهات.

2- الدورة الثانية وهي دورة تدوين الفقه الاستدلالي المسنتنبط في ثوبه الجديد غير الثوب الذي كان بقامة الفقه المأثور.

بدأت الدوره من زمن الشيخ الطوسي& وهو موسسها من القرن الخامس واستمرت الى القرن السابع.

نعم هذه الدوره يمكن التعبير عنها بدورة اكتمال الفقه؛ لأن الفقه المأثور لم يكن في جميع أبواب الفقه وكانت دائرة الفقه منحصرا ببعض الابواب؛ وأما الشيخ الطوسي& فقد اهتم بتدوين الفقه الاستدلالي وتكميلها وتوسعتها وتطورها في الامامية، لأن العامه وفقهاوهم كانوا يعيبون الامامية بقلة الفروع في مسائل الفقه وغيرها؛ والشيخ قد قام بعلاج هذه المشكله والدفاع عن مذهب أهل البيت وفقههم^.

وأيضا يمكن التعبير عن هذه الدورة بدورة التفكيك أعني التكفيك بين علم الفقه وعلم اصول الفقه. وتنقيح علم اصول الفقه وتقرير مباني الاجتهاد والاستنباط.

لأن ما كان يولفه الشيخ المفيد& كان مختصرات في اصول الفقه، وأما الشيخ الطوسي& قد اهتم بتاليف كتاب عدة الأصول وهو خير كتاب الف في اصول الفقه حسب شهادة البعض ممن كان من متأخري عصر الشيخ.

يقول المرحوم السيّد مهدي بحرالعلوم& (م 1212) عن هذا الكتاب: «وهو أحسن كتاب صنّف في‌الأصول»[3] .

هذا الجهد الكبير من الشيخ الطوسي كان حصيلة سعة علمه واطلاعه وقدرته العلمية وذلك قد أوجب له السلطة العلمية على المجامع العلمية وعلى علماء زمانه وعصره حتى لما كان يستطيع وما كان يقدر أحد منهم على الافتاء بخلاف رأيه وفتياه الى قرن بعد وفاته!

نعم، ان الشيخ الطوسي قد اهتم بتاليف كتاب المبسوط في الفقه بعد اهتمامه بكتاب النهاية في الفقه؛ وهذان كتابان قد الفا في منهجين من الفقه: منهج الفقه المأثور ومنهج الفقه الاستدلالي.

ففي الحقيقة أن الشيخ الطوسي& قد طور الفقه من الفقه الماثور الذي كان بسيطا في فروعه وعباراته واستدلالاته الى الفقه الاستدلالي والاستنباطي الذي يفتي الفقيه فيه بغير المتن بل بما يستفيده منه النص وساير الأدلة فبذلك اصبح الفقه ذات فروع كثيرة وعديدة ومتنوعة وبلغ حجم الكتب الفقهيه من حجم المقنعة للشيخ المفيد& الى المبسوط للشيخ الطوسي&.

لأن الكتب الفقهية قبل الشيخ الطوسي كانت تشمل بعض أبواب الفقه وأما بعده قد اتسعت وشملت جميع أبواب الفقه كما في المبسوط.

فهذه الدورة هي الدورة الأولى من تطور الفقه ببيان وقلم المجتهدين والفقهاء.

والشيخ قد وضح الموضوع في مقدمة كتابه المبسوط واليكم نص ما كتبه فيها:

«يقول: فإنى لا أزال أسمع معاشر مخالفينا من المتفقهة والمنتسبين إلى علم الفروع يستحقرون فقه أصحابنا الإمامية، ويستنزرونه، وينسبونهم إلى قلة الفروع وقلة المسائل، ويقولون: إنهم أهل حشو ومناقضة، وإن من ينفى القياس والاجتهاد لا طريق له إلى كثرة المسائل ولا التفريع على الأصول لأن جل ذلك وجمهوره مأخوذ من هذين الطريقين، وهذا جهل منهم بمذاهبنا وقلة تأمل لأصولنا، ولو نظروا فى أخبارنا وفقهنا لعلموا أن جل ما ذكروه من المسائل موجود فى أخبارنا ومنصوص عليه تلويحا عن أئمتنا الذين قولهم فى الحجة يجرى مجرى قول النبى|، إما خصوصا، أو عموما، أو تصريحا، أو تلويحا.

وأما ما كثروا به كتبهم من مسائل الفروع. فلا فرع من ذلك إلا وله مدخل فى أصولنا ومخرج على مذاهبنا لا على وجه القياس بل على طريقة يوجب علما يجب العمل عليها ويسوغ الوصول (المصير خل) إليها من البناء على الأصل، وبراءة الذمة وغير ذلك مع أن أكثر الفروع لها مدخل فيما نص عليه أصحابنا، وإنما كثر عددها عند الفقهاء لتركيبهم المسائل بعضها على بعض وتعليقها والتدقيق فيها حتى أن كثيرا من المسائل الواضحة دق لضرب من الصناعة وإن كانت المسئلة معلومة واضحة وكنت على قديم الوقت وحديثه متشوق النفس إلى عمل كتاب يشتمل على ذلك تتوق نفسى إليه فيقطعنى عن ذلك القواطع وشغلنى (تشغلنى خ ل) الشواغل، وتضعف نيتى أيضا فيه قلة رغبة هذه الطائفة فيه، وترك عنايتهم به لأنهم ألقوا الأخبار وما رووه من صريح الألفاظ حتى أن مسئلة لو غير لفظها وعبر عن معناها بغير اللفظ المعتاد لهم لعجبوا (تعجبوا خ ل) منها وقصر فهمهم عنها، وكنت عملت على قديم الوقت كتاب النهاية، وذكرت جميع ما رواه أصحابنا فى مصنفاتهم وأصولها من المسائل وفرقوه فى كتبهم، ورتبته ترتيب الفقه وجمعت من النظائر، ورتبت فيه الكتب على ما رتبت للعلة التى بينتها هناك، ولم أتعرض للتفريع على المسائل ولا لتعقيد الأبواب وترتيب المسائل وتعليقها والجمع بين نظائرها بل أوردت جميع ذلك أو أكثره بالألفاظ المنقولة حتى لا يستوحشوا من ذلك، وعملت بآخره مختصر جمل العقود فى العبادات سلكت فيه طريق الإيجاز والاختصار وعقود الأبواب فيما يتعلق بالعبادات، ووعدت فيه أن أعمل كتابا فى الفروع خاصة يضاف إلى كتاب النهاية، ويجتمع معه يكون كاملا كافيا فى جميع ما يحتاج إليه ثم رأيت أن ذلك يكون مبتورا يصعب فهمه على الناظر فيه لأن الفرع إنما يفهمه إذا ضبط الأصل معه فعدلت إلى عمل كتاب يشتمل على عدد جميع كتب الفقه التى فصلوها الفقهاء وهى نحو من ثلاثين (ثمانين خ ل) كتابا أذكر كل كتاب منه على غاية ما يمكن تلخيصه من الألفاظ، واقتصرت على مجرد الفقه دون الأدعية والآداب، وأعقد فيه الأبواب، وأقسم فيه المسائل، وأجمع بين النظائر، وأستوفيه غاية الاستيفاء، وأذكر أكثر الفروع التى ذكرها المخالفون، وأقول: ما عندى على ما يقتضيه مذاهبنا ويوجبه أصولنا بعد أن أذكر جميع المسائل، وإذا كانت المسئلة أو الفرع ظاهرا أقنع فيه بمجرد الفتيا وإن كانت المسئلة أو الفرع غريبا أو مشكلا أومئ إلى تعليلها ووجه دليلها ليكون الناظر فيها غير مقلد ولا مبحث، وإذا كانت المسئلة أو الفرع مما فيه أقوال العلماء ذكرتها وبينت عللها والصحيح منها والأقوى، وأنبه على جهة دليلها لا على وجه القياس وإذا شبهت شيئا بشىء فعلى جهة المثال لا على وجه حمل إحداهما على الأخرى أو على وجه الحكاية عن المخالفين دون الاعتبار الصحيح، ولا أذكر أسماء المخالفين فى المسئلة لئلا يطول به الكتاب، وقد ذكرت ذلك فى مسائل الخلاف مستوفى، وإن كانت المسئلة لا ترجيح فيها للأقوال وتكون متكافية وقفت فيها ويكون المسئلة من باب التخيير، وهذا الكتاب إذا سهل الله تعالى إتمامه يكون كتابا لا نظير له لا فى كتب أصحابنا ولا فى كتب المخالفين لأنى إلى الآن ما عرفت لأحد من الفقهاء كتابا واحدا يشتمل على الأصول والفروع مستوفى مذهبنا بل كتبهم وإن كانت كثيرة فليس تشتمل عليهما كتاب واحد، وأما أصحابنا فليس لهم فى هذا المعنى ما يشار إليه بل لهم مختصرات»[4] .

إنّ كلمات الشيخ الطوسي هذه في «المبسوط» تشير بوضوح إلى أنّه ومن أجل الانتقال من المرحلة الثانية للفقه إلى المرحلة الثالثة، قد قام بعمل كبير وأوجد تحوّلًا عظيماً في مسار الفقه.


[1] الفوائد الرجالية (رجال السيد بحر العلوم)، السيد بحر العلوم، ج3، ص231.
[2] المبسوط في فقه الإمامية، الشيخ الطوسي، ج1، ص3.
[3] الفوائد الرجالية (رجال السيد بحر العلوم)، السيد بحر العلوم، ج3، ص231.
[4] المبسوط في فقه الإمامية، الشيخ الطوسي، ج1، ص3.