درس مهدویت استاد طبسی
95/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:یاران امام زمان در دوران ظهور
حضرت دانیال و حضرت یونس علیهماالسلام
ادامه بررسی شخصیت حضرت دانیال علیهالسلام
قصص الأنبياء عليهم السلام بِالْإِسْنَادِ الْمَذْكُورِ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ أَنَّهُ لَمَّا انْطَلَقَ بُخْتَنَصَّرُ بِالسَّبْيِ وَ الْأُسَارَى مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ فِيهِمْ دَانِيَالُ وَ عُزَيْرٌ علیهماالسلام وَ وَرَدَ أَرْضَ بَابِلَ اتَّخَذَ بَنِي إِسْرَائِيلَ خَوَلًا وَ لَبِثَ سَبْعَ سِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُ رَأَى رُؤْيَا عظيما [عَظِيمَةً] امْتَلَأَ مِنْهَا رُعْباً وَ نَسِيَهَا فَجَمَعَ قَوْمَهُ وَ قَالَ تُخْبِرُونَ بِتَأْوِيلِ رُؤْيَايَ الْمَنْسِيَّةِ إِلَى ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَ إِلَّا صَلَبْتُكُمْ وَ بَلَغَ دَانِيَالَ ذَلِكَ مِنْ شَأْنِ الرُّؤْيَا وَ كَانَ فِي السِّجْنِ فَقَالَ لِصَاحِبِ السِّجْنِ إِنَّكَ أَحْسَنْتَ صُحْبَتِي فَهَلْ لَكَ أَنْ تُخْبِرَ الْمَلِكَ أَنَّ عِنْدِي عِلْمَ رُؤْيَاهُ وَ تَأْوِيلَهُ فَخَرَجَ صَاحِبُ السِّجْنِ وَ ذَكَرَ لِبُخْتَنَصَّرَ فَدَعَا بِهِ وَ كَانَ لَا يَقِفُ بَيْنَ يَدَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا سَجَدَ لَهُ فَلَمَّا طَالَ قِيَامُ دَانِيَالَ وَ هُوَ لَا يَسْجُدُ لَهُ قَالَ لِلْحَرَسِ اخْرُجُوا وَ اتْرُكُوهُ فَخَرَجُوا فَقَالَ يَا دَانِيَالُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِي فَقَالَ إِنَّ لِي رَبّاً آتَانِي هَذَا الْعِلْمَ عَلَى أَنِّي لَا أَسْجُدُ لِغَيْرِهِ فَلَوْ سَجَدْتُ لَكَ انْسَلَخَ عَنِّيَ الْعِلْمُ فَلَمْ تَنْتَفِعْ بِي فَتَرَكْتُ السُّجُودَ نَظَراً إِلَى ذَلِكَ قَالَ بُخْتَنَصَّرُ وَفَيْتَ لِإِلَهِكَ فَصِرْتَ آمِناً مِنِّي فَهَلْ لَكَ عِلْمٌ بِهَذِهِ الرُّؤْيَا قَالَ نَعَمْ رَأَيْتَ صَنَماً عَظِيماً رِجْلَاهُ فِي الْأَرْضِ وَ رَأْسُهُ فِي السَّمَاءِ أَعْلَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ وَسَطُهُ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَسْفَلُهُ مِنْ نُحَاسٍ وَ سَاقَاهُ مِنْ حَدِيدٍ وَ رِجْلَاهُ مِنْ فَخَّارٍ فَبَيْنَا أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ قَدْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُ وَ عِظَمُهُ وَ إِحْكَامُ صَنْعَتِهِ وَ الْأَصْنَافُ الَّتِي رُكِّبَتْ فِيهِ إِذْ قَذَفَهُ مَلَكٌ بِحَجَرٍ مِنَ السَّمَاءِ فَوَقَعَ عَلَى رَأْسِهِ فَدَقَّهُ حَتَّى طَحَنَهُ فَاخْتَلَطَ ذَهَبُهُ وَ فِضَّتُهُ وَ نُحَاسُهُ وَ حَدِيدُهُ وَ فَخَّارُهُ حَتَّى خُيِّلَ لَكَ أَنَّهُ لَوِ اجْتَمَعَ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ عَلَى أَنْ يُمَيِّزُوا بَعْضَهُ مِنْ بَعْضٍ لَمْ يَقْدِرُوا وَ حَتَّى خُيِّلَ لَكَ أَنَّهُ لَوْ هَبَّتْ أَدْنَى رِيحٍ لَذَرَّتْهُ لِشِدَّةِ مَا انْطَحَنَ ثُمَّ نَظَرْتَ إِلَى الْحَجَرِ الَّذِي قُذِفَ بِهِ يَعْظُمُ فَيَنْتَثِرُ حَتَّى مَلَأَ الْأَرْضَ كُلَّهَا فَصِرْتَ لَا تَرَى إِلَّا السَّمَاءَ وَ الْحَجَرَ قَالَ بُخْتَنَصَّرُ صَدَقْتَ هَذِهِ الرُّؤْيَا الَّتِي رَأَيْتُهَا فَمَا تَأْوِيلُهَا قَالَ دَانِيَالُ ع أَمَّا الصَّنَمُ الَّذِي رَأَيْتَ فَإِنَّهَا أُمَمٌ تَكُونُ فِي أَوَّلِ الزَّمَانِ وَ أَوْسَطِهِ وَ آخِرِهِ وَ أَمَّا الذَّهَبُ فَهُوَ هَذَا الزَّمَانُ وَ هَذِهِ الْأُمَّةُ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا وَ أَنْتَ مَلِكُهَا وَ أَمَّا الْفِضَّةُ فَإِنَّهُ يَكُونُ ابْنُكَ يَلِيهَا مِنْ بَعْدِكَ وَ أَمَّا النُّحَاسُ فَأُمَّةُ الرُّومِ وَ أَمَّا الْحَدِيدُ فَأُمَّةُ فَارِسَ وَ أَمَّا الْفَخَّارُ فَأُمَّتَانِ تَمْلِكُهُمَا امْرَأَتَانِ إِحْدَاهُمَا فِي شَرْقِيِّ الْيَمَنِ وَ أُخْرَى فِي غَرْبِيِّ الشَّامِ أَمَّا الْحَجَرُ الَّذِي قُذِفَ بِهِ الصَّنَمُ فَدِينٌ يُفْقِدُهُ اللَّهُ بِهِ هَذِهِ
فِي الْأُمَّةِ آخِرَ الزَّمَانِ لِيُظْهِرَهُ عَلَيْهَا يَبْعَثُ اللَّهُ نَبِيّاً أُمِّيّاً مِنَ الْعَرَبِ فَيُذِلُّ اللَّهُ لَهُ الْأُمَمَ وَ الْأَدْيَانَ كَمَا رَأَيْتَ الْحَجَرَ ظَهَرَ عَلَى الْأَرْضِ فَانْتَثَرَ فِيهَا. فَقَالَ بُخْتَنَصَّرُ مَا لِأَحَدٍ عِنْدِي يَدٌ أَعْظَمُ مِنْ يَدِكَ وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَجْزِيَكَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَرُدَّكَ إِلَى بِلَادِكَ وَ أَعْمُرَهَا لَكَ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تُقِيمَ مَعِي فَأُكْرِمَكَ فَقَالَ دَانِيَالُ ع أَمَّا بِلَادِي أَرْضٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا الْخَرَابَ إِلَى وَقْتٍ وَ الْإِقَامَةُ مَعَكَ أَوْثَقُ لِي فَجَمَعَ بُخْتَنَصَّرُ وُلْدَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ خَدَمَهُ وَ قَالَ لَهُمْ هَذَا رَجُلٌ حَكِيمٌ قَدْ فَرَّجَ اللَّهُ بِهِ عَنِّي كُرْبَةً قَدْ عَجَزْتُمْ عَنْهَا وَ قَدْ وَلَّيْتُهُ أَمْرَكُمْ وَ أَمْرِي يَا بَنِيَّ خُذُوا مِنْ عِلْمِهِ وَ إِنْ جَاءَكُمْ رَسُولَانِ أَحَدُهُمَا لِي وَ الْآخَرُ لَهُ فَأَجِيبُوا دَانِيَالَ قَبْلِي فَكَانَ لَا يَقْطَعُ أَمْراً دُونَهُ وَ لَمَّا رَأَوْا قَوْمَ بُخْتَنَصَّرَ ذَلِكَ حَسَدُوا دَانِيَالَ ثُمَّ اجْتَمَعُوا إِلَيْهِ وَ قَالُوا كَانَتْ لَكَ الْأَرْضُ وَ يَزْعُمُ عَدُوُّنَا أَنَّكَ أَنْكَرْتَ عَقْلَكَ قَالَ إِنِّي أَسْتَعِينُ بِرَأْيِ هَذَا الْإِسْرَائِيلِيِّ لِإِصْلَاحِ أَمْرِكُمْ فَإِنَّ رَبَّهُ يُطْلِعُهُ عَلَيْهِ قَالُوا نَتَّخِذُ إِلَهاً يَكْفِيكَ مَا أَهَمَّكَ وَ تَسْتَغْنِي عَنْ دَانِيَالَ فَقَالَ أَنْتُمْ وَ ذَاكَ فَعَمِلُوا صَنَماً عَظِيماً وَ صَنَعُوا عِيداً وَ ذَبَحُوا لَهُ وَ أَوْقَدُوا نَاراً عَظِيمَةً كَنَارِ نُمْرُودَ وَ دَعَوُا النَّاسَ بِالسُّجُودِ لِذَلِكَ الصَّنَمِ فَمَنْ لَمْ يَسْجُدْ لَهُ أُلْقِيَ فِيهَا.
وَ كَانَ مَعَ دَانِيَالَ علیهالسلام أَرْبَعَةُ فِتْيَةٍ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ يوشالُ وَ يوحينُ وَ غيصوا وَ مريوسُ وَ كَانُوا مُخْلِصِينَ مُوَحِّدِينَ فَأُتِيَ بِهِمْ لِيَسْجُدُوا لِلصَّنَمِ فَقَالَتِ الْفِتْيَةُ هَذَا لَيْسَ بِإِلَهٍ وَ لَكِنْ خَشَبَةٌ صَمَّاءُ عَمِلَهَا الرِّجَالُ فَإِنْ شِئْتُمْ أَنْ نَسْجُدَ لِلَّذِي خَلَقَهَا فَعَلْنَا فَكَتَفُوهُمْ ثُمَّ رَمَوْا بِهِمْ فِي النَّارِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا طَلَعَ عَلَيْهِمْ بُخْتَنَصَّرُ فَوْقَ قَصْرٍ فَإِذَا مَعَهُمْ خَامِسٌ وَ إِذَا بِالنَّارِ قَدْ عَادَتْ جَلِيداً فَامْتَلَأَ رُعْباً فَدَعَا دَانِيَالَ علیهالسلام فَسَأَلَهُ عَنْهُمْ فَقَالَ أَمَّا الْفِتْيَةُ فَعَلَى دِينِي يَعْبُدُونَ إِلَهِي وَ لِذَلِكَ أَجَارَهُمْ وَ الْخَامِسُ بَحْرُ الْبَرْدِ أَرْسَلَهُ اللَّهُ تَعَالَى جَلَّتْ عَظَمَتُهُ إِلَى هَؤُلَاءِ نُصْرَةً لَهُمْ فَأَمَرَ بُخْتَنَصَّرُ فَأُخْرِجُوا فَقَالَ لَهُمْ كَيْفَ بِتُّمْ قَالُوا بِتْنَا بِأَفْضَلِ لَيْلَةٍ مُنْذُ خُلِقْنَا فَأَلْحَقَهُمْ بِدَانِيَالَ وَ أَكْرَمَهُمْ بِكَرَامَتِهِ حَتَّى مَرَّتْ بِهِمْ ثَلَاثُونَ سَنَةً [1]
چون بخت النصر شروع کرد از بنی اسرائیل اسیر بگیرد، عدهای را اسیر کرد که در بین آنها دانیال و عزیر بودند، پس وارد بابل (حلهی فعلی) شد و آنها را به عنوان اسیر گرفت و هفت سال با آنها اینطور برخورد کرد تا اینکه یک شبی خواب عظیمی دید ( نقاط بارزی در حضرت دانیال هست: تعبیر رؤیا، سیما شناسی، غیبت طولانی، شکنجه دیدن و قضاوت) که وجودش را ترس گرفت و آن را فراموش کرد، قومش را جمع کرد و گفت: سه روز فرصت دارید که خوابی که دیده بودم و الآن فراموش کردم را به من بگوئید تعبیر آن چیست مگر نه شما را به صلیب میکشم. حضرت دانیال در زندان به سر میبرد، به ایشان خبر خواب دیدن بخت النصر رسید، به زندانبان گفت: تو با من خوب برخورد کردهای، آیا میتوانی به پادشاه خبر دهی که علم رؤیای او نزد من است؟ زندانبان پیام او را به بخت النصر رساند، بخت النصر او را احضار کرد و روش این بود که هر کس که بر بخت النصر وارد میشد، باید در برابر او سجده کند؛ چون ایستادن حضرت دانیال طول کشید و برای او سجده نکرد. پس بخت النصر به محافظین گفت: شما بروید بیرون و او را رها کنید و به او گفت: چرا به من سجده نکردی؟
گفت: من خدائی دارم که به من این علم رؤیا را داده است به شرط اینکه برای غیر او سجده نکنم و اگر برای تو سجده کنم این علم از من گرفته میشود، پس نفعی برای من ندارد، برای همین سجده را ترک کردم با توجه به این مطلب. بخت النصر گفت: به عهدی که با خدای خودت داشتی وفا کردی و از من هم در امان هستی پس آیا برای تو علمی به رؤیای من هست؟
حضرت دانيال به بخت نصر گفت: «اى سلطان! تو خواب دیدی که یک بتی سرش به آسمانها است و پایش هم به زمین است
سرش از طلاست و ساعدش از نقره و شكم و رانش از مس و ساق پاهايش از آهن و قسمتى از پايش از گل است. همین طور که به آن نگاه میکردی در حالی که حسن و عظمت و احکام صنع آن و آنچه آن از آنها ساخته شده بود تو را به شگفتی وا داشته بود، مجذوب این بت بودی که ناگهان ملکی سنگی از آسمان به سر این بت زد كه ناگهان همهی آن آرد و پودر شد پس طلا و نقره و مس و آهن و گل آن مخلوط شد طوری که گمان کردی که اگر جن و انس جمع شوند نمیتوانند تمیز دهند و از همدیگر جدا کنند و این طور به نظرت رسید که آن چنان پودر شده که اگر بادی بوزد، از آن اثرى نماند. سپس نگاه به آن سنگ کردی، دیدی همین طور بزرگ میشود و از آن ذرات پخش میشود به گونهای که تمام زمين را پر كرد به گونهای که هیچ چیز نمیدیدی مگر آسمان و آن سنگ.
بخت النصر گفت: راست گفتی این رؤیائی است که دیدم پس تأویل آن چیست؟
گفت: اما بتی که دیدی پس آن امتهائی است که در اول زمان و وسط آن و آخر آن میباشد، اما طلا پس امت این زمان است که تو در آن هستی و تو ملک آن هستی اما نقره اشاره به زمانی است که پسر تو بعد تو میآید اما مس امت روم است و اما آهن امت فارس است و فخار دو ملتی است که دو زن بر آن حاکم است که یکی از آن دو در شرق یمن و دیگری در غرب شام، اما سنگی که به این بت زده شد پس آن دینی است که در آخر الزمان از دست مردم گرفته میشود بعد همین دین در شرق و غرب عالم سلطه پیدا میکند
خداوند پیامبر امی از عرب مبعوث کند پس خداوند امتها و ادیان را برای او ذلیل کند همانطور که دیدی سنگ بر زمین ظاهر شد پس زمین از آن پر شد. پس بختنصر گفت: نیست برای احدی نزد من دستی بزرگتر از دست تو (یعنی من فقط وامدار تو هستم) و من اراده کردم که به تو جایزهای بدهم؛ اگر دوست داشته باشی تو را به بلادت برگردانم و آن را برای تو آباد کنم و اگر دوست داری در کنار من اقامت کن پس تو را اکرام کنم پس حضرت دانیال فرمود: اما بلاد من خداوند بر آن خرابی نوشته تا وقتی و اقامت با تو، برای من بهتر است پس بخت النصر فرزندانش و اهل بیتش و خدمهاش را جمع کرد و به آنها گفت: این مرد حکیمی است که به تحقیق خداوند به واسطهی او گرفتاری مرا که از آن عاجز بودید برطرف کرد، امورات شما و خودم را به او سپردم، ای فرزندانم از علم او استفاده کنید و اگر دو پیام برای شما آمد یکی از من و دیگری از او پس دانیال را قبل من اجابت کنید پس چون قوم بختنصر چنین دیدند به دانیال حسادت کردند پس اجتماع کردند و گفتند: این سرزمین مال تو بود و دشمن ما گمان کند که تو عقلت را از دست دادهای گفت: من کمک میگیرم به رأی این اسرائیلی برای اصلاح امر شما پس بدرستیکه پروردگار او، او را آگاه میکند. گفتند: ما خدائی اتخاذ کنیم که در اهم امور تو، تو را کفایت کند و از دانیال بی نیازت کند پس گفت: شما و آن پس بت بزرگی ساختند و عیدی برای آن گرفتند و برای آن قربانی کردند و آتش بزرگی همچون آتش نمرود برافروختند و مردم را دعوت به سجدهی بر این بت میکردند پس هر کس سجده نمیکرد، او را در آتش میانداختند.
و همراه حضرت دانیال علیهالسلام چهار جوانمرد از بنی اسرائیل یوشال و یوحین و غیصو و مریوس بودند و آنان مخلص و موحد بودند پس آنها را آوردند که به بت سجده کنند پس گفتند: این خدا نیست و لکن چوب کری است که مردان آن را درست کردند پس اگر بخواهید سجده میکنیم برای کسی که آن را خلق کرده پس آنان را بستند و در آتش انداختند چون صبح شد بختنصر از بالای قصر نگاه کرد پس دید شخص پنجمی هم همراه آنان است و همگی زندهاند و آتش هم یخ شده است پس ترس او بیشتر شد پس دانیال را احضار کرد و از آنها سؤال کرد پس گفت: اما جوانمردان بر دین من هستند, خدای مرا میپرستند و به خاطر همین خداون آنان را پناه داد و پنجمی ملک موکل سرما است که خداوند عز و جل آن را برای اینان برای نصرتشان فرستاد پس بختنصر آنها را احضار کرد و به آنها گفت: در چه وضعی بودید؟ گفتند: از زمانی که آفرییده شدیم شبی بهتر و شیرینتر از آن شب نبود پس آنان را هم به دانیال ملحق کرد و مورد اکرام قرار داد تا بر آنان 30 سال گذشت.
وهب بن منبه:
این جریان را وهب بن منبه نقل میکند، ایشان کتاب قصص الانبیاء دارد که یک سری از آن قصهها با مسلمات فقه ما تضاد دارد لذا مرحوم مامقانی میفرماید:[2]
من راجع کتابه فی قصص الانبیاء عرف انه کتاب لاینطبق علی اصول الشیعة و عقائدها فی الانبیاء و تبین سرّ استثنائه من نوادر الحکمة
کسی که به کتاب او قصص الانبیاء رجوع کند خواهد دید که کتاب او بر اصول و عقائد شیعه نسبت به انبیاء منطبق نیست و آشکار میشود سر استثناء او از نوادر الحکمة در مورد وهب بن منبه گفته شده است که ایشان از نوادر الحکمه استثناء شده است یعنی هر کس در نوادر الحکمه است، اگر ابن الولید استثنائش نکرده باشد، ثقه است و اگر استثناء کرده باشد، غیر ثقه است. ایشان را استثناء کردهاند پس ثقه نیست.
روایتی که نقل کردیم، به حسب ظاهر مشکلی نداشت اما روایات دیگر ممکن است با فقه یا اصول اعتقادات ما منافات داشته باشد. آنچه ممکن است موجب اشتباه شود اینکه این روایت را مرحوم صدوق نقل کرده است البته نمیتوانیم بگوئیم که هر چه را که مرحوم صدوق در کمال الدین نقل کردند یعنی به آن ملتزم هستند. کمال الدین غیر از کتاب من لایحضره الفقیه است؛ آنجا در مقدمهشان میفرماید که حجت بین من و بین خداوند است ولی در کمال الدین یک سری روایاتی را نقل میکنند که خود ایشان هم میفرماید که از باب افحام خصم است، یعنی خصمی که این روایات را خودش نقل میکند و قبول دارد، غیبت انبیاء را نقل میکند چرا غیبت امام زمان را نمیپذیرد.