درس مهدویت استاد طبسی

94/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی شخصیت زنان ذکر شده در روایت هفتم

سوم) حبابه‌ی والبیه[1]

یکی از کسانی که در روایت امام صادق علیه‌السلام مطرح شدند حبابه‌ی والبیه می‌باشد که جریان ایشان هم در کتاب شریف کافی و هم در کتب رجالی ما آورده شده است.

روایت زیر شخصیت و جایگاه ایشان را نزد ائمه علیهم‌السلام نشان می‌دهد[2] .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْمَعْرُوفِ بِكُرْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِيَّةِ قَالَتْ‌ رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام فِي شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يَضْرِب‌

بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارِ وَ يَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ جُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً أَحْسَنَ نُطْقا

مِنْهُ ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِي رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ قَالَتْ فَقَالَ ائْتِينِي بِتِلْكِ الْحَصَاةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَطَبَعَ لِي فِيهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ فَاعْلَمِي أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الْإِمَامُ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْ‌ءٌ يُرِيدُهُ قَالَتْ ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام فَجِئْتُ إِلَى الْحَسَنِ علیه‌السلام وَ هُوَ فِي مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَقَالَ يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ هَاتِي مَا مَعَكِ قَالَ فَأَعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فِيهَا كَمَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ علیه‌السلام وَ هُوَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله فَقَرَّبَ وَ رَحَّبَ ثُمَّ قَالَ لِي إِنَّ فِي الدَّلَالَةِ دَلِيلًا عَلَى مَا تُرِيدِينَ أَ فَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْإِمَامَةِ فَقُلْتُ نَعَم‌

يَا سَيِّدِي فَقَالَ هَاتِي مَا مَعَكِ فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ علیهما‌السلام وَ قَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلَى أَنْ أُرْعِشْتُ وَ أَنَا أَعُدُّ يَوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولًا بِالْعِبَادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي قَالَتْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْيَا وَ كَمْ بَقِيَ فَقَالَ أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِيَ فَلَا قَالَتْ ثُمَّ قَالَ لِي هَاتِي مَا مَعَكِ فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا

ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه‌السلام فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى علیه‌السلام فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ الرِّضَا علیه‌السلام فَطَبَعَ لِي فِيهَا وَ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَام‌

حبابه‌ی والبیه می‌گوید: امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را در پیشاپیش شرطة الخمیس (نیروها، پیشقراولان، از جان گذشتگان حضرت) دیدم که به سراغ بازار ماهی فروش‌ها رفتند و دست ایشان چوبی بود (چوب تعلیمی) و کسانی را که ماهی‌های حرام می‌فروختند را با چوب می‌زدند و می‌فرمودند: ای کسانی که مسخ شده‌های بنی اسرائیل و لشگر بنی مروان را می‌فروشید و تذکر می‌دادند و کسانی که تخلف می‌کردند را به سزای عقوبتشان می‌رساندند.

فرات بن احنف بلند شد و گفت: ای امیرالمؤمنین جند بنی مروان چه کسانی بودند؟ حضرت فرمودند: آن‌ها کسانی بودن که سبیل را تاب می‌دادند و ریش را از ته می‌زدند پس مسخ شدند.

بعد حبابه می‌گوید: مولا آنچنان زیبا، شیوا، قاطع و تأثیرگذار حرف می‌زد که نظیر ایشان را ندیده بودم.

همین طور همراه حضرت بودیم ببینیم کجا می‌روند. ایشان به مسجد کوفه تشریف بردند ودر مسجد نشستند. من جلو رفته و گفتم: ای امیرالمؤمنین از کجا امام را بشناسم؟ نشان امامت چیست؟

امام علیه‌السلام فرمودند: سنگریزه‌هائی که آنجا هست را برای من بیاور. آن‌ها را آوردم خاتم انگشتر را درآورده و با آن بر روی سنگ مهر زدند که بر آن نقش بست و فرمودند: هر کس پس از من ادعای امامت بکند و این کاری که من انجام دادم را انجام بدهد او امام مفترض الطاعة است و هر آنچه اراده کند می‌داند و بر او پوشیده نیست.

پس از محضر امام علیه‌السلام رفتم تا زمانی که ایشان به شهادت رسیدند، نزد امام حسن علیه‌السلام آمدم در همان جائی که امیر المؤمنین علیه‌السلام نشسته بودند و مردم اطراف ایشان را گرفته و از ایشان سؤالاتی می‌کردند. پس فرمودند: ای حبابه‌ی والبیه گفتم: بله ای مولای من امام علیه‌السلام فرمودند: آن چیزی که همراه تو است به من بده حبابه می‌گوید: سنگ را به آقا تقدیم کردم همانطوری که امیر المؤمنین علیه‌السلامبا خاتم خود به آن سنگ مهر زد ونقش بست، امام مجتبی علیه‌السلام نیز چنین کرد.

حبابه می‌گوید: زمانی که امام حسن علیه‌السلام به شهادت رسید، نزد امام حسین علیه‌السلام آمدم در حالی که ایشان در مسجد پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله بودند و به من فرمودند: بیا نزدیک و برای من جا باز کردند و فرمودند: دليل آنچه تو مى‌خواهى موجود است، نشانه امامت را مى خواهى؟ گفتم: آرى اى آقاى من، فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ را به او دادم و برايم مهرى بر آن نهاد.

گويد: پس از آن خدمت على بن الحسين علیهما‌السلام آمدم و تا آن جا پير شده بودم كه رعشه و لرزه گرفته بودم و سنم 113 سال بود. ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و مشغول عبادت است و به من توجهى ندارد و من از دريافت نشانه امامت نااميد شدم و آن حضرت با انگشت سَبّابَه خود به من اشارتى كرد و جوانيم برگشت.

گفتم: اى آقاى من از دنيا چه اندازه گذشته و چه مقدار مانده‌است؟ فرمود: نسبت به آنچه گذشته، آرى و آنچه مانده است، نه.

سپس به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ را به آن حضرت دادم و برايم بر آن مهرى نهاد و سپس نزد امام باقر علیه‌السلام آمدم و برايم مهرى بر آن نهاد و سپس نزد امام صادق علیه‌السلام آمدم و بر آن برايم مهرى نهاد و پس از آن نزد امام كاظم علیه‌السلام آمدم و آن را برايم مهر كرد و سپس نزد امام رضا علیه‌السلام آمدم و آن را برايم مهر كرد و حبابه والبيه پس از آن نه ماه زنده بود- چنان چه محمد بن هشام گفته است.

این روایت را کمال الدین با کمی اختلاف از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند: که زمانی که حبابه خدمت امام سجاد علیه‌السلام آمد امام برای او دعا کرد پس خداوند جوانی او را برگرداند و به او اشاره‌ای کرد که او زمینه حمل و بارداری را هم پیدا کرد.

توضیح روایت

شرطة الخمیس:

نیروهائی بودند که امام علیه‌السلام با آن‌ها شرط کرده بود که تا پای جان حضور داشته باشند و امام هم در مقابل به آن‌ها تعهد داده بود که بدون آن‌ها به بهشت نرود، تعدادشان را بعضی 6000 نفر گفته‌اند و بعضی 60000 نفر گفته‌اند و خمیس از آن جهت به آنها گفته می‌شد که چون لشکر پنج قسمت می‌شد: مقدم، ساق، میمنه، میسره و قلب و این‌ها از جان گذشته بودند که یکی از آن‌ها اصبغ بن نباته است که از او سؤال شد: رهبری و امام علیعلیه‌السلام در نظر شما چگونه بود؟ جواب می‌دهد: نمی‌دانم چه می‌گوئید! اما مطمئنا به شما بگویم: جایگاه ایشان در نزد ما به گونه‌ای بود که همیشه دستمان به سلاح و نگاهمان به فرمان ایشان بود و که هر کس را که امر می‌کرد سر از تن او جدا می‌کردیم.

در عرض فرمان امام فرمان احدی برای ما نافذ نیست چون فرمان امام همان فرمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و همان فرمان خدا است.

مسوخ بنی اسرائیل:

تعبیر مسخ به کار بردند چون خداوند اینها را به همان شکلی که آن‌ها مسخ شدند، آفرید. نه اینکه بچه‌ و از نسل آنها باشند. چون مسخ شده سه روز بیشتر نمی‌ماند.

ما دلالة الامامة:

این نشان می‌دهد که ایشان به امامت (نه چهارمین خلیفه) امیر المؤمنین اعتقاد داشت.

الامام لایعزب عنه شیء یریده:

مرحوم مجلسی این عبارت را چنین تبیین می‌کنند:

یعنی چیزی از نظر امام پنهان نمی‌ماند و علم به چیزی برای او ممتنع نمی‌باشد چون مورد کرامت و عنایت خداوند است و چیزی جز آنچه خدا اراده کند اراده نمی‌کند.

إنّ فی الدلالة دلیلا:

مرحوم مجلسی برای کلام امام حسین علیه‌السلام " إن في الدلالة دليلا" چهار احتمال مطرح می‌کنند:

" إن في الدلالة دليلا" هذا الكلام يحتمل وجوها:

الأول: أن المعنى أن ما رأيت من الدلالة من أبي و أخي تكفي لعلمك بإمامتي‌لنصهم على.

الثاني: أن المراد أن فيما جعله الله دليلا على إمامتي من المعجزات و البراهين ما يوجب علمك بها.

الثالث: أن يكون المعنى أن في دلالتي على ما في ضميرك دلالة على الإمامة حيث أقول: إنك تريدين دلالتها.

الرابع: ما ذكره بعض الأفاضل أن" في" بتشديد الياء خبر إن، و الدلالة اسمها و دليلا بدله" على ما تريدين" صفة دليلا كقوله تعالى:" بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ ".

1. همان چیزی که از پدر و برادرم دیدی که با خاتم بر سنگ زده و برآن نقش بست، آن دلالت‌ها دلیل بر امامت من است.

2. خداوند عز و جل در من معجزاتی قرار داده که خواهی دید و این معجزات و کرامات سبب علم تو به امامت من می‌شود.

3. من الآن می‌دانم که تو چه می‌خواهی و این قرائت من از آنچه در ضمیر تو است خود دلیل بر امامت من است.

4. بعضی هم عبارت را به صورتی خوانده‌اند که الدلالة اسم إنّ و فیّ خبر آن و دلیل بدل باشد و علی ما تریدون صفت دلیل باشد.

اما ما مضی فنعم و اما ما بقی فلا:

مرحوم مجلسی این عبارت را چنین تبیین می‌کنند:

یعنی اینکه چقدر از دنیا گذشته است را شناخت داریم اما اینکه چقدر مانده است را نمی‌توانم به تو خبر دهم. حال این نتوانستن یا از این جهت است که آن از مختصات علم خداوند است یا از این جهت که خبر دادن از آنچه مانده مصلحت نیست.

بیان مرحوم مجلسی در مورد عمر حبابه‌ی والبیه: عمر او بنابرآنچه تاریخ ائمهعلیهم‌السلام اقتضا دارد 235 و بلکه بیشتر از آن می‌باشد. فرض کنیم ایشان اواخر عمر شریف امام زین العابدین علیه‌السلام و اوائل امامت امام رضا علیه‌السلام برای گرفتن معجزه آمده باشد، در این صورت باید عمر او 200سال باشد.[3]

بازگشت جوانی به ایشان: در نقل دیگری هست که در زمان امام رضا علیه‌السلام باز امام جوانی را به ایشان برگرداند و یک کفن و مقداری پول به او دادند و فرمودند: دیگر بیشتر از این نیاز پیدا نمی‌کنی و همین طور هم شد طولی نکشید که فوت کرد.

مرحوم کلینی روایتی دیگر را که کامل کننده‌ی این روایت است از داود بن قاسم جعفری نقل می‌کند[4] :

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ‌ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مُحَمَّدٍ علیه‌السلام فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ عَلَيْهِ فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ طَوِيلٌ جَسِيمٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ وَ أَمَرَه‌ بِالْجُلُوسِ فَجَلَسَ مُلَاصِقاً لِي فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَيْتَ شِعْرِي مَنْ هَذَا فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع هَذَا مِنْ وُلْدِ الْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ آبَائِي علیهم‌السلام فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فَانْطَبَعَتْ وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا ثُمَّ قَالَ هَاتِهَا فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِي جَانِبٍ مِنْهَا مَوْضِعٌ أَمْلَسُ فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ علیه‌السلام ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَطَبَعَ فِيهَا فَانْطَبَعَ فَكَأَنِّي أَرَى نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ- الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ رَأَيْتَهُ قَبْلَ هَذَا قَطُّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ إِنِّي لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلَى رُؤْيَتِهِ حَتَّى كَانَ السَّاعَةَ أَتَانِي شَابٌّ لَسْتُ أَرَاهُ فَقَالَ لِي قُمْ فَادْخُلْ فَدَخَلْتُ ثُمَّ نَهَضَ الْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ‌ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ‌ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ثُمَّ مَضَى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ إِسْحَاقُ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ فَقَالَ اسْمِي مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ- بْنِ غَانِمِ ابْنِ أُمِّ غَانِمٍ وَ هِيَ الْأَعْرَابِيَّةُ الْيَمَانِيَّةُ صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام وَ السِّبْطُ إِلَى وَقْتِ أَبِي الْحَسَنِ علیه‌السلام

ابى هاشم داوود بن قاسم جعفرى گويد: من نزد ابى محمد (امام حسن عسكرى علیه‌السلام) بودم، براى مردى يمنى[5] اجازه ورود خواستند. مردى بلندقد و تنومند وارد شد و بر آن حضرت به امامت سلام داد و امام با پذيرائى به او جواب داد و دستور داد بنشيند و او پهلوى من نشست، و من با خود گفتم: كاش مى‌دانستم اين مرد كيست؟ امام علیه‌السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن اعرابيه صاحب سنگريزه‌اى است كه پدرانم با خاتم خود بر آن نهاده‌اند و نقش بسته است و آن را با خود آورده است تا من هم آن را مهر كنم، سپس فرمود: آن را بياور يك سنگ كوچكى در آورد كه در يك طرفش محل صافى بود، امام عسكرى علیه‌السلام آن را گرفت و مهرش را بيرون آورد و بر آن زد و نقش برداشت، گويا هم اكنون نقش مُهر او را در آن سنگ مى‌نگرم (الحسن بن على) به آن يمنى گفتم: آن حضرت را هرگز پيش از اين ديده بودى؟

گفت: نه به‌ خدا من روزگارى است كمال شوق را داشتم كه او را ببينم و گويا همين اكنون جوانى كه او را در اين جا نمى‌بينم نزد من آمد و گفت: برخيز و داخل شو و من داخل شدم.

سپس آن يمنى برخاست و مى گفت: رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان و ذريه‌اى كه همه از يك ديگريد، من به خدا گواهم كه حق تو واجب است چون وجوب حق امير المؤمنين علیه‌السلام و امامان بعد از او علیهم‌السلام و رفت و ديگر من او را نديدم.

ابو اسحق جعفرى گويد: من از او نامش را پرسيدم، گفت: نامم (مهجع) پسر صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم پسرام غانم و آن، زن عرب بيابانى از يمن بود و صاحب سنگريزه‌اى است كه امير المؤمنين علیه‌السلام و اولادش تا امام رضا علیه‌السلام بر آن مُهر زدند.

طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام وَ السِّبْطُ إِلَى وَقْتِ أَبِي الْحَسَنِ علیه‌السلام

ابی الحسن دومی که در روایت آمده است مراد کدام یک از ائمه علیهم‌السلام می‌باشد.

در اصطلاح روائی ابو الحسن اول امام کاظم علیه‌السلام است و ابو الحسن ثانی امام رضا علیه‌السلام و ابو الحسن ثالث امام هادی علیه‌السلام است امّا در دعای توسل پنج امام کنیه آنان ابو الحسن است امیر المؤمنین و امام زین العابدین علیهما‌السلام هم کنیه ابو الحسن دارند امّا مصطلح روائی نیست.

بیان مرحوم مجلسی:

ابو الحسن در این روایت امام رضا علیه‌السلام یا امام هادی علیه‌السلام؟ چنانچه بگوئیم مراد از ابو الحسن در روایت ابو الحسن ثالث امام هادی علیه‌السلام باشد اعم از این است که سنگ‌ها را خود حبابه نزد ائمه برای مهر زدن برده باشد یا فرزندانش برده باشند.

آیا این جریان تنها برای یک زن اتفاق افتاده است یا برای چند نفر؟

مرحوم طبری در کتاب اعلام الوری این روایت را نقل می‌کند بعذ از ابو عبدالله عیاش نقل می‌کند که این ام غانم صاحب سنگریزه‌ها غیر از حبابه‌ی والبیه اسدیه دختر جعفر است و حبابه‌ی والبیه هم غیر از آن صاحب سنگریزه‌های اولی می‌باش که در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله بوده است پس او ام سلیم وارث کتاب‌ها است پس این زنان سه نفر هستند.[6]

 


[1] والبیه: منسوب به والب نام منطقه‌ای در بیابان‌های یمن.
[2] الکافی، ج1، ص346.
[3] . مرآۀ العقول، ج4، ص81.
[4] الکافی، ج1، ص347.
[5] اهل یمن از همان ابتدا ولایتمدار و تابع شجره‌ملعونه‌ی اموی نبودند، خالد بن ولید به مدت شش ماه نزد آن‌ها رفت اما کسی به او اعتنا نکرد تا اینکه مولای متقیان علیه‌السلام رفتند، در فاصله‌ی یک روز قبائلی آمدند و اسلام آوردند و پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله. سجده شکر بجا آوردند
[6] . مرآۀ العقول، ج4، ص84.