درس مهدویت استاد طبسی

95/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصحاب امام زمان در زمان ظهور

حمران

مقدمه

بحث ما پیرامون اصحاب امام زمان و بیان شد که در روایات از کسانی نام برده شده‌ به عنوان یاران و فرماندهان امام زمان در زمان ظهور که ما به بررسی آن‌ها پرداختیم. روایتی بیان شد که در مورد نجم بن اعین بود و گفتیم فقط یک کتاب حدیثی این روایت را نقل می‌کند و هر کسی هم که نقل کرده است از کتاب ابن داود و علامه‌ی حلی نقل کرده است. البته نجم بن اعین مشخص نیست که چه کسی است، با قرائنی بعضی نظرشان این است که نجم نیست بلکه تصحیف حمران بن اعین است و این ما را بر آن داشت که در مورد حمران بحثی داشته باشیم که چه کسی است.

نکته

آیا لازم است سوابق اصحاب امام زمان که در روایات آمده است را بدانیم یا تمام این اسم‌هائی که جزء اصحاب امام زمان ذکر شده‌اند، آیا سابقه‌ی آنها را داریم؟ در پاسخ می‌گوییم که صرف اینکه ما نجم بن اعین را ندانیم چه کسی است و اسم او در کتب حدیثی و رجالی نیامده باشد، این کافی نیست که این را قرینه قرار دهیم بر تحریف و تصحیف اسم که «نجم» نیست بلکه حمران است نه ممکن است همان نجم باشد ولی در کتب چیزی در مورد او نمی‌باشد.

حمران شخصیت بزرگی است اگرچه روایات در مورد او مختلف است ولی روایات مادحه در مورد او زیاد است. به عنوان نمونه:

روایات در مدح حمران:

1. محمد بن مسعود قال: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني محمد بن أحمد عن محمد بن موسى الهمداني، عن منصور بن العباس، عن مروك بن عبيد عمن رواه عن زيد الشحام، قال: قال لي أبو عبد الله علیه‌السلام: ما وجدت أحدا أخذ بقولي: و أطاع أمري، و حذا حذو أصحاب آبائي غير رجلين رحمهما الله: عبد الله بن أبي يعفور، و حمران بن أعين.

أما أنهما مؤمنان خالصان من شيعتنا أسماؤهما عندنا في كتاب أصحاب اليمين الذي أعطى الله محمدا صلی‌الله علیه و آله.

زید شحام گوید: امام صادق علیه‌السلام به من فرمودند: نیافتم کسی را که به حرف من عمل کند و اوامر مرا اطاعت کند، و همان روش و سیره‌ی اصحاب پدرم را در پیش گرفته باشد مگر دو نفر خداوند آن دو را رحمت کند: عبد الله بن ابی یعفور و حمران بن اعین.

به طور حتم آن دو مومن خالص از شیعیان ما هستند که اسماء آن دو نزد ما در کتاب اصحاب یمین است که خداوند آن را به محمد صلی‌الله علیه و آله عطا کرد.

این بیان امام علیه‌السلام در مورد ایشان در بین آن همه شاگردانی که امام علیه‌السلام داشتند (طبق نقل ابن عقده چهار هزار شاگرد داشتند و مرحوم قرشی آن‌ها را در کتابی جمع‌آوری کرده است)، بسیار مهم است و نشان از شخصیت و جایگاه بالای ایشان نزد امام علیه‌السلام دارد.

روایاتی از خود حمران داریم که امام علیه‌السلام به من فرمودند: تو از شیعیان و مخلصین ما هستی، البته بعضی در این روایات تشکیک یا رد می‌کنند به خاطر این که مدح خود ایشان است چون قبول این روایات مادحه متوقف بر وثاقت خود راوی است و وثاقت راوی هم متوقف بر قبول این روایات است و این مستلزم دور است، ولی عرض ما این است که روایاتی که ایشان در مورد شیعه بودنشان و مخلص بودن خودش نقل می‌کند، مؤید دارد و روایات دیگری دارد که تصریح می‌کند که جزء شیعیان است.

در دورانی که شیعیان تحت تعقیب بودند و آن‌ها را زندان کرده و می‌کشتند و در سختی به سر می‌بردند، در یک چنین موقعیتی برای ایشان فائده‌ای ندارد که اصرار بر شیعه بودن داشته باشد.

2. يوسف بن السخت، قال: حدّثني محمّد بن جمهور، عن فضالة بن أيوب، عن بكير بن أعين، قال: حججت أوّل حجّة، فصرت إلى منى فسألت عن فسطاط أبي عبد اللّه عليه السّلام فدخلت عليه، فرأيت في الفسطاط جماعة، فأقبلت‌ أنظر في‌ وجوههم‌ فلم أره فيهم، و كان في ناحية الفسطاط يحتجم، فقال: هلمّ إليّ! ثمّ قال: يا غلام أمن بني أعين أنت؟ قلت: نعم، جعلني اللّه فداك.

قال: أيّهم أنت؟ قلت: أنا بكير بن أعين.

قال لي: ما فعل حمران؟ قلت: لم يحجّ العام على شوق شديد منه إليك، و هو يقرأ عليك السّلام. فقال: عليك و عليه السّلام، حمران مؤمن من أهل الجنة لا يرتاب أبدا، لا و اللّه، لا و اللّه، لا تخبره[1]

بکیر بن اعین گوید: حج صروره انجام دادم؛ چون به منا آمدم، از خیمه‌ی امام صادق علیه‌السلام سوال کردم و بر ایشان وارد شدم و جماعتی را در خیمه‌ی ایشان دیدم. در صورت‌های آنان نگاه کردم، ولی آن حضرت را در بین آن‌ها ندیدم، و امام علیه‌السلام در گوشه‌ی چادر مشغول حجامت بودند. فرمودند: بیا طرف من سپس فرمودند، ای جوان آیا از بنی اعین هستی؟ گفتم: بله، خداوند مرا فدای شما قرار دهد فرمودند: کدامین آنهائی؟ گفتم: من بکر بن اعین هستم. فرمودند: حمران چه می‌کند؟ گفتم: امسال موفق به حج نشد و خیلی هم دوست داشت حج بیاید و شما را ملاقات کند، و بر شما سلام رسانید امام فرمودند: سلام بر تو و بر ایشان، حمران مومنی از اهل بهشت است هیچگاه شکی نداشته است به خدا قسم، به خدا قسم، به او خبر نده.

این روایت هم به پاکی و نجابت و طهارت و مقام بالا و عظمت حمران بن اعین اشاره دارد.

3. إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ: قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ دَاوُدَ الْحَدَّادُ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ‌ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ جُوَيْرِيَةُ بْنُ أَسْمَاءَ، فَلَمَّا خَرَجَا قَالَ أَمَّا حُمْرَانُ‌ فَمُؤْمِنٌ‌ وَ أَمَّا جُوَيْرِيَةُ فَزِنْدِيقٌ لَا يُفْلِحُ‌ أَبَداً فَقَتَلَ هَارُونُ جُوَيْرِيَةَ بَعْدَ ذَلِكَ.[2]

حریز بن عبد الله گوید: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که حمران بن اعین و جویریة بن اسماء بر ایشان وارد شدند، پس چون خارج شدند فرمودند: اما حمران پس او مومن است و اما جویریه پس زندیق است و هیچ گاه رستگار نمی‌شود پس بعد از آن هارون جیریه را کشت.

واقعا کسانی که به عنوان رجعت کننده و فرمانده‌هان نظامی امام زمان نام برده شده‌اند شخصیت‌های نمونه و کم نظیری هستند.

4. حَمْدَوَيْهِ بْنُ نُصَيْرٍ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ‌ قَدِمْتُ الْمَدِينَةَ وَ أَنَا شَابٌّ أَمْرَدَ فَدَخَلْتُ سُرَادِقاً لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام بِمِنًى، فَرَأَيْتُ قَوْماً جُلُوساً فِي الْفُسْطَاطِ وَ صَدْرُ الْمَجْلِسِ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ، وَ رَأَيْتُ رَجُلًا جَالِساً نَاحِيَةً يَحْتَجِمُ، فَعَرَفْتُ بِرَأْيِي أَنَّهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام فَقَصَدْتُ نَحْوَهُ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ السَّلَامَ عَلَيَّ، فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ الْحَجَّامُ خَلْفَهُ، فَقَالَ أَ مِنْ بَنِي أَعْيَنَ أَنْتَ فَقُلْتُ نَعَمْ أَنَا زُرَارَةُ بْنُ أَعْيَنَ، فَقَالَ إِنَّمَا عَرَفْتُكَ بِالشَّبَهِ، أَ حَجَ‌ حُمْرَانُ‌ قُلْتُ لَا وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ، فَقَالَ إِنَّهُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً لَا يَرْجِعُ أَبَداً، إِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ! وَ قُلْ لَهُ لِمَ حَدَّثْتَ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ عَنِّي أَنَّ الْأَوْصِيَاءَ مُحَدَّثُونَ لَا تُحَدِّثْهُ وَ أَشْبَاهَهُ بِمِثْلِ هَذَا الْحَدِيثِ فَقَالَ زُرَارَةُ فَحَمِدْتُ اللَّهَ تَعَالَى وَ أَثْنَيْتُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ، فَقَالَ هُوَ الْحَمْدُ لِلَّهِ، ثُمَّ قُلْتُ‌ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِينُهُ، فَقَالَ هُوَ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِينُهُ، فَكُنْتُ كُلَّمَا ذَكَرْتُ اللَّهَ فِي كَلَامٍ ذَكَرَهُ‌ كَمَا أَذْكُرُهُ حَتَّى فَرَغْتُ مِنْ كَلَامِي.[3]

زراره‌ گفت: وارد مدينه شدم در آن موقع جوانى نورس بودم وارد خيمه‌هاى حضرت باقر عليه السّلام شدم در منى ديدم عده‌اى در يك خيمه نشسته‌اند در صدر مجلس كسى نيست اما ديدم مردى در يك طرف مجلس نشسته است و حجام از او خون مي‌گيرد با خود حدس زدم بايد حضرت باقر عليه السّلام باشد به جانب ايشان رفتم و سلام كردم و در مقابل آن جناب نشستم حجام نيز پشت سر ايشان بود.

فرمود: تو از قبيله بنى اعين هستى؟ عرض كردم آرى زراره پسر اعين هستم. فرمود: من از روى شباهت ترا شناختم آيا حمران به حج آمده؟ عرض كردم نه او به شما سلام رساند.

فرمود: او از مؤمنين واقعى است كه هرگز گمراه نخواهد شد وقتى او را ديدى سلام مرا به او برسان و به او بگو چرا برای حَكَم بن عيينه از جانب من حديث كردى كه اوصياء محدّث‌اند به او و امثالش چنين احاديثى را مگو.

زراره گفت: شكر و سپاس خداى را بجا آوردم گفتم: الحمد للَّه آن جناب‌ نيز فرمود: الحمد للَّه گفتم: خدا را مي‌ستايم و از او يارى مي‌جويم آن جناب نيز فرمود: خدا را مي‌ستايم و از او يارى مي‌جويم هر كلامى را «حمد و ستايش خدا» مي‌گفتم ايشان نيز با من همان را تكرار مي‌كرد تا اينكه من به پايان بردم‌.

5. وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ: عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ صَفْوَانَ، قَالَ‌: كَانَ‌ يَجْلِسُ‌ حُمْرَانُ‌ مَعَ‌ أَصْحَابِهِ‌ فَلَا يَزَالُ مَعَهُمْ فِي الرِّوَايَةِ عَنْ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم‌السلام فَإِنْ خَلَطُوا فِي ذَلِكَ بِغَيْرِهِ رَدَّهُمْ إِلَيْهِ، فَإِنْ صَنَعُوا ذَلِكَ عِدْلَ ثَلَاثِ مَرَّاتٍ قَامَ عَنْهُمْ وَ تَرَكَهُمْ.[4]

صفوان گوید: حمران همرا اصحابش می‌نشست پس همه‌ی آن نشست را از روایت آل محمد علیهم‌السلام می‌گذراند پس اگر در آن غیر روایت به میان می‌آمد، آنها را به همان روایت برمی‌گرداند، پس اگر دوباره چنین می‌کردند تا سه مرتبه، از نزد آنها برخاسته و جلسه را ترک می‌کرد.

 

6. حَمْدَوَيْهِ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ حُجْرِ بْنِ زَائِدَةَ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ‌ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام إِنِّي‌ أَعْطَيْتُ‌ اللَّهَ‌ عَهْداً، لَا أَخْرُجَ‌ مِنَ الْمَدِينَةِ حَتَّى تُخْبِرَنِي عَمَّا أَسْأَلُكَ! قَالَ، فَقَالَ لِي سَلْ! قَالَ، قُلْتُ أَ مِنْ شِيعَتِكُمْ أَنَا قَالَ نَعَمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

حمران بن اعين گفت: به حضرت باقر عرضكردم من با خدا عهد كرده‌ام كه از مدينه خارج نشوم مگر اينكه جواب يك سؤال مرا بدهى. فرمود: بپرس؟ عرض كرد: آقا من از شيعيان شما هستم؟ فرمود: بلى در دنيا و آخرت.

7. مُحَمَّدٌ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام أَنَّهُ قَالَ فِي حُمْرَانَ إِنَّهُ‌ رَجُلٌ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ الْجَنَّةِ

حمران بن أعين الشّيبانى: اخو زرارة و والد حمزه و محمّد. انّه من‌ حوارى‌ الصّادقين‌ علیهما‌السلام

8. رجال الكشي مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قَالَ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ‌ إِنَ الْحَكَمَ بْنَ عُيَيْنَةَ يَرْوِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهما‌السلام أَنَّ عِلْمَ عَلِيٍّ علیه‌السلام فِي آيَةٍ نَسْأَلُهُ فَلَا يُخْبِرُنَا قَالَ حُمْرَانُ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً علیه‌السلام كَانَ بِمَنْزِلَةِ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ صَاحِبِ مُوسَى وَ لَمْ يَكُنْ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولًا ثُمَّ قَالَ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ قَالَ فَعَجِبَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام[5]

حمران‌ گفت: حكم بن عيينه از على بن الحسينعلیه‌السلام نقل كرد كه علم علىعلیه‌السلام در يك آيه از قرآن است امّا حكم آن آيه را به ما نمي‌گفت.

گفت: خدمت‌ حضرت باقرعلیه‌السلام رسيدم و عرض كردم: حكم بن عيينه از على بن الحسين عليه السّلام نقل مي‌كرد كه فرموده است: علم على در يك آيه از قرآن است؛ ولى آيه را به ما نمي‌گفت. فرمود: مثل علی مانند رفيق سليمان و دوست موسى و نبی و رسول نبودند. سپس فرمود:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ‌ و لا محدّث‌

گفت: پس امام باقر علیه‌السلام تعجب کرد.

9. رجال الكشي مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام جَمَاعَةً مِنْ أَصْحَابِهِ فَوَرَدَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَاسْتَأْذَنَ فَأُذِنَ لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ سَلَّمَ فَأَمَرَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام بِالْجُلُوسِ ثُمَّ قَالَ لَهُ مَا حَاجَتُكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ قَالَ بَلَغَنِي أَنَّكَ عَالِمٌ بِكُلِّ مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَصِرْتُ إِلَيْكَ لِأُنَاظِرَكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فِيمَا ذَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ وَ قَطْعِهِ وَ إِسْكَانِهِ وَ خَفْضِهِ وَ نَصْبِهِ وَ رَفْعِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام يَا حُمْرَانُ دُونَكَ الرَّجُلَ فَقَالَ‌ الرَّجُلُ‌ إِنَّمَا أُرِيدُكَ‌ أَنْتَ‌ لَا حُمْرَانَ‌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام إِنْ غَلَبْتَ حُمْرَانَ فَقَدْ غَلَبْتَنِي فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَسْأَلُ حُمْرَانَ حَتَّى ضَجِرَ وَ مَلَّ وَ عَرَضَ وَ حُمْرَانُ يُجِيبُهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام كَيْفَ رَأَيْتَ يَا شَامِيُّ قَالَ رَأَيْتُهُ حَاذِقاً مَا سَأَلْتُهُ عَنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا أَجَابَنِي فِيه[6]

هشام بن سالم گفت: خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم با چند نفر از اصحاب مردى شامى وارد شد و اجازه خواست سلام كرد امام او را اجازه نشستن داده فرمود: چه حاجت دارى؟

گفت: شنيده‌ام هر چه از شما بپرسند ميدانى آمده‌ام با شما مناظره كنم امام پرسيد در چه مورد؟ گفت: در باره قطع و وصل قرآن و رفع و نصب و جر و سكون آن. – یعنی ادبیات-

حضرت صادقعلیه‌السلام رو به حمران نموده فرمود: با اين مرد بحث كن. شامى گفت:

من مي‌خواهم با شما مناظره كنم نه با او. فرمود: اگر او را شكست دادى مرا شكست داده‌اى. مرد شامى شروع كرد به سؤال كردن از حمران آنقدر سؤال كرد كه خسته شد و حمران پيوسته او را جواب مي‌داد.

امام صادقعلیه‌السلام فرمود: شامى! چگونه يافتى حمران را؟ گفت: استاد است هر چه پرسيدم جواب داد. امام به حمران فرمود: حالا تو از شامى سؤال كن.

حمران نگذاشت كه مرد شامى تكان بخورد و بتواند خود را جمع و جور كند.

مرحوم مامقانی پس از نقل این روایت می‌فرماید:

و فیه دلالة علی مرتبة عظیمة لرجل

این روایت بر مرتبه‌ی عظیم حمران دلالت دارد.

10. الكافي الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنِ النَّضْرِ عَنْ يَحْيَى بْن‌ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَقَلَّنَا لَوِ اجْتَمَعْنَا عَلَى شَاةٍ مَا أَفْنَيْنَاهَا فَقَالَ أَ لَا أُحَدِّثُكَ بِأَعْجَبَ مِنْ ذَلِكَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ ذَهَبُوا إِلَّا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ ثَلَاثَةً قَالَ حُمْرَانُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا حَالُ عَمَّارٍ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً أَبَا الْيَقْظَانِ بَايَعَ وَ قُتِلَ شَهِيداً فَقُلْتُ فِي نَفْسِي مَا شَيْ‌ءٌ أَفْضَلَ مِنَ الشَّهَادَةِ فَنَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّهُ مِثْلُ الثَّلَاثَةِ أَيْهَاتَ‌ أَيْهَات.‌[7]

حمران بن اعین گوید: به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم فدای شما شوم چقدر کم هستیم ما شیعیان که اگر بر گوسفندی جمع شویم برای غذا خوردن، آن تمام نمی‌شود پس فرمودند: آیا می‌خواهی به چیزی عجیب‌تر از آن تو را با خبر کنم مهاجرین و انصار همه رفتند مگر -و اشاره کردند با دست خود- سه نفر حمران گوید: گفتم فدای شما شوم عمار چگونه بود؟ فرمودند: خداوند عمار ابا یقظان را رحمت کند شهید شد پس با خودم گفتم چه چیز افضل از شهادت پس امام علیه‌السلام به من نگاه کرده و فرمودند: تو را مثل آن سه می‌بینم

مرحوم مامقانی می‌فرماید:

قلت هذا الحدیث دال علی کون الحمران من الخواص المخلصین کالثلاثة الذین استثناهم من اصحاب رسول الله صلی‌الله علیه و آله

تلخیص المقال من تنقیح الحال ان فی الرجل اقوالا ثلاثة...با این همه روایات در مدح ایشان می‌فرماید سه قول است، قول به تضعیف ایشان را مطرح می‌کند که از شهید ثانی نقل شده است و آن را رد می‌کند سپس نظر خود را بیان می‌کند:

شیخ طوسی سفراء حضرت در حال غیبت را نقل می‌کند و می‌فرماید: هر امامی اصحاب خاص خود را داشته است و ممدوحین از اصحاب را نام می‌برد و می‌فرماید: فمن الممدوحین حمران بن اعین (اولین کسی که نام می‌برد ایشان است) بعد می‌فرماید: انه من الاجلا الثقات.[8]

 


[1] عوالم العلوم، ج19، ص391.
[2] رجال کشی، ص179.
[3] رجال کشی، ص178.
[4] رجال کشی، ص179.
[5] بحار الانوار، ج26، ص80.
[6] بحار الانوار، ج47، ص407.
[7] بحار الانوار، ج22، ص344.
[8] . نتقیح المقال، .