درس مهدویت استاد طبسی

96/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصحاب امام زمان در دوران غیبت صغری

ادامه بررسی سند روایت ششم نایب دوم:

محمد بن جعفر اسدی:

و روى الشيخ المفيد- قدس سره- بإسناده، عن علي بن محمد، قال: حدثني بعض أصحابنا قال:وُلِدَ لِي وَلَدٌ فَكَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِي تَطْهِيرِهِ يَوْمَ السَّابِعِ فَوَرَدَ لَا تَفْعَلْ فَمَاتَ يَوْمَ السَّابِعِ أَوِ الثَّامِنِ ثُمَّ كَتَبْتُ بِمَوْتِهِ فَوَرَدَ سَتُخْلَفُ غَيْرَهُ وَ غَيْرَهُ فَسَمِّ الْأَوَّلَ أَحْمَدَ وَ مِنْ بَعْدِ أَحْمَدَ جَعْفَراً فَجَاءَ كَمَا قَالَ.

قَالَ: وَ تَهَيَّأْتُ لِلْحَجِّ وَ وَدَّعْتُ النَّاسَ وَ كُنْتُ عَلَى الْخُرُوجِ فَوَرَدَ نَحْنُ لِذَلِكَ كَارِهُونَ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكَ فَضَاقَ صَدْرِي وَ اغْتَمَمْتُ وَ كَتَبْتُ أَنَا مُقِيمٌ عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ غَيْرَ أَنِّي مُغْتَمٌّ بِتَخَلُّفِي عَنِ الْحَجِّ فَوَقَّعَ لَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ فَإِنَّكَ سَتَحُجُّ قَابِلًا إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَلَمَّا كَانَ‌ مِنْ‌ قَابِلٍ‌ كَتَبْتُ‌ أَسْتَأْذِنُ‌ فَوَرَدَ الْإِذْنُ وَ كَتَبْتُ أَنِّي قَدْ عَادَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ الْعَبَّاسِ وَ أَنَا وَاثِقٌ بِدِيَانَتِهِ وَ صِيَانَتِهِ فَوَرَدَ الْأَسَدِيُّ نِعْمَ الْعَدِيلُ فَإِنْ قَدِمَ فَلَا تَخْتَرْ عَلَيْهِ فَقَدِمَ الْأَسَدِيُّ وَ عَادَلْتُه‌ (إلى أن قال) فلما كان من قابل، كتبت أستأذن فورد الإذن و كتبت: أني قد عادلت محمد بن العباس، و أنا واثق بديانته و صيانته، فورد: الأسدي نعم العديل، فإن قدم فلا تختر عليه، فقدم الأسدي و عادلته.[1]

و مرحوم شیخ مفید به اسنادش از علی بن محمد روایت کرد که گفت:

برخى از اصحاب روايت كرده كه گفت: پسرى برايم متولد شد من نامه نوشتم و از حضرت اجازه خواستم او را در روز هفتم ختنه كنم، جواب آمد: نكن، پس آن كودك در روز هفتم يا هشتم مرد، آنگاه جريان مرگ او را نوشتم، پاسخ آمد: به زودى ديگرى و ديگرى به جاى او براى تو متولد خواهد شد پس اولى را احمد نام گذار، و دومى را جعفر، و همچنان شد كه فرموده بود،

گويد: و مهياى سفر حج شدم و با مردم خداحافظى كردم و به حضرت نامه نوشته و اجاز خروج گرفتم، جواب آمد: ما اين سفر تو را خوش نداريم خود دانى؟! گويد: من دلتنگ شدم و اندوهناك گشته نوشتم: من مطيع و فرمانبردار شمايم ولى از نرفتن به حج غمگينم، جواب آمد: دلتنگ مباش كه ان شاء اللَّه سال آينده به حج خواهى رفت، چون سال آينده شد نامه نوشته اجازه حركت خواستم، اذن آمد، نوشتم: بنا دارم با محمد بن‌ عباس هم كجاوه شوم و من به ديانت و خوددارى او اطمينان دارم؟ جواب آمد: اسدى خوب هم كجاوه‌اى است اگر آمد كسى را بر او ترجيح مده، پس اسدى آمد و با او هم كجاوه شدم.

مرحوم خوئی میفرماید:[2]

و رواها الشيخ عن محمد بن يعقوب، عن أحمد بن يوسف الساسي، عن أبي جعفر محمد بن علي بن نوبخت، باختلاف يسير. الغيبة: الموضع المتقدم، الحديث 3. أقول: هذه الرواية رواها في الكافي: الجزء 1، باب مولد الصاحب ع 125، الحديث 17، عن علي، عمن حدثه. و ملخص الكلام في المقام، أن محمد بن جعفر الأسدي لا شك في وثاقته و لم يخالف فيها اثنان، إنما الكلام في فساد عقيدته، و قوله بالجبر و التشبيه، و هذا هو مقتضى كلام النجاشي في ترجمته، و قد تقدم عنه في ترجمة حمزة بن القاسم العلوي العباسي، أن له كتاب الرد على محمد بن جعفر الأسدي، و النجاشي على جلالته و مهارته لا يمكن تصديقه في هذا القول، فإنه معارض بما تقدم عن الشيخ، من أن الأسدي مات على ظاهر العدالة و لم يطعن عليه، المؤيد بما ذكره الصدوق- قدس سره-، قال: «و أما الخبر الذي روي فيمن أفطر يوما من شهر رمضان متعمدا، أن عليه ثلاث كفارات، فإني أفتي به فيمن أفطر بجماع محرم عليه ..، لوجود ذلك في روايات أبي الحسين الأسدي (رضي الله عنه) فيما ورد عليه، من الشيخ أبي جعفر محمد بن عثمان العمري قدس الله روحه».الفقيه: الجزء 2، باب ما يجب على من أفطر أو جامع في شهر رمضان، الحديث 317، فإن اعتماد الصدوق- قدس سره-، على رواية أبي الحسين الأسدي، يكشف عن حسن عقيدته‌ و إيمانه‌و قد ذكر الصدوق- قدس سره-، بعد ذلك بقليل، أنه لا يفتي برواية سماعة بن مهران، لأنه كان واقفيا. و المؤيد بالروايات المتقدمة، الدالة على مدحه و عدالته. و هذه الروايات و إن كانت ضعيفة الأسناد، إلا أن تضافرها يغني عن النظر في سند كل واحد منها، و يؤكد ما ذكرنا كثرة روايات محمد بن يعقوب، عن الأسدي (تارة) بعنوان محمد بن جعفر، و (أخرى) بعنوان محمد بن أبي عبد الله، و قد مر في ترجمة محمد بن أبي عبد الله الأسدي اتحاده مع محمد بن جعفر الأسدي، فلو كان محمد بن جعفر الأسدي قائلا بالجبر و التشبيه، لكان تلميذه محمد بن يعقوب أولى بمعرفة ذلك و تركه الرواية عنه. و أوضح من جميع ذلك: أن محمد بن يعقوب، روى عدة روايات في بطلان القول بالتشبيه، و بطلان القول بالجبر، عن محمد بن أبي عبد الله الذي عرفت اتحاده مع محمد بن جعفر الأسدي. الكافي: الجزء 1، باب في إبطال الرؤية (9)، الحديث 1، و الحديث 11. و باب النهي عن الصفة 10، الحديث 3. و باب النهي عن الجسم و الصورة 11، الحديث 4، و الحديث 6 و 7، و باب الجبر و القدر 30، الحديث 12، و الحديث 13. و باب الاستطاعة 31، الحديث 3، و غير ذلك. و بما ذكرناه يظهر، أنه لا وجه لقول العلامة أعلى الله مقامه (145) من الباب (1)، من حرف الميم، من القسم الأول: «كان ثقة، صحيح الحديث، إلا أنه روى عن الضعفاء و كان يقول بالجبر و التشبيه، فأنا في حديثه من المتوقفين» (انتهى). فإنه اعتمد في ذلك على قول النجاشي، و قد عرفت أنه لا يمكن تصديقه في ذلك، كما ظهر مما ذكرنا أنه لا وجه لما صنعه ابن داود من ذكره في البابين،فالأول في ذيل (1310)، و الثاني في (423). ثم إنا لو تنزلنا و سلمنا، أن محمد بن جعفر كان قائلا بالجبر و التشبيه، فلا ينبغي الشك في الاعتماد على روايته، بناء على ما هو الصحيح من كفاية وثاقة الراوي في حجية روايته، من دون دخل لحسن عقيدته في ذلك. بقي الكلام في أن الأردبيلي، ذكر في جامعه أن محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدي، و محمد بن جعفر الرزاز أبا العباس الكوفي، متحدان. أقول: هذا غير صحيح، و نبين وجه التغاير في ترجمة محمد بن جعفر الرزاز. و طريق الشيخ إليه صحيح.

این روایت را مرحوم شیخ طوسی با کمی تفاوت در الغیبة و مرحوم کلینی در کافی نقل کردهاند.

و خلاصهی کلام: اینکه محمد بن جعفر اسدی شکی در وثاقت او نیست و دو نفر در مورد او اختلاف نکردند، بدرستی که بحث در فساد اعتقاد او است، و قائل بودن او به جبر و تشبیه، و این مقتضای کلام نجاشی در ترجمهی او است، و از ایشان در ترجمهی حمزة بن قاسم علوی عباسی گذشت: برای او کتابی در رد محمد بن جعفر اسدی است، و نجاشی با اینکه در جلالت و مهارت او در علم رجال بحثی نیست امّا امکان تصدیق او در این قول نمیباشد، زیرا قول او با کلام شیخ مبنی بر اینکه اسدی بر عدالت رحلت کرد و طعنی بر او نمیباشد، معارض است،

و کلام شیخ تأیید میشود به آنچه مرحوم صدوق ذکر کردند، فرمود: « و امّا خبری که روایت شده در مورد کسی که روزی از ماه رمضان را عمدا افطار کند، اینکه بر او سه کفاره است، پس من فتوا میدهم به آن در مورد کسی که جماع حرام مرتکب شده است..، چون در سند روایات آن ابو الحسین اسدی است که از شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری روایت کرده است.

پس بدرستی که اعتماد مرحوم صدوق بر روایات ابو الحسین اسدی از حسن اعتقاد و ایمان او کشف می‌کند.

و به تحقیق مرحوم صدوق کمی بعد از آن ذکر میکند، بدرستی که من بر طبق روایت سماعة بن مهران فتوا نمیدهم، زیرا او واقفی بود. و تأیید میشود به روایات متقدم که دلالت بر مدح و عدالت او میکند. و این روایات اگر چه از جهت اسناد ضعیف هستند الا اینکه استفاضهی روایات ما را از بررسی سندی هر یک از آنها بی نیاز میکند، و کثرت روایات محمد بن یعقوب از اسدی گاهی با عنوان محمد بن جعفر و گاهی با عنوان محمد بن ابی عبد الله آن را تأکید میکند و به تحقیق در ترجمهی محمد بن ابی عبد الله اسدی گذشت که او همان محمد بن جعفر اسدی است، پس اگر محمد بن جعفر اسدی قائل به جبر و تشبیه بود هر آینه شاگرد او محمد بن یعقوب اولی به شناخت آن و ترک روایات او بود و روشنتر از همهی آنچه گفتیم اینکه محمد بن یعقوب از او روایاتی در بطلان قول به تشبیه و جبر نقل میکند.

و از آنچه ذکر کردیم ظاهر شد که وجهی برای قول علامه حلی نمی‌باشد که در قسم اول فرمودند: « او ثقه و صحیح الحدیث است الا اینکه از ضعفاء نقل می‌کند و قائل به جبر وتشبیه بود، پس ما در حدیث او توقف می‌کنیم» او در این قول بر قول نجاشی اعتماد کرده است امّا امکان تصدیق نجاشی در این قول نمی‌باشد.

اگر ما هم بپذیریم که محمد بن جعفر قائل به جبر و تشبیه بوده است، پس شک در اعتماد بر روایت او شایسته نیست بنا بر اینکه وثاقت راوی در حجیت روایتش کفایت می‌کند و حسن اعتقاد او در آن دخالتی ندارد.

به نظر ما چون روایات بر وکیل بودن ایشان از طرف امام زمان بسیار است، دیگر جائی برای تنزلی که مرحوم خوئی فرمودند، باقی نمی‌ماند چون مسلما امام زمان کسی را که مشکل اعتقادی داشته باشد، به عنوان وکیل تعیین نمی‌کند در حالی که از امام رضا در مورد مشبهه تعبیر لعنهم الله و قاتلهم الله رسیده است.

مرحوم مجلسی میفرماید:

نسبته إلى الجبر و التشبيه لروايته‌ الأخبار الموهمة لهما، و ذلك لا يقدح فيه إذ قل أصل من الأصول لا يوجد مثلها فيه.[3]

نسبت جبر و تشبیه به ایشان به جهت این است که روایاتی را نقل کرده که ایهام به جبر و تشبیه دارد، و آن اشکالی ندارد زیرا کمتر اصلی از اصول یافت می‌شود که مانند آن روایات در آن یافت نشود.

روایت هفتم (توقیع سوم)الف) متن روایت

حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخُزَاعِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيِّ بْنُ أَبِي الْحُسَيْنِ الْأَسَدِيُّ عَنْ أَبِيهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: وَرَدَ عَلَيَّ تَوْقِيعٌ‌ مِنَ‌ الشَّيْخِ‌ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ ابْتِدَاءً لَمْ يَتَقَدَّمْهُ سُؤَالٌ‌ بسم الله الرحمن الرحيم‌ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‌ عَلَى مَنِ اسْتَحَلَّ مِنْ مَالِنَا دِرْهَماً قَالَ أَبُو الْحُسَيْنِ الْأَسَدِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنَّ ذَلِكَ فِيمَنِ اسْتَحَلَّ مِنْ مَالِ النَّاحِيَةِ دِرْهَماً دُونَ مَنْ أَكَلَ مِنْهُ غَيْرَ مُسْتَحِلٍّ لَهُ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي إِنَّ ذَلِكَ فِي جَمِيعِ مَنِ اسْتَحَلَّ مُحَرَّماً فَأَيُّ فَضْلٍ فِي ذَلِكَ لِلْحُجَّةِ عَلَى غَيْرِهِ قَالَ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيراً لَقَدْ نَظَرْتُ بَعْدَ ذَلِكَ فِي التَّوْقِيعِ فَوَجَدْتُهُ قَدِ انْقَلَبَ إِلَى مَا وَقَعَ فِي نَفْسِي‌ بسم الله الرحمن الرحيم‌ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‌ عَلَى مَنْ أَكَلَ مِنْ مَالِنَا دِرْهَماً حَرَاماً قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخُزَاعِيُّ أَخْرَجَ إِلَيْنَا أَبُو عَلِيِّ بْنُ أَبِي الْحُسَيْنِ الْأَسَدِيُّ هَذَا التَّوْقِيعَ حَتَّى نَظَرْنَا إِلَيْهِ وَ قَرَأْنَاهُ.[4]

ابو علىّ بن ابو الحسين اسديّ از پدرش روايت كند كه گفت: توقيعى از جانب شيخ ابو جعفر محمّد بن عثمان عمرى- قدّس اللَّه روحه- ابتداء و بدون سؤال چنين صادر گرديد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌ لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسى باد كه درهمى از مال ما را بر خود حلال شمارد. ابو الحسين اسديّ گويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع در باره كسى است كه درهمى از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسى كه از اموال ناحيه مى‌خورد ولى آن را بر خود حلال نمى‌شمارد و با خود گفتم: آن در باره همه كسانى است كه حرامى را حلال شمارند و برترى امام بر ديگران در اين باب چيست؟ گويد: قسم به خدايى كه محمّد را به عنوان پيامبر و بشير فرستاد ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرد تغيير يافته و چنين است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌ لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسى باد كه درهمى از مال ما را به حرام بخورد.

ابو جعفر محمّد بن محمّد خزاعىّ گويد: ابو علىّ اسديّ اين توقيع را براى ما بيرون آورد و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.

 


[1] معجم رجال الحديث، ج‌16، ص178- الإرشاد، ج‌2، ص363.
[2] معجم رجال الحديث، ج‌16، ص178.
[3] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‌6، ص192.
[4] كمال الدين و تمام النعمة، ج‌2، ص522.