درس مهدویت استاد طبسی

98/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علل غیبت/ غضب خداوند در غیبت امام زمان(ع)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)غضب خداوند نسبت به ظلم مردم به امام

بررسی سند روایت اول:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِمحمد بن فرج:

نظر نجاشی: او از امام کاظم (علیه السلام) روایت نقل کرده است و کتابی به نام المسائل دارد. مرحوم نجاشی به آن کتاب طریق دارد.

شیخ طوسی گاهی ایشان را جزء اصحاب امام رضا (علیه السلام) ذکر کردند و فرمودند او ثقه است و گاهی جزء اصحاب امام جواد (علیه السلام) ذکر کردند و گاهی هم جزء اصحاب امام هادی (علیه السلام) ذکر کردند.

مرحوم خوئی روایاتی را در مورد او نقل می‌کند:

و قال الكشي (493- 495): «حدثني محمد بن قولويه، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن هلال، عن محمد بن الفرج، قال: كتبت إلى أبي الحسن (علیه السلام) أسأله عن أبي علي بن راشد، و عن عيسى بن جعفر بن عاصم، و ابن بند، فكتب إلي: ذكرت ابن راشد رحمه‌الله فإنه عاش‌ سعيدا و مات‌ شهيدا، و دعا لابن بند، و العاصمي».

«کشی نقل می‌کند که محمد بن فرج گفت: نامه‌ای به ابو الحسن (علیه السلام) نوشتم تا از علی بن راشد و عیسی بن جعفر بن عاصم و ابن بند سؤوال کنم پس به من نوشت: ابن راشد سعادتمند زندگی کرد و شهید از دنیا رفت و برای ابن بند و عاصمی دعا کرد.»

روى محمد بن يعقوب الكليني بإسناده، عن الخيراني، عن أبيه، أنه قال: كان يلزم باب أبي جعفر ع للخدمة التي وكل بها، (إلى أن قال) ذكر أبي أنه لم يخرج من منزله حتى قطع على يديه نحو من أربع مائة إنسان، و اجتمع رؤساء العصابة عند محمد بن الفرج و يتفاوضون هذا الأمر (أي في أمر الإمامة). الحديث‌. «چون حضرت جواد الائمه(علیه السلام) درگذشت، پدرم گويد: من هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر به امامت حضرت على النقى (علیه السلام) يقين كرده بودند و رؤساء شيعه نزد محمد بن‌ فرج‌ آمدند، راجع باين امر گفتگو مي‌كردند.»

و روى أيضا بإسناده، عن علي بن محمد النوفلي، قال: قال لي محمد بن الفرج: إن أبا الحسن ع كتب إليه: يا محمد اجمع أمرك، و خذ حذرك، قال: فأنا في جمع أمري و ليس أدري ما كتب به إلي، حتى ورد علي رسول حملني من مصر مقيدا، و ضرب على كل ما أملك، و كنت في السجن ثمان سنين، ثم ورد علي منه في السجن كتاب: يا محمد لا تنزل في ناحية الجانب الغربي، فقرأت الكتاب فقلت يكتب إلي بهذا، و أنا في السجن، إن هذا لعجيب، فما مكثت إن خلي عني و الحمد لله، قال: و كتب إليه محمد بن الفرج يسأله عن ضياعه، فكتب إليه: سوف ترد عليك و ما يضرك أن لا ترد عليك، فلما شخص محمد بن الفرج إلى العسكر كتب إليه برد ضياعه، و مات قبل ذلك، قال: و كتب أحمد بن الخضيب إلى محمد بن الفرج يسأله الخروج إلى العسكر، فكتب إلى أبي الحسن (علیه السلام) يشاوره، فكتب إليه: اخرج، فإن فيه فرجك إن شاء الله تعالى، فخرج فلم يلبث إلا يسيرا حتى مات.

«على بن محمد نوفلى گويد: محمد بن‌ فرج‌ به من گفت: حضرت ابو الحسن (امام هادى) (علیه السلام) به من نوشت: اى محمد! كارهايت را سامان بده و مواظب خود باش. من مشغول سامان دادن كارم بودم و نمي‌دانستم مقصود حضرت از آنچه به من نوشته چيست كه ناگاه مأمور آمد و مرا از مصر دست بسته حركت داد، و تمام دارائيم را توقيف كرد و 8 سال در زندان بودم، سپس نامه‌ئى از حضرت در زندان به من رسيد كه: اى محمد! در سمت بغداد منزل نكن. نامه را خواندم و گفتم: من در زندانم و او به من چنين مي‌نويسد؟! اين موضوع شگفت آور است. چيزى نگذشت كه- خدا را شكر- مرا رها كردند.

و محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و در باره زمین و املاک او (كه بناحق تصرف كرده بودند) سؤال كرد حضرت به او نوشت: بزودى به تو بر مي‌گردانند و اگر هم به تو باز نگردد، زيانى به تو نرسد، چون محمد بن فرج به سامره حركت كرد، برايش نامه آمد كه ملك به تو برگشت، ولى او پيش از گرفتن نامه درگذشت. و احمد بن خضيب به محمد بن فرج نوشت و از او تقاضا كرد به سامره رود، محمد به عنوان مشورت مطلب را به امام هادى (علیه السلام) نوشت، حضرت به او نوشت: برو، زيرا گشايش و خلاصى تو در آن است ان شاء اللَّه تعالى. او رفت و پس از اندكى درگذشت.»

و روى أيضا، عن الحسين بن محمد، عن رجل، عن أحمد بن محمد، قال: أخبرني أبو يعقوب، قال: رأيته (يعني محمدا): قبل موته بعسكر في عشية، و قد استقبل أبا الحسن (علیه السلام)، فنظر إليه و اعتل من غد، فدخلت إليه عائدا بعد أيام من علته و قد ثقل، فأخبرني أنه بعث إليه بثوب فأخذه و أدرجه و وضعه تحت رأسه، قال: فكفن فيه، (الحديث).

« ابو يعقوب گويد: شبى محمد (بن‌ فرج‌) را پيش از مرگش در برابر امام هادى (علیه السلام) ديدم: حضرت به او نگاه کرد و او فردا بيمار شد، چند روز كه از بيماريش گذشت، به عيادتش رفتم، سنگين شده بود، به من خبر داد كه امام براى او پارچه‌ئى فرستاده و او آن را پيچيده و زير سرش گذاشته، سپس او را در همان پارچه كفن كردند.»

و روى علي بن عيسى الإربلي، عن الطبرسي، عن محمد بن الفرج مرسلا، قال: كتب إلي أبو جعفر (علیه السلام): احملوا إلَيَّ الخمس، فإني لست آخذه منكم سوى عامي هذا، فقبض (علیه السلام) في تلك السنة.

و روى هو عن محمد بن الفرج مرسلا، قال: قال لي علي بن محمد (علیه السلام): إذا أردت أن تسأل مسألة فاكتبها، و ضع الكتاب تحت مصلاك و دعه ساعة، ثم أخرجه و انظر فيه، قال: ففعلت فوجدت جواب المسألة موقعا فيه.

«محمد بن فرج گفت: علی بن محمد (علیه السلام) به من گفت: هنگامی که اراده کردی از مسئله‌ای سؤال کنی پس آن را بنویس و آن زیر سجاده خود قرار ده و آن را رها کن سپس آن را خارج کن و به آن نظر کن گوید: چنین کردم پسس جواب مسئله را یافتم.»

و روى الشيخ- قدس سره- بإسناده، عن محمد بن جعفر بن محمد بن الفرج الرخجي، قال: كان عمر بن الفرج شديد الانحراف عن آل محمد علیهم‌السلام، فأنا أبرأ إلى الله منه، و كان جدي أخوه محمد بن الفرج شديد المودة لهم رحمه الله و رضي عنه.[1] «شیخ به اسنادش از محمد بن جعفر بن محمد بن فرج رخجی روایت کرد که گفت: عمر بن فرج شدیدا منحرف از آل محمد علیهم‌السلام بود و من از او برائت می‌جستم، و جد من برادر او محمد بن فرج علیهم‌السلام شدیدا نسبت به آل محمد مودت داشت.»

مرحوم خوئی می‌فرماید:

هذه الروايات و إن كانت كلها ضعيفة، إلا أنها تؤيد جلالة الرجل و مكانته عند الشيعة و الإمامين. الجواد (علیه السلام)، و الهادي (علیه السلام)، و يكفي في اعتباره شهادة الشيخ بوثاقته. روى عن أبي الحسن (علیه السلام)، و روى علي بن محمد، مرفوعا عنه‌.[2] « این روایات اگر چه ضعیف هستند لکن جلالت ایشان و جایگاه او نزد شیعه و امام جواد و امام هادی علیهما‌السلام را تأیید می‌کند، و در اعتبار او شهادت شیخ به وثاقت او کفایت می‌کند.»

به نظر ما روایاتی که نقل شد خود دلیل بر وثاقت و اعتبار محمد بن فرج میباشد.

مرحوم مجلسی این روایت را تضعیف می‌کند و در توضیح روایت می‌فرماید:

" على خلقه" أي أكثرهم‌" نحانا" أي أبعدنا" عن جوارهم" بكسر الجيم أي مجاورتهم، و يدل على أن غيبة الإمام عليه السلام غضب على أكثر الخلق.[3] «"علی خلقه" یعنی بیشتر آن‌ها "نحانا" یعنی ما را دور می‌کند " عن جوارهم" یعنی مجاورت آن‌ها، و این روایت دلالت می‌کند که غیبت امام غضب خداوند بر بیشتر خلق است.»

بررسی سند روایت دوم:أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَحسن بن محمد بن جمهور:

نظر نجاشی:

ثقة فی نفسه، يروي عن الضعفاء و يعتمد على المراسيل. ذكره أصحابنا بذلك و قالوا: كان أوثق من أبيه و أصلح‌.[4]

« او فی نفسه ثقه است، ولی از ضعفا روایت می‌کند و بر مراسیل اعتماد می‌کند. این مطلب را اصحاب ذکر کردند و گفتند: او از پدرش اوثق و اصلح بود.»

در وجیزه هم توثیق شده است.

فرزند مرحوم مامقانی می‌فرماید:

الذي يظهر من كلمات أرباب الجرح و التعديل هو وثاقة المترجم بنفسه، و الحكم على رواياته المسندة بالصحة، نعم يجب التوقف في رواياته المرسلة أو المسندة برواة غير معروفين.[5]

«آنچه از کلمات ارباب جرح و تعدیل ظاهر است وثاقت خود مترجم است، و حکم صحت به روایات مسند او، بله در روایات مرسل او یا مسند به روات غیر معروف او باید توقف کرد.»

بررسی سند روایت سوم:حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّمروان انباری:

بعضی می‌خواهند بگویند این روایت از امام جواد است ولی مرحوم خوئی استبعاد می‌کنند می‌فرماید:

فمروان‌ الأنباري‌ أسبق‌ طبقة من رواة النص على أبي محمد (علیه السلام) بكثير.[6] « طبقه مروان انباری از رواتی که نص بر امام حسن عسگری (علیه السلام) را روایت کردند بسیار سابق‌تر است.»

پس مراد از ابو جعفر (علیه السلام) در این روایت امام باقر (علیه السلام) هستند.

مرحوم خوئی عنوان مروان را مطرح کرده، می‌فرماید:

الظاهر مروان هذا متحد مع مروان بن مسلم الآتي. عده ابن شهرآشوب ممن روى النص على أبي محمد الحسن العسكري (علیه السلام).[7] « ظاهرا مروان با مروان بن مسلم متحد است. ابن شهرآشوب او را از کسانی شمرده که نص بر امام حسن عسگری(علیه السلام) را روایت کرده است.»

از سنخ روایات مروان انباری امامی بودن او استفاده می‌شود اما حسن حال یا وثاقت او ثابت نیست.

از این سه روایت استفاده می‌شود که غضب و کراهت خداوند عز و جل از ظلم مردم به امام، باعث غیبت امام از مردم میشود.

اثبات عدم لیاقت مدعیان حکومت بر مردم

حکمت دیگر غیبت این است که هر گروه و حزبی با هر تئوری حکومت‌داری که دارد، به قدرت برسد؛ تا در زمان ظهور امام زمان (علیه السلام) دیگر کسی ادعای حکومتی مانند حکومت امام نکند؛ که ما نیز چنین حکومتی را می‌توانستیم تشکیل دهیم.

رسیدن پیام اهل بیت پیامبرعلیهم‌السلام به سراسر عالم

حکمت دیگر غیبت رسیدن پیام اهل بیتعلیهم‌السلام به تمام عالم می‌باشد؛ که از حکمت‌های زمان‌بر غیبت است:

روي بأسانيد عن الصّادق (علیه السلام) أنّه ذكر كوفة و قال: ستخلو الكوفة من‌ المؤمنين‌ و يأزر عنها العلم كما تأزر الحيّة في جحرها، ثمّ يظهر العلم ببلدة يقال لها (قم)، تصير معدنا للعلم و الفضل حتّى لا يبقى في الأرض مستضعف في الدين حتى المخدّرات في الحجال، و ذلك عند قرب ظهور قائمنا، فيجعل اللّه قم و أهله قائمين مقام الحجّة، و لو لا ذلك لساخت الأرض بأهلها و لم يبق في الأرض حجّة، فيفيض العلم منه الى سائر البلاد في المشرق و المغرب، فيتمّ حجّة اللّه على الخلق حتّى لا يبقى أحد على الأرض لم يبلغ اليه الدين و العلم، ثمّ يظهر القائم (علیه السلام) و يسير سببا لنقمة اللّه و سخطه على العباد، لأنّ اللّه لا ينتقم من العباد الا بعد انكارهم حجته.[8]

« از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که کوفه را ذکر کردند و فرمودند: كوفه از مؤمنان خالى مى‌شود. و علم از آن برچيده مى‌شود، آنچنانكه مار در لانه خود درهم مى‌پيچد. آنگاه در شهرى به نام «قم» ظاهر مى‌شود، و آنجا معدن علم و فضل مى‌گردد، و آن در نزديكيهاى ظهور قائم ما است. و خداوند قم و أهل آنرا قائم مقام حضرت حجّت (علیه السلام) قرار مى‌دهد، و حجّت خود را بر مردم جهان به اتمام مى‌رساند تا اينكه در روى كرده زمين كسى نمى‌ماند كه علم و دين به او نرسيده باشد، و سپس حضرت قائم (علیه السلام) ظاهر مى‌گردد و این سبب نقمت و سخط خداوند بر بندگان می‌گردد زیرا خداوند از بندگان انتقام نمی‌گیرد مگر بعد از اینکه حجت را انکار کنند».

البته ممکن است علل و حکمت‌های دیگری هم باشد که در روایات به آن اشاره نشده یا ما نتوانستیم آن را درک کنیم. به امید این که از تحقیقات دیگران بهره‌مند شویم. ان شاء الله!


[1] معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج18، ص137.
[2] معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج18، ص139.
[3] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول‌، العلامة المجلسي، ج4، ص61.
[4] رجال النجاشي، النجاشي، أبو العبّاس، ج، ص62.
[5] تنقيح المقال في علم الرجال، المامقاني، الشيخ عبد الله، ج20، ص389.
[6] معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج19، ص130.
[7] معجم رجال الحديث، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج19، ص130.
[8] كشف الأسرار في شرح الاستبصار، الجزائري، السيد نعمة الله، ج2، ص13.