97/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت محمد (علیه السلام)
اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءعلیهمالسلام
غیبت حضرت محمد(علیه السلام)مرحوم والد در ادامه بیان غیبات انبیاء به غیبت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)پرداختند و علمای دیگر هم همچون مرحوم شیخ مفید، سید مرتضی و مرحوم شیخ طوسی به تفصیل به این سنخ از غیبات از نبی مکرم (صلی الله علیه و آله)پرداختند. ما بخشی از بیانات شیخ طوسی را بیان کردیم و در ادامه به بیان بعضی از کلمات سید مرتضی میپردازیم.
مرحوم سید مرتضی میفرماید:
بيان حكمة الغيبة عند المصنّف و إذا كنّا قد وعدنا بأن نتبرّع بذكر سبب الغيبة على التفصيل، و إن كان لا يلزمنا، و لا يخلّ الإضراب عن ذكره بصحّة مذاهبنا، فنحن نفعل ذلك و نتبعه بالأسئلة التي تسأل عليه و نجيب عنها. فإن كان كلّ هذا فضلا منّا، اعتمدناه استظهارا في الحجّة، و إلّا فالتمسّك بالجملة المتقدّمة مغن كاف. الغيبة استتارا من الظلمة أمّا سبب الغيبة فهو: إخافة الظالمين له (علیه السلام)، و قبضهم يده عن التصرّف فيما جعل إليه التصرّف و التدبير له؛ لأنّ الإمام إنّما ينتفع به إذا كان ممكّنا، مطاعا، مخلّى بينه و بين أغراضه، ليقوّم الجناة، و يحارب البغاة، و يقيم الحدود، و يسدّ الثغور، و ينصف المظلوم من الظالم، و كلّ هذا لا يتمّ إلّا مع التمكين، فإذا حيل بينه و بين مراده سقط عنه فرض القيام بالإمامة، فإذا خاف على نفسه و جبت غيبته و لزم استتاره.و مَن هذا الذي يُلزم خائفا- أعداؤه عليه، و هم حنقون- أن يظهر لهم و أن يبرز بينهم؟! و التحرّز من المضارّ واجب عقلا و سمعا. و قد استتر النبيّ (صلی الله علیه و آله)في الشعب مرّة، و أخرى في الغار، و لا وجه لذلك إلّا الخوف من المضارّ الواصلة إليه. التفرقة بين استتار النبيّ و الإمام في أداء المهمّة و الحاجة إليه.فإن قيل: النبيّ (صلی الله علیه و آله)ما استتر عن قومه إلّا بعد أدائه إليهم ما وجب أداؤه، و لم تتعلّق بهم إليه حاجة، و قولكم في الإمام بخلاف ذلك. و لأنّ استتاره (صلی الله علیه و آله)ما تطاول و لا تمادى، و استتار إمامكم قد مضت عليه العصور و انقضت دونه الدهور! قلنا: ليس الأمر على ما ذكرتم؛ لأنّ النبيّ (صلی الله علیه و آله)إنّما استتر في الشعب و الغار بمكّة، و قبل الهجرة، و ما كان أدّى (صلی الله علیه و آله)جميع الشريعة، فإنّ أكثر الأحكام و معظم القرآن نزل بالمدينة، فكيف ادّعيتم أنّه كان بعد الأداء؟! و لو كان الأمر على ما زعمتم من تكامل الأداء قبل الاستتار: لما كان ذلك رافعا للحاجة إلى تدبيره (علیه السلام)، و سياسته، و أمره في أمّته و نهيه. و من هذا الذي يقول: إنّ النبي (صلی الله علیه و آله)بعد أداء الشرع غير محتاج إليه، و لا مفتقر إلى تدبيره، إلّا معاند مكابر؟! و إذا جاز استتاره (علیه السلام)- مع تعلّق الحاجة إليه- لخوف الضرر، و كانت التبعة في ذلك لازمة لمخيفيه و محوجيه إلى التغيّب، سقطت عنه اللائمة، و توجّهت إلى من أحوجه إلى الاستتار و ألجأه إلى التغيّب. و كذلك القول في غيبة إمام الزمان (علیه السلام). [التفرقة بينهما في طول الغيبة و قصرها] فأمّا التفرقة بطول الغيبة و قصرها فغير صحيحة: لأنّه لا فرق في ذلك بين القصير المنقطع و بين الممتدّ المتمادي؛ لأنّه إذا لم يكن في الاستتار لائمة على المستتر إذا أحوج إليه: جاز أن يتطاول سبب الاستتار، كما جاز أن يقصر زمانه.لِمَ لم يستتر الأئمة السابقونعلیهمالسلام؟ فإن قيل: إن كان الخوف أحوجه إلى الاستتار، فقد كان آباؤه عندكم في تقيّة و خوف من أعدائهم، فكيف لم يستتروا؟! قلنا: ما كان على آبائه علیهمالسلام خوف من أعدائهم، مع لزومهم التقيّة، و العدول عن التظاهر بالإمامة، و نفيها عن نفوسهم. و إمام الزمان كلّ الخوف عليه؛ لأنّه يظهر بالسيف و يدعو إلى نفسه و يجاهد من خالف عليه. فأيّ نسبة بين خوفه من الأعداء، و خوف آبائه علیهمالسلام منهم، لو لا قلّة التأمّل؟![1]
بررسى حكمت غيبت:اگرچه ذكر تفصيلى اسباب غيبت حضرت مهدى (علیه السلام) بر ما لازم نيست، و ذكر نكردن آنها هم ضرر و اخلالى به درستى مبنا و مذهب ما وارد نمىكند، با اينهمه از آنرو كه وعده داديم تا به شكل تبرّعى و افتخارى سبب غيبت را به شكل مفصل ذكر كنيم، به اين وعده عمل كرده و با ذكر سؤالاتى كه در اين باره پرسيده مىشوند و جوابى كه به آنها مىدهيم، مطلب را پىمىگيريم. پس اگر اينهمه، فضل و زيادتى مفيد از ناحيه ما محسوب گردد، ما به خاطر ظاهرتر ساختن دليل و برهانمان بر آنها اعتماد مىكنيم وگرنه، همان تمسّك به مجموعه پيشين كفايتكننده بود و ما را مستغنى مىساخت.
پنهان شدن از ديد ستمگران: امّا سبب غيبت این است که: ستمكاران آن حضرت (علیه السلام) را مىترسانند و دست او را نسبت به تصرّف در چيزهايى كه خداوند براى او حق تدبير و تصرّف قرار داده است میبندند. زيرا بهرهورى از امام فقط در زمانى است كه داراى تمكين و تمكّن باشد، و مورد اطاعت قرار گيرد، و بين او و اهدافى كه دارد مانعی نباشد، تا بتواند جنايتكاران را سرجاىشان نشاند، و با طغيانگران جنگ كند، و حدود الهى را اقامه كند، و مرزها را محكم گرداند، و حق مظلوم را از ظالم بازستاند، و هيچكدام از اينها تمام نمىشود مگر با تمكّن و قدرت داشتن او.
پس اگر بين او و بين اين خواستههايش مانعی پيدا شود، لزوم قيام به لوازم امامت و پيشوايى از او ساقط مىگردد و اگر بر جان خويش ترسيد، غيبت او واجب مىشود و پنهان شدنش لزوم پيدا مىكند. و چه كسى است كه چنين شخصى را كه از دشمنان پر از كينه و عداوت خويش، ترسان است بتواند مجبور كند كه بر ايشان ظاهر شود و در بينشان آشكار گردد؟ در حاليكه دورى جستن از ضررها بر هركسى عقلا و شرعا واجب است. و اين خود پيامبر (صلی الله علیه و آله)بود كه يكبار در شعب ابى طالب (علیه السلام) پنهان گشت و بار ديگر در غار مخفى شد. و مىدانيم كه هيچ وجهى براى چنين استتار و پنهان شدنى نبود مگر ترس آنحضرت از ضررها و آسيبهايى كه ايشان را تهديد مىكرد، و در صورت دسترسى دشمن به ايشان، آن آسیبها وارد مىگشت.
فرق بين اختفاء پيامبر (صلی الله علیه و آله)و غيبت امام (علیه السلام): اگر گفته شود: پيامبر (صلی الله علیه و آله)از امت خويش مخفى نشد مگر بعد از انجام دادن همه امورى كه بر عهده او واجب بود، و در زمان مخفى بودن هم كسى به او نيازى پيدا نكرد، در حاليكه سخن شما درباره امام برخلاف اين است. از جهت ديگر نيز استتار و مخفى ماندن پيامبر (صلی الله علیه و آله)زياد طولانى نگشت و مدت زيادى طول نكشيد، در حاليكه پنهان ماندن امام شما زمانهايى طولانى بر آن گذشته و قرنهاى متمادى بر آن سپرى شده است.
گوييم: مطلب این طوری که گفتيد نيست. زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله)قبل از هجرت و در زمانى كه در مكّه بود در شعب ابى طالب و در غار پنهان گشت، در حاليكه تمام شريعت را هنوز به انجام نرسانيده بود، چون اكثر احكام و بخش اعظم قرآن كريم در مدينه نازل شد. پس چگونه ادعا مىكنيد كه مخفى شدن حضرت پس از تكميل و به پايان رساندن اداى رسالت بود؟ تازه اگر امر بنابر آنچه كه شما مىپنداريد كامل شدن انجام رسالت قبل از استتار و مخفى شدن باشد، باز هم اين مطلب نمىتواند نياز مردم را به تدبير و سياست او و امر و نهى او در بين امّت نفى كند. و كيست آنكس كه بگويد: بعد از اداى رسالت و بيان كامل شرع ديگر هيچ احتياجى به وجود پيامبر (صلی الله علیه و آله)نيست و هيچ نيازى به تدبير و انديشه او در بين امّت وجود ندارد. كيست جز انسان معاند و زورگو كه بتواند چنين ادّعاى باطلى كند؟
حال اگر مخفى گشتن پيامبر صلیالله علیه و آله- با فرض نياز مردم به او- به خاطر خوف از ستمگران و دشمنان، جايز و ممكن باشد، و پيامدهاى اين امر هم بر عهده كسانى قرار گيرد كه او را در حالت ترس قرار داده و ناچار از غيبت و پنهان شدن ساختهاند، ديگر سرزنشى بر او نيست و همه ملامتها و سرزنشها متوجّه كسانى مىشود كه او را مجبور به اختفاء و استتار كرده و ناچار از غيبت و نهان شدن ساختهاند، و سخن درباره غيبت امام زمان (علیه السلام) چنين است.
طولانى يا كوتاه بودن غيبت: اما اختلاف به سبب طولانى بودن غيبت و كوتاه بودن آن نادرست است: زيرا فرقى در وجه غيبت، بين غيبت كوتاه و منقطع، و غيبت طولانى و مستمر نيست. ازآنرو كه اگر قرار باشد در پنهان شدن و غيبت به هنگام نياز به آن، هيچ ملامتى بر پنهانشونده و غيبتكننده نباشد، ممكن است سبب و وجهى كه باعث اين غيبت شده، طولانى باشد و مدتها طول بكشد همچنانكه ممكن است زمانى كوتاه ادامه يابد و قطع شود.
عدم غيبت امامان پيشين: اگر گفته شود: در صورتيكه ترس از دشمن، او را به غيبت و پنهان شدن واداشت؛ چرا پدرانش كه امامان پيش از او بودند غيبت نكردند. با اينكه همه آنان در حالت تقيّه و ترس از دشمنانشان بسر مىبردند؟
گوييم: بر پدران بزرگوار او علیهمالسلام هيچ ترسى از دشمنانشان نبود، زيرا همواره تقيّه مىكردند و از تظاهر به امام بودن سرباز مىزدند و امامت و پيشوايى را از خود نفى مىكردند. در حالي كه همه خوف و ترس متوجه امام زمان (علیه السلام) است، بخاطر اينكه ظهور و قيامش با شمشير خواهد بود، و همه را به خويش و امامت خود فرا مىخواند، و با هركس كه با او مخالفت نمايد به جهاد برمىخيزد. پس چه نسبتى بين خوف و ترس او از دشمنان، با خوف و ترس پدران بزرگوارش علیهمالسلام از آنان مىتواند باشد؟ كسى نمىتواند قائل به تساوى اين دو خوف باشد يا حتى نسبتى بين آن دو برقرار سازد، مگر از روى بىدقّتى و كمتوجّهى.»