استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/06/28

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)/ مقدمات فقه / فلسفه تبدیل و تحول در کلمه فقه

 

فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

 

درس چهارم (روز یکشنبه 29/06/1400)

 

مقدّمهی دوم: بقي هنا شيء

 

در درس دوم و سوم مباحثی را تحت عنوان تحقیق در معنای کلمه‌ی "فقه" مطرح کردیم و به معانی سه‌گانه‌ی فقه (مطلق الفهم، مطلق العلم بالشيء، والفهم الدقيق والفهم الاستدلالي) اشاره کردیم و قول مختار را قول سوم قرار دادیم و مؤیّداتی هم برای آن بیان کردیم.

در معنای لغوی که از «مقائيس» و همچنین از برخی لغات دیگر ذکر کردیم نکته‌ای را نقل کردیم که محور بحث امروز ماست، و آن نکته این است که گفتیم: کلمه فقه از ابتدا مثل استعمال امروزی که فقه به‌معنای «الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي»، فهم دقیق و فهم استدلالی و منحصر در احکام شرعیّه نبوده است، بلکه کلمه‌ی "فقه" دلالت بر فهم دقیق و استدلالی نسبت به همه‌ی دین و معارف آن می‌کرد. این‌گونه نبود که فقط بر احکام فقهی واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح که از ادله اربعه استنباط و استخراج می‌شود صادق باشد.

دو نکته در این‌جا وجود دارد:

اوّلاً: آیا این سخن در معنای کلمه‌ی "فقه" که فقه به‌معنای فهم دقیق و فهم استدلالی نسبت به‌مجموعه‌ی معارف اسلامی و دینی است درست است یا نه؟

ثانیاً: اگر این مطلب صحیح است، چرا این تحول در معنای فقه ایجاد شد، و باعث شد که معنای فقه و دایره‌ی آن تضییق شود؟ به تعبیری دیگر؛ چه چیزی سبب شد که معنای فقه مضیّق و منحصر در علم شریعت و علم فقه مصطلح امروزی بشود؟

در ابتدای اسلام و در عصر پیامبر| و حتی در عصور ابتدایی حضرات معصومین^ کلمه‌ی "فقه" شامل عقاید، احکام، اخلاق و مجموع معارف دینی و اسلامی می‌شد، سبب در این تحوّل چه بوده‌است؟

در جواب میگوییم: آن‌چه که امثال صاحب «مقائيس» به آن تصریح کرده‌اند، این حرف «هو الذي يمكن القول به في مقام التحقيق»، فقه از ابتدا به معنای عام و برای فهم دینی بوده‌است و شامل عقاید، احکام، اخلاق و مجموعه معارف دینی شده‌است که مکرراً در بحث‌ روزهای گذشته به آن اشاره کردیم، اما به مرور زمان تبدیل به یک معنای مضیّق شد که شامل همه‌ی مسائل دینی نمی‌شود؛ بنابراین فقیه به کسی گفته می‌شد که: «يعرف الدين والاسلام بجميع جوانبه من العقائد والاحكام والأخلاق»، کسانی‌که مجموعه معارف دینی را از عقاید و احکام و اخلاق به‌صورت دقیق و حقیقی می‌شناسند.

لکن به مرور زمان و تطور ایام به‌سبب تقسیم دین و معارف آن به اقسام گوناگون، عنوان فقیه بر کسی اطلاق شد که احکام را حقیقتاً بشناسد.

پس این حرف، حرف درستی است. حرف صاحب «مقائيس» مؤیّدات تاریخی فراوانی در این قضیه دارد. همین هم سبب شد که تحولی در کلمه‌ی "فقه" ایجاد بشود. بر صحت این مسأله که این حرف قابل پذیرش است مؤیّداتی ذکر می‌کنیم.

مؤیّد اول: اگر کسی تردید کرد در این‌که نمی‌شود این را دلیل حساب کرد، می‌گوییم: اگر نمی‌توانیم آن را دلیل حساب کنیم، مؤید حساب بشود. لکن ممکن است مؤید را دلیل حساب کند و این عیبی ندارد، برخی از این مسائلی که به‌عنوان مؤیّدات ذکر می‌کنیم ممکن است ادله باشند، اما به‌ خاطر دفع دخل مقدر در این‌جا به‌عنوان مؤید می‌گوییم.

اولین نکته‌ای که در این‌جا قابل‌ذکر است خود استعمالات قرآنی است، قرآن کریم وقتی سخن از تَفقُّه را به میان می‌آورد، مثلاً در آیه نفر که مورد استدلال همه فقهاست، قرآن می فرماید: {فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ}[1] ، چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (و طایفه‌ای در مدینه بماند)، تا در دین (و معارف و احکام اسلام) آگاهی یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند!

مقصود از تَفقُّه در این‌جا تَفقُّه قرآنی است نه تَفقُّه شرعی و فقهی مصطلح. این سؤال را مفسّرین هم گفته‌اند، آیا این آیه برای تَفقُّه شرعی و فقهی مصطلح امروزی است؟ یعنی پیامبر| فرمودند که عده‌ای بروند و فقط احکام شرعی را یاد بگیرند و برگردند و مردمشان را انذار کنند، آیا مقصود این بوده‌است؟

میگوییم: قطعا منظور این نبوده‌است، مفسّرین هم به این امر تصریح کرده‌اند که مقصود پیامبر| از تَفقُّه در این‌جا این نبوده است، بلکه پیامبر| فرمود: از هر گروهی عده‌ای بروند و دین را یاد بگیرند و با دین مردم را انذار کنند، چون انذار مسأله‌ی عامی است، و جزئی اندک از انذار به فقه مصطلح امروزی است، همه‌اش مربوط به این فقه نیست، اگر کسی عقیده‌اش درست نباشد، توحیدش درست نباشد، اعتقادی به نبوتش درست نباشد، اخلاقش درست نباشد، هیچ انذاری نشده باشد و فقط نسبت به‌نماز و روزه و حج و ... انذار ‌شده باشد، آیا این انذار، انذاری تامّ و کامل است؟ قطعاً این‌گونه نیست، حتما فقیه و عالم و کسی که می‌خواهد دین را یاد بگیرد، سپس به قومش مراجعه کند و آنان را انذار کند، انذارش نسبت ‌به همه‌ی دین و مسائل آن است؛ لذا این آیه‌ی شریفه‌ی {لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ} مؤیدش را هم آورده است. نگفته «لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الفِقهِ»، نگفته «لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الأحکام الشَّرعِيّة»، بلکه می‌فرماید: {لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ}، در دین تَفقُّه کنید، یعنی فهم دقیق پیدا کنید و دین را درست یاد بگیرید و برگردید و قوم خودتان را انذار کنید. پس آیه در این‌جا مردم را تشویق و ترغیب به تَفقُّه در دین می‌کند. بله! شکی نیست که احکام جزئی از دین است، ولی تمام دین نیست.

با توجه به این مؤیّد و دلیل قرآنی که ذکر کردیم، می‌توانیم بگوییم که «أن الفقيه القرآني هو العارف بجميع جوانب الدين»، فقیه قرآنی کسی است که معرفتش به جمیع جوانب دین حاصل‌شده باشد و فقه کاملی نسبت به همه داشته باشد.

پس این مطلب همان نکته‌ای است که صاحب «مقائيس» ذکر کرده و دیگران هم آن را گفته‌اند، نظر ما هم همین بود و ما هم آن را بیان کردیم. مؤیدش در تاریخ هم همین است که در ابتدا فقه این‌گونه نبوده‌است، قرآن هم زمانی‌که نازل شد فقه را به‌معنای مطلق بیان کرده است و مصداقی از آن هم وجود داشته‌است.

مؤیّد دوم: آن حرف و سخنی است که برخی از علما از جمله ابن‌خلدون گفته‌اند. وی در فصل هفتم از کتاب تاریخش درباره‌ی علم فقه بحث می‌کند؛ در آن‌جا تکه‌ای از تاریخ را نقل می‌کند که آن روند تاریخی مورد نظر جناب ابن‌خلدون می‌تواند مؤید حرف ما باشد.

ایشان در فصل هفتم در تعریف علم فقه و واجبات آن می‌گوید: «في علم الفقه وما يتبعه من الفرائض»، می‌گوید: «الفقه معرفة أحكام الله تعالى في أفعال المكلّفين بالوجوب والحذر والنّدب والكراهة والإباحة وهي متلقّاة من الكتاب والسّنّة وما نصبه الشّارع لمعرفتها من الأدلّة فإذا استخرجت الأحكام من تلك الأدلّة قيل لها فقه...»، این احکام که به افعال مکلّفین تعلق می‌گیرد دریافت‌شده‌ای از کتاب و سنت است و آن‌چه که شارع مقدّس نصب کرده و برای معرفت و شناختش از ادلّه(کتاب و سنت) و همچنین از غیر این دو، آنچه که شارع مقدّس برای رسیدن به آن‌ها قرار داده‌است.

بعد فرمود: «فإذا استخرجت الأحكام من تلك الأدلّة قيل لها فقه...»[2] ، زمانی‌که فقیه احکام را از ادله کتاب و سنت وما نصبه الشّارع لمعرفتها استخراج و استنباط کرد به او فقه گفته می‌شود. این همان فقه اصطلاحی است که امروزه وجود دارد. وی با فاصله اشاره به نکته‌ای تاریخی می‌کند و می‌گوید: صحابه‌ی زمان پیامبر| همه فقیه و اهل فتوا نبودند، این‌گونه نبوده که همه‌ی اصحاب پیامبر| فقیه باشند، دین هم از همه‌ی صحابه گرفته نمی‌شد، چون برخی از صحابه بودند که فهم دینی داشتند و دین از آن‌ها گرفته می‌شد. وی در ادامه می‌گوید: صحابه‌ای اهل فتوا بودند که حاملین قرآن و عارفین به ناسخ و منسوخ و متشابه و محکم و سایر دلالت‌ها بودند به‌سبب آن‌چه که از پیامبر یا از کسانی که از پیامبر| شنیده بودند دریافت کرده بودند. آن صحابه‌ی هم از برترین‌ها و به‌اصطلاح امروزی‌ها از نخبگان بودند که به این‌گونه افراد قُرّاء گفته می‌شد. در زمان پیامبر| فقیه به‌معنای امروزی در مورد آنان استعمال نمی‌شد؛ به کسی که دین را برای مردم بیان می‌کرد قُرّاء گفته می‌شد. آن‌ها کسانی بودند که کتاب را می‌خواندند. علت این‌که به آن‌ها قُرّاء گفته می‌شد این است که در زمان پیامبر و قبل از آن، یعنی دوران جاهلیت مردم بی‌سواد و أُمّی بودند، تعبیر ایشان این است که عرب مردم أُمّی و بی‌سوادی بودند که خواندن و نوشتن بلد نبودند؛ لذا هر کسی که می‌توانست کتاب بخوانند به‌عنوان قُرّاء و قاری معرفی می‌شد؛ چون بقیه قدرت خواندن و نوشتن نداشتند.

قرآن کریم هم بر این مطلب تاکید می‌کند که پیامبر| در میان مردم أُمّی و بی‌سواد به رسالت مبعوث شد. اما در وجه این‌که چرا پیامبر| را أُمّی می‌گویند، اقوال گوناگونی است، از جمله شهید مطهری& در کتابش با عنوان «پیامبر أُمّی» به‌طور مفصل اقوالی را آورده‌است.

پس علت این‌که اسم قُرّاء بر کسانی که قاری کتاب بودند اختصاص یافت به‌خاطر این بود که در آن زمان کتاب خواندن امری غریب بوده‌است، به‌گونه‌ای که برخی نوشته‌اند در زمان پیامبر| ۱۷ نفر، یا ۱۳ نفر بودند که خواندن و نوشتن می‌دانستند که عددی قلیل است. در آغاز و صدر اسلام امر همین‌طور بوده‌است، همه آن‌هایی که دین را برای مردم بیان می‌کردند قُرّاء بودند. بعد ایشان می‌گوید: شهرهای اسلامی بزرگ شد و عرب توانست أُمّیت و بی‌سوادی را با تمرین در نوشتن و خواندن استنباط کند و فقیهی کامل بشود. اول احکام ابتدایی بود، سپس آرام‌آرام توسعه پیدا کرد، نیازهای مردم نیز ایجاد شد تا این‌که علم به احکام شرعی تبدیل به صنعت و علم شد، عنوان قُرّاء هم به‌عنوان فقها و علما تبدیل شد. پس معلوم می‌شود که فقیه در صدر اسلام به‌صورت امروزی که ما بیان می‌کنیم نبوده‌است. لذا اگر کلمه‌ی "فقه" بر معرفتی دقیق اصطلاح می‌شد به‌مجموعه‌ی دین بوده‌است.

فقه در این جا تبدیل به یک صناعت شد و به‌عنوان فقه و احکام شرعی اختصاص پیدا کرد.

بعضی‌ها گفته‌اند: این تحول و تبدّل کلمه‌ی فقه از مطلق فهم دقیق دین به علم به احکام شرعی مربوط به‌زمان امام صادق و امام باقر‘ است؛ زیرا در آن زمان بود که علم توسعه پیدا کرد.

پس این تحول بر اثر بزرگ شدن شهرها و بر اثر تکامل فقه بود، همچنین نیاز مردم سبب شد که این مسائل دینی به اقسام و جوانب گوناگون تقسیم بشود؛ لذا بخش از دین عقاید شد، بخشی از آن اخلاق شد، بخشی از آن احکام و ... شد. آن کسی که متخصص در احکام بود به او فقیه می‌گفتند. این‌هم تنها موردی نبوده که این‌چنین بیان می‌کند، بلکه به‌طور مستمر که کلمه فقیه بر لسان پیامبر| استعمال می‌گشت همین معنا را می‌رساند.

پیامبر| فرمود: «نضَّرَ اللَّهُ امرأً سمعَ منَّا حديثًا فحفظَهُ حتَّى يبلِّغَهُ غيرَهُ، فربَّ حاملِ فقْهٍ إلى من هوَ أفقَهُ منْهُ، وربَّ حاملِ فقْهٍ ليسَ بفقيهٍ»[3] ، خدا مردى را كه سخنى از ما بشنود و به خاطر سپارد تا به ديگرى برساند نیکو و يارى كند چه‌بسا كه كسی فقهی را حمل کند و به کسی که افقه از خود اوست برساند و چه‌بسا كسی كه دانشی را حمل می کند، ولی دانا نيست.

این قرینه بر این است که مقصود از فقه در این روایت به‌معنای حفظ الحدیث و فهم دین است، نه به‌معنای احکام شرعی.

نکته‌ی اخلاقی که در این روایت وجود دارد این است که حضرت فرمود: مراقب باشید هر کسی برای دیگری حدیث می‌خواند معلوم نیست که عالم‌تر و افقه‌تر باشد؛ لذا باید به هر مخاطبی احترام گذاشت.

این واضح و روشن است که تعبیر پیامبر| در روایت فوق به‌معنای مصطلح در امروزی نیست. این‌هم مؤید دومی است که در این‌جا ذکر کردیم.

در روایت دیگری نیز از امام صادق× این‌گونه منقول است:

عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ^ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|:‌ «صِنْفَانِ‌ مِنْ‌ أُمَّتِي‌ إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ‌ أُمَّتِي،‌ وَإِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ‌ أُمَّتِي:‌ الْأُمَرَاءُ وَالْقُرَّاءُ»[4] .

فرمود: دو صنف از امت من هستند که اگر صالح شوند، امت من هم صالح می‌شوند و زمانی‌که فاسد شوند، امت من هم فاسد می‌شوند. کاربرد کلمه‌ی قُرّاء در این‌جا دلیل بر این است که فقها در آن زمان همان قُرّاء بودند و این‌گونه استعمال شده‌است.

مؤیّد سوم: استعمال کلمه‌ی فقیه و فقهاء در عصر پیامبر| توسط مردم برای کسانی‌که سخن پیامبر| را می‌فهمیدند، اطلاق می‌شد.

حَدَّثَنَا الزُّهْرِيُّ، قَالَ: «أَخْبَرَنِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، أَنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ|، حِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ| مِنْ أَمْوَالِ هَوَازِنَ مَا أَفَاءَ، فَطَفِقَ يُعْطِي رِجَالًا مِنْ قُرَيْشٍ المِائَةَ مِنَ الإِبِلِ، فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ|، يُعْطِي قُرَيْشًا وَيَدَعُنَا، وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ، قَالَ أَنَسٌ: فَحُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ| بِمَقَالَتِهِمْ، فَأَرْسَلَ إِلَى الأَنْصَارِ، فَجَمَعَهُمْ فِي قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ، وَلَمْ يَدْعُ مَعَهُمْ أَحَدًا غَيْرَهُمْ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا جَاءَهُمْ رَسُولُ اللَّه|ِ فَقَالَ: «مَا كَانَ حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكُمْ». قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ: أَمَّا ذَوُو آرَائِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَلَمْ يَقُولُوا شَيْئًا، وَأَمَّا أُنَاسٌ مِنَّا حَدِيثَةٌ أَسْنَانُهُمْ، فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ|، يُعْطِي قُرَيْشًا، وَيَتْرُكُ الأَنْصَارَ، وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ»[5] ،

انس بن مالک نقل می‌کند: بعد از این‌که غزوه هوازن اتفاق افتاد، اموالی که از غزوه هوازن برای پیامبر| آوردند، این‌جا کسی دید که پیغمبر| اموال را تقسیم می‌کند صد شتر را بین چند نفر تقسیم نمود، عده‌ای زبانشان باز شد، گفتند: خدا پیغمبر را ببخشد که به قریش همین‌گونه می‌بخشد، ولی ما را رها کرده‌است درحالی‌که هنوز از شمشیرهای ما خون می‌چکد و خون‌آلود است.

انس بن مالک می‌گوید: من با پیامبر| درباره‌ی سخن آنانی که حرف پیامبر را نقل کرده‌اند صحبت کردم، پیامبر| دنبال آنان فرستاد و همه‌ی آن‌ها را در جایی جمع کرد و کسی غیر از آن‌ها را هم دعوت نکرد، وقتی این‌ها جمع شدند، پیامبر برخاست و به آنان فرمود: این حرفی که از شما به من رسیده چیست؟

مطلب این‌جاست که «قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ»، فقهای از انصار به پیامبر| جواب دادند و گفتند: بزرگان ما چیزی نگفته‌اند، و این سخن عده‌ای است که این‌هم حدیث شمشیرهایشان است. از پیامبر| درخواست عذرخواهی کردند.

غرض از بیان این مطلب این است که فقها کسانی بودند که حرف و سخن پیامبر| را می‌فهمیدند. که منظور از فقهاء در این جا فقیه مصطلح امروزی نبود. این‌هم مؤید دیگری در این‌جاست.

 

متن عربی جلسه چهارم فقه

فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

الدرس الرابع (اليوم الثانی عشر من شهر صفر 1443)

المقدمة الثّانية: بقي هنا شيء

و هو عبارة عن فلسفة هذا التحول والتبديل في كلمة "الفقه" وأنه لما ذا صار معنى مفردة الفقه أضيق دائرة بعد مرور الزمان عليها؟

لأننا استفدنا مما قيل في المقاييس أن معني الفقه في اللغة وفي بداية التشريع ما كان مضيقا وماكان منحصرا في علم الشريعه "بل كان شاملا لجميع المعارف الدينيه والاسلاميه من العقائد والاخلاق والأحكام" واما بعد مرور الزمن عليه صار مضيقا وعلما للعلم بأحكام الشريعه.

فلماذا صار ذلك وما كان السبب فيه؟

نقول: ان الذي صرح به في المقاييس هو الذي يمكن القول به في مقام التحقيق "لأن عنوان الفقيه كان يطلق على شخص كان يعرف الدين والاسلام بجميع جوانبه من العقائد والاحكام والأخلاق" ولكن بمرور الزمان وتطور الأيام بمناسبة تقسيم الدين ومعارفه الى الأقسام العديدة صار الفقيه عنوانا للذي يعرف الاحكام حقيقتا.

يويد ذلك أولا: ما ورد في القرآن الكريم من اطلاق التفقه علی فهم الدين مطلقا بجميع جوانبه في آية النفر وغيرها.

{فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ}[6] ،

واضح أن الآية تحث الناس علی التفقه في الدين لا على التفقه في الأحكام، نعم ان الأحكام من جملة الدين وليس من تمام الدين.

بناء على ذلك أن الفقيه القرآني هو العارف بجميع جوانب الدين.

ويويده ثانيا: ما ذكره ابن خلدون في الفصل السابع من تاريخه (علم الفقه) حيث يقول:

«الفصل السابع في علم الفقه وما يتبعه من الفرائض

الفقه معرفة أحكام الله تعالى في أفعال المكلّفين بالوجوب والحذر والنّدب والكراهة والإباحة وهي متلقّاة من الكتاب والسّنّة وما نصبه الشّارع لمعرفتها من الأدلّة فإذا استخرجت الأحكام من تلك الأدلّة قيل لها فقه...»[7] ،

«ثمّ إنّ الصّحابة كلّهم لم يكونوا أهل فتيا ولا كان الدّين يؤخذ عن جميعهم. وإنّما كان ذلك مختصّا بالحاملين للقرآن العارفين بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحكمه وسائر دلالته بما تلقّوه من النّبيّ| أو ممّن سمعه منهم ومن عليتهم. وكانوا يسمّون لذلك القرّاء أي الّذين يقرءون الكتاب لأنّ العرب كانوا أمّة أمّيّة، فاختصّ من كان منهم قارئا للكتاب بهذا الاسم لغرابته يومئذ. وبقي الأمر كذلك صدر الملّة. ثمّ عظمت أمصار الإسلام وذهبت الأمّيّة من العرب بممارسة الكتاب وتمكّن الاستنباط وكمل الفقه وأصبح صناعة وعلما فبدّلوا باسم الفقهاء والعلماء من القرّاء»[8] .

فظهر أن الفقه في عصر النبي والصحابه كذلك كان يطلق على معرفة دقيقة من الدين لا من الأحكام فقط.

و أما بعد عصر النبي وبمرور الزمن وذهاب الأمية من العرب وممارسة الكتاب وتكامل الفقه وتمكن الاصحاب من الاستنباط "صار الفقه صناعة خاصة" فاختص العنوان (الفقه) بالاحكام الشرعية.

لذلك البعض يقول بأن هذا التبديل والتحول في استعمال كلمة الفقه، بدأ من زمان الامام الصادق× وقبله كان على ما كان عليه في عصر النبي|.

و هذا ليس موردا واحدا من استعمال كلمة الفقيه على انسان جامع في الدين‘ بل كان هذا الاطلاق مما قد غلب على لسان رسول الله| في علم الدين بشکل عام دون غيره من العلوم، حيث قَالَ|: «نضَّرَ اللَّهُ امرأً سمعَ منَّا حديثًا فحفظَهُ حتَّى يبلِّغَهُ غيرَهُ، فربَّ حاملِ فقْهٍ إلى من هوَ أفقَهُ منْهُ، وربَّ حاملِ فقْهٍ ليسَ بفقيهٍ»[9] .

فواضح أن تعبير رسول الله في الحديث ما كان مختصا بالفقه المصطلح في عصورنا المتأخرة، بل کان يعمُّ كلَّ ما ماثورا عن النبي| في المجالات المختلفة. وهذا يويد ما قلنا ثالثا.

و کذلک روی الصدوق في أماليه، بسنده عن السكوني، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ^ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|:‌ «صِنْفَانِ‌ مِنْ‌ أُمَّتِي‌ إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ‌ أُمَّتِي،‌ وَإِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ‌ أُمَّتِي:‌ الْأُمَرَاءُ وَالْقُرَّاءُ»[10] .

و رابعا يويد ما قلناه؛ استعمال کلمة الفقيه والفقهاء في لسان الناس في عصر رسول الله| للاشخاص الذين كانوا يفهمون كلام رسول الله| وان كانوا ليسوا بفقهاء!

روى البخاري‌ في كتاب «مناقب الأنصار» عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، أَنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ|، حِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ| مِنْ أَمْوَالِ هَوَازِنَ مَا أَفَاءَ، فَطَفِقَ يُعْطِي رِجَالًا مِنْ قُرَيْشٍ المِائَةَ مِنَ الإِبِلِ، فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ|، يُعْطِي قُرَيْشًا وَيَدَعُنَا، وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ، قَالَ أَنَسٌ: فَحُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ| بِمَقَالَتِهِمْ، فَأَرْسَلَ إِلَى الأَنْصَارِ، فَجَمَعَهُمْ فِي قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ، وَلَمْ يَدْعُ مَعَهُمْ أَحَدًا غَيْرَهُمْ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا جَاءَهُمْ رَسُولُ اللَّه|ِ فَقَالَ: «مَا كَانَ حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكُمْ». قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ: أَمَّا ذَوُو آرَائِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَلَمْ يَقُولُوا شَيْئًا، وَأَمَّا أُنَاسٌ مِنَّا حَدِيثَةٌ أَسْنَانُهُمْ، فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ|، يُعْطِي قُرَيْشًا، وَيَتْرُكُ الأَنْصَارَ، وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ»[11] .

و يويده خامسا اطلاق وصف الفقيه علی بعض أصحاب الأئمة الذين لم يكونوا فقهاء بالمعنى المصطلح كحبيب بن مظاهر ‘ بل الامام الحسين× لقبه ووصفه فقيها لأنه كان صاحب بصيرة وفهم وعقل.

انه× كتب إليه من كربلاء وهو بالكوفة:

«مِنَ‌ الحُسَينِ‌ بنِ‌ عَلِيٍ‌ بنِ‌ أبي‌ طالبٍ‌‘ إلى‌ الرَّجُلِ‌ الفَقيهِ‌ حَبيبِ‌ بنِ‌ مُظاهِر:

أمَّا بعدُ يا حبيب! فَأنتَ تَعلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسولِ اللَّهِ|، وَأنتَ أَعرَفُ بِنا من غَيْرِكَ، وأنتَ ذُو شيمَةٍ وغَيْرَةٍ، فَلا تَبخَل عَلَينا بِنَفسِكَ، يُجازيكَ جَدِّي رَسولُ اللَّهِ| يَومَ القِيامَةِ»[12] .

كلّ ذلك مويدات تويد اطلاق لفظة الفقيه في الصدر الأوّل من تاريخ الاسلام على صاحب البصيرة والفهم في الدين بشکل عام، ثم تغير الأمر بمرور الزمن وغلب استعمالها في القرون اللاحقة في الشخص العارف الذي يعرف الأحكام الشرعية بشکل خاص وعن طرق استدلالی.

نعم في بعض المصادر يوجد ما يدل على خلاف ذلك في عصر الصحابه من الفرق بين الفقهاء والقراء" واطلاق كلمة القراء في مقابل الفقهاء" منها ماروي في كتاب الموطاء للمالك.

حَدَّثَنِي‌ عَنْ مَالِكٌ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ؛ أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ مَسْعُودٍ، قَالَ لِإِنْسَانٍ: «إِنَّكَ فِي زَمَانٍ كَثِيرٍ فُقَهَاؤُهُ، قَلِيلٍ قُرَّاؤُهُ، تُحْفَظُ فِيهِ حُدُودُ الْقُرْآنِ، وَتُضَيَّعُ حُرُوفُهُ. قَلِيلٌ مَنْ يَسْأَلُ. كَثِيرٌ مَنْ يُعْطِي.

يُطِيلُونَ فِيهِ الصَّلاَةَ، وَيَقْصُرُونَ الْخُطَبَةَ. يُبَدُّونَ أَعْمَالَهُمْ قَبْلَ أَهْوَائِهِمْ.

وَسَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ قَلِيلٌ فُقَهَاؤُهُ، كَثِيرٌ قُرَّاؤُهُ، تُحْفَظُ فِيهِ حُرُوفُ الْقُرْآنِ وَتُضَيَّعُ حُدُودُهُ، كَثِيرٌ مَنْ يَسْأَلُ، قَلِيلٌ مَنْ يُعْطِي. يُطِيلُونَ فِيهِ الْخُطْبَةَ، وَيَقْصُرُونَ الصَّلاَةَ. يُبَدُّونَ فِيهِ أَهْوَاءَهُمْ قَبْلَ أَعْمَالِهِمْ»[13] .

وهذا النقل الواحد لا يضر بما قلناه من قبل "مضافا الى امكان توجيهه على فرض صحته" بأنه يمكن القول بأن ما قاله ابن مسعود يشير الى أدوار التي سنبحث عنها.


[1] توبه/سوره9، آیه122.
[2] تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج1، ص445.
[3] كنز العمال، المتقي الهندي، ج10، ص221.
[4] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص448.
[5] صحيح البخاري، البخاري، ج4، ص94.
[6] توبه/سوره9، آیه122.
[7] تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج1، ص445.
[8] تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج1، ص446.
[9] كنز العمال، المتقي الهندي، ج10، ص221.
[10] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص448.
[11] صحيح البخاري، البخاري، ج4، ص94.
[12] تاريخ الفقه الإسلامي وأدواره، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص23.
[13] الموطا، مالک بن انس، ج1، ص173.