درس مهدویت استاد طبسی

97/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت موسی (علیه السلام)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)

شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءعلیهم‌السلام

غیبت حضرت موسی(علیه السلام)بررسی روایات اصلاح امر ظهور حضرت در یک شب:

بحث در مورد غیبت حضرت موسی بود، مرحوم صدوق بعد از بیان روایت غیبت حضرت موسی(علیه السلام) نقل می‌کند:

    1. فَرُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ‌ كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو فَإِنَّ مُوسَى‌ بْنَ عِمْرَانَ (علیه السلام) خَرَجَ لِيَقْتَبِسَ لِأَهْلِهِ نَاراً فَرَجَعَ إِلَيْهِمْ وَ هُوَ رَسُولٌ نَبِيٌّ فَأَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمْرَ عَبْدِهِ وَ نَبِيِّهِ مُوسَى (علیه السلام) فِي لَيْلَةٍ وَ هَكَذَا يَفْعَلُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِالْقَائِمِ الثَّانِيَ عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ (علیه السلام) يَصْلُحُ لَهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ كَمَا أَصْلَحَ أَمْرَ نَبِيِّهِ مُوسَى (علیه السلام) وَ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ الْغَيْبَةِ إِلَى نُورِ الْفَرَجِ وَ الظُّهُورِ.[1]

«و از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است كه به بعضى اصحابشان فرمودند: بدان چه نااميدى اميدوارتر از آنچه اميد مى‌دارى باش، زيرا موسى بن- عمران (علیه السلام) رفت تا براى خانواده خود شعله‌اى آتش بياورد، امّا به نزد ايشان آمد در حالى كه رسول و پيامبر بود و خداى تعالى كار بنده و پيامبرش موسى (علیه السلام) را در يك شب اصلاح فرمود و با امام قائم دوازدهمين ائمّه علیهم‌السلام نيز چنين كند، در يك شب كارش را اصلاح فرمايد همچنان كه كار پيامبرش موسى (علیه السلام) را در شبى اصلاح فرمود و او را از حيرت و غيبت به روشنائى فرج و ظهور در آورد.»

این روایت می‌تواند جزو دلائلی باشد که دلالت دارد بر اینکه زمان ظهور را جز خداوند نمی‌داند و این با علم ائمه علیهم‌السلام هم منافات ندارد چون علم خداوند بر دو قسم است: یک قسم آن علمی است که تنها خود خداوند به آن علم دارد و غیر او کسی به آن عالم نیست مانند علم به زمان ظهور و زمان قیامت.

 

وَ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ الْغَيْبَةِ إِلَى نُورِ الْفَرَجِ وَ الظُّهُورِ: امام (علیه السلام) می‌فرماید: خداوند کار امام زمان (عج) را در یک شب اصلاح کند و او را از حيرت و غيبت به روشنائى فرج و ظهور در آورد و این مطلب چطور با روایاتی که دلالت بر علائم حتمی ظهور دارد سازگار است. می‌توان گفت که امکان بدا در روی دادن علائم حتمی می‌باشد چنانکه در مورد سفیانی از امام جواد (علیه السلام) روایت شده است که از امام (علیه السلام) سؤال شد: آیا امکان دارد بدا در مورد سفیانی حاصل شود؟ امام (علیه السلام) فرمود: بله ممکن است راوی گفت: پس در مورد خود حضرت مهدی (علیه السلام) ممکن است بدا حاصل شود؟ امام فرمود: ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از وعده‌های خداوند است و خداوند در وعده تخلف نمی‌کند. پس طبق این روایت ممکن است علائم حتمی رخ ندهد و امام (علیه السلام) بغتة و یکدفعه ظهور کنند و ظهور حضرت هم در شب است و خداوند پس از نماز عشاء فرمان ظهور را صادر می‌کند. البته این روایت از جهت سند مشکل دارد و قابل اعتماد نیست و از جهت دلالت هم توجیه دارد. مرحوم مجلسی تو جیهاتی برای این روایت بیان کردند. یک توجیه این است که در خصوصیات سفیانی امکان بدا هست مانند اینکه خروج او در ماه شعبان به ماه رجب مقدم شود یا اینکه حیطه جنایات او در کل عالم محدود به چهار کشور شود و...[2]

پس اینکه روایت می‌فرماید: « یصلح الله امره فی لیلة » به چه معنا می‌باشد؟ روایات دیگری هم همین معنا را بیان کرده است:

    2. مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله‌ الْمَهْدِيُ‌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ يُصْلِحُ اللَّهُ لَهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَة.[3]

    3. عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهم‌السلام قَالَ قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (علیه السلام)‌ فِي‌ التَّاسِعِ‌ مِنْ‌ وُلْدِي‌ سُنَّةٌ مِنْ يُوسُفَ وَ سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع وَ هُوَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يُصْلِحُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ.[4]

ظاهر این روایات این است که امر حضرت در یک شب به وقوع می‌پیوندد امّا توضیح این روایات به این است که اراده خداوند به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) با مقدمات آن تعلق می‌گیرد لذا جریان سفیانی مربوط به سال ظهور است علاوه بر این می‌توان در سند این سه روایت هم مناقشه کرد، مرحوم صدوق در مورد روایت اول سندی ارائه نمی‌دهد لذا روایت اول مرسل است و روایت دوم که از محمّد حنفیه نقل شد در سند آن افراد مجهول می‌باشد:

بررسی سندی روایت دوم اصلاح امر ظهور در یک شب:

وَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْمُكَتِّبُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ أَحْمَدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الرُّهَاوِيُ‌ قَالَ حَدَّثَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ هِشَامٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله

ابو العباس محمد بن ابراهیم بن اسحاق المکتب:

ایشان در هیچ کتاب رجالی ذکر نشده، تنها مرحوم نمازی فرمودند: مرحوم صدوق بر او ترضی کرده است و طبق مبنای مرحوم مامقانی ترضی مانند مرحوم صدوق لااقل دلالت بر امامی و حسن شخص می‌کند امّا طبق مبنای مرحوم خوئی ترضی و طلب رحمت بر فاسق هم جائز است.

حسین بن ابراهیم بن عبد الله بن منصور: در مورد ایشان هم در کتب رجالی مطلبی نمیباشد.

محمد بن هارون هاشمی: مرحوم نمازی می‌فرماید: لم یذکروه

احمد بن عیسی: گفتند: لم یذکر

ابو الحسین احمد بن سلیمان رهاوی: گفتند: لم یذکر

معاویة بن هشام: مجهول است.

ابراهیم بن محمد بن حنفیه:

از او در کتب عامه روایات زیادی نقل میکنند و خیلی هم به او بها می‌دهند چون او روایت حرمت ازدواج موقت را از امیر المومنین (علیه السلام) نقل می‌کند ولی در کتب رجالی ما مطلبی نمی‌باشد.

محمد بن حنفیه: ایشان به نظر ما معتبر است.

غیبت حجج الهی بعد از رحلت حضرت موسی(علیه السلام)

مرحوم صدوق پس از بیان غیبت حضرت موسی(علیه السلام) به ذکر غیبت حجج الهی بعد از رحلت حضرت موسی(علیه السلام) تا زمان حضرت عیسی(علیه السلام) می‌پردازند:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ السُّكَّرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) أَخْبِرْنِي بِوَفَاةِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) فَقَالَ: إِنَّهُ لَمَّا أَتَاهُ أَجَلُهُ وَ اسْتَوْفَى مُدَّتَهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ أَتَاهُ مَلَكُ الْمَوْتِ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا كَلِيمَ اللَّهِ فَقَالَ مُوسَى وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا مَلَكُ الْمَوْتِ قَالَ مَا الَّذِي جَاءَ بِكَ قَالَ جِئْتُ لِأَقْبِضَ رُوحَكَ فَقَالَ لَهُ مُوسَى (علیه السلام) مِنْ أَيْنَ تَقْبِضُ رُوحِي قَالَ مِنْ فَمِكَ قَالَ مُوسَى (علیه السلام) كَيْفَ وَ قَدْ كَلَّمْتُ بِهِ رَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ قَالَ فَمِنْ يَدَيْكَ قَالَ كَيْفَ وَ قَدْ حَمَلْتُ بِهِمَا التَّوْرَاةَ قَالَ فَمِنْ رِجْلَيْكَ قَالَ كَيْفَ وَ قَدْ وَطِئْتُ بِهِمَا طُورَ سَيْنَاءَ قَالَ فَمِنْ عَيْنِكَ قَالَ كَيْفَ وَ لَمْ تَزَلْ إِلَى رَبِّي بِالرَّجَاءِ مَمْدُودَةً قَالَ فَمِنْ أُذُنَيْكَ قَالَ كَيْفَ وَ قَدْ سَمِعْتُ بِهِمَا كَلَامَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى مَلَكِ الْمَوْتِ لَا تَقْبِضْ رُوحَهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يُرِيدُ ذَلِكَ وَ خَرَجَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَمَكَثَ مُوسَى (علیه السلام) مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَمْكُثَ بَعْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا يُوشَعَ بْنَ نُونٍ فَأَوْصَى إِلَيْهِ وَ أَمَرَهُ بِكِتْمَانِ أَمْرِهِ وَ بِأَنْ يُوصِيَ بَعْدَهُ إِلَى مَنْ يَقُومُ بِالْأَمْرِ وَ غَابَ مُوسَى (علیه السلام) عَنْ قَوْمِهِ فَمَرَّ فِي غَيْبَتِهِ بِرَجُلٍ وَ هُوَ يَحْفِرُ قَبْراً فَقَالَ لَهُ أَ لَا أُعِينُكَ عَلَى حَفْرِ هَذَا الْقَبْرِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ بَلَى فَأَعَانَهُ حَتَّى حَفَرَ الْقَبْرَ وَ سَوَّى اللَّحْدَ ثُمَّ اضْطَجَعَ فِيهِ مُوسَى (علیه السلام) لِيَنْظُرَ كَيْفَ هُوَ فَكَشَفَ اللَّهُ لَهُ الْغِطَاءَ فَرَأَى مَكَانَهُ فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ يَا رَبِّ اقْبِضْنِي إِلَيْكَ فَقَبَضَ مَلَكُ الْمَوْتِ رُوحَهُ مَكَانَهُ وَ دَفَنَهُ فِي الْقَبْرِ وَ سَوَّى عَلَيْهِ التُّرَابَ وَ كَانَ‌ الَّذِي يَحْفِرُ الْقَبْرَ مَلَكُ الْمَوْتِ‌ فِي صُورَةِ آدَمِيٍّ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي التِّيهِ فَصَاحَ صَائِحٌ مِنَ السَّمَاءِ مَاتَ مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ وَ أَيُّ نَفْسٍ لَا تَمُوتُ.[5]

«محمّد بن عماره از پدرش روايت كند كه به امام صادق (علیه السلام) عرض كردم: مرا از وفات موسى بن عمران (علیه السلام) آگاه كن، فرمود: چون اجلش فرا رسيد و مدّت عمرش به پايان آمد و روزيش به پايان رسيد، ملك الموت (علیه السلام) به نزد او آمد و گفت: سلام بر تو اى كليم اللَّه! موسى گفت: و عليك السّلام تو كيستى؟

گفت: من ملك الموتم، گفت: براى چه آمدى؟ گفت: آمده‌ام تا تو را قبض روح‌ كنم، موسى به او گفت: از كجا روحم را مى‌گيرى؟ گفت: از دهانت، موسى (علیه السلام) گفت: چگونه چنين مى‌كنى در حالى كه با اين دهان با خدايم جلّ جلاله تكلّم كرده‌ام، گفت: از دستت، گفت: چگونه چنين مى‌كنى در حالى كه با آن تورات را برگرفته‌ام، گفت: از پايت، گفت: چگونه چنين مى‌كنى در حالى كه با آنها بر طور سينا گام نهاده‌ام، گفت: از چشمانت، گفت: چگونه چنين مى‌كنى در حالى كه هميشه به رحمت حقّ چشم دوخته‌ام، گفت: از گوشت، گفت: چگونه چنين مى‌كنى در حالى كه با آنها كلام پروردگارم جلّ جلاله را شنيده‌ام.

خداى تعالى به ملك الموت وحى فرمود: جانش را مگير تا آنكه او باشد كه آن را درخواست نمايد و ملك الموت بيرون آمد و موسى (علیه السلام) تا آنجا كه خداوند اراده فرمود زنده بود و يوشع بن نون را خواست و به او وصيّت كرد كه امرش را مكتوم بدارد و پس از خود به جانشينش وصيّت نمايد و از ميان قوم خود غايب شد و در دوران غيبتش مردى را ديد كه به حفر گورى مشغول بود و به او گفت: آيا مى‌خواهى در اين كار كمكت كنم؟ آن مرد گفت: آرى، و او را كمك كرد تا گور را كند و لحد را پرداخت، سپس موسى (علیه السلام) در آن خوابيد تا بنگرد چگونه است، پس خداى تعالى پرده‌ها را كنار زد و او جايگاه خود را در بهشت ديد و گفت: اى خداى من! مرا قبض روح كن! و ملك الموت جانش را همان جا گرفت و دفنش كرد و خاك بر او ريخت و آنكه به حفر قبر مشغول بود كسى جز ملك الموت نبود كه به صورت آدمى در آمده بود و اين در صحراى تيه بود و فريادكننده‌اى از آسمان ندا در داد كه موساى كليم در گذشت و كيست كه دار فانى را وداع نكند؟»

 

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)

شباهت غیبت امام زمان(عج) به غیبت انبیاءعلیهم‌السلام

غیبت اوصیا و حجج الهی بعد از حضرت موسی(علیه السلام)

ادامه روایت:

فَحَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ أَبِيهِ (علیه السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله سُئِلَ عَنْ قَبْرِ مُوسَى أَيْنَ هُوَ فَقَالَ هُوَ عِنْدَ الطَّرِيقِ الْأَعْظَمِ عِنْدَ الْكَثِيبِ الْأَحْمَرِ ثُمَّ إِنَّ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ (علیه السلام) قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَ مُوسَى (علیه السلام) صَابِراً مِنَ الطَّوَاغِيتِ عَلَى اللَّأْوَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْجَهْدِ وَ الْبَلَاءِ حَتَّى مَضَى مِنْهُمْ ثَلَاثُ طَوَاغِيتَ فَقَوِيَ بَعْدَهُمْ أَمْرُهُ فَخَرَجَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ مُنَافِقِي قَوْمِ مُوسَى (علیه السلام) بِصَفْرَاءَ بِنْتِ شُعَيْبٍ امْرَأَةِ مُوسَى (علیه السلام) فِي مِائَةِ أَلْفِ رَجُلٍ فَقَاتَلُوا يُوشَعَ بْنَ نُونٍ (علیه السلام) فَقَتَلَهُمْ وَ قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً وَ هَزَمَ الْبَاقِينَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ وَ أَسَرَ صَفْرَاءَ بِنْتَ شُعَيْبٍ وَ قَالَ لَهَا قَدْ عَفَوْتُ عَنْكِ فِي الدُّنْيَا إِلَى أَنْ أَلْقَى نَبِيَّ اللَّهِ مُوسَى(علیه السلام) فَأَشْكُوَ إِلَيْهِ مَا لَقِيتُ مِنْكِ وَ مِنْ قَوْمِكِ فَقَالَتْ صَفْرَاءُ وَا وَيْلَاهْ وَ اللَّهِ لَوْ أُبِيحَتْ لِيَ الْجَنَّةُ لَاسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَرَى فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَدْ هَتَكْتُ حِجَابَهُ وَ خَرَجْتُ عَلَى وَصِيِّهِ بَعْدَهُ فَاسْتَتَرَ الْأَئِمَّةُ بَعْدَ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ إِلَى زَمَانِ دَاوُدَ (علیه السلام) أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ وَ كَانُوا أَحَدَ عَشَرَ وَ كَانَ قَوْمُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ يَخْتَلِفُونَ إِلَيْهِ فِي وَقْتِهِ وَ يَأْخُذُونَ عَنْهُ مَعَالِمَ دِينِهِمْ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَى آخِرِهِمْ فَغَابَ عَنْهُمْ ثُمَّ ظَهَرَ لَهُمْ فَبَشَّرَهُمْ بِدَاوُدَ(علیه السلام) وَ أَخْبَرَهُمْ أَنَّ دَاوُدَ(علیه السلام) هُوَ الَّذِي يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ جَالُوتَ وَ جُنُودِهِ وَ يَكُونُ فَرَجُهُمْ فِي ظُهُورِهِ فَكَانُوا يَنْتَظِرُونَهُ فَلَمَّا كَانَ زَمَانُ دَاوُدَ(علیه السلام) كَانَ لَهُ أَرْبَعَةُ إِخْوَةٍ وَ لَهُمْ أَبٌ شَيْخٌ كَبِيرٌ وَ كَانَ دَاوُدُ(علیه السلام) مِنْ بَيْنِهِمْ حامل [خَامِلَ‌] الذِّكْرِ وَ كَانَ أَصْغَرَ إِخْوَتِهِ لَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَاوُدُ النَّبِيُّ الْمُنْتَظَرُ الَّذِي يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ جَالُوتَ وَ جُنُودِهِ وَ كَانَتِ الشِّيعَةُ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ كَانُوا يَرَوْنَهُ وَ يُشَاهِدُونَهُ وَ لَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ هُوَ فَخَرَجَ دَاوُدُ (علیه السلام) وَ إِخْوَتُهُ وَ أَبُوهُمْ لَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ وَ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ دَاوُدُ وَ قَالَ مَا يُصْنَعُ بِي فِي هَذَا الْوَجْهِ فَاسْتَهَانَ بِهِ إِخْوَتُهُ وَ أَبُوهُ وَ أَقَامَ فِي‌ غَنَمِ أَبِيهِ يَرْعَاهَا فَاشْتَدَّ الْحَرْبُ وَ أَصَابَ النَّاسَ جَهْدٌ فَرَجَعَ أَبُوهُ وَ قَالَ لِدَاوُدَ احْمِلْ إِلَى إِخْوَتِكَ طَعَاماً يَتَقَوَّوْنَ بِهِ عَلَى الْعَدُوِّ وَ كَانَ (علیه السلام) رَجُلًا قَصِيراً قَلِيلَ الشَّعْرِ طَاهِرَ الْقَلْبِ أَخْلَاقُهُ نَقِيَّةٌ فَخَرَجَ وَ الْقَوْمُ مُتَقَارِبُونَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ قَدْ رَجَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلَى مَرْكَزِهِ.[6]

«و پدرم از جدّش و او از پدرش و او از ائمّه علیهم‌السلام روايت كرده است كه از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله پرسش شد كه قبر موسى (علیه السلام) كجاست؟ و آن حضرت فرمود: آن بر كنار راه بزرگى پهلوى تلّ سرخ است. بعد از آن يوشع بن نون (علیه السلام) به امر نبوّت و خلافت قيام كرد و بر آزار و سختى و بلاى سركشان شكيبا بود تا آنكه سه تن از طواغيت درگذشتند و پس از آنها كارش بالا گرفت، امّا دو تن از منافقان قوم موسى (علیه السلام) صفوراء دختر شعيب همسر موسى (علیه السلام) را به شورش واداشتند و به همراهى صد هزار نفر به جنگ يوشع بن نون آمدند و او با ايشان جنگيد و بسيارى از آنها كشته شدند[7] و بقيّه به اذن خداى تعالى گريختند و صفوراء دختر شعيب اسير شد و يوشع بن نون‌ به او گفت: در دنيا تو را بخشيدم تا پيامبر خدا موسى (علیه السلام) را ملاقات كرده و شكايت تو و قومت را به او برم.

صفوراء گفت: وا ويلا! به خدا اگر بهشت را بر من ارزانى كنند، شرمم آيد كه پيامبر خدا را در آن ملاقات كنم زيرا كه هتك حرمت وى را كرده‌ام و بر جانشين او شوريده‌ام.

و اوصیا و امامان پس از يوشع بن نون تا زمان داوود (علیه السلام) به مدّت چهار صد سال پنهان بودند و تعداد آنها يازده تن بود و پيروان هر يك از آنها به نزد آن ائمّه آمد و شد داشتند و معالم دين خود را از آنها مى‌آموختند تا آن كه نوبت به آخرين آنها رسيد و او غايب شد و پس از ظهورش بشارت به داوود (علیه السلام) داد و گفت: داود همان كسى است كه زمين را از جالوت و لشكريانش پاك خواهد ساخت و فَرَج ايشان در ظهور اوست و آنها نيز در انتظار او بودند و چون زمان داود رسيد آنان چهار برادر بودند و پدر پيرى داشتند و داود در ميان ايشان از همه كوچكتر بود و كسى از وى ياد نمى‌كرد و نمى‌دانست كه او، داود پيامبر است كه منتظر اويند، همان كسى كه زمين را از جالوت و لشكريانش پاك مى‌سازد، امّا شيعيانش مى‌دانستند كه او به دنيا آمده و به سنّ نيرومندى رسيده است او را مى‌ديدند و مشاهده مى‌كردند امّا نمى‌دانستند كه او همان داود است.

پس از آن روزى داود و برادران و پدرشان با طالوت به جبهه جنگ رفته بودند و داود از آنها بازمانده بود و مى‌گفت در اين جبهه چه كارى از من بر مى‌آيد و پدر و برادرانش نيز او را خوار و بى‌مقدار مى‌شمردند، او در ميان گوسفندان پدر باقى مانده بود و آنها را مى‌چرانيد و جنگ شدّت گرفت و مردم گرفتار شدند، پدرش از جبهه برگشت و به داود گفت: طعامى به نزد برادرانت ببر تا در برابر دشمن تقويت شوند و داوود (علیه السلام) مردى كوتاه قد و كم مو و پاكدل و خوش اخلاق بود به جبهه رفت و ديد لشكر به گرد يكديگر فراهم آمده و هر يك در سنگر خود موضع گرفته است.»

 


[1] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص244.
[2] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج52، ص152.
[3] كمال الدين وتمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص152.
[4] كمال الدين وتمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص317.
[5] كمال الدين وتمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص153.
[6] كمال الدين وتمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص153.
[7] در جنگ جمل هم بیست هزار نفر از لشگر فتنه کشته شدند و هزار نفر از لشگر امیر المؤمنین علیه‌السلام کشته شدند و در بین آن‌ها شخصیتی مثل زید بن صوحان بود، وقتی در جنگ جمل به شهادت می‌رسد امیر المؤمنین علیه‌السلام. نزد او آمد و فرمود: رحمک الله یا زید کنت خفیف المئونة و کثیر المعونة