96/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سرنوشت یهود در عصر ظهور
ادامه بررسی آیهی سوم
وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا ﴿4﴾ فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا ﴿5﴾ ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا ﴿6﴾مرحوم شعرانی در تفسیر این آیات میفرماید: صحیح آن است که مرهی اولی مربوط به بخت النصر است و مرهی ثانیه هم مربوط به جریان حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام است.
مرحوم طبرسی نیز در ادامه تفسیر این آیات میفرماید:
مفسران قرآن كريم، در باره اين ماجرا اختلافات سختى دارند. بهتر اين است كه مهمترين و بهترين مطالب آنها را در اينجا بطور اختصار، بياوريم:همين كه براى بار اول، بنى اسرائيل سركشى كردند، خداوند پادشاه ايران را- و بقولى بخت نصر و بقولى پادشاه بابل- بر آنها مسلط گردانيد. وى آنها را محاصره كرد و بيت المقدس را گشود. برخى گفتهاند: بخت نصر پس از «سخاريب» پادشاه بابل و از دست نشاندههاى نمرود و از زنى بدكاره تولد شده بود. او بر بيت المقدس غالب شد و مسجد را ويران كرد و تورات را سوزانيد و لاشههاى مردار را در مسجد افكند و در مقابل خون يحيى علیهالسلام هفتاد هزار نفر را كشت و فرزندان آنها را اسير كرد و خانه هاى آنها را غارت كرد و اموال ايشان را برد و هفتاد هزار نفر را به اسيرى گرفت و آنها را به بابل برد و مدت يكصد سال در بردگى مجوسيان به سر بردند. آن گاه خداوند آنها را مشمول فضل و رحمت خود قرار داد و پادشاهى ايرانى- كه خداشناس بود- مأمور ساخت تا آنها را به بيت المقدس بازگرداند. آنها مدت يكصد سال، در بيت المقدس اقامت كردند و در اين مدت، به راه راست مىرفتند و وظايف خود را انجام مىدادند. بار ديگر بسوى فساد و طغيان رفتند و يكى از پادشاهان روم، بنام «انطياخوس» بسوى آنها شتافت و بيت المقدس را ويران كرد و مردم آن را به اسيرى گرفت. حذيفه گويد: پادشاه روميه با آنها جنگيد و آنها را اسير كرد.
محمد بن اسحاق گويد: بنى اسرائيل خدا را معصيت مىكردند. در ميان آنها جوانانى بودند و خداوند از آنها درمىگذشت. اولين بلائى كه بر اثر گناهكارى بر آنها نازل شد، اين بود كه خداوند پيش از حضرت زكريا، شعيا را به سوى آنها فرستاد. او كسى بود كه بشارت ظهور حضرت عيسى علیهالسلام و بعثت حضرت محمد صلیالله علیه و آله را به ايشان داد.
آنان را پادشاهى بود كه شعيا او را ارشاد و راهنمايى مىكرد. شاه بيمار شد و «سخاريب» با ششصد هزار پرچم به سوى بيت المقدس آمد. شعيا براى شاه، به درگاه خدا دعا كرد او بهبود يافت. لشكريان سخاريب، همگى مردند، جز پنج نفر ايشان كه خود سخاريب هم جزو اين عده بود و فرار كردند. بنى اسرائيل به تعقيب آنها پرداختند و سخاريب را اسير كردند. خداوند دستور داد، او را آزاد كنند، تا برود و قوم خود را از واقعه با خبر گرداند. آنها وى را رها كردند و هفت سال بعد، از دنيا رفت. هنگام مرگ پسر زاده خود بخت نصر را جانشين خود گردانيد.پس از هفده سال، پادشاه بنى اسرائيل مرد و اوضاع زندگى آنها ديگرگون شد. دعويداران سلطنت، به جان يكديگر افتادند و به كشتار يكديگر پرداختند. شعيا در ميان آنها سخنرانى كرد و در ضمن پندها و اندرزها آنها را از عواقب اين كارها بر حذر داشت. خواستند وى را بكشند. او فرار كرد و در تنه درختى مخفى شد. آنها درخت را بريدند و شعيا را دو نيم كردند. خداوند، سبط هارون، ارميا را بسوى ايشان فرستاد. او همين كه کار ناپسند آنها را مشاهده كرد، از ميان ايشان برفت و ايشان را بحال خود گذاشت. بخت نصر و لشكريانش داخل بيت المقدس شدند و كردند آنچه كردند و همراه اسيران بنى اسرائيل به بابل بازگشتند. اين، نخستين بار بود.برخى نيز گفتهاند: سبب آن كشتن يحيى بن زكريا بود. زيرا پادشاه شهوت- پرست بنى اسرائيل مىخواست با دختر زنى زناشويى كند و يحيى او را منع كرد. اين خبر به مادر دختر رسيد و كينه يحيى را در دل گرفت و شاه را وادار به قتل وى كرد. گويند: خون پاك يحيى هم چنان مىجوشيد، تا وقتى كه بخت نصر هفتاد هزار نفر از ايشان به قتل رسانيد، يا هفتاد و دو هزار نفر. پس از آن خون يحيى از جوشش بيفتاد.
همه گفتهاند: يحيى بن زكريا در فساد دوم كشته شده است.مقاتل گويد: فاصله ميان فساد اول و فساد دوم دويست و ده سال بود.برخى گويند: دفعه اول بخت نصر و دفعه دوم پادشاهان ايران و روم، با بنى اسرائيل جنگيدند و اين هنگامى بود كه يحيى را شهيد كردند. از آنها يكصد و هشتاد هزار نفر كشته شدند و بيت المقدس ويران گرديد و هم چنان ويران بود تا عمر بن الخطاب آن را بنا كرد و ديگر هيچ رومى بدون ترس وارد آن نشد.برخى گويند: دفعه اول جالوت و دفعه دوم بخت نصر با آنها جنگيد. و اللَّه اعلم[1]
چنانچه ملاحظه شد هیچ یک از مفسران به ارتباط این آیه با مسئلهی ظهور امام زمان اشارهای نکردهاند در حالی که چند روایت از خاصه و عامه وجود دارد که در تفسیر این آیات اشاره به زمان ظهور امام زمان میکند.
فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ[2]
پس چون با كسانى كه كفر ورزيدهاند برخورد كنيد گردنها[يشان] را بزنيد تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد پس [اسيران را] استوار در بند كشيد سپس يا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد] تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود اين است [دستور خدا] و اگر خدا مىخواست از ايشان انتقام مىكشيد ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند هرگز كارهايشان را ضايع نمىكند.
بیهقی در سنن ذیل این آیهی شریفه به سند خودش از مجاهد نقل میکند: [3]
مجاهد في قوله عزّوجلّ: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها يعني: حتّى ينزل عيسى بن مريم، فيسلم كلّ يهودي و كلّ نصراني و كلّ صاحب ملّة، و تأمن الشاة الذئب، و لا تقرض فارة جرابا، و تذهب العداوة من الأشياء كلّها، و ذلك ظهور الإسلام على الدين كلّه.
مجاهد در مورد قول خداوند حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها گفت: یعنی: تا اینکه عیسی بن مریم نزول کند، پس هر یهودی و هر نصرانی و هر صاحب ملتی اسلام آورد، و گوسفند از گرگ در امان باشد، و موش دیگر کیسهها را پاره نکند، دشمنی از همهی اشیاء برود، ان هنگام ظهور اسلام بر همهی ادیان است.
منابع روایت:1. السنن الکبری، بیهقی، ج9، ص1802. الدر المنثور، ج3، ص2313. ینابیع المودة، ج3، ص2404. تأویل ما نزل من القرآن، ص383، ح436 به سند عامی با کمی تفاوت « و ذلک یکون عند القیام المهدی علیهالسلام »
5. تأویل الآیات، ج2، ص689 از تأویل ما نزل من القرآن6. اثبات الهداة، ج3، ص566 از تأویل الآیات7. المحجة، ص86 از تأویل ما نزل من القرآن8. حلیة الابرار، ج5، ص5669. البرهان، ج4، ص329 از تأویل الآیات
10. بحار الانوار، ج51، ص61 از تأویل الآیات
11. منتخب الاثر، ص295 از بحار الانوار
این روایت به طرق متعدد از مجاهد نقل شده است البته این روایت هم نیست.