درس مهدویت استاد طبسی

96/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : سرنوشت یهود در عصر ظهور

بررسی سند روایت اول:قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ قَالَاشکال به سند روایت:

بعضی گفتهاند: اینکه شهر بن حوشب به حجاج بگوید از امام باقر علیه‌السلام شنیدم، اشتباه است چون حجاج معاصر با امام باقر علیه‌السلام نبود، حجاج در زمان امام سجاد علیه‌السلام به هلاکت رسید. دامنهی اشکال وقتی وسیعتر میشود که شهر بن حوشب از امام صادق علیه‌السلام برای حجاج روایت نقل میکند.

در کتاب شریف کافی روایتی از حوشب نقل شده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي النَّضْرُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَلْخِيُّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ شَهْرِ بْنِ‌ حَوْشَبٍ قَالَ: قَالَ لِيَ الْحَجَّاجُ وَ سَأَلَنِي عَنْ خُرُوجِ النَّبِيِّ صلی‌الله علیه و آله إِلَى مَشَاهِدِهِ فَقُلْتُ شَهِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله بَدْراً فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ- وَ شَهِدَ أُحُداً فِي سِتِّمِائَةٍ وَ شَهِدَ الْخَنْدَقَ فِي تِسْعِمِائَةٍ فَقَالَ عَمَّنْ قُلْتُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما‌السلام فَقَالَ ضَلَّ وَ اللَّهِ مَنْ سَلَكَ غَيْرَ سَبِيلِه‌[1]

شهر بن حوشب گفت: حجاج از من در مورد جنگهای پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله سوال کرد، گفتم: پیامبر صلی‌الله علیه و آله در بدر با 313 نفر بودند و در احد با 600 نفر بودند و در خندق با 900 نفر بودند، حجاح گفت: از چه کسی شنیدی؟ گفتم: از جعفر بن محمد گفت: به خدا قسم گمراه شد کسی که از غیر راه او سوال کند.

مرحوم مجلسی ابتدا این روایت را تضعیف سپس بر آن اشکال میکند:

الحديث الثالث‌: ضعيف. و فيه إشكال عن جهة التاريخ إذا المشهور في‌ التواريخ‌ هو أن الحجاج لعنه الله مات سنة خمس و تسعين من الهجرة، و في هذه السنة توفي سيد الساجدين صلوات الله عليه و كان ولادة الصادق صلوات الله عليه سنة ثلاث و ثمانين و كان بدء إمامته سنة أربع عشرة و مائة و كان وفاة شهر بن حوشب أيضا قبل إمامته لأنه مات سنة مائة أو قبلها بسنة، و يحتمل على بعد أن يكون سمع ذلك منه عليه السلام في صغره في زمان جده علیهما‌السلام، و الأظهر: أنه كان جده أو أباه علیهم‌السلام فاشتبه على أحد الرواة.[2]

در این روایت از جهت تاریخ اشکال هست، زیرا مشهور در تاریخ این است که حجاج در سال 95 هجری از دنیا رفت و در این سال امام سجاد علیه‌السلام به شهادت رسیدند و ولادت امام صادق علیه‌السلام در سال 83 هجری بوده و شروع امامت ایشان در سال 114 هجری بوده است و وفات شهر بن حوشب هم قبل از امامت امام بوده زیرا او در سال 100 یا 99 هجری فوت کرد، و احتمال آن داده میشود اگر چه بعید است که او در کودکی در زمان جد امام این روایت را از امام شنیده باشد و اظهر آن است که روایت از حد امام یا از پدر امام بوده پس بر یکی از روات مشتبه شده است.

جواب از اشکال: امکان این هست که حجاج در پایان سال 95 هجری از دنیا رفته باشد و امام سجاد علیه‌السلام در ابتدای آن. لذا حجاج هم دوران کوتاهی از امامت امام باقر علیه‌السلام را درک کرده و هم شهر بن حوشب این روایت را در همین مدت از امام باقر علیه‌السلام شنیده و برای حجاج (که اواخر عمرش بوده) نقل کرده باشد.

شهر بن حوشب:

مبنای مرحوم خوئی این است که کسانی که در سلسله سند تفسیر قمی هستند، توثیق عام دارند و از این مبنا هم برنگشتند لذا میتوان گفت مرحوم خوئی ایشان را توثیق میکند.

نقل روایات فضائل اهل بیت علیهم‌السلام توسط شهر بن حوشب مؤیدی قوی بر توثیق او است زیرا نقل چنین روایاتی در زمان حجاج ممنوع و جرمی سنگین بود لذا جعل روایت در فضائل اهل بیت علیهم‌السلام در آن زمان بعید بلکه ممکن نیست چون فائدهای برای جاعل آن جز گرفتاری نداشت و شهر بن حوشب هم از کسانی است که در این دوران نقل فضائل میکند.

فرزند مرحوم مامقانی میفرماید:

المعنون (ابن حوشب) من رواة العامّة، و روى أحاديث في فضائل أهل البيت عليهم السلام، و لذلك ضعّفه بعضهم، عاملهم اللّه بعدله.[3]

شهر بن حوشب نزد عامه:

معنون از روات عامه است، و احادیثی در فضائل اهل بیت علیهم‌السلام روایت کرده است. اکثر عامه او را تضعیف کردهاند.

مزی در شرح حال او مینویسد:[4]

مسلم از او روایت نقل میکند، بخاری در الادب المفرد از او روایت نقل میکند و سنن اربعه نیز از او روایت نقل میکنند.

شبابه از شعبه[5] نقل میکند: و لقد لقیت شهرا فلم اعتد به : او را دیدم امّا اعتنائی به او نکردم.

یحیی بن سعید قطان هم از او روایت نقل نکرده است. و عبد الرحمن بن مهدی از او نقل میکرد.

نضر بن شمیل از ابن عون نقل میکند: إن شهرا نزکوه یعنی مورد طعن بوده است.

شهر بن حوشب مسئول بیت المال بود پس همراه خود کیسهای پول که در آن درهمهائی بود را برد پس در مورد او گفتند: شهر دین خود را به کیسهای پول فروخت پس بعد از تو ای شهر به کدام قاری میتوان اعتماد کرد.

طبری نقل میکند: شهر بن حوشب (م53هجری) خزانهدار یزید بن محلب بود. یزید بن محلب استاندار ولایت مشرق بود سپس از طرف سلیمان بن عبد الملک استاندار بصره شد. سپس عمر بن عبد العزیز او را برکنار کرده و زندان کرد. حجاج او را برکنار کرد و شکنجه کرد و او را آزاد کرد و مبلغی را برای ماهیانه او مشخص کرد و او در نهایت پس از قتالی که برای جهاد نبود در جنگی کشته شد. پناه میبریم به خدا از مرگ جاهلی.

پس کیسهای درهم با خود برد پس خبر آن به یزید بن محلب رسید، او را احضار کرد و از او سوال کرد پس پولها را به او برگرداند پس یزید کسانی که علیه او حرف زده بودند را احضار کرد و آنان را توبیخ کرد و به شهر گفت: این مال خودت است.

موسی بن هارون گفته: ضعیف است.نسائی گفته: لیس بالغریبابن المدینی گفته: یحیی بن سعید لا یحدث عن شهراحمد بن حنبل گفته: ما احسن حدیثه

احمد بن حنبل شهر بن حوشب را مدح میکرد و از او نقل شده است: لا بأس بحدیث عبد الحمید

از بخاری نقل شده است: شهر حسن الحدیثعجلی گفته: تابعی ثقةیعقوب بن ابی شیبه گفته: ثقةامّا بعضی او را تضعیف کردند.

مزی نقل میکند: از صالح بن محمد نقل شده که شهر شامی است و بر حجاج وارد شد و مردم بصره و کوفه و شام از او روایت نقل میکردند. دروغی از او نیافتیم امّا احادیثی نقل میکند که در آنها متفرد است و کسی غیر او نقل نکرده است.

عثمان بن نویره میگوید: او را به عروسی برای ولیمه دعوت کردند و من همراه او بودم، سفره پهن کردند، غذا خوردیم که صدای مزمار را شنید، فورا انگشت در گوشش گذاشت و از جلسه بیرون رفت. یعنی انسان محتاطی بود. اگر انسان محتاطی بود چطور ایشان متولی بیت المال شد و فساد مالی پیدا کرد.

نتیجه:

پس شهر بن حوشب از نظر عامه مختلف فیه است و از نظر خاصه هم توثیقی ندارد. البته این روایت را رد نمیکنیم چون آن نقل فضائل نزد خبیثترین افراد، یعنی حجاج است.

مرحوم قمی: هیچ تامل و تردیدی در شخصیت ایشان نیست.

پدر مرحوم قمی (ابراهیم بن هاشم): روایاتی که ایشان در طریق آنها باشد را حسن گویند، چون توثیق خاص ندارد اما به نظر ما ایشان فوق وثاقت است، اگر بعضی توثیق خاص ندارند بدان معنا نیست که از وثاقت پائینتر باشند بلکه شأن آنان اجّل از این است که توثیق بشوند.

قاسم بن محمد: ایشان مشکلی ندارد.سلیمان بن داود منقری: ایشان مورد بحث است ولی مرحوم خوئی ایشان را قبول دارند.

ابو حمزهی ثمالی: ایشان فوق وثاقت است.

دلالت روایت:

طبق تفسیری که از امام باقر علیه‌السلام در مورد آیه﴿وَ إِنْ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ الْكِتابِ‌ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾نقل شد، آیه مربوط به زمان ظهور امام زمان است. امّا تفاسیر دیگری نیز در معنای آیه شده است. مرحوم طبرسی در تفسیر این آیهی شریفه مینویسد:

﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾ اختلف فيه على أقوال (أحدها) أن‌ كلا الضميرين‌ يعودان إلى المسيح أي ليس يبقى أحد من أهل الكتاب من اليهود و النصارى إلا و يؤمنن بالمسيح قبل موت المسيح إذا أنزله الله إلى الأرض وقت خروج المهدي في آخر الزمان لقتل الدجال فتصير الملل كلها ملة واحدة و هي ملة الإسلام الحنيفية دين إبراهيم عن ابن عباس و أبي مالك و الحسن و قتادة و ابن زيد و ذلك حين لا ينفعهم الإيمان و اختاره الطبري قال و الآية خاصة لمن يكون منهم في ذلك الزمان‌ فقيل لشهر ما أردت بذلك قال أردت أن أغيظه‌

(و ثانيها) أن الضمير في به يعود إلى المسيح و الضمير في موته يعود إلى الكتابي و معناه لا يكون أحد من أهل الكتاب يخرج من دار الدنيا إلا و يؤمن بعيسى قبل موته إذا زال تكليفه و تحقق الموت و لكن لا ينفعه الإيمان حينئذ و إنما ذكر اليهود و النصارى لأن جميعهم مبطلون. اليهود بالكفر به و النصارى بالغلو في أمره و ذهب إليه ابن عباس في رواية أخرى و مجاهد و الضحاك و ابن سيرين و جويبر قالوا و لو ضربت رقبته لم تخرج نفسه حتى يؤمن‌

(و ثالثها) أن يكون المعنى ليؤمنن بمحمد ص قبل موت الكتابي عن عكرمة و رواه أيضا أصحابنا و ضعف الطبري هذا الوجه بأن قال لو كان ذلك صحيحا لما جاز إجراء أحكام الكفار عليهم إذا ماتوا و هذا لا يصح لأن إيمانهم بمحمد ص إنما يكون في حال زوال التكليف فلا يعتد به‌[6]

در معنای آن اختلاف است:معنایی اول (نظر طبری):

هر دو ضمیر به مسح برمیگردد یعنی احدی از اهل کتاب از یهود و نصارا باقی نمیماند مگر اینکه قبل از موت مسیح به مسیح ایمان میآورند هنگامی که خداوند او را هنگام خروج مهدی در آخر الزمان به زمین نازل میکند تا دجال را بکشد. پس همهی ملل ملت واحد میشوند و آن ملت اسلام حنیف دین ابراهیم است، این معنا از ابن عباس، ابو مالک، حسن، قتاده و ابن زید نقل شده، و آن هنگامی است که دیگر ایمان آوردن نفعی به آنها نمیرساند و طبری این نظر را اختیار کرده است، گفت: آیه مخصوص است به کسانی که در آن زمان میباشند.

مرحوم طبرسی بعد از بیان این احتمال، و نقل روایت شهر بن حوشب نقل میکند: پس به شهر گفته شد از نقل این روایت نزد حجاج چه مقصودی داشتی؟ گفت: اراده کردم تا او را عصبانی کنم.

طبق این تفسیر و معنای اول، آیه مربوط به زمان ظهور میباشد.

معنای دوم:

ضمیر اول به حضرت مسیح برمیگردد و ضمیر دوم (قبل موته) به اهل کتاب برمیگردد یعنی هیچ اهل کتاب باقی نمیماند مگر اینکه قبل مرگش به عیسی علیه‌السلام ایمان میآورد. (وایمان به حضرت عیسی علیه‌السلام یعنی ایمان به پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله یعنی آنها مسلمان از دنیا میروند پس در این صورت چرا غسل و کفن و دفن آنها را مسلمانها عهدهدار نشوند و در قبرستان مسلمانان دفن نشوند؟)

(جواب) آن زمان، زمان تکلیف نیست و مرگ محقق شده است و در آن وقت دیگر ایمان نفعی برای آنها ندارد، به جهت اینکه همهی آنها باطل هستند، یهود به واسطه کفر به او و نصارا به واسطهی غلو در حق حضرت عیسی علیه‌السلام؛ این کلام ابن عباس در روایت دیگری و مجاهد و ضحاك و ابن سيرين و جويبر است، آنان گفتند: حتی اگر گردن آنها را بزنند، نفسشان خارج نمیشود تا به حضرت عیسی علیه‌السلام ایمان بیاورند.

طبق این معنا دیگر آیه ربطی به زمان ظهور ندارد.معنای سوم:

به این معنا که آنها قبل از موتشان به محمد صلی‌الله علیه و آله ایمان میآورند. این قول از عکرمه است و اصحاب ما نیز آن را نقل کردند و طبری این وجه را تضعیف کرده، او گفته است: اگر این مطلب صحیح باشد، اجرای احکام کفار بر آنها جائز نیست هنگامی که بمیرند.

مرحوم طبرسی در رد کلام طبری میفرماید:

و این صحیح نیست چون ایمان به پیامبر صلی‌الله علیه و آلهدر حال زوال تکلیف میباشد و قابل اعتنا نیست.

طبق این معنا هم این آیه ربطی به زمان ظهور ندارد.

[1] الكافي (ط- الإسلامية)، ج‌5، ص45.
[2] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‌18، ص383.
[3] تنقيح المقال في علم الرجال (ط الحديثة)، ج‌35، ص153.
[4] تهذیب الکمال، ج8 ص406.
[5] شعبة بن حجاج (م70 هجری): او پدر علم رجال در عراق است، دو شاگرد بزرگ او یحیی بن سعید قتان و عبد الرحمن بن مهدی از سران علم رجال اهل سنت هستند.
[6] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‌3 211.