درس مهدویت استاد طبسی
95/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:یاران امام زمان # در دوران ظهور
ادامه بررسی روایات مربوط به حضرت عیسی×
ادامه بررسی « زوراء» در روایات
مرحوم نوری از علامهی حلی مطلبی را نقل میکند که حاصل آن مطلب این است که زوراء همان بغداد است؛ خلاصهی مطلب این است که در حملهی هلاکو به عراق، نجف و کربلا و حله در اثر زیرکی ابن طاووس در امان ماند.
10. مرحوم قمی از مستدرک الوسائل نقل میکند:
قال العلامة فی کشف الیقین فی باب الاخبار المغیبات امیر المومنین × : و من ذلك إخباره بعمارة بغداد و ملك بني العباس و ذكر أحوالهم و أخذ المغول الملك منهم رواه والدي رحمه الله تعالى و كان ذلك سبب سلامة أهل الحلة و الكوفة و المشهدين الشريفين من القتل لأنه لما وصل السلطان هولاكو إلى بغداد و قبل أن يفتحها هرب أكثر أهل الحلة إلى البطائح إلا القليل فكان من جملة القليل والدي رحمه الله و السيد مجد الدين بن طاوس و الفقيه ابن أبي العز فأجمع رأيهم على مكاتبة السلطان بأنهم مطيعون داخلون تحت الإيلية و أنفذوا به شخصا أعجميا
فأنفذ السلطان إليهم فرمانا مع شخصين أحدهما يقال له تكلم و الآخر يقال له علاء الدين و قال لهما إن كانت قلوبهم كما وردت به كتبهم فيحضرون إلينا فجاء الأميران فخافوا لعدم معرفتهم بما ينتهي الحال إليه.
فقال والدي رحمه الله إن جئت وحدي كفى فقالا نعم فأصعد معهما فلما حضر بين يديه و كان ذلك قبل فتح بغداد و قبل قتل الخليفة قال له كيف أقدمتم على مكاتبتي و الحضور عندي قبل أن تعلموا ما ينتهي إليه أمري و أمر صاحبكم و كيف تأمنون أن صالحني و رحلت عنه فقال له والدي إنما أقدمنا على ذلك لأنا
رُوِّينَا عَنْ إِمَامِنَا عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ × أَنَّهُ قَالَ فِي بَعْضِ خُطَبِهِ: الزَّوْرَاءُ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الزَّوْرَاءُ أَرْضٌ ذَاتُ أَثْلٍ يَشْتَدُّ فِيهَا الْبُنْيَانُ وَ يَكْثُرُ فِيهَا السُّكَّانُ وَ يَكُونُ فِيهَا قهازم [قَهَارِمُ] وَ خُزَّانٌ يَتَّخِذُهَا وُلْدُ الْعَبَّاسِ مَوْطِناً وَ لِزُخْرُفِهِمْ مَسْكَنا تَكُونُ لَهُمْ دَارُ لَهْوٍ وَ لَعِبٍ يَكُونُ بِهَا الْجَوْرُ الْجَائِرُ وَ الْخَوْفُ الْمَخِيفُ وَ الْأَئِمَّةُ الْفَجَرَةُ وَ الْقُرَّاءُ الْفَسَقَةُ وَ الْوُزَرَاءُ الْخَوَنَةُ يَخْدُمُهُمْ أَبْنَاءُ فَارِسَ وَ الرُّومِ لَا يَأْتَمِرُونَ بِمَعْرُوفٍ إِذَا عَرَفُوهُ وَ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ إِذَا أَنْكَرُوهُ يَكْتَفِي الرِّجَالُ مِنْهُمْ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ فَعِنْدَ ذَلِكَ الْغَمُّ الْغَمِيمُ وَ الْبُكَاءُ الطَّوِيلُ وَ الْوَيْلُ وَ الْعَوِيلُ لِأَهْلِ الزَّوْرَاءِ مِنْ سَطَوَاتِ التُّرْكِ وَ مَا هُمْ التُّرْكُ قَوْمٌ صِغَارُ الْحَدَقِ وُجُوهُهُمْ كَالْمَجَانِّ الْمُطْرَقَةِ لِبَاسُهُمُ الْحَدِيدُ جُرْدٌ مُرْدٌ يَقْدُمُهُمْ مَلِكٌ يَأْتِي مِنْ حَيْثُ بَدَا مُلْكُهُمْ جَهْوَرِيُّ الصَّوْتِ قَوِيُّ الصَّوْلَةِ عَالِي الْهِمَّةِ لَا يَمُرُّ بِمَدِينَةٍ إِلَّا فَتَحَهَا وَ لَا تُرْفَعُ لَهُ رَايَةٌ إِلَّا نَكَسَهَا الْوَيْلُ الْوَيْلُ لِمَنْ نَاوَاهُ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَظْفَرَ
فلما وصف لنا ذلك و وجدنا الصفات فيكم رجوناك فقصدناك.
فطيب قلوبهم و كتب لهم فرمانا باسم والدي رحمه الله يطيب فيه قلوب أهل الحلة و أعمالها و الأخبار الواردة في ذلك كثيرة[1] [2]
علامه حلی در کشف الیقین در باب اخبار غیبی امیر المؤمنین × فرمودند: و از اخبار غیبی حضرت، خبر دادن از ساخته شدن شهر بغداد و حکومت بنی عباس و احوالات آنان و اینکه مغول حکومت را از آنان میگیرد؛ این جریان را پدرم برای من نقل کرد و همین خبر غیبی حضرت در مورد بغداد سبب حفظ حله، کوفه و نجف و کربلا شد؛ چون هلاکو به بغداد رسید، هنوز شهر بغداد را فتح نکرده بود،
اين خبر كه به مردم شهر حلّه رسيد، همگى از وحشت و خوف سر به بيابان نهاده، خانه و كاشانه خويش را ترك كردند و تنها شمارى اندك كه از جمله آنها مرحوم والدم و سيد مجد الدين ابن طاوس و فقيه دانشمند ابن ابو العزّ بودند در شهر باقى ماندند. اين چند نفر در مكانى اجتماع نموده و براى نجات خودشان و اهالى حلّه و شهر به تبادل نظر پرداخته، در پايان تصميم گرفتند، نامهاى مبنى بر وفادارى و متابعت براى هلاكو نگاشته و آن نامه را به وسيله مردى فارسى زبان براى وى فرستادند،
پس از ورود نامه، هلاكو به دو تن به نام تكلم و علاء الدين، فرمان داد تا به سوى شهر حلّه حركت كنند و فرمان را به اهالى شهر ابلاغ نمايند كه چنانچه سر به فرمان و اطاعت سلطان داريد، همگى به نزد وى بشتابيد، آن دو به شهر آمده و فرمان وى را به اطلاع اهالى رساندند، امّا هيچ كس جرأت نكرد كه گام از گام بردارد و با آنها نزد هلاكو برود، چرا كه نمىدانستند سرانجام چه خواهد شد.
پدرم گفت: اگر من به تنهايى نزد او بروم کافی است، سيّد ابن طاوس و ابن ابو العزّ گفتند: بله پس با اين دو تن مأمور نزد او برفت چون نزد او حاضر شد و حضور پدرم نزد هلاكو، پيش از فتح بغداد و كشتن آخرين خليفه عباسى بود.
هلاكو گفت: چگونه شما به اين امر اقدام نموده و نزد من آمديد با اين كه پايان كار من معلوم نيست و مسأله خليفه با من حلّ نشده و ممكن است خليفه از در صلح و آشتى وارد شود و من از او دست بردارم و از اينجا كوچ كنم، آنگاه شما با او چه خواهيد كرد؟ پدرم گفت: اقدام ما به اين علت است كه از مولايمان امير المؤمنين على × روايت داريم كه در پارهاى از سخنانش از بغداد سخن گفته و فرموده است:
زوراء و چه دانى كه زوراء چيست؟ سرزمينى است پر از درخت كه عمارات سر به فلك كشيده در آنجا بنيان مىگردد و مردم از هر طرف به آنجا روى مىآورند، گنج فراوانى در عمق آن سرزمين وجود دارد كه باعث رغبت ساكنان آنجا شده و براى تصاحب آن رنج بسيار متحمل مىشوند، فرزندان عباس آنجا را مركز حكومت خويش قرار مىدهند.
آنجا را محل لهو و لعب، ستم و بىعدالتى و تجاوز به حقوق محرومان مىسازند، پيشوايان اين شهر را شمارى افراد فاجر، پیشوایانی فاسق و وزيرانى خائن تشكيل مىدهند، خدمتگزارانشان فرزندان فارس و روماند اگر كارى پسنديده را به حقيقت
بشناسد در جمع آنها عاملى به آن وجود ندارد و اگر منكرى كه آن را منكر مىدانند تماشا كنند از آن كناره نمىگيرند و باز در جمع آنها تاركى پيدا نمىشود كه آن را ترك كند، در آن شهر مردان به مردان گرايش و زنان با زنان آميزش مىكنند. در اين هنگامه تاريك و اندوهناك، از قدرت و تسلط تركان، مردم اين شهر در فتنه قتل و غارت گرفتار شده و بانگ گريههاى طولانى و صداى شيون و فغان از ساكنان اين شهر بلند خواهد شد.
شما چه دانيد كه تركان چه كسانى هستند! آنان گروهى هستند با چشمان كوچك، با صورتهايى چون سپر ضخيم و لباسى آهنين كه بر صورتهايشان يك تار مو وجود ندارد، فرمانده آنها مردى است كه آوازش بلند و صولت و قدرتش فراگير و همتش عالى است، بر هيچ شهرى نمىگذرد مگر آنجا را فتح مىكند و پرچمى در برابر او افراشته نمىشود مگر آنكه سرنگون مىگردد! واى بر كسى كه با او دشمنى كند، او همچنان شهرها را به تصرف در مىآورد تا همه جا را فتح نموده و در تحت قدرت خويش در آورد.
وقتى اين اوصاف را در باره تو شنيديم و خوانديم و ديديم اين اوصاف همه در شما جمع است از اين رو به تو اميدوار شده و به سوى شما آمديم! هلاكو با شنيدن اين سخنان بسيار خرسند و شادمان گرديد، فرمانى به اسم پدرم نوشت و در آن فرمان براى اهل حلّه و شهرهاى اطراف امان و آرامش خاطر داده و متعرض آن شهرها نشده سپس گويد: اخبار غيبى آن حضرت، بيش از آن است كه شماره شود.
طبق این روایت زوراء همان بغداد است.
11. وَ ذَكَرَ فِي خُطْبَةِ اللُّؤْلُؤِيَّةِ أَلَا وَ إِنِّي ظَاعِنٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ لِلْمَغِيبِ فَارْهَبُوا الْفِتَنَ الْأُمَوِيَّةَ وَ الْمَمْلَكَةَ الْكِسْرَوِيَّةَ وَ مِنْهَا فَكَمْ مِنْ مَلَاحِمَ وَ بَلَاءٍ مُتَرَاكِمٍ تَفْتُلُ مَمْلَكَةَ بَنِي الْعَبَّاسِ بِالرَّوْعِ وَ الْيَأْسِ وَ تُبْنَى لَهُمْ مَدِينَةٌ يُقَالُ لَهَا الزَّوْرَاءُ بَيْنَ دِجْلَةَ وَ دُجَيْلٍ ثُمَّ وَصَفَهَا ثُمَّ قَالَ فَتَوَالَتْ فِيهَا مُلُوكُ شَيْصَبَانَ أَرْبَعَةُ وَ عِشْرُونَ مَلِكاً عَلَى عَدَدِ سِنِي الْكَدِيْدِ فَأَوَّلُهُمْ السَّفَّاحُ وَ الْمِقْلَاصُ وَ الْجَمُوحُ وَ الْمَجْرُوحُ وَ فِي رِوَايَةٍ الْمَخْدُوعُ وَ الْمُظَفَّرُ وَ الْمُؤَنَّثُ وَ النَّظَّارُ وَ الْكَبْشُ وَ الْمُطَوِّرُ وَ الْمُسْتَظْلِمُ وَ الْمُسْتَصْعَبُ وَ فِي رِوَايَةٍ الْمُسْتَضْعَفُ وَ الْعَلَّامِ وَ الْمُخْتَطِفُ وَ الْغُلَامُ وَ الْمُتْرَفُ وَ الْكَدِيدُ وَ الْأَكْدَرُ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ الْأَكْتَبُ وَ الْأَكْلَبُ وَ الْمُشْرِفُ وَ الْوَشْمُ وَ الصَّلِمُ وَ الْعَنُونُ وَ الرَّكَّازُ وَ الْعَيْنُوقُ ثُمَّ الْفِتْنَةُ الْحَمْرَاءُ وَ الْعَلَادَةُ الْغَبْرَاءُ فِي عَقِبَهَا قَائِمُ الْحَق[3]
امير المؤمنين على بن ابى طالب × براى ما بر منبر كوفه خطبه (اى معروف به) لؤلؤة را خواند پس در آن خطبه فرمود: آگاه باشيد من به زودى از نزد شما به سراى آخرت مىروم، پس چشم به راه فتنه امويه (و بنى اميه) و مملكت كسرويه (كه چون پادشاهان ايران زندگى كنند) باشيد، چه گرفتاری و بلاهای پی در پی، پس از آنان بنی العباس آیند که آنها هم اسباب گرفتاری و مشکلات هستند و شهرى كه آن را زوراء مىنامند، در ما بين دجله و دجيل بنا میکنند، سپس آن را توصیف کردند پس فرمودند: شاهان بنی العباس همین طور پی در پی میآیند (شیصبان یعنی شیطان)...
طبق این روایت هم زوراء همان بغداد است.
راجع به زوراء، که در روایت کعب آمده بود و راجع به نقش حضرت عیسی × در دوران حکومت حضرت مهدی # به همین مقدار بسنده میکنیم و به سایر یاران و اصحاب امام زمان # در دوران ظهور میپردازیم.