96/02/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصحاب امام زمان در دوران غیبت صغری
ادامه روایات نایب دوم:
روایت دهم (ملاقات با امام زمان)
الف) متن روایتوَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ رَفَعَهُ عَنِ الزهري [الزَّهْرَانِيِ] قَالَ: طَلَبْتُ هَذَا الْأَمْرَ طَلَباً شَاقّاً حَتَّى ذَهَبَ لِي فِيهِ مَالٌ صَالِحٌ فَوَقَعْتُ إِلَى الْعَمْرِيِّ وَ خَدَمْتُهُ وَ لَزِمْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ علیهالسلام فَقَالَ لِي لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ وُصُولٌ فَخَضَعْتُ فَقَالَ لِي بَكِّرْ بِالْغَدَاةِ فَوَافَيْتُ فَاسْتَقْبَلَنِي وَ مَعَهُ شَابٌّ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْيَبِهِمْ رَائِحَةً بِهَيْئَةِ التُّجَّارِ وَ فِي كُمِّهِ شَيْءٌ كَهَيْئَةِ التُّجَّارِ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ دَنَوْتُ مِنَ الْعَمْرِيِّ فَأَوْمَأَ إِلَيَ فَعَدَلْتُ إِلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ فَأَجَابَنِي عَنْ كُلِّ مَا أَرَدْتُ ثُمَّ مَرَّ لِيَدْخُلَ الدَّارَ وَ كَانَتْ مِنَ الدُّورِ الَّتِي لَا يُكْتَرَثُ لَهَا فَقَالَ الْعَمْرِيُّ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ سَلْ فَإِنَّكَ لَا تَرَاهُ بَعْدَ ذَا فَذَهَبْتُ لِأَسْأَلَ فَلَمْ يَسْمَعْ وَ دَخَلَ الدَّارَ وَ مَا كَلَّمَنِي بِأَكْثَرَ مِنْ أَنْ قَالَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ النُّجُومُ وَ دَخَلَ الدَّار[1]
زهرى گوید: در طلب زيارت حضرت صاحب علیهالسلام خيلى مشقّت و سختى كشيدم، تا جايى كه در اين راه مال بسيار زيادى خرج كردم، تا اينكه به عمرىّ [نايب خاص امام زمان علیهالسلام] رسيدم و به او خدمت كرده و ملازمش شدم. بعد از مدّتى از ايشان درباره امام زمان علیهالسلام سؤال كردم، او به من گفت: نمىتوان به محضر حضرت رسيد. بار دوم تواضع و التماس كردم كه عمرى گفت: فردا صبح بيا. فردا صبح رفتم، به استقبال آمد و همراه او جوانى بود كه چهره بسيار زيبا و رايحه و بوى خوشى داشت كه از همه خوشبوتر بود، و هيئت و ظاهر تجار را داشت و مثل تجار چيزى در آستينش بود.
وقتى كه او را ديدم به سمت عمرىّ رفتم، امّا او با اشاره به من فهماند كه به سمت جوان بروم، به طرف جوان برگشتم و هرچه خواستم پرسيديم، او هم جوابم را داد. بعد حركت كرد تا اينكه داخل خانهاى شود، و آن خانه از جمله خانههايى بود كه به آنها اعتنا نمىشد. عمرى به من گفت: بعد از اين ايشان را نخواهى ديد. هرچه كه مىخواهى از ايشان بپرس. رفتم كه از ايشان امورى را بپرسم امّا حضرت اعتنا نكرد و داخل خانه شد، فقط اين را فرمودند: ملعون است ملعون است هركس نماز مغرب را تأخير بيندازد تا ستارگان آسمان مثل شبكه بههم بگذرند، ملعون است ملعون است كسى كه نماز صبح را تأخير بيندازد تا اينكه ستارگان آسمان ناپديد شوند. حضرت پس از گفتن اين كلمات وارد خانه شدند.ب) منابع روایت1. غيبة الطوسي، ص 271 ح 236 2. الإحتجاج، ج 2 ص 4793. منتخب الأنوار المضيئة، ص 142 ف 104. وسائل الشيعة، ج 3 ص 147 ب 21 ح 7 از الإحتجاج.5. تبصرة الولي، ص 163 ح 68 از غيبة الطوسي.6. بحار الانوار، ج 52 ص 15 ب 18 ح 13 از الإحتجاج و غيبة الطوسي7. معجم الأحاديث الإمام المهدي علیهالسلام، ج6 ص137
ج) بررسی سند روایت:شیخ طوسی میفرماید:
وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ رَفَعَهُ عَنِ الزهري [الزَّهْرَانِيِ] قَالَ:اگر «رفعه» را به معنای اصطلاحی در نظر علمای شیعه بگیریم، روایت مرفوع میباشد و مرفوع یکی از اقسام مرسل است امّا اگر به معنای اصطلاحی اهل سنت بگیریم، در این صورت این حدیث مرفوع از اقسام حدیث صحیح است. البته مرسل بودن آن به این معنا نمیباشد که روایت را نپذیریم چون این روایت در فقه مطرح شده و مورد بحث قرار گرفته است و همچنین قرائنی که در روایت است دلالت بر صحت متن آن دارد.
مرحوم نمازی میفرماید:[2]
خبر الزهريّ الّذي تشرف بزيارة الحجّة المنتظر علیهالسلام و سمع منه قوله علیهالسلام: ملعون ملعون من أخّر العشاء إلى أن تشتبك النجوم، ملعون ملعون من أخّر الغداة إلى أن تنقضي النجوم.
یعنی ایشان این روایت را میپذیرند.
د) دلالت روایت:مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ النُّجُومُ.امام علیهالسلام در این روایت کسی را که عشاء را به تأخیر اندازد، مورد لعن قرار داده و حال آنکه بعضی وقت عشاء را تا ثلث از شب و بعضی تا پایان شب بیان کردند و این با لعن امام علیهالسلام ناسازگار است. معلق بحار الانوار در این مورد میفرماید:[3]
لفظ «العشاء» مصحف و الصحيح «المغرب» و ذلك لان وقته المسنون يبتدئ من سقوط الحمرة الى سقوط الشفق المساوق لاشتباك النجوم فمن أخر صلاة المغرب عن اشتباك النجوم خالف السنة كما أن وقت صلاة الصبح المسنون يبتدئ من الغلس الى ظهور الشفق المساوق لانقضاء النجوم فمن أخرها الى انقضاء النجوم قد خالف السنة.لفظ عشاء مصحف (اشتباه شده) است و صحیح آن مغرب است (البته این کلام ایشان خیلی بعید است) زیرا وقت مستحبی نماز عشاء از سقوط حمره تا سقوط شفق که برابر با همان زمانی است که ستارگان آسمان به صورت شبکه در آیند پس کسی که نماز مغرب را تا شبکه شدن نجوم به تأخیر اندازد، با سنت مخالفت کرده است (بر فرض قبول اینکه تصحیف شده و در اصل مغرب بوده، باز هم نمیتوان پذیرفت که کسی که خلاف سنت عمل کرده، به صرف عمل نکردن به امر مستحبی، مورد لعن امام علیهالسلام قرار گیرد) همچنان که وقت فضیلت و مستحبی نماز صبح از تاریکی صبح تا ظاهر شدن شفق مبباشد که برابر است با از دید پنهان شدن نجوم پس کسی که نماز صبح را تا زمان از دید پنهان شدن نجوم به تأخیر اندازد، با سنت مخالفت کرده است.
مرحوم حر عاملی در مورد این عبارت میفرماید:[4]
أَقُولُ: لَعَلَ الْمُرَادَ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَيْنِ وَ يَكُونُ اللَّعْنُ بِاعْتِبَارِ تَأْخِيرِ الْمَغْرِب لِمَا تَقَدَّمَ أَوْ يَكُونُ مَخْصُوصاً بِمَنْ يُؤَخِّرُ الْعِشَاءَ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنَ الْمَغْرِبِ مُعْتَقِداً وُجُوبَ التَّأْخِيرِ لِمَا مَرَّ وَ كَذَا الْغَدَاةُ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى الْمَقْصُودِ فِي عِدَّةِ أَحَادِيثَ هُنَا وَ فِي أَعْدَادِ الْفَرَائِضِ وَ نَوَافِلِهَا وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِشاید مراد کسی باشد که عشائین را به تأخیر بیاندازد و لعن در روایت به اعتبار تأخیر مغرب به جهت آنچه مقدم شد یا اینکه لعن مخصوص باشد به کسی که عشاء را بعد از فراغ از مغرب به اعتقاد وجوب تأخیر به تأخیر اندازد به جهت آنچه گذشت و در مورد صبح نیز همین طور است.[5]
روایت یازدهم (توقیع ششم)الف) متن روایتوَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَسْوَدُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: دَفَعَتْ إِلَيَ امْرَأَةٌ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ ثَوْباً وَ قَالَتْ احْمِلْهُ إِلَى الْعَمْرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَحَمَلْتُهُ مَعَ ثِيَابٍ كَثِيرَةٍ فَلَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ أَمَرَنِي بِتَسْلِيمِ ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْقُمِّيِّ فَسَلَّمْتُهُ ذَلِكَ كُلَّهُ مَا خَلَا ثَوْبَ الْمَرْأَةِ فَوَجَّهَ إِلَيَّ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالَ ثَوْبُ الْمَرْأَةِ سَلِّمْهُ إِلَيْهِ فَذَكَرْتُ بَعْدَ ذَلِكَ أَنَّ امْرَأَةً سَلَّمَتْ إِلَيَّ ثَوْباً وَ طَلَبْتُهُ فَلَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ لِي لَا تَغْتَمَّ فَإِنَّكَ سَتَجِدُهُ فَوَجَدْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَ الْعَمْرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ نُسْخَةُ مَا كَانَ مَعِي.[6]
محمّد بن علىّ اسود گويد: سالى از سالها زنى جامهاى به من داد و گفت:
آن را نزد عمرى ببر، آن را به همراه جامههاى بسيارى نزد او بردم و چون به بغداد رسيدم دستور داد آنها را به محمّد بن عبّاس قمّى تسليم كنم، و من نيز همه جامهها را به جز جامه آن زن به وى تسليم كردم، بعد از آن عمرى به نزد من كس فرستاد و گفت: جامه آن زن را نيز به وى بده! و بعد از آن به يادم آمد كه زنى جامهاى به من داده بود و در جستجوى آن برآمدم امّا آن را نيافتم، آنگاه به من گفت: غم مخور كه به زودى آن را خواهى يافت پس بعد از آن لباس را یافتم و نزد عمرى رضى اللَّه عنه صورتى از جامههايى كه نزد من بود وجود نداشت.