96/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سرنوشت یهود در عصر ظهور
بررسی قول دوم: تبعید یهود از شهرها و روستاهای مسلمین:
بحث ما پیرامون سرنوشت یهود در زمان ظهور بود. روایتی که دلالت داشت بر ابقاء آنها- البته فقط اهل ذمه- بر دین خود و پرداخت جزیه به حکومت اسلامی را مورد بررسی قرار دادیم.
امّا نظر دوم بر تبعید آنها از شهرها و روستاهای مسلمانان به استناد روایتی از امیر المؤمنین علیهالسلام میباشد که ما در ادامه به بررسی آن میپردازیم.
روایت دوم:[معاني الأخبار] ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ صَالِحِ بْنِ مِيثَمٍ عَنْ عَبَايَةَ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص وَ هُوَ مُشْتَكٍ وَ أَنَا قَائِمٌ عَلَيْهِ لَأَبْنِيَنَّ بِمِصْرَ مِنْبَراً وَ لَأَنْقُضَنَّ دِمَشْقَ حَجَراً حَجَراً وَ لَأُخْرِجَنَّ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى مِنْ كُلِّ كُوَرِ الْعَرَبِ وَ لَأَسُوقَنَّ الْعَرَبَ بِعَصَايَ هَذِهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَأَنَّكَ تُخْبِرُ أَنَّكَ تَحْيَا بَعْدَ مَا تَمُوتُ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا عَبَايَةُ ذَهَبْتَ فِي غَيْرِ مَذْهَبٍ يَفْعَلُهُ رَجُلٌ مِنِّي.[1]
عبايه اسدى گويد: شنيدم امير المومنين علیهالسلام درحالىكه بالاسرش ايستاده بودم و او نيز ناراحت بود (به متكا تكيه داده بود) فرمود: البتّه در مصر منبرى را بنا مىكنم و دمشق را سنگ به سنگ، مىشكنم و يهوديان و نصارا را از هر منطقه عرب اخراج مىنمايم و عرب را با اين عصايم مىرانم! من گفتم: اى امير المومنين، مثل اينكه از برگشتن بعد از مرگ سخن مىگوئى؟! فرمود: هيهات عبايه بيراهه رفتى، اين كارها را مردى از نسل من انجام مىدهد.
مرحوم صدوق میفرماید:
مثل اينكه حضرت از عبايه تقيّه كرده!، آنگونه كه در حديث اوّل (تعجب و تمام شگفتى است بين جمادى و رجب) از ابن كوّا (رييس خوارج نهروان) تقيّه نمود! چون این دو نسبت به اسرار آل محمد علیهمالسلام مورد اعتماد نبودند.
این روایت دلالت دارد بر اینکه سرنوشت یهود تبعید از بلاد اسلامی میباشد.
منابع روایت:1. معانی الاخبار، ص406، ح82
2. بحار الانوار، ج53، ص60
3. الایقاظ من الهجعه، ص385
4. معجم الاحادیث الامام المهدی علیهالسلام، ج4، ص
بررسی سند روایت:[معاني الأخبار] ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ صَالِحِ بْنِ مِيثَمٍ عَنْ عَبَايَةَ الْأَسَدِيِّ قَالَ:صالح بن میثم کوفی:
تحقیق مرحوم خوئی:الكوفي: عده الشيخ في رجاله من أصحاب الباقر علیهالسلام، و ذكره ثانيا في أصحاب الصادق علیهالسلام، قائلا: «صالح بن ميثم الأسدي، مولاهم، كوفي، تابعي». و عد البرقي أيضا صالح بن ميثم في أصحاب الباقر علیهالسلام و الصادق علیهالسلام. روى عن أبي خالد التمار، و روى عنه يعقوب بن شعيب، ذكره الكشي في ترجمة ميثم التمار (24). و في قريب من آخر ترجمته تصريح بأن صالحا ابن ميثم التمار. روى عن الصادق ع، و روى عنه عمران الميثمي. كامل الزيارات: الباب 50، في كرامة الله تبارك و تعالى لزوار الحسين بن علي ع، الحديث 8. روى عن أبي جعفر علیهالسلام، و روى عنه فضيل الرسان. تفسير القمي: سورة نوح، في تفسير قوله تعالى: (إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً). أقول: فضيل الرسام في هذه الطبعة من غلط النساخ. و قال العلامة في الخلاصة (2)، من الباب (1) من حرف الصاد، من القسم الأول:
روى علي بن أحمد العقيقي، عن أبيه، عن محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيى، عن يعقوب بن شعيب، عن صالح، قال له أبو جعفر علیهالسلام إني أحبك، و أحب أباك حبا شديدا. أقول: هذه الرواية ضعيفة، فإن علي بن أحمد ضعيف، و أبوه مجهول، و مع ذلك الرواية عن صالح نفسه، فلا يمكن الاستدلال بها على وثاقته أو حسنه، إلا أن في شهادة علي بن إبراهيم بوثاقته غنى و كفاية.[2]
مرحوم شیخ او را در رجالش از اصحاب امام باقر علیهالسلام شمرده، و همچنین در اصحاب امام صادق علیهالسلام او را ذکر کرده است و برقی نیز او را از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام شمرده است. کشی او را در ترجمهی میثم تمار ذکر کرده است. او در طریق کامل الزیارات و تفسیر قمی میباشد. (توثیق عام دارد) و علامه در قسم اول در مورد او روایتی نقل کرده است: صالح گفت: امام صادق علیهالسلام به او گفت: من تو را دوست دارم، و پدر تو را هم بسیار دوست دارم.
این روایت ضعیف است، علی بن احمد ضعیف است، و پدر او مجهول است، علاوه بر این روایت از خود صالح نقل شده است، پس امکان استدلال به آن بر وثاقت و حسن او نمیباشد، چون مستلزم دور است؛ مگر اینکه شهادت علی بن ابراهیم به وثاقت او کفایت میکند.
مرحوم مامقانی میفرماید:
و علق الشّهيد الثانى رحمهالله عليه قوله فيه مع ضعف السّند انّه شهادة على نفسه انتهى و اقول امّا المناقشة بضعف السّند فلا وجه لها و وجود صفوان قبل صالح يصلحه و كونه شهادة لنفسه قد مرّ جوابه فى مقدّمة الكتاب فالرّجل من الحسان اقلّا بل من امعن النّظر بنى على وثاقته لعدم تعقّل حبّ الامام علیهالسلام غير العدل حبّا شديدا بعد ما علم من انّ من احبّ حجرا حشره اللّه معه و ما يأتى من روايته فى حبّابة الوالبيّة يكشف عن حسن عقيدته لبيانه كرامة للامام علیهالسلام فلاحظ و تدبّر[3]
مرحوم شهید ثانی بر این روایت تعلیق زده: علاوه بر ضعف سند روایت، آن شهادت بر خودش است؛ گویم: امّا مناقشه به ضعف سند وجهی ندارد و وجود صفوان قبل از صالح آن را اصلاح میکند و اینکه این روایت شهادت بر نفس است، در مقدمهی کتاب از آن جواب دادیم پس ایشان حداقل از حسان است بلکه کسی که دقت کند بنا را بر وثاقت او میگزارد چون معقول نیست امام غیر عادلی را بسیار دوست داشته باشد بعد از آنکه معلوم شد کسی که سنگی را دوست داشته باشد خداوند او را همراه همان سنگ محشور کند و آنچه در جریان حبابه والبیه نقل می کند از حسن عقیده او کشف میکند چون کرامات امام را بیان کرده است.
جواب مرحوم مامقانی از روایات متضمن مدح راوی:إنّه قد أكثر ابن طاوس .. و غيره من علماء الرجال المناقشة في الأخبار الدالة على وثاقة أو مدح رواتها، بعدم إمكان الأخذ بها؛ لرجوع ذلك إلى تزكية النفس، و الشهادة في حقّ النفس، فلا تقبل.و قد بيّنا مرارا عديدة في طي التراجم أنّ الأخذ بأقوال علماء الرجال لمّا كان من باب الظن الثابت حجيته في الرجال، و الأغلب في الأخبار المشار إليها حصول الظن بصدورها من الإمام علیهالسلام لغاية بعد أن يباهت الإمامي إمامه، فيحصل منها الظن بالوثاقة، أو حسن الحال، فيكون الحجة هو الظن الحاصل منه لا نفس شهادته، حتى تندرج في الشهادة للنفس الراجعة إلى الدعوى، و لا تكون حجة لذلك.
و بنحو هذا أجبنا عمّا تداوله ابن طاوس و العلّامة .. و غيرهما من المناقشة دائما في الروايات الواردة في تراجم الرجال بضعف السند؛ فإنّ الاعتماد في الجرح و التعديل لمّا كان على الظن- دون الخبر من حيث هو خبر- و بعض الأخبار القاصرة سندا يفيد الظن بجرح أو تعديل، نأخذ بما أفاد منها الظن بذلك، بلا توقف.[4]
به تحقیق ابن طاوس و غیر او از علمای رجال بسیار مناقشه کردهاند در اخباری که دلالت بر وثاقت و مدح راوی آن دارد به عدم امکان اخذ به این روایات چون بازگشت آن به تزکیه نفس و شهادت در حق نفس است پس قبول نمیشود. و به تحقیق کرارا در تراجم اشخاص بیان کردیم که اخذ به اقوال علمای رجال از باب ظنی است که حجیت آن در علم رجال ثابت شده است، و اغلب در این روایات هم ظن به صدور آنها از امام حاصل است چون بعید است که یک شیعه به امام خود مطلبی را به دروغ نسبت دهد. پس از این روایات ظن به وثاقت یا حسن حال حاصل میشود. پس آنچه حجت است ظن حاصل از آن است نه خود شهادت؛ تا اینکه داخل در شهادت برای خود باشد، که برگشت آن به ادعا است و از این جهت حجت نباشد.
و به این نحو ما جواب دادیم از اشکال متداول ابن طاوس و علامه و غیر این دو از مناقشهای که در روایات وارده در تراجم رجال به ضعف سند کردند. پس بدرستی که اعتماد در جرح و تعدیل چون بنا بر ظن میباشد –نه خبر از حیث خبر بودن- و بعض اخبار که سند آن قاصر است افاده ظن به جرح و تعدیل میکند، ما آن ظنی که این روایات افاده میکند را اخذ میکنیم بدون توقف.
پس ایشان حسن میباشد.