1400/06/27
موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)/ معنای کلمه فقه /تکمله تحقیق در معنای کلمه فقه و بیان قول مختار به همراه دلیل و مؤیّدات آن
فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
درس سوم: تکمله تحقیق در معنای کلمهی "فقه"
بحث در مقدمه دوم بود. قبل از ورود به صُلب موضوع فقه المسجد لازم دانستیم که چند مقدمه را تقدیم کنیم. عنوان این مقدمه هم تحقیق در معنای کلمه فقه بود. کلمهای که یک فقیه تمام اهتمامش بر این است که سبب بشود تا او را در مباحث و دراساتش به تَفقُّه برساند.
معنای فقه چیست؟
در جلسه گذشته برای کلمهی فقه سه معنا ذکر کردیم:
1. به معنای «مطلق الفهم».
2. به معنای «مطلق العلم بالشيء»، مطلق العلم مقصود است
3. به معنای «الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي»، فهم دقیق و استدلالی
اما در ادامه بحث معنای سوم که فهم دلیل و استدلالی بود، کلماتی را از ارباب لغت محضر شما عزیزان تقدیم میکنیم تا به قول مختار برسیم.
1. اولین سخن در این تکمله از ابوهلال عسکری در کتاب «الفروق في اللغة» است. ایشان در معنای «الفقه» در ارتباط با فهم استدلالی دقیق اینچنین میگوید: «الفقه هو العلم»، در ارتباط با معنای استدلالی دقیق فقه، علم پیداکردن بهمقتضای کلام و سخن است، یعنی آنچه که اقتضا میکند مخاطب، سخن انسان و یا هر متکلّمی را از روی تامل دقیق، آن سخن را بفهمد، یعنی تأمل کند و بفهمد، به تعبیری؛ اگر فهمیدن "عَنْ تأمُّلٍ" یا "عَلی تأمُّلٍ" باشد، این فهمیدن در اصطلاح به آن فقه میگویند؛ لذا اینگونه که باشد ایشان یک نتیجه میگیرد، میگوید: «ولهذا لا يقال ان الله يفقه»، بهخاطر اینکه گفته نمیشود خداوند فقیه است و تَفقُّه میکند، تَفقُّه دربارهی خداوند معنا ندارد و بر او صدق نمیکند؛ لذا خداوند فقیه نیست، چون اگر گفتیم که فقه به معنای فهم "عَنْ تأمُّلٍ" هست، دیگر آن وصف برای خداوند صادق نیست، زیرا خداوند نیازی به تأمّل ندارد، علم خداوند حاضر است و در ذاتش قرار دارد و نیازی به تامل ندارد؛ لذا گفته نمیشود «ان الله يفقه»، بهخاطر اینکه خداوند «لا يوصف بالتأمل» به تامل وصف نمیشود. اما غیر خداوند و انسانهای عادی را شامل میشود و بر آنها صدق میکند؛ مثلاً میگوید: «وتقول لمن تخاطبه»، به کسی که مورد خطابش قرار میدهی، میگویی: «تفقه ما أقوله»[1] ، در آنچه که من میگویم تَفقُّه کن، بفهم و تامل کن؛ «تأمل في ما أقوله لک حتي توصلک الي معناه»، در آنچه که من برای تو میگویم تأملکن تا تو را به معنایش برساند.
بنابراین سخن ابوهلال عسکری در «الفروق في اللغة» بهمعنای سوم است که فهم دقیق از روی استدلال باشد، یعنی تأمل میکند و جوانب فقه را میبیند و آن را بررسی میکند و با استدلال این سخن را میپذیرد؛ آنوقت است که میگویند: این فقیه به فقه رسیده است.
2. سخن دوم در این تکمله حرف جناب مصطفوی در کتاب «التحقيق في كلمات القران الكريم» است که کتابی بسیار دقیق، مفید و ارزشمندی است؛ ایشان در معنای واژهی فقه اینگونه میگوید:
«التحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو فهم على دقّة وتأمّل، وبهذا القيد يفترق عن موادّ العلم والمعرفة والفهم وغيرها. فَالتَّفَقُّهُ تفعل، ويدلّ على اختيار الفهم والدقّة. والفِقْهُ غير مخصوص بالكلام، بل في كلّ موضوع يقتضى الفهم والدقّة والتأمّل فيه يصدق فيه التفقّه»[2] .
میگوید: مقصود از فقه، اصل ماده «الفاء القاف والهاء» است، اصل ماده یکی است. معنای این اصل واحد «فهم على دقّة وتأمّل»، فهم از روی دقت و تأمّل است. بعد میفرماید: «وبهذا القيد» با این قید «على دقّة وتأمّل»، از مادّهی علم و معرفت و فهم و غیر آن افتراق پیدا میکند. نمیشود به عالم، فقیه گفت. چون صرف عالم بودن، فقیه نیست، صرف عارف بودن، فقیه نیست، صرف فهیم بودن، فقیه نیست؛ اینها با هم تفاوت میکند.
بعد میفرماید: «فَالتَّفَقُّهُ تفعل ويدلّ على اختيار الفهم والدقّة»، یعنی اینکه فقیه راهش را خودش با فهم و دقت اختیار میکند تا با دقت و تأمل مطلبی را بفهمد، اجباری در این کار ندارد.
اگر میخواهد فقیه بشود باید متأمِّل(اهل تأمّل) و مدقِّق(اهل دقّت) باشد.
نکتهی دیگری که ایشان میگوید: «والفِقْهُ غير مخصوص بالكلام»، فقه، فقط اختصاص به کلام ندارد، یعنی تأمّل کردن فقط در سخن و کلام دیگری نیست، بلکه گاهی از اوقات انسان در آسمان و زمین هم تأمل میکند، میخواهد اسرار آسمان را با تامل بفهمد؛ یعنی در رفتار و کردار مخلوقات و خلق خداوند هم میشود تأمّل کرد؛ قرآن هم انسان را به این امر(تأمّل کردن در مخلوقات خودش) دعوت کرده و میگوید: در هر موضوعی که مقتضی باشد، در آنجا فهمیدن و تأمل کردن صادق است که کلمهی تَفقُّه را بکار ببریم.
پس از کلام دقیق جناب مصطفوی چند نکته برداشت میشود:
1. مانند نظرات قبلیها فقه، نیازمند فهم و دقت است.
2. این فهم فقهی، از علم و معرفت و عرفان و ... متفاوت است.
3. فهم فقهی اختصاص به کلام و سخن ندارد، بلکه در سیره، در عمل، در خَلق و غیره را نیز شامل میشود؛ یعنی شامل هر موضوعی میشود و به معنای عام است.
اینها مطالبی بود که دربارهی معنای سوم از کلمه فقه داشتیم.
قول مختار و دلیل ما بر آن
آنچه که برای ما و هرکسی که در این بحث تأمّل کرده باشد ظاهر و روشن شد و به ذهن میآید که قول صحیح در میان این 3 قول، قول سوم است. قول سوم همان قولی است که راغب اصفهانی فرمود و دیگران نیز به تبعیت از ایشان آن را بیان کردند و آن فهم همراه با دقت و تأمّل است.
دلیلمان بر این قول این است که: فقیه امروزی که دربارهاش بحث میکنیم، این فقیه خودش را بهزحمت میاندازد تا حکم را استنباط کند و بهحکم الله برسد. پس فقیه بهحکم و فتوا میرسد، اما بعد از آن تأمّل و دقتی که دارد؛ بهآسانی نیست که بخواهد به این فتوا برسد. پس فقیه حکم الله را میفهمد، اما بعد از تأمل و دقت فراوانی که دارد که همان معنای سوم باشد، نه با نظر ابتدایی و بدوی؛ اینگونه نیست که فقیه با نظر ابتدایی به حکمی برسد، بلکه باید در کیفیت استدلال و غیره تأمّل و دقت داشته باشد تا بهحکم الله برسد و آن را استنباط کند.
میتوانیم برای این سخن خود ۵ مؤید نیز ذکر کنیم:
مؤیّد اوّل: اولین مؤیّدِ برداشت ما کلمات اهل دقّتِ از لغویّین است، میتوانیم سخنان اهل لغت را به چند دسته تقسیم کنیم. از یکجهت میتوان این سخنان را به ۲ دسته تقسیم کرد:
1. برخیها فقط تعریف لغوی را ذکر کردند و به دنبال مانع و جامع بودن آن نبودند؛ بلکه به تعبیر صاحب کفایه که میگوید: تعاریف، تعاریف شرحالاسمی است.
2. گروهی از لغویّین هم هستند که تمام جوانب را مورد ملاحظه قرار میدهند؛ یعنی «عَنْ تأمُّلٍ وَدِقَّةٍ» از روی دقت و تأمل میباشد، و همین معنای سوم را میرساند.
بقیه آقایان هم جسارت به محضرشان نمیکنیم، اما دأب و سیرهی آنها اینگونه بوده است که فقط معنایی را برای مخاطب خود گفته باشند و بس.
پس اولین مؤیدِ ما کلمات اهل دقت و تأمل از لغویّین بود که به آن اشاره کردیم.
مؤیّد دوم: دومین مؤیّد، شهادت متشرّعین از اهل عرف (عرف متشرّعه) است؛ آنها به همین برداشتی که اینجا در معنای فقه داشتیم که فهم تأملی و دقیق است، شهادت و گواهی میدهند، چون آنها هم همین را از کلمه فقه و فقیه میفهمند.
بهعنوانمثال: اگر کتاب توضیحالمسائلی که مراجع نوشتهاند را پیش اهل عرف متشرّعهی اهل فهم ببرید، نمیگویند که این کتاب محصول یکشبه است، بلکه میگوید این کتاب محصول عمر یک فقیه است که از روی فهم دقیق و با تأمل و استدلال آن را نوشته است؛ بهگونهای نبوده که یکشبه این سخنان و این احکام را نوشته باشد. پس حسب تبادر این است که فقه به معنای احکام نیست، بلکه به معنای فهم دقیق و با تأمل و استدلال است که عرف متشرّعه هم این معنا را تأیید میکند.
مؤیّد سوم: استعمالات قرآنی است. آنها هم همین برداشت را تأیید میکنند که در لابهلای سخنان راغب اصفهانی و دیگران هم این نکته وجود داشت.
مثلاً وقتی در سورهی هود میخوانیم که قرآن میفرماید:
{قَالُوا یَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ} [3] ، گفتند: «یا شعیب! خیلی از این سخنانی که تو میگویی، ما نمیفهمیم!». این سخن به معنای این نیست که ای شعیب! ما کلمات و واژگان تو را نمیفهمیم، بلکه میخواهد بگوید محتوایی که تو بیان میکنی، صحبتهای تو برای ما سنگین است و باید برای فهم آن تأمل کنیم. اینها میفهمیدند ولی نیاز به تأمل داشتند.
یا در سورهی اسراء اینگونه میفرماید:
{وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ}[4] ، «و هر موجودی، تسبیح و حمد او میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید»، یعنی اینکه تسبیح را نمیفهمید، این به معنای آن نیست که شما بههیچوجه تسبیح را نمیفهمید، بلکه به معنای این است که چون تسبیح همه موجودات نیازمند به فهم بیشتر است نمیفهمیدند.
یا وقتیکه در سوره نساء میفرماید: {فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا} [5] ، «پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنی را درک کنند؟!»، این سخن به معنای این نیست که هیچ حریفی را نمیفهمیدند، بلکه میخواهد بگوید چون در این احادیث تأمّل و دقت نمیکردند، لذا نمیفهمند؛ چون دقت و تأمل در آن نداشتند.
و آنچه را که گفتیم، میشود با سایر آیات قرآن هم تطبیق داد، آنجایی که میگوید: {لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ}[6] ، {لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ} [7] ، {يَفْقَهُوا قَوْلِي} [8] .
اضافهای هم به این مطلب میکنیم و آن اینکه قرآن بین اقسام فهمیدن (بین فهم عادی و فهمیدن با دقت) فرق گذاشته است. به تعبیری دیگر: بین علم داشتن و بین فهم دقیق همراه با تأمل و استدلال تفاوت قائل شده است؛ مثلاً در سوره انعام میفرماید: {وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ}[9] ، او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، بهوسیله آنها راه یابید! ما نشانهها (ی خود) را برای کسانی که میدانند، (و اهل فکر و اندیشهاند) بیان داشتیم!
اما در آیهی بعدی همین سوره میفرماید: {وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ}[10] ، او کسی است که شما را از یک نفس آفرید! و شما دو گروه هستید: بعضی پایدار (از نظر ایمان یا خلقت کامل)، و بعضی ناپایدار؛ ما آیات خود را برای کسانی که میفهمند، تشریح نمودیم.
وقتی سخن از نجوم و آسمان ظاهری است، خداوند از تو میخواهد که نگاه کنی تا ببینی کدام ستاره به سمت شمال و کدام ستاره به سمت جنوب است، اینها اطلاعاتی ظاهری است برای اینکه راه را پیدا کنیم، اما آنجاییکه میفرماید: {وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ} مسأله مهمتر است، میگوید: آنجاییکه فهم دقیق همراه با تأملی داشته باشند این فهم فرق میکند با آنچه که فهم ظاهری است. آنجاییکه فهم ظاهری است از تعبیر {لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ} استفاده میکند، و آنجاییکه فهم دقیق همراه با تأمل است {لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ}، را به کار میبرد.
پس به تعبیری میشود گفت: هر کجا که محور کلام، فهم تأملی باشد قرآن از آن تعبیر در تَفقُّه میکند و هر کجا که محور کلام فهم ظاهری و ابتدایی باشد از آن تعبیر به علم میکند.
مؤیّد چهارم: تقسیمات الفقه است؛ اینکه فقیه، فقه را به ابواب گوناگون تقسیم میکند، از تقسیمبندی از روی تأمل و دقت است. همچنین مسائل گوناگون فقه که امروزه انجام میشود همهی اینها از روی تأمل و دقت است.
مؤیّد پنجم: تجلی این معنای دقیق در روایاتی است که اوصاف فقیه را بیان میکند. روایات عدیدهای داریم که اوصاف فراوانی را برای فقیه بر میشمارد که فراوان هم هستند و بیشتر آن اوصاف هم اشاره به این دارد که فقیه اهل تامل است.
روایات متعددی در اینزمینه وجود دارد که بهبرخی از آنها در ذیل اشاره میکنیم.
1. عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ× أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هَذَا! فَقَالَ: يَا وَيْحَكَ وَهَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟! إِنَّ الْفَقِيهَ حَقَّ الْفَقِيهِ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبُ فِي الْآخِرَةِ، الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ|»[11] .
ابان بن تغلب گويد: از امام باقر× مسألهاى پرسيده شد و حضرت پاسخ فرمود، مرد سائل گفت: فقها چنين نمیگويند! حضرت فرمود: واى بر تو! تو هرگز فقيهى ديدهاى؟! فقيه حقيقى، زاهد در دنيا، مشتاق آخرت، چنگ زننده بهسنّت پيامبر اکرم| است.
2. عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: ﴿{وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا}[12] ، فَقَالَ: إِنَ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيمٌ، وَمَا أَحَدٌ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِيسَ مِنْ فَقِيهٍ»[13] .
سلیمان بن خالد گوید: از امام صادق× دربارهی قول خداوند: «و هر که حکمت یابد، خیری فراوان یافته است» پرسیدم. حضرت فرمود: همانا حکمت، عبارت است از شناخت و پژوهش در دین، پس هرکدام از شما که در دین کاوش کند، حکیم است، و مرگ هیچکدام از مؤمنین به اندازهی مرگ یک فقیه برای شیطان دوستداشتنی نیست.
3. قَالَ الصّادقُ×: «إِنَ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيم»[14] . امام صادق× فرمود: همانا حکمت، عبارت است از شناخت و پژوهش در دین، پس هرکدام از شما که در دین کاوش کند، حکیم است.
4. قَالَ عَلِیٌّ×: «الْفَقِيهُ كُلُ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَلَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ»[15] . امیرمؤمنان علی× فرمود: فقيه كامل و واقعى، كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نكند، آنان را از فيض درگاهش مأيوس نگرداند و از مكر و عذاب خدا آسوده خاطرشان نسازد.
متن عربی درس سوم
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثالث (اليوم الحادی عشر من شهر صفر 1443)
المقدمة الثّانية
تتمة تحقيق في معني كلمة "الفقه"
قد تحدثنا في الدرس الماضي حول كلمة الفقه ومعانيها اللغوية وغيرها وذكرنا ثلاثة معان‘ وقلنا في المعني الأول: الفقه عبارة عن مطلق الفهم. وفي المعني الثاني عبارة عن مطلق العلم بالشيء. وفي الثالث: عبارة عن الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي.
و هنا في تكملة المعنى الثالث نقول:
قال أبو هلال العسکري (المتوفى سنة 395هـ) صاحب کتاب "الفروق في اللغة": >الفقه هو العلم بمقتضى الكلام على تأمله ولهذا لا يقال ان الله يفقه لأنه لا يوصف بالتأمل، وتقول لمن تخاطبه تفقه ما أقوله»[16] ، يعني تأمل في ما أقوله لک حتي توصلک الي معناه.
أما الكتاب الأكثر فائدة في بيان لغة القرآن الكريم ومفرداته فهو: كتاب "التحقيق في كلمات القران الكريم" للمصطفوي، وفي موضوع بحثنا يقول المصطفوي:
«التحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو فهم على دقّة وتأمّل، وبهذا القيد يفترق عن موادّ العلم والمعرفة والفهم وغيرها. فَالتَّفَقُّهُ تفعل، ويدلّ على اختيار الفهم والدقّة. والفِقْهُ غير مخصوص بالكلام، بل في كلّ موضوع يقتضى الفهم والدقّة والتأمّل فيه يصدق فيه التفقّه»[17] .
وهذا الذي أوردناه هنا هو القول الثالث من الأقوال في معني الفقه، وهو أضيق بالنسبة الى القولين الأولين. يعني ليس المقصود من الفقه "مطلق الفهم" ولا مطلق العلم بالشي، بل المقصود منه هو الفهم الدقيق الذي يحصل بالتأمل.
القول المختار والدليل عليه:
الذي ظهر لنا ولكل من تأمل في هذا البحث أن الصحيح من الأقوال هو القول الثالث والذي قال به الراغب الأصفهاني، أي إن معنى الفقه هو الفهم الدّقيق مع التأمل والدقة.
وذلك للتّفصيل بين الفهم والعلم والفقه، فالفقيه يصل إلى الحكم والفتوى بعد التأمل في الأدلة، لا بالنظر البدوي من دون النظر إلى الأدلة والتفحص فيها، ومن دون تأمّل في كيفية الاستدلال بها.
ويؤيّد ما اخترناه من الأقوال في معني الفقه أمور:
المؤيد الأول: کلمات أهل الدقة من اللغويين الذين كانوا في مقام التفسير الحقيقي لهذه الكلمة، لأن الآخرين كانوا في مقام شرح المعنى اللفظي للكلمة، والذي نظنه أنهم لم يکونوا في مقام تحديد التعريف الحقيقي لهذا الموضوع، بل كما قال الآخوند صاحب الكفاية في مقام تعريف شرح الاسم فقط، وهذا دأب أكثر العلماء.
المؤيّد الثّاني: شهادة المتّشرعين من أهل العرف بذلك؛ لأن الذي يفهمونه من "الفقه" و"الفقيه" حسب التبادر وتطور تاريخ الفقه أن الفقه ليس الاطلاع والعلم فقط، بل هو العلم والفهم مع الاستدلال، لأنهم إذا طالعوا رسالة عملية لا يقولون هذا ما قاله العالم بعد مطالعة ابتدائية، بل يقولون إن هذا الكتاب نتيجة عمره وحصيلة تحقيقاته وسعيه العلمي.
المؤيّد الثالث: الاستعمالات القرآنية ومنها:
{قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ}[18] .
{وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ}[19] .
{فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا}[20] .
ويمكن تطبيق ما قلناه علي جميع الآيات القرآنية الواردة في هذا المعني كقوله تعالى: {لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ}[21] ، {لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ}[22] ، {يَفْقَهُوا قَوْلِي}[23] .
ويضاف إلى ذلك أن بعض الآيات قد فرقت بين أقسام الفهم، وبين العلم والفهم، كقوله تعالى: {وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ}[24] .
{وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ}[25] .
فإذا كان محور الكلام في الفهم الظاهري فيعبر عنه بالعلم، وإذا كان الكلام يدور حول الفهم العميق فيعبر عنه بالفقه.
المؤيد الرابع: وهو تقسيمات الفقه، حيث يقسم الفقيهُ الأحكامَ والفقهَ إلى العبادات والمعاملات، وهو يتطلب فهماً دقيقاً.
المؤيد الخامس: تجلي هذا المعنى في الأحاديث الواردة في بيان أوصاف الفقيه، فقد ذكرت صفات متعددة للفقيه وهي جميعاً تدل على أن الفقيه هو المتأمل في الموضوعات والأحكام الفقهية منها:
1. عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ× أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هَذَا! فَقَالَ: يَا وَيْحَكَ وَهَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟! إِنَّ الْفَقِيهَ حَقَّ الْفَقِيهِ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبُ فِي الْآخِرَةِ، الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ|»[26] .
2. عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: ﴿{وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا}[27] ، فَقَالَ: إِنَ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيمٌ، وَمَا أَحَدٌ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلَى إِبْلِيسَ مِنْ فَقِيهٍ»[28] .
3. قَالَ الصّادقُ×: «إِنَ الْحِكْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ فَمَنْ فَقُهَ مِنْكُمْ فَهُوَ حَكِيم»[29] .
4. قَالَ عَلِیٌّ×: «الْفَقِيهُ كُلُ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَلَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ»[30] .
يقول ابن ابی الحديد فی شرحه: كناية كنّى بقوله: كلّ الفقيه عن تمامه: أى الفقيه الكامل في فقهه.