استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/06/23

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)/مقدمات فقه / تحقیق در معنای کلمه فقه

 

فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

 

درس دوم

 

مقدمه دوم: تحقیق در معنای کلمه فقه

 

فقیه، همه‌ی هدف و دراست مباحثش برای این است که به تَفقُّه برسد و بتواند با آن استنباط کند.

خوب است که در بحث فقه قبل از ورود به بحث، کلمه‌ی فقه را مورد بررسی قرار دهیم و مقداری حول محور کلمه‌ی فقه بحث شود و معنای آن از نظر لغت و اصطلاح مورد بحث و بررسی قرار بگیرد.

باید در مورد معنای کلمه‌ی فقه بحث شود که لغویین در معنای آن چه گفته‌اند و در اصطلاح چه معنایی دارد؟

مراد از این کلمه‌ی فقه در منابع و متون دینی که واردشده چیست؟ آیا مقصود همان معنای لغوی است، یا همان معنای اصطلاحی و یا چیز دیگری است؟

نکته اول: این مبحث تنها یک بحث لغوی نیست، بلکه بحثی فقهی هم هست.

نکته دوم: نکته دیگری که در این‌جا وجود دارد این است که این واژه و اشتقاقاتش واژه‌ای قرآنی است.

اقوال متعددی درباره‌ی کلمه‌ی فقه وجود دارد که به برخی از عصاره این اقوال اشاره می‌کنیم و مبنای خودمان را در این‌مورد بیان خواهیم کرد.

اهل لغت سه معنا برای واژه‌ی فقه ذکر کرده‌اند:

    1. مطلق الفهم

لغویّین گفته‌اند که فقه به‌معنای مطلق الفهم است همان‌گونه که در اولین کتاب اصطلاحی فقهی و استدلال در حوزه همین معنا بود.

جهت اول: اگر گفتیم معنای فقه مطلق الفهم است باید بدانیم که این عبارت مطلق است و شمول وسیعی دارد، به‌گونه‌ای که همه‌ی مراتب فهم را شامل می‌شود. مطلق فهم شامل فهم عادی و فهم عمیق می‌شود.

جهت دوم: از جهتی هم همه‌ی آن کسانی‌که در همه‌ی بخش‌ها در این فهم دخالت داشته باشند را شامل می‌شود، یعنی آن کسی که فهمی عمیق دارد و آن کسی که فهمی ابتدایی دارد را هم شامل می‌شود.

جهت سوم: اگر گفتیم که معنای کلمه‌ی فقه مطلق فهم است، این‌جا این عنوان به اطلاقش همه‌ی موضوعات و احکام را شامل می‌شود، بنابراین اگر کلمه‌ی فقه را این‌گونه معنا کردیم مجتهد مطلق و مجتهد متجزّی را شامل می‌شود و نیز عارف به احکام شرعی _ کسی که مسائل شرعی را فهمیده باشد و با احکام شرعیّه آشنا باشد، در هر مرتبه و درجه‌ای که باشد _ اطلاق فقیه بر آن‌ها هم بار می‌شود.

صحاح اللغة می‌گوید: «الفِقْهُ: الفهمُ»، فقه، یعنی فهم؛ و مطلق است. بعد این‌گونه استناد می‌کند، قال أعرابىٌّ لعيسى بن عمر: «شَهِدْتُ عليك بالفِقْهِ»[1] .

اعرابی به عیسی بن عمر گفت: «شَهِدْتُ عليك بالفِقْهِ» من گواهی می‌دهم که تو اهل فقهی(أي شهدت عليك بالفهم)، یعنی من گواهی می‌دهم که تو می‌فهمی. تو فقیهی یعنی تو می‌فهمی! این سخن «صحاح اللغة» است.

همچنین قاموس اللغة هم این‌گونه می‌گوید: «الفِقْهُ بالكسر: العِلْمُ بالشيءِ، وَالفَهْمُ له، وَالفِطْنَةُ»[2] ، فقه به‌کسر، دانستن، فهمیدن و زیرکی کردن است.

فیّومی که اقدم لغویّین است نیز در «المصباح المنير» درباره‌ی معنای این‌گونه می‌گوید: «الفِقْهُ، فَهم الشَّيءِ»[3] ، فقه فهمیدن چیزی است، مطلق الفهم است و بدون قید آمده‌است، یعنی فهم عمیق باشد یا دقیق تفاوتی نمی‌کند.

    2. «مطلق العلم بالشيء»

معنای دوم برای فقه، مطابق آن‌چه که نقل‌شده، گفته‌اند: «مطلق العلم بالشيء» مطلق علم داشتن به چیزی را فقه می‌گویند.

فرق بین علم و فهم

«والفرق بين العلم والفهم هو: إن من اطلع على شيء فقد علم به، وهو لا يدل على الفهم ولا يشمله».

فرق بین علم و فهم در این است که علم به‌معنای اطلاع است، یعنی «من اطلع على شيء» کسی که بر چیزی اطلاع پیدا کند یعنی علم بر او پیدا کرده است، اما دلالت ندارد براینکه مطلب را فهمیده یا نفهمیده است.

همه‌ی ما می‌دانیم که انرژی هسته‌ای هست و وجود دارد، اما آیا آن را فهمیده‌ایم یا نه؟ همه‌ی ما عالم به انرژی هسته‌ای هستیم، اما فقیه به انرژی هسته‌ای نیستیم.

برخی فقه را به‌معنای مطلق العلم به شیء تفسیر کرده‌اند، همانند ابن فارس که در «مقائيس اللغة» این‌چنین معنا می‌کند، می‌گوید: «يَدلُّ على إدراكِ الشَّي‌ء والعِلْمِ به. تقول: فَقِهْتُ‌ الحديث‌ أفْقَهُه‌. وكلُّ عِلْمٍ بشيءٍ فهو فِقْه‌. ... ثم اختُصَّ بذلك علمُ الشَّريعة، فقيل لكلِّ عالم بالحلال والحرام: فقيه‌. وأَفْقَهْتُك‌ الشَّي‌ء، إذا بَيّنْتُه لك»[4] ، فقه دلالت می‌کند بر ادراک شی و علم به آن، یعنی معنای آن در ذهنش حضور پیدا کند. می‌گوید: من حدیث را فهمیدم یعنی علم پیدا کردم و دانستم و علم به هر چیزی را فقه می‌گویند. ... می‌گوید: «ثم اختُصَّ بذلك علمُ الشَّريعة»، اول معنایش علم به شیء است، اما بعد از این اختصاص به علم شریعت پیداکرده است. این‌طور نبوده که فقه از ابتدا به‌معنای علمُ الشَّريعة باشد، بلکه از اول به‌معنای «فهم کل شیء» به‌معنای اول یا علم به هر شیء به‌معنای دوم است.

آن‌گونه که در تعریف علم فقه گذشت؛ هر کسی که علم به حلال و حرام داشته باشد به او فقیه گفته می‌شود؛ چون ابن فارس در «مقائيس اللغة» به‌معنای علم به هر شیء است.

آن‌چه که از بیان «مقائيس اللغة» استفاده می‌شود این است که در ابتدا استعمال این واژه در احکام شرعی نبوده و به علوم شرعی اختصاص نداشته‌است، بلکه در علم عقاید هم از آن استفاده می‌شد؛ لذا از علم به عقاید هم تعبیر به فقه کرده‌اند.

همانند کتاب فقهی «الفقه الکبير» که منسوب به ابوحنیفه است و در آن از مباحث احکام و غیر احکام از قبیل مباحث عقائد هم سخن می‌گوید.

نکته‌ای در بیان «مقائيس اللغة» وجود دارد و آن نکته این است که ایشان در ابتدا می‌گوید: «كلُّ عِلْمٍ بشيءٍ فهو فِقْه»، علم به هر چیزی را فقه می‌گویند.

در ذیل می‌گوید: «أَفْقَهْتُك‌ الشَّي‌ء، إذا بَيّنْتُه لك» تو را فهماندم و فقیه بر این چیز قرار دادم؛ یعنی آن را به برای تو بیان کردم و تبیین نمودم. و واضح است که تبیین، غیر از علم است. دانستن، یک مسأله ظاهری است، اما تبیین، یعنی واکاوی و روشن کردن مسأله که به فهمیدن می‌خورد.

پس مراد و مقصود اول صاحب «مقائيس اللغة» این بود که ایشان می‌گوید: در معنای فقه، مقصود معنای دوم است که «كلُّ عِلْمٍ بشيءٍ فهو فِقْه» باشد، اما در ذیل کلامش کأنَّ اعراض کرده و می‌گوید: علاوه بر علم، معنای فهم و تبیین هم مراد است. ظاهر این است که ذیل کلام ایشان متناقض با صدر کلامش می‌باشد.

این‌هم معنای دوم که به‌معنای مطلق العلم است.

    3. الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي

معنای سومی که درباره‌ی فقه بیان‌شده است «الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي»، یعنی فهم دقیق و عمیق و فهم استدلالی است. به کسی که از روی دلیل و استدلال مطلبی را بفهمد فقیه گفته می‌شود، نه آن کسی که حلال و حرامی را بداند، حال چه درباره‌ی علوم شرعی و چه درباره‌ی مباحثی عقایدی. اگر کسی صرفاً بداند که خدا یکی است او فقیه در عقائد نیست، یا اگر صرفاً بداند که حکم فلان مسأله این است، او هم فقیه در احکام نشده‌است، بلکه باید دلیل آن را هم بداند و بتواند استدلال کند که این همان فقه استدلالی است.

راغب اصفهانی نیز که جزء خرّیت‌های واژگان قرآنی است و در بین واژه‌شناسان قرآنی بهترین و نیکوترین معنا را برای این واژگان دارد آن را همین‌گونه معنا می‌کند، ایشان در کتابش می‌گوید: «الْفِقْهُ‌: هو التّوصل‌ إلى‌ علم‌ غائب‌ بعلم شاهد، فهو أخصّ من العلم»[5] ، فقه، از علمى شهودى و حسّى به علمى غائب و نامحسوس رسيدن است‌، این‌که

به‌وسیله‌ی علم حضوری به علمی که غائب است پی ببریم و بتوانیم استنباط کنیم. این‌که بتوانیم از علم شاهدی به علم غایبی برسیم و از مجهولی به معلومی برسیم، اخص از علم بوده و بالاتر از اطلاع و علم است که نیازمند بررسی بیشتری است.

سیره‌ی جناب راغب اصفهانی این است که وقتی معنای لغت را ذکر می‌کند برای آن استناد به آیاتی از قرآن می‌کند. لغویّین دو دسته‌اند:

    1. کسانی که بعد از معنای لغت به آیاتی از قرآن استناد می‌کنند همانند راغب اصفهانی.

    2. کسانی که بعد از معنای لغت به روایات استناد می‌کنند که در میان شیعه جناب طریحی در کتاب «مجمع‌البحرين» و در میان اهل‌سنت ابن‌اثیر در کتاب «النهاية في غريب الحديث والأثر»، این کار را انجام می‌دهند و به روایات استناد می‌کنند و این استناد هم از باب اشاره به موارد استعمال است.

از نگاهی دیگر نیز منابع لغوی به چند دسته تقسیم شده‌است: 1- بعضی‌ها ریشه‌ی لغت را ذکر می‌کنند، 2- بعضی‌ها هم اشتقاقات لغت را بیان می‌کنند، 3- بعضی‌ها هم به موارد استعمال می‌پردازند. هرکدام به یک‌جهت می‌پردازند.

اما استناد به آیات قرآن و روایات و احادیث به‌خاطر این است که می‌خواهند بگویند که در قرآن و روایات این موارد استعمال شده است که البته در فهم مسائل دینی حتما مؤثر است.

راغب اصفهانی بعد از این که لغت و واژه‌ی فقه را معنا می‌کند به آیاتی از قرآن کریم هم استناد می‌کند. از جمله این آیه‌ی شریفه که خداوند در قرآن می‌فرماید: {فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا}[6] .

چه شده کسانی که چیزی نمی‌فهمند، یعنی نه این‌که هیچ سخنی را نمی‌دانند، بلکه مقصود این است که این‌ها از روی‌ دلیل و فهم دقیق نمی‌فهمند و قانع نمی‌شوند، یعنی فهم دقیقی ندارند. پس مقصود از این {لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ}، یعنی فهم تأملی و استدلالی و دقیقی ندارند.

یا در سوره‌ی منافقین می‌فرماید: {وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ}[7] ، لکن منافقین {لَا يَفْقَهُونَ} بودند، نه «لايعلمون». علم داشتند، لذا پیش پیامبر| آمدند و گفتند: {نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ}[8] ، ما شهادت می‌دهیم که یقیناً تو رسول خدایی! اما قرآن می‌فرماید: {إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ}[9] ، این‌ها دروغ می‌گویند. پس این‌ها این علم را داشتند اما آن‌چه که بر زبانشان جاری می‌شد، با آن‌چه که در ذهن و دلشان بود تطبیق نمی‌کرد.

خداوند می‌فرماید: این‌ها علاوه‌بر نفاق، دروغ هم می‌گویند. خداوند می‌دانست که این‌ها دروغ می‌گویند.

پس مقصود از {لَا يَفْقَهُونَ} در این‌جا «لايعلمون» نیست، بلکه منظور فهم دقیق و استدلالی است.

راغب اصفهانی در ذیل سخنش در این‌جا می‌گوید: «والْفِقْهُ‌: العلم بأحكام الشريعة»، فقه، علم داشتن به احکام شریعت است. حرف ایشان همان حرف «مقائيس اللغة» است. ایشان می‌خواهد بگوید که بعدها این واژه در احکام شرعیّه استعمال شده و به آن اختصاص پیدا کرده‌است که فَقُهَ‌ الرجلُ‌ فَقَاهَةً: وقتى است كه شخصى فقيه شود. باید در این جا فَقِهَ‌ الرجلُ باشد، ولی راغب این‌جا فَقُهَ‌ الرجلُ گفته‌است، که منظور از فقه همان فقه استدلالی است.

«متن عربی»

فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

 

الدرس الثانی (اليوم السابع من شهر صفر 1443)

 

المقدمة الثّانية

 

تحقيق في معني كلمة "الفقه"

 

من المقدمات التي ينبغي التعرض لها هنا "هو البحث حول كلمة الفقه و معناها لغة و اصطلاحا" و تحقيق حول المعنی المراد من هذه الكلمة "الفقه، لأن الفقيه يهدف في جميع بحوثه ودراساته إلى التفقه في الدين.

مع أن هذا البحث ليس بحثاً لغوياً فقط بل هو بحث لغوي وفقهي، كما إن هذا اللفظ "الفقه" ببعض مشتقاته لفظ قرآني.

وفي هذا البحث عدة أقوال سنتعرض لها ونحرر رأينا في المقام، ثم نبحث في فروع ومسائل مرتبطة بالبحث، فنقول:

في هذه المسألة أقوال، وأهل اللغة ذکروا لهذا اللفظ ثلاثة معانٍ نذكرها تباعاً:

المعنى الأول: مطلق الفهم:

ذكر بعض اللغويين أن معني الفقه عبارة عن مطلق الفهم، ويشمل جميع مراتب الفهم من جهة، كما يشمل جميع الأفراد من جهة ثانية، وجميع الموضوعات والأحكام من جهة ثالثة، فإذا قلنا "فقيه" فهو لفظ يشمل المجتهد المطلق والمجتهد المتجزئ، ويشمل من يعرف الأحكام الشرعية بلا فرق بين مراتبها ودرجاتها، کصاحب صحاح اللغة حيث قال:

>الفِقْهُ: الفهمُ. قال أعرابىٌّ لعيسى بن عمر: شَهِدْتَ عليك بالفِقْهِ»[10] . «أي شهدت عليك بالفهم< .

وكذا قال صاحب قاموس اللغة«الفِقْهُ بالكسر: العِلْمُ بالشيءِ، وَالفَهْمُ له، وَالفِطْنَةُ»[11] ،

والفيومي الذي يعدُّ من أقدم اللغويين يقول: «الفِقْهُ، فَهم الشَّيءِ»[12] .

المعنى الثاني: مطلق العلم بالشيء.

والفرق بين العلم والفهم هو: إن من اطلع على شيء فقد علم به، وهو لا يدل على الفهم ولا يشمله.

والبعض الآخر فسّروا الفقه بمطلق العلم بالشيء کما ذكر ابن فارس في مقاييس اللغة: «يَدلُّ على إدراكِ الشَّي‌ء والعِلْمِ به. تقول: فَقِهْتُ‌ الحديث‌ أفْقَهُه‌. وكلُّ عِلْمٍ بشيءٍ فهو فِقْه‌. ... ثم اختُصَّ بذلك علمُ الشَّريعة، فقيل لكلِّ عالم بالحلال والحرام: فقيه‌. وأَفْقَهْتُك‌ الشَّي‌ء، إذا بَيّنْتُه لك»[13] ،

والمصادر اللغوية على أنواع، فبعض المصادر اللغوية تبحث في أصل المادة لغةً، والبعض الآخر يبحث في موارد استعمالها، وثالث في معاني مشتقاتها، والذي يستفاد من المقاييس أن هذه الكلمة "الفقه" لم تكن في بداية استعمالها تختص بالعلوم الشرعية، بل استعملت في المباحث العقائدية كما في الكتاب المنسوب لأبي حنيفة: "الفقه الأكبر" وهو يشمل الأحكام وغير الأحكام كالمسائل العقائدية.

ولم يصرح صاحب المقاييس بهذا المعنى في بداية کلامه، ولكنه صرح بعد هذا بكلام آخر في الذيل وأورد تعريفاً آخر بعبارة أخرى، وکأنه أعرض عن تعريفه السابق وقال: «أَفْقَهْتُك‌ الشَّي‌ء، إذا بَيّنْتُه لك».

وهذا يناقض كلامه الأول، لأن من يتأمل في هذا الكلام يظهر له أن مطلق العلم بالشيء غير التفهيم والتبيين، لأن الأخيرين يزيدان علی العلم فمن الممكن أن يعلم الإنسان بشيء ما ولکن من دون تبيين بل يعلم بواسطة الفطرة.

وهذا المعنی الذي قاله ابن فارس في ذيل کلامه يناسب المعنی الذي سيأتي لاحقاً إن شاء الله، ولا يناسب ما قاله في مقدمة کلامه.

المعنى الثالث: الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي:

وليس المقصود مطلق الفهم ولا مطلق العلم بالشيء بل المقصود هو الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي للعبارة، وهذا المعني هو ما قاله الراغب الأصفهاني في مفرداته وهو خرِّيت هذا الفن والمتخصص في المفردات القرآنية، ويمكن القول أنه أحسن تعريف في بيان كلمات القرآن ومفرداته، يقول في كتابه: «الْفِقْهُ‌: هو التّوصل‌ إلى‌ علم‌ غائب‌ بعلم شاهد، فهو أخصّ من العلم»[14] ، واستند في كلامه إلى آيتين من آيات القرآن الكريم وهما قوله تعالى: {فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا}[15] .

فقوله: لا يفقهون حديثاً أي لا يقنعون بشيء ولا يفهمون فهْمَ تأمّلٍ ودقة واستدلال. وقوله تعالى في سورة "المنافقون" {وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ}[16] ، وقوله (لا يفقهون) ليس معناه لا يعلمون.

وقال الراغب: «و الْفِقْهُ‌: العلم بأحكام الشريعة، يقال: فَقُهَ‌ الرّجل‌ فَقَاهَةً: إذا صار فَقِيها»[17] .


[1] الصحاح‌ تاج اللغة و صحاح العربية‌، الجوهري، أبو نصر، ج6، ص2243.
[2] نظام الحكومة النبوية، الكتاني‌، عبد الحي، ج2، ص154.
[3] المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، الفيومي، أبو العباس، ج2، ص479.
[4] معجم مقائيس اللغة‌، ابن فارس، ج4، ص442.
[5] المفردات في غريب القران، الراغب الأصفهاني، ج1، ص642.
[6] نساء/سوره4، آیه78.
[7] منافقون/سوره63، آیه7.
[8] منافقون/سوره63، آیه1.
[9] منافقون/سوره63، آیه1.
[10] الصحاح‌ تاج اللغة و صحاح العربية‌، الجوهري، أبو نصر، ج6، ص2243.
[11] نظام الحكومة النبوية، الكتاني‌، عبد الحي، ج2، ص154.
[12] المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، الفيومي، أبو العباس، ج2، ص479.
[13] معجم مقائيس اللغة‌، ابن فارس، ج4، ص442.
[14] المفردات في غريب القران، الراغب الأصفهاني، ج1، ص642.
[15] نساء/سوره4، آیه78.
[16] منافقون/سوره63، آیه7.
[17] المفردات في غريب القران، الراغب الأصفهاني، ج1، ص642.