درس مهدویت استاد طبسی

95/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

یاران امام زمان در دوران ظهور

شعیب بن صالح

روایت 10:

الف) متن روایت

" تخرج راية سوداء لبني العباس ، ثم تخرج من خراسان أخرى سوداء قلانسهم سود وثيابهم بيض على مقدمتهم رجل يقال له شعيب بن صالح ، أو صالح بن شعيب ، من تميم ، يهزمون أصحاب السفياني ، حتى تنزل بيت المقدس ، توطئ للمهدي سلطانه ، ويمد إليه ثلثمائة من الشام. يكون بين خروجه و بين أن يسلم الامر للمهدي إثنان وسبعون شهرا"

پرچمی سیاه به طرفداری بنی العباس خروج می‌کند، سپس پرچم سیاه دیگری از خراسان خروج می‌کند که کلاه‌های آنان سیاه و لباس آنان سفید است و فرمانده‌ی آنان مردی است که به او شعیب بن صالح یا صالح بن شعیب گفته می‌شود، اصحاب سفیانی را شکست می‌دهند، تا اینکه در بیت المقدس فرود می‌آیند، زمینه‌ساز حکومت امام مهدی هستند، سیصد نفر از شام به او ملحق می‌شوند. بین خروج شعیب تا زمانی که امور را به حضرت مهدی تحویل دهد، هفتاد و دو ماه فاصله است.

طبق این روایت شعیب بن صالح زمینه‌ساز ظهور حضرت مهدی است و جزء کسانی است که برای حکومت امام علیه‌السلام تلاش می‌کند، امّا این روایت دلالت بر مسئولیت او در دوران ظهور ندارد.

ب) منابع روایت

1. فتن ابن حماد، ج1، ص310 از محمد بن حنفیه

2. فتن ابن منادی، ص207 از محمد بن حنفیه

3. سنن دانی، ج5، از محمد بن حنفیه

4. عقد الدرر سلمی، ص169 از سنن دانی

5. عرف السیوطی، ج2، ص67 از ابن حماد

6. الفتاوی الحدیثیه، ص31 از سیوطی

7. القول المختصر، ص34 به طور مرسل نقل می‌کند با کمی تفاوت: " يخرج رايات السود من خراسان صحبة المهدي"

8. برهان متقی هندی، ص151

9. فرائد فوائد الفکر

10. فتن ابن طاوس، از فتن ابن حماد

11. ملحقات احقاق الحق، ج29، ص412 از عقد الدرر و در سه جای دیگر این روایت را یکبار از برهان متقی هندی و در دو جای دیگر از ابن حماد می‌آورد.[1]

ج) سند روایت

این روایت در کتب شیعه نیامده و مدرک اصلی آن فتن ابن حماد است و برخی از سنن دانی نقل کرده‌اند؛ لذا نیاز به بررسی سندی ندارد و ما قبلا راجع به او بحث کرده‌ایم. اما چون همه‌ی منابع اهل سنت روایت را از محمد بن حنفیه نقل می‌کنند، ما پیرامون شخصیت ایشان مطالبی را بیان می‌کنیم.

محمد بن حنفیه:

ایشان بر خلاف تصور بعضی‌ها، شخصیتی جلیل، ظلم‌ستیز، ظالم‌ستیز و جری و جسور بود و زمانی که احساس می‌کرد، حاکمی نسبت به امیر المومنینعلیه‌السلام جسارت می‌کند، بلند می‌شد و با او بحث و محاجه می‌کرد. ایشان در برابر حق و امام زمان‌شان، امام زین العابدین علیه‌السلام خاضع و متواضع بود و آنچه به ایشان نسبت می‌دهند همچون ادعای مهدویت، حرف خود ایشان نیست، بلکه اعتقاد منحرفین است لذا خاصه و عامه (مخصوصا خاصه) در شرح حال ایشان جز تجلیل نمی‌آورند.

نظر مرحوم خوئی:

تقدم في ترجمة محمد بن أبي حذيفة، قول أمير المؤمنين علیه‌السلام إن من المحامدة الذين تأبى أن يعصى الله عز و جل محمد بن أمير المؤمنين و لكن الرواية ضعيفة.[2]

در ترجمه‌ی محمد بن ابی حذیفه گذشت، قول امیرالمؤمنین علیه‌السلام که چند محمد هستند که تعدی نمی‌کنند و اجازه‌ی تعدی هم به کسی نمی‌دهند که از حدود خداوند عز و جل تعدی کند، یکی از آن‌ها محمد بن امیرالمؤمنین است و لکن روایت ضعیف است.

شاهد اول بر اعتبار محمد بن حنفیة:

قال الصدوق: كان محمد موردا لعطف أمير المؤمنين علیه‌السلام و شفقته و عنايته و قد قال علیه‌السلام فيما قاله لرأس اليهود، في حديث رواه الصدوق: فو الله ما معنى أن أمضي على بصيرتي، إلا مخافة أن يقتل هذان و أومى بيده إلى الحسن و الحسين علیهما‌السلام، فينقطع نسل رسول الله صلی‌الله علیه و آله و ذريته من أمته و مخافة أن يقتل هذا و هذا و أومى بيده إلى عبد الله بن جعفر و محمد ابن الحنفية.

مرحوم صدوق گوید: محمد مورد لطف و شفقت و عنایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و در حدیثی که مرحوم صدوق نقل می‌کنند، فرمودند: به خدا قسم جنگ را ادامه نمی‌دهم، می‌ترسم این دو نفر کشته شوند و اشاره کردند به امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام، پس نسل و ذریه‌ی رسول الله صلی‌الله علیه و آله قطع شود و از خوف کشته شدن این و این و اشاره کردند به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه

قال ابن شهرآشوب: و جعله أمير المؤمنين علیه‌السلام في حرب صفين مع محمد بن أبي بكر و هاشم المرقال على ميسرة العسكر و جعل الحسن و الحسين و مسلم بن عقيل و عبد الله بن جعفر على الميمنة، المناقب الجزء 3، باب إمامة أمير المؤمنين، فصل في حرب صفين.

و ابن شهر آشوب گوید: امیر المومنین علیه‌السلام در جنگ صفین محمد بن حنفیه را همراه محمد بن ابی بکر و هاشم مرقال بر میسره‌ی لشگر قرار داد و حسن و حسین و مسلم بن عقیل و عبدالله بن جعفر را بر میمنه‌ی لشگر قرار داد.

سپس مرحوم خوئی، روایت کافی که روایت صحیحی است و طبق آن محمد بن حنفیه ادعای امامت در برابر امام سجاد علیه‌السلام می‌کند، را نقل می‌کند:[3]

امام باقر علیه‌السلام فرمود: چون حسين علیه‌السلام شهيد شد. محمد بن حنيفه تقاضا كرد از على بن الحسين علیهما‌السلام و با او خلوت نمود و گفت: برادرزاده مى‌دانى كه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله وصيّت و امامت را بعد از خود به امير المؤمنين علیه‌السلام داد و سپس به حسن و سپس به حسين علیه‌السلام و پدر تو را كشتند و وصيّتى نكرد، من عمّ تو و برادر پدر توام و از صلب على علیه‌السلام هستم و با سابقه سنّ و پيشينه‌اى كه دارم از تو به امامت سزاوارترم در اين جوانى تو، با من در وصيت و امامت نزاع مكن و محاكمه نداشته باش.

على بن الحسين علیهما‌السلام به او فرمود: عمو جان، از خدا بترس و چيزى كه حق تو نيست ادّعا مكن، من به تو پند مى‌دهم كه مبادا از نادان‌ها باشى، به راستى پدرم پيش از آنكه به عراق برود به من وصيت كرد و ساعتى پيش از شهادتش امامت را به من سپرد و اين سلاح رسول اللَّه صلی‌الله علیه و آله است كه نزد من است متعرض اين مقام مشو كه مى‌ترسم عمرت كوتاه شود و حالت پريشان گردد، خدای عز و جل وصيت و امامت را در نسل حسين علیه‌السلام مقرر داشته و اگر مى‌خواهى اين حقيقت را بدانى بيا برويم نزد حجر الاسود و محاكمه كنيم و از او بپرسيم.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: اين صحبت ميان آنها در مكه بود، رفتند نزد حجر الاسود و على بن الحسين به محمد بن حنيفه گفت: تو اول برو به درگاه خدا عز و جل زارى كن و از او بخواه كه حجر الاسود به سود تو سخن گويد و سپس از او بپرس، محمد در دعا زارى سرداد و از خدا درخواست كرد و حجر الاسود را براى سخن دعوت كرد و به او پاسخى نداد، على بن الحسين علیهما‌السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام بودى هر آينه حجر الاسود به تو پاسخ مى داد، محمد به آن حضرت گفت: اى برادر زاده، پس تو دعا كن و از او بخواه.

على بن الحسين علیهما‌السلام دعائى را كه خواست خواند و سپس فرمود: از تو مى‌خواهم به حقِ آنكه ميثاق انبياء را در تو نهاده است و هم ميثاق اوصياء و همه مردم را كه هر آينه به من خبر دهى از وصى و امام بعد از حسين بن على علیهما‌السلام.

گويد: حجر الاسود چنان جنبيد كه نزديك بود از جا كنده‌ شود و سپس خدا آن را به سخن آورد با زبان عربى روشن و شيوا، و گفت: بار خدايا به راستى وصيت و امامت بعد از حسين بن على علیهما‌السلام با على بن الحسين بن على بن ابى طالب است پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله. گويد: پس از آن محمد بن على برگشت و پيرو على بن الحسين علیهما‌السلام گرديد.[4]

مرحوم خوئی میفرماید:

و رواها أيضا، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن حماد بن عيسى عن حريز، عن زرارة، عن أبي جعفر علیه‌السلام أقول: الرواية صحيحة السند و دالة على إيمانه، و قوله بإمامة علي بن الحسين علیهما‌السلام.

این روایت همچنین از علی بن ابراهیم روایت شده است، و روایت صحیح السند است و بر ایمان محمد بن حنفیه و قائل بودن ایشان به امامت علی بن حسین علیهما‌السلام دلالت می‌کند.

شاهد دوم:

    1. و تقدم في ترجمة حيان السراج رواية الكشي، بإسناده عن عبد الله بن مسكان، قول حيان إن مثل محمد ابن الحنفية في هذه الأمة، مثل عيسى ابن مريم، فقال له أبو عبد الله علیه‌السلام، ويحك يا حيان شبه على أعدائه، فقال بلى شبه على أعدائه، فقال علیه‌السلام تزعم أن أبا جعفر عدو محمد ابن الحنفيِة.[5]

و در ترجمه‌ی حیان سراج گذشت که گفته است: محمد بن حنفیه در این امت مثل حضرت عیسی بن مریم علیهما‌السلام است، اشاره است به روایتی که در ترجمه‌ی حیان سراج از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند:

    2. حدثني الحسين بن الحسن بن بندار القمي قال: حدثني سعد بن عبد الله بن أبي خلف القمي قال: أخبرنا أحمد بن محمد بن عيسى و محمد بن عبد الجبار الذهلي عن العباس بن معروف عن عبد الله بن الصلت أبي طالب عن حماد بن عيسى قال و حدثني علي بن إسماعيل و يعقوب (ابن يزيد) عن حماد بن عيسى عن الحسين بن المختار القلانسي عن عبد الله بن مسكان قال: دخل حيان السراج على أبي عبد الله علیه‌السلام فقال له: يا حيان ما يقول أصحابك في محمد بن علي بن الحنفية؟ قال: يقولون هو حي يرزق. فقال أبو عبد الله علیه‌السلام: حدثني أبي أنه كان في من عاده في مرضه و في من أغمضه و في من أدخله حفرته و تزوج نساءه و قسم ميراثه. قال: فقال حيان. إنما مثل محمد ابن الحنفية في هذه الأمة مثل عيسى ابن مريم. فقال: ويحك يا حيان شبه على أعدائه؟ فقال: بلى شبه على أعدائه فقال: تزعم أن أبا جعفر عدو محمد بن علي لا و لكنك تصدف يا حيان، و قد قال الله عز و جل في كتابه: (سنجزي الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون)، فقال أبو عبد الله علیه‌السلام فتبت إلى الله من كلام حيان ثلاثين يوما.[6]

حسين بن مختار مى‌گويد حيّان سرّاج بر امام جعفر صادق علیه‌السلام وارد شد و آن حضرت فرمود: اى‌ حيّان! اصحابت در باره محمّد ابن حنفيّه چه مى‌گويند؟

عرض كرد مى‌گويند او زنده است و روزى مى‌خورد.

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

امّا پدرم محمّد باقر علیه‌السلام برايم بازگو كرد كه وى در زمره كسانى بوده است كه در بيمارى او به عيادتش رفته و در احتضارش چشمان او را بسته و بعد از وفاتش، او را به خاك سپرده و زنانش را پس از وى به شوهر داده و ارثش را خود تقسيم كرده است.

حيّان عرض كرد: اى ابا عبد اللَّه! مثل محمّد ابن حنفيّه در اين امّت، مثل عيسى بن مريم است كه وضعيّت او بر مردم مشتبه گرديد.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: آيا وضعيّت او بر دوستانش مشتبه شده يا بر دشمنانش؟ عرض كرد بر دشمنانش. امام فرمود: آيا مى‌پندارى كه ابو جعفر محمّد باقر علیه‌السلام دشمن عمويش‌ محمّد ابن حنفيه بوده است؟ عرض كرد خير.

آنگاه امام صادق علیه‌السلام فرمود: اى حيّان! شما از آيات خدا روى گردانيديد و خداى تعالى فرموده است: «به زودى به كسانى كه از آيات ما روى بر مى‌گردانند كيفر بدى مى‌دهيم زيرا آنها منحرف بودند». امام علیه‌السلام فرمود: من تا سی روز از کلام حیان استغفار میکردم.

از این روایت استفاده میشود که امام باقر علیه‌السلام نه تنها با محمد بن حنفیه مشکل نداشتند بلکه به او علاقهمند بودند.

    3. حمدويه قال: حدثنا الحسن بن موسى قال: حدثني محمد بن أصبغ عن مروان بن مسلم عن بريد العجلي قال: دخلت على أبي عبد الله علیه‌السلام فقال لي: لو كنتَ سبقتَ قليلا لأدركت حيان السراج. قال: و أشار إلى موضع في البيت فقال: أبو عبد الله علیه‌السلام كان هاهنا جالسا فذكر محمد ابن الحنفية و ذكر حياته و جعل يطريه و يقرضه فقلت له: يا حيان أ ليس تزعم و يزعمون و تروي و يروون لم يكن في بني إسرائيل شي‌ء إلا و هو في هذه الأمة مثله؟ قال: بلى. قال: فقلت هل رأينا و رأيتم و سمعنا و سمعتم بعالم مات على أعين الناس فنكح نساؤه و قسمت أمواله و هو حي لا يموت؟ فقام و لم يرد علي شيئا.

بريد عجلى نقل مى‌كند كه گفت خدمت حضرت صادق علیه‌السلام رسيدم فرمود اگر اندكى زودتر آمده بودى حيان‌ سراج‌ را هم مي‌ديدى[7] اينجا نشسته بود، صحبت از محمد حنفيه و زنده بودن وى به ميان آمد، من به او گفتم: مگر ما و شما معتقد نيستيم و از پيغمبر روايت نمى‌كنيم كه هرچه در بنى اسرائيل بوده در اين امت هم نظيرش هست گفت: چرا، گفتم: تا كنون ما يا شما ديده‌ايم يا شنيده‌ايم كه عالمى در جلو چشم مردم مرده‌ باشد زنانش را تزويج كرده باشند اموالش را قسمت كرده باشند، باز هم زنده باشد؟ جوابى نداد و برخاست.

    4. حمدويه قال: حدثنا الحسن بن موسى قال: روى أصحابنا عن عبد الرحمن بن الحجاج قال: قال أبو عبد الله علیه‌السلام: أتاني ابن عم لي يسألني أن آذن لحيان السراج فأذنت له فقال لي: يا أبا عبد الله إني أريد أن أسألك عن شي‌ء أنا به عالم إلا أني أحب أن أسألك عنه أخبرني عن عمك محمد بن علي مات؟ قال: فقلت أخبرني أبي أنه كان في ضيعة له فأتي فقيل له: أدرك عمك. قال: فأتيته - و قد كانت أصابته غشية - فأفاق فقال لي: ارجع إلى ضيعتك. قال: فأبيت فقال لترجعن قال: فانصرفت فما بلغت الضيعة حتى أتوني فقال: أدركه فأتيته فوجدته قد اعتقل لسانه فدعا بطست و جعل يكتب وصيته فما برحت حتى غمضته و غسلته و كفنته و صليت عليه و دفنته فإن كان هذا موتا فقد و الله مات. قال: فقال لي رحمك الله شبه على أبيك. قال: فقلت سبحان الله أنت تصدف على قلبك. قال: فقال لي و ما الصدف على القلب؟ قال: قلت الكذب.

عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق علیه‌السلام روايت مى‌كند كه فرمود: «يكى از عمو زادگانم نزد من آمد و براى حيّان‌ سراج‌ درخواست ملاقات كرد. من نيز به وى اجازه دادم. حيّان وارد شد و به من گفت: اى ابا عبداللَّه! مى‌خواهم از شما درباره مطلبى بپرسم كه آن را مى‌دانم ولى دوست دارم از شما درباره آن سؤال كنم. به من بگو كه آيا عمويت محمد بن على درگذشت؟

گفتم: پدرم به من گفت كه در يكى از مزارعش بود كه شخصى نزد وى مى‌رود و مى‌گويد: عمويت را درياب.

پدرم گفت: من درحالى نزد وى رفتم كه وى بيهوش بود، آن‌گاه به هوش آمد و به من گفت: به مزرعه‌ات بازگرد. ولى من خود دارى كردم. تا اين‌كه براى بار دوم گفت: از شما می‌خواهم که بازگردى. من بيرون آمدم ولى هنوز از روستا دور نشده بودم كه نزد من آمدند و گفتند: او را درياب! وقتى نزد وى بازگشتم، مشاهده كردم زبانش بند آمده است. آن‌گاه تشتى درخواست كرد و شروع به نوشتن وصيتش كرد.

من از آنجا حركت نكردم تا اين‌كه چشمانش را بستم و غسل و كفن و نماز و دفنش را انجام دادم.

[آن‌گاه امام صادق علیه‌السلام فرمود:] پس اگر اين مرگ است به خدا سوگند حتما او مُرد.

حيّان به من گفت: خداوند تو را رحمت كند، امر بر پدرت مشتبه شده است.

امام علیه‌السلام فرمود: گفتم: سبحان اللَّه!- شگفتا- تو بر قلبت «صَدْف» وارد مى‌كنى.

وى پرسيد: وارد كردن «صَدْف» بر قلب چيست؟

گفتم: دروغ».

از این مطالب استفاده می‌شود که محمد بن حنفیه، یک شخصیت محترم و مقبول بوده است.

مرحوم شوشتری نقل میکند:

و في عيون ابن قتيبة: [8] قال المدائني: بعث يزيد بن قيس الأرحبي- و كان واليا لعليّ عليه السّلام- إلى الحسن و الحسين عليهما السّلام بهدايا بعد انصرافه من الولاية، و ترك ابن الحنفيّة؛ فضرب عليّ عليه السّلام على جنب ابن الحنفيّة و قال:

فرجع يزيد إلى منزله و بعث إلى ابن الحنفيّة بهدية سنيّة

یزید بن قیس ارحبی (والی امام علیعلیه‌السلام بود) هدایایی برای امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام فرستاد ولی برای محمد بن حنفیه را نفرستاده بود. پس علی علیه‌السلام بر شانه‌ی ابن حنفیه زد و طی اشعاری از یزید بن قیس گلایه فرمود. پس یزید به منزلش برگشت و هدیه‌ای هم برای ابن حنفیه فرستاد.

شاید این جریان هم دال بر حسن بودن او باشد.


[1] معجم احادیث الامام المهدی (ع)، شیخ علی کورانی عاملی، ج2، ص224.
[2] معجم‌رجال‌الحديث، سید ابوالقاسم خوئی، ج17، ص54.
[3] مرحوم مجلسی و مرحوم خوئی سند آن را تصحیح کرده‌اند.
[4] . روى محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن علي بن رئاب، عن أبي عبيدة و زرارة جميعا، عن أبي جعفر علیه‌السلام قال لما قتل الحسين علیه‌السلام أرسل محمد ابن الحنفية إلى علي بن الحسين علیه‌السلام فخلا به، فقال له يا ابن أخي قد علمت أن رسول الله صلی‌الله علیه و آله دفع الوصية و الإمامة من بعده إلى أمير المؤمنين علیه‌السلام، ثم إلى الحسن علیه‌السلام، ثم إلى الحسين علیه‌السلام و قد قتل أبوك رضي الله عنه و صلى على روحه و لم يوص و أنا عمك و صنو أبيك و ولادتي من علي علیه‌السلام في سني و قدمي أحق بها منك في حداثتك، فلا تنازعني في الوصية و الإمامة و لا تحاجني فقال علي بن الحسين علیهما‌السلام يا عم، اتق الله و لا تدع ما ليس لك بحق إني أعظك أن تكون من الجاهلين، إن أبي يا عم ص أوصى إلي قبل أن يتوجه إلى العراق و عهد إلي في ذلك قبل أن يستشهد بساعة و هذا سلاح رسول الله صلی‌الله علیه و آله عندي، فلا تتعرض لهذا، فإني أخاف عليك نقص العمر و تشتت الحال، إن الله عز و جل جعل الوصية و الإمامة في عقب الحسين علیه‌السلام، فإذا أردت أن تعلم ذلك، فانطلق بنا إلى الحجر الأسود حتى نتحاكم إليه و نسأله عن ذلك، قال أبو جعفر علیه‌السلام و كان الكلام بينهما بمكة فانطلقا حتى أتيا الحجر الأسود، فقال علي بن الحسين ع لمحمد ابن الحنفية ابدأ أنت فابتهل إلى الله عز و جل و سله أن ينطق لك الحجر، ثم سل، فابتهل محمد في الدعاء. و سأل الله ثم دعا الحجر، فلم يجبه، فقال علي بن الحسين: يا عم لو كنت وصيا و إماما لأجابك، قال له محمد: فادع الله أنت يا ابن أخي و سله فدعا الله عز و جل علي بن الحسين علیهما‌السلام بما أراد، ثم قال: أسألك بالذي جعل فيك ميثاق الأنبياء و ميثاق الأوصياء و ميثاق الناس أجمعين لما أخبرتنا من الوصي و الإمام بعد الحسين بن علي علیهما‌السلام؟ قال: فتحرك الحجر حتى كاد أن يزول عن موضعه، ثم أنطقه الله عز و جل بلسان عربي مبين، فقال: اللهم إن الوصية و الإمامة بعد الحسين بن علي علیهما‌السلام إلى علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب و ابن فاطمة بنت رسول الله صلی‌الله علیه و آله، قال: فانصرف محمد بن علي و هو يتولى علي بن الحسين علیهما‌السلام.. (الكافي، الجزء 1، كتاب الحجة 4، باب ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمامة 81، الحديث 5.)
[5] معجم‌رجال‌الحديث، سید ابوالقاسم خوئی، ج17، ص56.
[6] معجم‌رجال‌الحديث، سید ابوالقاسم خوئی، ج7، ص325.
[7] حيان از پيروان متعصب محمد حنفيه بوده كه آنان را كيسانى گويند.
[8] قاموس الرجال، محمدتقی شوشتری، ج9، ص244.