96/06/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : تجدید حکومت عباسیان قبل از ظهور
ادامه بررسی سند روایت دوممحمد بن علی قرشی:
مرحوم مامقانی پس از نقل کلام ابن داود (که گفته: و کیف کان فالرجل مسلّم الضعف) در مورد او میفرماید: لكن رواية الشّيخ المفيد ره عنه ما لم يكن تخليطا او غلوا او تدليسا او تفرد به مجمل ربما يكشف عن بعض الإعتماد عليه فى الرّواية عنه و عن عدم الإعتماد عليه فى القصر على بعض حديثه فتدبّر [1]
لکن روایت کردن شیخ مفید از او آنچه را که تخلیط، غلو، تدلیس و تفرد در آن نباشد، مجمل است، چه بسا کشف میکند از اعتماد کردن بعضی در روایت کردن از او و از عدم اعتماد بر او در بعضی دیگر احادیث او
نظر مرحوم نجاشی:
و كان يلقب محمد بن علي أبا سمينة، ضعيف جدا، فاسد الاعتقاد، لا يعتمد في شيء. و كان ورد قم- و قد اشتهر بالكذب بالكوفة- و نزل على أحمد بن محمد بن عيسى مدة، ثم تشهر بالغلو، فجفی، و أخرجه أحمد بن محمد بن عيسى عن قم، و له قصة. له من الكتب: كتاب الدلائل، و كتاب الوصايا، و كتاب العتق.[2]
او ملقب به ابو سمینه بود، شخصی ضعیف و فاسد الاعتقاد که در چیزی بر او اعتماد نمیشود. او وارد قم شد در حالی که در کوفه به کذب مشهور بود و بر علی بن احمد بن محمد بن عیسی وارد شد و مشهور به غلو شد پس به او جفا شد احمد بن محمد بن عیسی او را از قم بیرون کرد و برای او قصهای است.
مرحوم خوئی میفرماید:
بقي هنا أمران: الأول: أن محمد بن علي بن إبراهيم الملقب بأبي سمينة لا ينبغي الشك في ضعفه لما عرفت، و قد استثنى ابن الوليد من روايات محمد بن أحمد بن يحيى ما يرويه عن أبي سمينة. و قد وقع في إسناد كامل الزيارات، و المذكور فيه محمد بن علي القرشي، فقد روى عن عبيد بن يحيى الثوري، و روى عنه محمد بن أبي القاسم ماجيلويه. و يمكن أن يقال: إن محمد بن علي القرشي الواقع في سند كامل الزيارات لم يعلم أنه أبو سمينة، و قد التزم الصدوق- قدس سره- أن لا يذكر في كتابه إلا ما يعتمد عليه، و يحكم بصحته، فكيف يمكن أن يذكر فيه روايات من هو معروف بالكذب و الوضع، إذا فمحمد بن علي القرشي الكوفي رجل آخر غير أبي سمينة، المشهور بالكذب[3]
دو امر باقی ماند: اول: محمد بن علی بن ابراهیم ملقب به ابو سمینه، شک در ضعیف بودن او نیست به جهت آنچه شناختی، و به تحقیق ابن ولید از روایات محمد بن احمد بن یحیی آنچه از ابو سمینه روایت کرده را استثناء کرده است. و به تحقیق او در اسناد کامل الزیارات واقع شده است، و ممکن است گفته شود: محمد بن علی قرشی که در اسناد کامل الزیارات است معلوم نیست که ابو سمینه باشد. و به تحقیق که مرحوم صدوق ملتزم شده که در کتابش غیر آنچه بر آن اعتماد دارد را ذکر نکند، و حکم به صحت آنها کرده پس چطور ممکن است در آن روایاتی را از کسی که معروف به کذب و وضع است، نقل کند، بنابراین محمد بن علی قرشی کوفی شخص دیگری غیر از ابو سمینه مشهور به کذب است.
اشکال به بیان مرحوم خوئی:
اولا مرحوم صدوق ملتزم شدهاند که روایاتی که به آنها اعتماد دارند را نقل کنند نه نقل روایات از کسانی که به آنها اعتماد دارند لذا ممکن است با وجود اینکه در سند این روایات شخص ضعیفی چون محمد بن علی ابو سمینه بوده امّا برای ایشان از قرائن و شواهد دیگری اعتماد بر صحت روایات حاصل و لذا آنها را ذکر کرده است.
ثانیا اگر ثابت شود که مرحوم صدوق از ایشان نقل کرده است، چرا آن دلیل دیگری بر اعتبار این شخص نباشد همانطور که از واقع شدن او در سند کامل الزیارات وثاقت او را استفاده کردید. پس ایشان دو توثیق دارد یکی از مرحوم صدوق و دیگری از ابن قولویه که با تضعیف نجاشی و ابن غضائری تعارض میکند لذا اگر قائل به تساقط شوید این شخص ضعیف است و اگر قائل به مقدم بودن دو توثیق شدید، موثق میشود.
البته مرحوم خوئی از مبنایشان در مورد کامل الزیارات برگشتند و بیانشان در مورد التزام مرحوم صدوق دلالتی بر اثنین ندارد.
به نظر ما این شخص به جهت کلام مرحوم نجاشی در مورد او معتبر نمیباشد و بیان مرحوم صدوق هم دلالتی بر اعتبار این شخص ندارد. پس این روایت هم از جهت سند ضعیف است.
روایت سوم:وَ رُوِيَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ: أَنَّ النَّبِيَّ ص ذَكَرَ فِتْنَةً تَكُونُ بَيْنَ أَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قَالَ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ يَخْرُجُ عَلَيْهِمُ السُّفْيَانِيُّ مِنَ الْوَادِي الْيَابِسِ فِي فَوْرِ ذَلِكَ حَتَّى يَنْزِلَ دِمَشْقَ فَيَبْعَثُ جَيْشَيْنِ جَيْشاً إِلَى الْمَشْرِقِ وَ آخَرَ إِلَى الْمَدِينَةِ حَتَّى يَنْزِلُوا بِأَرْضِ بَابِلَ مِنَ الْمَدِينَةِ الْمَلْعُونَةِ يَعْنِي بَغْدَادَ فَيَقْتُلُونَ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ آلَافٍ وَ يَفْضَحُونَ أَكْثَرَ مِنْ مِائَةِ امْرَأَةٍ وَ يَقْتُلُونَ بِهَا ثَلَاثَمِائَةِ كَبْشٍ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ...[4]
و از حذيفه يمانى روايت شده است: «پيامبر صلیالله علیه و آله از فتنهاى كه بين مشرق و مغرب واقع خواهد شد ياد نموده و فرمود در حاليكه آنها گرفتار چنان فتنهاى هستند، سفيانى از وادى يابس (نام منطقهای است در اردن) بر آنها خروج مىكند بی درنگ و بدون وقفه، تا آنكه به دمشق فرود مىآيد آنگاه دو لشكر، يكى به سوى مشرق و يكى به سوى مدينه روانه مىكند تا اينكه به زمين بابل از شهر نفرين شده (بغداد) فرود مىآيند و بيش از سه هزار تن را مىكشند و شکم بالغ بر يكصد زن را به پاره مىكنند، و سیصد نفر از سران بنی العباس را میکشد...
ثَلَاثَمِائَةِ كَبْشٍ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ:معنای کبش:
کبش، در لغت به معنای میش نر است. در مجمع البحرین نقل شده است:
فِي الْخَبَرِ" قَالَ أَبُو سُفْيَانَ: لَقَدْ عَظَّمْتُمْ مُلْكَ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ". كَانَ الْمُشْرِكُونَ يَنْسُبُونَ النَّبِيَّ إِلَى أَبِي كَبْشَةَ، وَ كَانَ أَبُو كَبْشَةَ رَجُلًا مِنْ خُزَاعَةَ خَالَفَ قُرَيْشاً فِي عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ عَبَدَ الشِّعْرَى، فَلَمَّا خَالَفَهُمْ النَّبِيُّ فِي عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ شَبَّهُوهُ بِهِ. و قيل هو نسبة إلى جد النبي صلیالله علیه و آله لأمه، فأرادوا أنه نزع إليه في الشبه. و الْكَبْشُ: فحل الضأن في أي سن كان، و قيل الحمل إذا ثنى و إذا خرجت رباعيته، و الجمع كِبَاشٌ ككتاب. و كَبْشُ القوم: سيدهم- قاله الجوهري وَ مِنْ كَلَامِ عَلِيٍّ علیهالسلام فِي مَرْوَانَ بْنِ الْحَكَمِ" هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ". و كان له أربعة ذكور لصلبه: عبد الملك و وُلِّيَ الخلافة، و عبد العزيز و وُلِّيَ مصر، و بِشْرٌ و وليَ العراق، و محمد و ولي الجزيرة و لم يَلِ الخلافةَ أربعةُ إِخوةٍ إِلَّا هُمْ.[5]
ابو سفیان قبل از فتح مکه با دیدن نیروهای اسلام این جمله را گفت: لقد عظمتم ملک ابن ابی کبشة، او از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله تعبیر به ابن ابی کبشه کرد، گوید: مشرکین پیامبر صلیالله علیه و آله را به ابو کبشه نسبت میدادند، ابو کبشه مردی از قبیلهی خزاعه بود که با قریش در پرستش بتها مخالفت میکرد، هنگامی که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله با قریش در پرستش بتها مخالفت کرد به او میگفتند: ابن ابی کبشه. البته بعضی نیز گفتهاند: جد مادری پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به نام ابو کبشه بود و آنان با گفتن ابن ابی کبشه اراده میکردند که پیامبر صلیالله علیه و آله نیز مانند او است.
در کلام امیر المومنین علیهالسلام در مورد مروان آمده است: مروان پدر چهار قوچ است، او چهار پسر داشت: 1. عبد الملک که خلیفه شد 2. عبد العزیز که والی مصر شد 3. بشر که والی عراق شد 4. محمد والی جزیره (موصل) شد و هیچگاه چهار برادر در یک زمان والی نبودند. به هر حال کبش بزرگان قوم را گویند.
لذا کسانی که به این روایت برای بازگشت عباسیون به حکومت قبل از ظهور استناد میکنند، میخواهند بگویند: این روایت معنا پیدا نمیکند مگر اینکه بگوئیم آنها حاکمیت خواهند داشت و گر نه دیگر کبش در مورد آنها معنا ندارد. لذا در روایت که میفرماید سیصد نفر کبش بنی العباس را میکشد یعنی آنها دارای حاکمیت هستند و بزرگان آن حاکمیت حساب میشوند.
فی فَوْرِ ذلک:در مجمع البحرین در توضیح فور آمده است: قوله تعالى: مِنْ فَوْرِهِمْ هذا [3/ 125] أي من غضبهم الذي غضبوه ببدر، و أصل الفَوْر الغليان و الاضطراب، يقال فَارَتِ القدرُ فَوْراً و فَوَرَاناً: إذا غلت، أستعير للسرعة. قوله: وَ فارَ التَّنُّورُ* [11/ 40] أي نبع، يقال فَارَ الماء يَفُورُ فَوْراً: نبع و جرى.[6]
فور: جوشش و اضطراب را گویند امّا برای سرعت استعاره گرفتهاند، یعنی: با سرعت و با عجله.
منابع روایت:
1. تفسیر طبری، ج22، ص74
2. الکشف و البیان، ثعلبی، ج8، ص94
3. تفسیر ابو الفتوح رازی، ج9، ص226
4. مجمع البیان، ج4، ص398 از تفسیر ثعلبی و میگوید: نظیر این روایت را علمای ما از امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام نقل کردهاند.
5. منهج الصادقین، ج7، ص421 همان نص طبری
6. بحار الانوار، ج52، ص186 همان نص مجمع البیان
7. نور الثقلین، ج4، ص343 از مجمع البیان
8. معجم احادیث الامام المهدی، ج7، ص491