درس مهدویت استاد طبسی
95/01/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادامه بررسی شخصیت افراد ذکر شده در روایت نهم
دوم) ابودجانه
نظر مرحوم مامقانی:
در رجال شیخ طوسی ، مرحوم نجاشی و کشی آمده که ایشان از اصحاب پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله بود.
در مورد ایشان در علل الشرائع چنین آمده است:[1]
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ لَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلیالله علیه و آله حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام وَ أَبُو دُجَانَةَ سِمَاكُ بْنُ خَرَشَةَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلیالله علیه و آله يَا أَبَا دُجَانَةَ أَ مَا تَرَى قَوْمَكَ قَالَ بَلَى قَالَ الْحَقْ بِقَوْمِكَ قَالَ مَا عَلَى هَذَا بَايَعْتُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ قَالَ أَنْتَ فِي حِلٍّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا تَتَحَدَّثُ قُرَيْشٌ بِأَنِّي خَذَلْتُكَ وَ فَرَرْتُ حَتَّى أَذُوقَ مَا تَذُوقُ فَجَزَاهُ النَّبِيُّ خَيْراً ...
احمد بن زياد بن جعفر همدانى رضى اللَّه عنه مىگويد: على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى و محمّد بن ابى عمير جملگى از ابان بن عثمان، از حضرت ابى عبد اللَّه علیهالسلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند:
در روز جنگ احد اصحاب و ياران رسول خدا صلیالله علیه و آله از صحنه كارزار گريختند و با آن حضرت غير از على بن ابى طالب علیهالسلام و ابو دجانه سماك بن خرشه احدى باقى نماند، پيامبر اكرم صلیالله علیه و آله فرمودند: اى ابا دجانه، آيا قوم خود را نمىبينى؟
عرض کرد: آرى. حضرت فرمودند: به قوم خود ملحق شو. عرض كرد: با خدا و رسولش اين طور بيعت نكردهام. حضرت فرمودند: بیعتم را از تو برداشتم و اجازهات دادم بروى.
عرض كرد: به خدا سوگند نمىگذارم كه قريش بگويند من تو را رها كرده و فرار نمودم بلكه مىايستم تا آنچه تو مىچشى، من هم از آن بچشم. پيامبر او را دعا نمود و فرمود: خدا به تو جزاى خير دهد...
از این روایت استفاده میشود که ابودجانه از اصحاب با ثبات و از جان گذشتهی رسول الله صلیالله علیه و آله میباشد.
نظر مرحوم شوشتری:
ایشان از کتاب معارف ابن قتیبه نقل میکند:[2]
في وقعة احد:..و كانت قريش يومئذ ثلاثة الآلاف. و رسول اللّه صلیالله علیه و آله في سبعمائة. و ظاهر يومئذ بين درعين، و أخذ سيفا فهزّه، و قال: «من يأخذه بحقّه؟» فقال عمر بن الخطاب: أنا،فأعرض عنه. و قال الزبير:أنا،فأعرض عنه. فوجدا في أنفسهما، فقام أبو دجانة سماك بن خرشة، فقال: و ما حقّه يا رسول اللّه!؟ قال: «تضرب به حتى ينثني»، فقال: أنا آخذه بحقّه..فأعطاه إيّاه.
پيامبر خدا صلیالله علیه و آله در جنگ احد شمشيرى به دست گرفته بود و فرمود: كيست كه حق اين شمشير را ادا كند، عمر برخاست و گفت: من ولى پيامبر صلیالله علیه و آله از دادن آن شمشير به او خوددارى کرد پس زیبر برخاست و گفت: من ولى پيامبر صلیالله علیه و آله از دادن آن شمشير به او خوددارى کرد پس این دو ناراحت شدند. آنگاه ابو دجانه برخاست و گفت: حق آن چیست یا رسول الله ؟ فرمودند: آن قدر با آن شمشیر بزنی تا خم شود، گفت: من حق آن را به جا میآورم پس حضرت شمشير را به او مرحمت فرمود.
در استیعاب نسبت به ایشان چنین نقل شده است:
در فتوحات شرکت داشت و در یکی از جنگها خود را در باغی انداخت و پای او شکست و با همین وضعیت جنگید تا کشته شد. بعضی هم گفتهاند ایشان در جنگ صفین به شهادت رسید.
ابن اثیر در مورد ایشان میگوید:
کانت له عصابة حمراء و عصب بها رأسه و يرتجز. و يتبختر بين الصفين. فقال رسول اللّه صلیالله علیه و آله حين رآه يتبختر: «انها لمشية يبغضها اللّه الا في مثل هذا الموطن»
دستارى سرخ داشت که آن را به سر بست و با تکبر بین دو لشکر به راه رفتن و رجزخوانى پرداخت. پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى خراميدن او را ديد فرمود: «اين گونه راه رفتنى است كه خداوند آن را مگر در چنين جايگاهى خوش ندارد»
روایت فوق در کتاب شریف کافی هم میباشد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَال
ِ أَنَّ أَبَا دُجَانَةَ الْأَنْصَارِيَّ اعْتَمَّ يَوْمَ أُحُدٍ بِعِمَامَةٍ لَهُ وَ أَرْخَى عَذَبَةَ الْعِمَامَةِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ حَتَّى جَعَلَ يَتَبَخْتَرُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ هَذِهِ لَمِشْيَةٌ يُبْغِضُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا عِنْدَ الْقِتَالِ فِي سَبِيلِ اللَّه
ابو دجانه انصارى، عمامه خود را به سر بست و قسمتى از آن را از پشت و ميان دو كتف خويش آويزان كرد، و با حالت تبختر ميان دو صف (ارتش اسلام و نيروى دشمن) حركت مىكرد.
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: چنين راه رفتن با هيبتى را خداوند مبغوض مىدارد، مگر در ميدان جنگ.
از این روایت استفاده میشود که ایشان شخصیت معتبر و با ثباتی مییاشد، امّا مرحوم مجلسی در کتاب مرآة العقول این روایت را تضعیف میکند.[3]
روایت شیخ مفید در شأن ایشان:
روایتی را شیخ مفید در ارشاد نقل میکند که بیانگر فرار ایشان در جنگ احد است:[4]
قَالَ الرَّاوِي لِلْحَدِيثِ وَ هُوَ زَيْدُ بْنُ وَهْبٍ قُلْتُ لِابْنِ مَسْعُودٍ انْهَزَمَ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلیالله علیه و آله حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ.
قَالَ انْهَزَمَ النَّاسُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیهالسلام وَحْدَهُ وَ ثَابَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلیالله علیه و آله نَفَرٌ وَ كَانَ أَوَّلَهُمْ عَاصِمُ بْنُ ثَابِتٍ وَ أَبُو دُجَانَةَ وَ سَهْل بْنُ حُنَيْفٍ وَ لَحِقَهُمْ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ.
فَقُلْتُ لَهُ فَأَيْنَ كَانَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ. قَالَ كَانَا مِمَّنْ تَنَحَّى. قَالَ قُلْتُ فَأَيْنَ كَانَ عُثْمَانُ. قَالَ جَاءَ بَعْدَ ثَلَاثَةٍ مِنَ الْوَقْعَةِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلیالله علیه و آله لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيهَا عَرِيضَةً .
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَأَيْنَ كُنْتَ أَنْتَ. قَالَ كُنْتُ مِمَّنْ تَنَحَّى. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَمَنْ حَدَّثَكَ بِهَذَا. قَالَ عَاصِمٌ وَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ. قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ ثُبُوتَ عَلِيٍّ علیهالسلام فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ لَعَجَبٌ.
فَقَالَ إِنْ تَعَجَّبْتَ مِنْ ذَلِكَ لَقَدْ تَعَجَّبَتْ مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ قَالَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَعْرُجُ إِلَى السَّمَاءِ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ.
فَقُلْتُ لَهُ فَمِنْ أَيْنَ عُلِمَ ذَلِكَ مِنْ جَبْرَئِيلَ. فَقَالَ سَمِعَ النَّاسُ صَائِحاً يَصِيحُ فِي السَّمَاءِ بِذَلِكَ فَسَأَلُوا النَّبِي صلیالله علیه و آله عَنْهُ فَقَالَ ذَاكَ جَبْرَئِيل
زيد بن وهب است گويد: بعبد اللَّه بن مسعود گفتم: همه مردم از گرد رسول خدا صلیالله علیه و آله گريختند و كسى جز على بن ابى طالب علیهالسلام و ابو دجانه و سهل بن حنيف بجاى نماند؟
گفت: همه مردم فرار کردند جز على بن ابى طالب علیهالسلام (كه او بتنهائى بجاى ماند) سپس برخى از ياران آن حضرت بازگشتند كه پيشاپيش آنان عاصم بن ثابت و ابو دجانه و سهل بن حنيف بودند و طلحه نيز به آنان پيوست،
به او گفتم: پس ابو بكر و عمر كجا بودند؟ گفت: از آنها بودند كه فرار كردند، گفتم: عثمان كجا بود؟
گفت: پس از سه روز آمد (و معلوم نبود كجا گريخته بود كه تا سه روز باز نگشت) و هنگامى كه آمد رسول خدا صلیالله علیه و آله به او فرمود: (اى عثمان) مسافت دورى رفتى!
راوى حديث گويد: به عبد اللَّه بن مسعود گفتم: تو خودت كجا بودى؟ گفت: من از كسانى بودم كه گريختند، به او گفتم: پس اينها را كه گفتى از كه شنيدى؟ گفت: از عاصم بن ثابت و سهل بن حنيف، به او گفتم: راستى ثبات و استقامت على علیهالسلام به تنهائى در آن هنگامه بسيار شگفت انگيز است؟!
گفت: اگر تو از اين جريان شگفت كنى، فرشتگان نيز شگفتزده شدند، آيا نمیدانی كه جبرئيل در آن روز به آسمان بالا ميرفت و فرياد ميزد: «لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على»؟ (يعنى نيست شمشيرى جز ذو الفقار، و نيست جوانمردی جز على)
گفتم: از كجا دانسته شد كه اين گفتار جبرئيل علیهالسلام بود؟ گفت: مردم شنيدند كه كسى در آسمان چنين فريادى ميزند، از پيغمبر صلیالله علیه و آله پرسيدند گوينده آن كه بود؟ فرمود: او جبرئيل علیهالسلام بود.
نظر مرحوم مامقانی:[5]
و الأكثر على أنّه قتل يوم اليمامة بعد ما أبلى فيها بلاء عظيما و قيل: بل عاش حتى شهد صفين مع أمير المؤمنين علیهالسلام و على كلّ حال؛ فإني أعتبر الرجل حسن الحال، لثباته و عدم فراره حين فرّ غيره
بیشتر روات نقل کردهاند که ایشان در جنگ یمامه کشته شد پس از آنکه گرفتاریهای بسیاری را متحمل شد البته بعضی هم گفتهاند ایشان در جنگ صفین به شهادت رسید. به هر حال ایشان را حسن میدانم چون ثبات داشت و فرار نکرد.
نظر فرزند مرحوم مامقانی:[6]
دفاعه عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و عدم فراره، و استشهاده يوم اليمامة يقتضي عدّه حسنا، و لم يتّضح لي ولاؤه لأمير المؤمنين علیهالسلام، و لذلك فإنّي متوقّف في الجزم عليه بشيء.
دفاع او از رسول الله صلیالله علیه و آله و فرار نکردن او و به شهادت رسیدن او در روز یمامه اقتضاء این را دارد که او را حسن بشماریم و اعتقاد او به ولایت امیر المؤمنین علیهالسلام برای ما روشن نیست و به همین جهت در مورد ایشان در حد حسن بودن توقف میکنیم.
نتیجه:
آنچه به نظر آید اینکه سعی شده ایشان را در ردیف حضرت علی علیهالسلام و شریک در فضیلت او در جنگ احد قرار دهند تا از ارزش و عظمت فضیلت امام علیهالسلام در جنگ احد بکاهند و تنها چیزی که میتوان در مورد او گفت اینکه ایشان جزء اولین کسانی است که پس از فرار نزد پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله برگشتند مگر اینکه همچنانکه بعضی نقل کردهاند ثابت شود که ایشان در جنگ صفین همراه امیر المؤمنین علیهالسلام به شهادت رسیده است. امّا چنین چیزی ثابت نیست؛ چون اشتراک در اسم میباشد، شخص دیگری به نام سماک بن خرشه جعفی است که او در جنگ صفین به شهادت رسید. در حالی که این سماک بن خرشه خزرجی میباشد.
سوم) حضرت سلمانعلیهالسلام
در مورد سلمان گفته شده است که ایشان وصی وصی حضرت عیسی علیهالسلام بود. سابقه زندگی ایشان چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام درخشان است و از شخصیتهای نادر اسلام میباشد.
نظر مرحوم مامقانی[7]
و هو وصيّ وصيّ عيسى علیهالسلام و لعلّه السرّ في تشريف أمير المؤمنين علیهالسلام إيّاه بما تفرّد به من مباشرته غسله؛ لأنّ الوصيّ لا يغسّله إلاّ نبيّ أو وصيّ. و قد ورد أنّه ما كان مجوسيّا، بل كان مظهرا للشرك مبطنا للإيمان، و ما سجد قطّ لمطلع الشمس، و إنّما كان يسجد للّه تعالى، و كانت القبلة التي أمر بالصلاة إليها شرقيّة، و كان أبواه يظنّان أنّه يسجد للشمس كهيئهم.
و كان ممّن ضرب في الأرض لطلب الحجّة، فلم يزل ينتقل من عالم إلى عالم، و من فقيه إلى فقيه، و يبحث عن الأسرار، و يستدلّ بالأخبار، و قد تحمّل أذا يا كثيرة في طلب الحقّ، مذكورة في أحواله.
و كان منتظرا لرسول اللّه محمّد صلیالله علیه و آله و آله و سلّم أربعمائة سنة،حتى بشّر بولادته
قد تكرّر من الشيخ رحمه اللّه أنّ أركان 1أصحاب رسول اللّه صلیالله علیه و آله و سلّم أربعة؛و قد قال في رجاله في باب أصحاب علي علیهالسلام في ترجمة سلمان الفارسي 2أنّه:..مولى رسول اللّه صلیالله علیه و آله [يكنى:] 3أبو عبد اللّه،أوّل الأركان الأربعة.انتهى
ایشان وصی وصی حضرت عیسی علیهالسلام بوده است، امیر المؤمنین علیهالسلام شخصا تجهیز و غسل ایشان را به عهده گرفتند چون وصی را غسل نمیدهد مگر نبی یا وصی. گفته شده است که ایشان قبلا مجوسی بوده بلکه گفته شده است ایشان اظهار شرک میکرده است امّا در باطن مؤمن بوده و هرگز برای مطلع (محل طلوع) خورشید سجده نکرده است. سجدهی او برای خدا بوده و قبله ایشان به طرف شرق بوده است و پدر و مادر او فکر میکردند که برای مطلع خورشید سجده میکند.
ایشان برای یافتن حقیقت و طلب حجت سالها بیابانها، کوهها، شهرها را گشت و نزد عالمانی به دنبال کشف اسرار رفت تا بالاخره پس از 400 سال[8] انتظار به آرزوی خود رسید و به محضر رسول الله رسید. ایشان اولین ارکان اربعه مسلمانان بود.
علو شأن، جلالت قدر، عظمت منزلت، بلند مرتبگی، وفور علم، تقوا و زهد ایشان چنان مشهور است که نیاز به نوشتن ندارد، همهی مسلمانان بر علو و رتبهی این بزرگوار اتفاق دارند.
ایشان در مرتبهای بوده که با مردهها صحبت میکرده و آنها جواب او را میدادند. ابن عربی گفته است که ایشان معصوم است به دلیل قول پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله : سلمان منا اهل البیت و غیر او کسی که چنین ادعائی در مورد ایشان کرده باشد را نیافتیم.
بررسی شخصیت سلمان نیاز به کتابی مستقل دارد و ما از جهت اینکه اسم تمامی رجال را آورده باشیم و از جهت برکت نام ایشان را آوردیم و بحث کردیم چون سلمان همچون خورشید بی نیاز از تعریف است.
گفته شده است که از حواریون پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله بود و آن عهد و پیمانی که با پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله داشت را نقض نکرد و بر همان عهد اولیه با رسول الله صلیالله علیه و آله باقی ماند.