97/12/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علل غیبت/ دوری از بیعت ظالمین
اسرار و علل غیبت امام زمان نبودن تحت بیعت حاکم ظالمبررسی سند روایت اول:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْكُلَيْنِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ چ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ:محمد بن محمد بن عصام الکلینی:مرحوم خوئی میفرماید:
محمد بن محمد بن عصام الكليني: من مشايخ الصدوق- قدس سره-، ترضى عليه في المشيخة: في طريقه إلى محمد بن يعقوب الكليني.[1] «محمد بن محمد بن عصام از مشایخ صدوق است در مشیخه ( مرحوم صدوق در آخر جلد چهارم من لا یحضره الفقیه مجموعه مشایخ خود را و طرق به مشایخ و روایات را بیان میکنند) در طریق او به محمد بن یعقوب کلینی بر او ترضی کرده است.»
پس ما نسبت به ایشان توثیق نداریم، تنها ترضی مرحوم صدوق را در مورد او داریم.
مرحوم مامقانی میفرماید:
و قال فى المشيخة و ما كان فيه عن محمّد بن يعقوب الكلينى ره فقد رويته عن محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى و علىّ بن احمد بن موسى و محمّد بن احمد الشيبانى [التنانى] رضى اللّه عنهم عن محمّد بن يعقوب الكلينى ره انتهى و ليس له ذكر فى كتب الرّجال لكن كونه من مشايخ الصّدوق و ترضّيه عليه اينما ذكره يغنينا عن طلب التنصيص بوثاقته لما اسبقناه فى محلّه من اغناء شيخوخة الإجازة عن التّوثيق.[2]
«مرحوم صدوق در مشیخه گفت: آنچه از محمد بن یعقوب کلینی نقل میکنم پس از محمد بن محمد بن عصام کلینی و علی بن احمد بن موسی و محمد بن احمد شیبانی که رضوان خداوند بر آنها روایت میکنم. و از او ذکری در کتب رجال نیست؛ ولی از مشایخ صدوق بودن و ترضی صدوق بر او در همه موارد، ما را از طلب تصریح به وثاقت او بینیاز میکند؛ به جهت آنچه قبلا گذشت که شیوخ اجازه بینیاز از توثیق هستند.»
طبق مبنای مرحوم مامقانی ایشان ثقه هستند اما طبق مبنای مرحوم خوئی ترضی بر فاسق هم جائز است. البته فرمایش مرحوم مامقانی بعید نیست؛ از آن جهت که مرحوم صدوق هر کجا از او نام میبرد، بر او ترضی میکند. لذا اگر افاده وثاقت نکند، لااقل افادهی حسن میکند.
اسحاق بن یعقوب:مرحوم تستری گویا میخواهند بفرمایند: اسحاق بن یعقوب برادر محمد بن یعقوب (کلینی معروف) است، و در خبر اکمال این طور آمده است ( امام زمان در این توقیع از او یاد کرده، میفرماید): والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب.
مرحوم تستری گویا میخواهند استفاده حسن ایشان را از خود توقیع کنند، از آنجائی که روایتی مسلم است لذا کلام ایشان بعید نیست.
دلالت روایت:إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْ آبَائِي علیهمالسلام إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ وَ إِنِّي أَخْرُجُ حِينَ أَخْرُجُ وَ لَا بَيْعَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِيتِ فِي عُنُقِي.
مراد از بیعت چیست؟در روایتی دیگر نیز این مضمون بیان شده است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لَا عَقْدٌ وَ لَا بَيْعَةٌ.[3]
مرحوم مازندرانی در شرح اصول کافی در توضیح این روایت میفرماید:
قوله (و ليس لاحد فى عنقه عهد و لا عقد و لا بيعة) هذه الامور الثلاثة متقاربة و يمكن أن يراد بالعهد الميثاق و الملاقاة و الصحبة يقول عهدته اذا لقيته و عرفته أو الوصية تقول: عهد إليه اذا أوصاه، و بالعقد عقد الصلح و المهادنة، و بالبيعة الاقرار للغير بالخلافة مع التماسح بالايدى على الوجه المعروف كان كل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخيلة أمره، و كان فيه اشارة الى سبب من اسباب غيبته و مصلحة من مصالحها لانه (علیه السلام) لو كان ظاهرا الى أوان ظهور دولته لكان فى عنقه لا محالة عهد أو عقد أو بيعة لسلاطين الجور فكان عند خروجه بالسيف ناقضا لذلك العهد و نقض العهد قبيح لا يليق بجنابه.[4]
«قول امام(علیه السلام) «و ليس لاحد فى عنقه عهد و لا عقد و لا بيعة» این سه امر از نظر معنا به هم نزدیک هستند و ممکن است از عهد میثاق و ملاقات و همراهی اراده شده باشد میگوید با او عهد کردم هنگامی که با او ملاقات کنم و بشناسم او را، یا وصیت میگویی عهد کرد به او هنگامی که وصیت کند به او، و مراد از عقد، عقد صلح و مهادنه باشد، و مراد از بیعت اقرار به خلافت برای غیر با دست روی دست گذاشتن بر وجه معروف گویا اختیار خود را به دیگری داده و اطاعت و دخالت در امورش را، و گویا در این اشاره است به سببی از اسباب غیبت و مصلحتی از مصالح آن زیرا امام اگر ظاهر باشد تا ظهور دولتش به ناچار بر گردن او عهد یا عقد یا بیعت سلاطین جور هست پس هنگام خروج به شمشیر ناقض آن عهد است و نقض عهد قبیح و شایسته ایشان نیست.»