درس مهدویت استاد طبسی
95/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادامه بررسی شخصیت افراد ذکر شده در روایت نهم
چهارم) یوشع بن نون[1]
1. وصایت حضرت موسیعلیهالسلام
یوشع بن نون از قوم حضرت موسی علیهالسلام و از فرزندان بنیامین است. ایشان نبی و وصی حضرت موسی بود و بسیار شجاع، ولایتمدار و تابع مولای خود بود.
فَقَامَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ فَقَالَ لِمُوسَى علیهالسلام يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَمَرَكَ رَبُّكَ فَقَالَ بِعُبُورِ الْبَحْرِ فَأَقْحَمَ يُوشَعٌ فَرَسَهُ الْمَاء[2]
وقتی که حضرت موسی علیهالسلام و بنی اسرائیل تحت تعقیب نیروهای فرعون قرار گرفتند تا اینکه به دریا رسیدند در این هنگام یوشع به حضرت موسی گفت: امر پروردگار تو چیست؟ پس فرمود: از دریا باید عبور کنیم پس وارد آب شد.
فلما انتهى موسى علیهالسلام إلى البحر هاجت الريح ترمي بموج كالجبال فقال له يوشع بن نون يا مكلم الله أين أمرت و قد غشينا فرعون و البحر أمامنا فقال موسى هاهنا فخاض يوشع الماء و جاز البحر ما يواري حافر دابته الماء[3]
پس چون لشکر موسی به دریا رسیدند طوفانی زد که موجی همچون کوه ایجاد کرد پس یوشع بن نون گفت: ای کلیم الله به کجا مأموری؟ در حالی که فرعون در تعقیب ما و دریا پیش روی ما است پس موسی فرمود: همینجا پس یوشع به آب زد و از دریا عبور کرد در حالی که آب پای مرکب او را نپوشاند.
2. شباهت با حضرت امیر المؤمنینعلیهالسلام
شباهت هائی که بین ایشان و امیر المؤمنینعلیهالسلام است:
1. فاتح بودن در میدان نبرد
2. برگشت خورشید برای ایشان
3. تأمین آب نیروها در بغداد به اعجاز که برای هر دو در یک محل بود.
در مورد فتوحات ایشان چنین آمده است:[4]
قال المفسرون لما عبر موسى و بنو إسرائيل البحر و هلك فرعون أمرهم الله بدخول الأرض المقدسة فلما نزلوا عند نهر الأردن خافوا من الدخول فبعث موسى علیهالسلام من كل سبط رجلا و هم الذين ذكرهم الله سبحانه في قوله وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً فعاينوا من عظم شأنهم و قوتهم شيئا عجيبا فرجعوا إلى بني إسرائيل فأخبروا موسى عليه السلام بذلك فأمرهم أن يكتموا ذلك فوفى اثنان منهم يوشع بن نون من سبط بنيامين و قيل إنه كان من سبط يوسف و كالب بن يوفنا من سبط يهودا و عصى العشرة و أخبروا بذلك و قيل كتم خمسة منهم و أظهر الباقون
و فشا الخبر في الناس فقالوا إن دخلنا عليهم تكون نساؤنا و أهالينا غنيمة لهم و هموا بالانصراف إلى مصر و هموا بيوشع و كالب و أرادوا أن يرجموهما بالحجارة فاغتاظ لذلك موسى علیهالسلام و قال رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فأوحى الله إليه أنهم يتيهون في الأرض أربعين سنة و إنما يخرج منهم من لم يعص الله في ذلك فبقوا في التيه أربعين سنة في ستة عشر فرسخا و قيل تسعة فراسخ و قيل ستة فراسخ و هم ستمائة ألف مقاتل لا تنخرق ثيابهم و تنبت معهم و ينزل عليهم المن و السلوى و مات النقباء غير يوشع بن نون و كالب و مات أكثرهم
و نشأ ذراريهم فخرجوا إلى حرب أريحا و فتحوها و اختلفوا فيمن فتحها فقيل فتحها موسى و يوشع على مقدمته و قيل فتحها يوشع و كان قد توفي موسى و بعثه الله نبيا و روي أنهم كانوا في المحاربة إذ غابت الشمس فدعا يوشع فرد الله عليهم الشمس حتى فتحوا أريحا و قيل كان وفاة موسى و هارون في التيه و توفي هارون قبل موسى بسنة و كان عمر موسى مائة و عشرين سنة في ملك أفريدون و منوچهر و كان عمر يوشع مائة و ستا و عشرين سنة و بقي بعد وفاته مدبرا لأمر بني إسرائيل سبعا و عشرين سنة قالُوا يعني بني إسرائيل إِنَّ فِيها أي في الأرض المقدسة قَوْماً جَبَّارِينَ شديدي البأس و البطش و الخلق
قال ابن عباس بلغ من جبرية هؤلاء القوم أنه لما بعث موسى النقباء رآهم رجل من الجبارين يقال له عوج فأخذهم في كمه مع فاكهة كان حملها من بستانه و أتى بهم الملك فنثرهم بين يديه و قال للملك تعجبا منهم هؤلاء يريدون قتالنا فقال الملك ارجعوا إلى صاحبكم فأخبروه خبرنا قال مجاهد و كانت فاكهتهم لا يقدر على حمل عنقود منها خمسة رجال بالخشب و يدخل في قشر نصف رمانة خمسة رجال و إن موسى كان طوله عشرة أذرع و له عصا طولها عشرة أذرع و نزا من الأرض مثل ذلك بلغ كعب عوج بن عنق فقتله و قيل كان طول سريره ثمانمائة ذراع.
وقتی که حضرت موسی علیهالسلام و بنی اسرائیل از دریا گذشتند و لشکر فرعون نابود شد خداوند عز و جل به آنها دستور داد به ارض مقدس وارد شوند پس چون نزد رود اردن آمدند از اینکه وارد شهر بشوند، ترسیدند پس حضرت موسی از هر سبطی یک نفر را فرستاد تا خبر بیاورند و آنها همان کسانی هستند که خداوند عز و جل از آنها یاد کرد در قول خود وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً
پس از بزرگی و قدرت آنان چیز عجیبی دیدند. پس نزد بنی اسرائیل برگشتند و حضرت موسی را از آن با خبر کردند پس آنها را امر به کتمان کرد پس دو نفر وفا کردند: یوشع بن نون از فرزندان بنیامین و گفته شده که از فرزندان یوسف است و کالب بن یوفنا از فرزندان یهودا و ده نفر دیگر عصیان کرده و دیگران را با خبر کردند و گفته شده پنج نفر کتمان کردند و بقیه آشکار کردند.
خبر در بین مردم فاش شد پس گفتند: اگر بر آنها داخل شویم زنان و اهل ما برای آنها غنیمت میباشد و تصمیم به برگشت به مصر و سنگسار کردن یوشع و کالب گرفتند. حضرت موسی علیهالسلام ناراحت شد و فرمود: رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي پس خداوند به ایشان وحی کرد آنها به مدت چهل سال در زمین سرگردانند و تنها کسانی که عصیان نکردند خارج میشوند.
پس در حیرتگاه به مدت چهل سال در زمینی به مساحت شانزده فرسخ باقی ماندند و گفته شده نه فرسخ و گفته شده شش فرسخ و آنها ششصد هزار نفر بودند که لباسهای آنها از بین نمیرفت و همراه آنها رشد میکرد و از آسمان برای آنها موز و گز میآوردند و نقباى دوازده گانه همگی غیر از یوشع و کالب از دنيا رفتند و هر كس كه در برابر موسى ايستاده و از رفتن به فلسطين خوددارى ورزيده بود نيز به هلاكت رسيد.
اما نسل جديد بنى اسرائيل به فرمان موسى گردن نهاده و به جنگ با جباران پرداختند و آنجا را فتح کردند و در اینکه چه کسی آنجا را فتح کرد اختلاف کردند پس گفته شد حضرت موسی فتح کرد و یوشع فرمانده لشکر او بود و گفته شده که یو شع فتح کرد و این پس از حضرت موسی بود...
إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ: جبارین بسیار جنگجو و نترس و خیلی بزرگ بودند. ابن عباس میگوید: عوج یکی از این جبارها، نقبائی را که حضرت موسیعلیهالسلام فرستاده بود، دید. پس آنها را همراه میوههائی که از باغ خود حمل میکرد در استین خود گذاشت و نزد ملکشان آورد و آنها را در مقابل او قرار داد و با حالت تعجب گفت: اینها کسانی هستند که به جنگ ما آمدهاند! پس ملک گفت: نزد صاحب خود برگردید پس خبر ما را بدهید.
مجاهد گوید: میوههای آنها به اندازهای بوده که یک خوشه انگور آن را پنج نفر از ما نمیتوانستند بردارند و در نصف پوست انار آنان پنج نفر داخل میشدند و حضرت موسی ده ذراع بود و عصای او هم ده ذراع بود و به اندازه ده ذراع هم از جا پرید که به عوج بزند به پاشنه پای او رسید.
پس حضرت یوشع این عرض مقدس را که ششصد هزار نیروی حضرت موسی جرأت فتح آن را نداشتند، فتح کرد.
3. تابوت و نشانههای نبوت نزد یوشع
ْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ وَ كَانَ التَّابُوتُ الَّذِي أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُوسَى فَوَضَعَتْهُ فِيهِ أُمُّهُ وَ أَلْقَتْهُ فِي الْيَمِّ فَكَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ يَتَبَرَّكُونَ بِهِ فَلَمَّا حَضَرَ مُوسَى الْوَفَاةُ وَضَعَ فِيهِ الْأَلْوَاحَ وَ دِرْعَهُ وَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ آيَاتِ النُّبُوَّةِ وَ أَوْدَعَهُ يُوشَعَ وَصِيَّهُ فَلَمْ يَزَلِ التَّابُوتُ بَيْنَهُمْ حَتَّى اسْتَخَفُّوا بِهِ وَ كَانَ الصِّبْيَانُ يَلْعَبُونَ بِهِ فِي الطُّرُقَاتِ فَلَمْ يَزَل بَنُو إِسْرَائِيلَ فِي عِزٍّ وَ شَرَفٍ مَا دَامَ التَّابُوتُ عِنْدَهُمْ ...[5]
گفتند که این تابوتی که خداوند عز و جل برای حضرت موسی علیهالسلام فرستاد که مادر حضرت موسی او را در آن گذاشت و در دریا انداخت، در نزد بنی اسرائیل بود و مورد احترام آنها بود پس چون وفات حضرت موسی علیهالسلام نزدیک شد الواح و کتابهای آسمانی و آنچه از نشانههای نبوت بود را در آن تابوت گذاشت و آن را به وصی خود یوشع سپرد پس تابوت بین این قوم بود تا اینکه آن را سبک شمرده و به آن بی اعتنایی کردند و کودکان در راهها با آن بازی میکردند. پس مادامی که تابوت در بین بنی اسرائیل بود عزت وشرف آنها از بین نرفت.
بنا بر این تابوتی که سبب شرف و عزت و آرامش برای قوم بنی اسرائیل بود نزد یوشع بن نون بود.
4. سیراب کردن یاران با آب چشمهی بهشتی
ِ قَالَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الْأَنْصَارِيُ أَقْبَلْنَا مَعَ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ فَأَتَيْنَا إِلَى دَيْرٍ فِيهِ دَيْرَانِيٌّ فِيمَا بَيْنَ الشَّامِ وَ الْعِرَاقِ فَأَشْرَفَ عَلَيْنَا وَ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ قُلْنَا نَحْنُ الْمُسْلِمُونَ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلیالله علیه و آله فَقَالَ أَيْنَ صَاحِبُكُمْ فَأَتَيْنَاهُ خَالِداً فَسَلَّمَ عَلَى خَالِدٍ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ قَالَ وَ إِذَا بِشَيْخٍ كَبِيرٍ فَقَالَ لَهُ خَالِدٌ كَمْ مَضَى عَلَيْكَ قَالَ مِائَتَا سَنَةٍ وَ ثَلَاثُونَ قَالَ مُنْذُ كَمْ سَنَةٍ سَكَنْتَ دَيْرَكَ هَذَا قَالَ سَكَنْتُهُ مُنْذُ نَحْوِ سِتِّينَ سَنَةً وَ قَالَ هَلْ لَقِيتَ أَحَداً لَقِيَ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ علیهماالسلام قَالَ نَعَمْ لَقِيتُ رَجُلَيْنِ قَالَ وَ مَا قَالا لَكَ قَالَ [قَالَ] أَحَدُهُمَا إِنَّ عِيسَى عَبْدُ اللَّهِ وَ رَسُولُهُ وَ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى أُمِّهِ مَرْيَمَ وَ إِنَّ عِيسَى مَخْلُوقٌ غَيْرُ خَالِقٍ فَقَبِلْتُ مِنْهُ وَ صَدَّقْتُهُ وَ قَالَ لِيَ الْآخَرُ إِنَّ عِيسَى هُوَ رَبُّهُ فَكَذَّبْتُهُ ...
فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ علیهالسلام كَيْفَ عَلِمْتَ أَنِّي وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلیالله علیه و آله قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي وَ كَانَ قَدْ أَتَى عَلَيْهِ معمر [مِنَ الْعُمُرِ] مِثْلُ مَا أَتَى عَلَيَّ عَنْ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ عَمَّنْ قَاتَلَ مَعَ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَصِيِّ مُوسَى علیهالسلام حِينَ تَوَجَّهَ فَقَاتَلَ الْجَبَّارِينَ بَعْدَ مُوسَى بِأَرْبَعِينَ سَنَةً أَنَّهُ مَرَّ بِهَذَا الْمَكَانِ وَ أَنَّهُ وَ أَصْحَابَهُ عَطِشُوا فَشَكَوْا إِلَيْهِ الْعَطَشَ فَقَالَ أَمَا إِنَّ بِقُرْبِكُمْ عَيْناً نَزَلَتْ مِنَ الْجَنَّةِ اسْتَخْرَجَهَا آدَمُ ع فَقَامَ إِلَيْهَا يُوشَعُ بْنُ نُونٍ فَنَزَعَ عَنْهَا الصَّخْرَةَ ثُمَّ شَرِبَ وَ شَرِبَ أَصْحَابُهُ وَ اسْتَقَوْا ثُمَّ قَلَبَ الصَّخْرَةَ وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ لَا يَقْلِبُهَا إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ قَالَ فَتَخَلَّفَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ يُوشَعَ بَعْدَ مَا مَضَى فَجَهَدُوا كُلَّ الْجَهْدِ عَلَى أَنْ يَجِدُوا مَوْضِعَهَا فَلَمْ يَجِدُوه.[6]
«سهل بن حنيف انصارى» گويد: با «خالد بن وليد» به خانه راهبان در بين راه شام و عراق رفتيم، كسى از آن بيرون آمد و پرسيد: شما كيستيد؟ گفتيم: ما مسلمانان امت محمد صلیالله علیه و آله هستيم.
خالد پرسيد: چند سال از عمرت گذشت؟ گفت: دويست و بيست سال.
پرسيد: چند سال است در اين جا ساكن هستى؟ گفت: نزديك شصت سال، پرسيد: آيا كسى را ديدهاى كه عيسى را ديده باشد؟ گفت: بلى، دو نفر را.
گفت: به تو چه گفتند: يكى از آنها گفت: عيسى بنده و رسول و روح خدا و كلمه اوست كه به مريم القا كرد، و عيسى مخلوق است نه خالق، من او را تصديق كردم، و دومى گفت: عيسى پروردگار است، و من او را تكذيب و لعنت كردم.....
سهل گويد: به امام علیهالسلام عرض كردم، اين همان مرد راهب است، امام علیهالسلام از راهب پرسيد: از كجا دانستى من وصى رسول خدا صلیالله علیه و آله هستم؟ گفت: پس از چهل سال از درگذشت موسى، وصىّ او «يوشع بن نون» هنگامى كه عازم جنگ با جبّاران بود، از اين مكان گذشت، يارانش تشنه شدند و از عطش شكوه كردند، يوشع گفت: الآن چشمهاى را كه از بهشت نازل شده و آدم آن را استخراج كرده بود به شما نشان مىدهم؟ سپس برخاست و سنگ را كنار زد و خود و اصحابش سيراب شدند، آنگاه سنگ را بر جايش نهاد و گفت: جز نبى يا وصىّ نبى نمىتواند آن را حركت دهد، گروهى از يارانش تخلّف نمودند، و بازگشتند، تا چشمه را بيابند، اما نتوانستند و اين دير به بركت همان چشمه بنا شده، و چون شما محل آن آب را يافتى، دانستم كه وصى پيامبری هستى كه او را مىجويم و دوست داشتم در ركاب تو جهاد كنم.
در بعضی روایات نام میبرد از انبیائی که همراه امام زمان هستند همچون حضرت عیسی و دانیال و یوشع بن نون و در بعضی روایات بیان میکند که همهی انبیاء همراه حضرت هستند.