درس مهدویت استاد طبسی

94/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه ترجمه روایت چهارم

پس امام صادق عليه السّلام فرمود:

آگاه باش هر گاه آن عدّه وصف شده كه سيصد و ده نفر و اندى هستند شمارشان كامل شود، آنگاه چنان كه شما مى‌خواهيد خواهد شد، لكن شيعه ما كسى است كه صدايش از حدّ گوش خودش نمى‌گذرد و نيز كينه و ناراحتى درونش از حدّ پيكر او تجاوز نمى‌كند، و ما را آشكار نمى‌ستايد و با دشمنان ما نمى‌ستيزد، و با عيبجويان ما هم‌نشينى نمى‌كند، و با بدگويان ما هم سخن نمى‌شود و آنان را كه با ما دشمن هستند دوست نمى‌دارد و با دوستان ما دشمنى نمى‌ورزد؛ عرض كردم پس چه كنم با اين شيعه گوناگون كه گويند ما بر طريق تشيّع هستيم؟ فرمود: اينان خود گرفتار جدائى و آزمايش خواهند گشت و تبديل و جابجائى در ميانشان رخ خواهد داد و به قحطى و كمبود كه نابودشان سازد (مبتلا شوند) و شمشيرى كه خونشان بريزد و اختلافاتى بهم رسد كه پراكنده‌شان كند.

همانا شيعه ما كسى است كه همچون سگان پارس نكند و همانند كلاغ حرص نورزد و نزد مردم به گدائى دست نيازد اگر چه از گرسنگى بميرد، عرض كردم: فدايت شوم چنين افرادى را كه بدين صفت موصوف‌اند در كجا جستجو كنم؟ فرمود: آنان را در گوشه و كنار زمين بجوى، آنان كسانى هستند كه زندگى سبكى دارند و خانه بدوش هستند كه اگر حضور داشته باشند شناخته نمى‌شوند و اگر از نظرها پنهان شوند كسى متوجّه آنان نمى‌گردد و اگر بيمار شوند عيادت نمى‌شوند و اگر خواستگارى كنند با آنان ازدواج نشود، و اگر وفات يابند بر جنازه آنان كسى حضور نيابد، آنان كسانى‌اند كه در اموالشان با يك ديگر مواسات مى‌كنند و در آرامگاه خود با يك ديگر ديدار و ملاقات دارند و خواسته‌هايشان با يك ديگر برخورد و اختلاف پيدا نمى‌كند هر چند از شهرهاى گوناگون باشند».

مهزم اسدى از امام صادق عليه السّلام همانند حديث قبل را روايت كرده جز اينكه در آن اين جملات را افزوده است كه: «و اگر مؤمنى را ببينند او را بزرگ مى‌دارند و اگر منافقى را ببينند از او دورى مى‌جويند و به هنگام مرگ بيتابى نمى‌كنند و در آرامگاه خويش با يك ديگر ديدار مى‌نمايند- سپس ادامه حديث را نقل مى‌كند».

 

ب) منابع روایت

1. الغیبة، نعمانی، ص210، باب12، ح4 و ح5(با سند دیگر) که تنها منبع دسته اول این روایت، همین کتاب است.

2. بحار الانوار، مرحوم مجلسی، ج68، ص164 از غیبة نعمانی

3. معجم الاحادیث المهدی، ج5، ص254

ج) بررسی سند روایت

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِيهِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام

این روایت دارای دو طریق می‌باشد که یکی مرسل است اما این ضرر نمی‌زند چرا که سند دوم اشکال سند اول را ندارد.

1. محمد بن همّام:

ایشان هیچ مشکلی ندارند.

نظر مرحوم نجاشی[1]

محمد بن أبي بكر همام بن سهيل الكاتب الإسكافي شيخ أصحابنا و متقدمهم. له منزلة عظيمة كثير الحديث.

قال أبو محمد هارون بن موسى رحمه الله: حدثنا محمد بن همام قال: حدثنا أحمد بن ما بنداذ قال: أسلم أبي أول من أسلم من أهله و خرج عن دين المجوسية و هداه الله إلى الحق فكان يدعو أخاه سهيلا إلى مذهبه فيقول له: يا أخي اعلم أنك لا تألوني نصحا و لكن الناس مختلفون فكل يدعي أن الحق فيه و لست أختار أن أدخل في شي‌ء إلا على يقين. فمضت لذلك مدة و حج سهيل. فلما صدر من الحج قال لأخيه: الذي كنت تدعوني إليه هو الحق قال: و كيف علمت ذاك قال: لقيت في حجي عبد الرزاق بن همام الصنعاني و ما رأيت أحدا مثله فقلت له على خلوة: نحن قوم من أولاد الأعاجم و عهدنا بالدخول في الإسلام قريب و أرى أهله مختلفين في مذاهبهم و قد جعلك الله من العلم بما لا نظير لك فيه في عصرك و لا مثل و أريد أن أجعلك حجة فيما بيني و بين الله عز و جل. فإن رأيت أن تبين لي ما ترضاه لنفسك من الدين لأتبعك فيه و أقلدك. فأظهر لي محبة آل رسول الله صلى الله عليه و آله و تعظيمهم و البراءة من عدوهم و القول بإمامتهم. قال أبو علي: أخذ أبي هذا المذهب عن أبيه عن عمه و أخذته عن أبي. قال أبو محمد هارون بن موسى قال: أبو علي محمد بن همام قال: كتب أبي إلى أبي محمد الحسن بن علي العسكري عليه السلام يعرفه أنه ما صح له حمل بولد (يولد) و يعرفه أن له حملا و يسأله أن يدعو الله في تصحيحه و سلامته و أن يجعله ذكرا نجيبا من مواليهم. فوقع على رأس الرقعة بخط يده: قد فعل [الله‌] ذلك فصح الحمل ذكرا.

مرحوم نجاشی می‌فرماید: ابن سهیل اسکافی بزرگ اصحاب ما است و جایگاه و منزلتی بزرگ نزد شیعه دارد و روایات بسیاری نقل می‌کند. ودر ادامه جریانی را به نقل از ایشان در مورد شیعه شدن جدشان می‌آورد. [2]

2. حمید بن زیاد کوفی یا نینوی[3]

ایشان ظاهرا یک نفر می‌باشد که در این صورت ثقه است.

نظر شیخ طوسی در رجال[4]

من أهل نينوى قرية بجنب الحائر على ساكنه السلام عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف قد ذكرنا طرفا من كتبه في الفهرست

ایشان در رجال در مورد حمید بن زیاد می فرماید: عالم و جلیل و تالیف بسیاری دارد که به نظر ما همین تعبیر عالم و جلیل در توثیق ایشان کفایت می‌کند اگر چه در فهرست از تعبیر ثقه نیز در مورد ایشان استفاده کردند.

نظر شیخ طوسی در فهرست[5]

من أهل نينوى قرية إلى جانب الحائر على ساكنه السلام ثقة كثير التصانيف روى الأصول أكثرها. له كتب كثيرة على عدد كتب الأصول‌

از اهل نینوا که روستائی در نز دیکی کربلا است می‌باشد و ایشان ثقه‌اند و دارای تالیفات بسیار و اکثر اصول را ایشان نقل کرده است و 400 کتاب دارد.

نظر مرحوم نجاشی[6]

بن حماد بن زياد هوار الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سورا و انتقل إلى نينوى قرية على العلقمي إلى جنب الحائر على صاحبه السلام كان ثقة واقفا وجها فيهم

نجاشی در مورد ایشان می‌فرماید: ایشان ثقه است و واقفی می‌باشد (مشکل اعتقادی داشته)

مرحوم ابن شهر آشوب هم ایشان را توثیق می‌کند لذا این شخص مشکلی ندارد.

3. حسن بن محمد بن سماعه

ایشان مشکلی ندارد.

نظر مرحوم نجاشی[7]

أبو محمد الكندي الصيرفي من شيوخ الواقفة كثير الحديث فقيه ثقة و كان يعاند في الوقف و يتعصب.

اخبرنا محمد بن جعفر المؤدب قال: حدثنا أحمد بن محمد قال: حدثني أبو جعفر أحمد بن يحيى الأودي قال: دخلت مسجد الجامع لأصلي الظهر فلما صليت رأيت حرب بن الحسن الطحان و جماعة من أصحابنا جلوسا فملت إليهم فسلمت عليهم و جلست و كان فيهم الحسن بن سماعة فذكروا أمر الحسين بن علي عليه السلام و ما جرى عليه ثم من بعد زيد بن علي و ما جرى عليه و معنا رجل غريب لا نعرفه

فقال: يا قوم عندنا رجل علوي بسر من رأى من أهل المدينة ما هو إلا ساحر أو كاهن فقال له ابن سماعة: بمن يعرف قال: علي بن محمد بن الرضا فقال له الجماعة: و كيف تبينت ذلك منه قال: كنا جلوسا معه على باب داره و هو جارنا بسر من رأى نجلس إليه في كل عشية نتحدث معه إذ مر بنا قائد من دار السلطان معه خلع و معه جمع كثير من القواد و الرجالة و الشاكرية و غيرهم فلما رأى علي بن محمد وثب إليه و سلم عليه و أكرمه فلما أن مضى قال لنا هو فرح بما هو فيه و غدا يدفن قبل الصلاة فعجبنا من ذلك و قمنا من عنده و قلنا هذا علم الغيب فتعاهدنا ثلاثة إن لم يكن ما قال إن نقتله و نستريح منه فإني في منزلي و قد صليت الفجر إذ سمعت غلبة فقمت إلى الباب فإذا خلق كثير من الجند و غيرهم و هم يقولون: مات فلان القائد البارحة سكر و عبر من موضع إلى موضع فوقع و اندقت عنقه فقلت أشهد أن لا إله إلا الله و خرجت أحضره و إذا الرجل كما قال أبو الحسن ميت فما برحت حتى دفنته و رجعت فتعجبنا جميعا من هذه الحال و ذكر الحديث بطوله. فأنكر الحسن بن سماعة ذلك لعناده فاجتمعت الجماعة الذين سمعوا هذا معه فوافقوه و جرى من بعضهم ما ليس هذا موضعا لإعادته.

ایشان از سران گروه واقفیه است و کثیر الحدیث و جزء فقها و ثقه می‌باشد ودر مذهب خودش خیلی متعصب است. در ادامه نیز داستانی را در مورد ایشان نقل می‌کند که اگر واقعیت داشته باشد نشان از شدت انحراف اعتقادی او می‌باشد که:

احمد بن یحیی می‌گوید: روزی وارد مسجد جامع شدم که نماز ظهر را بخوانم پس دیدم حرب بن طحان و گروهی از شیعه‌ها آنجا نشسته‌اند، من نیز نزد آن‌ها رفته نشستم و در بین آن‌ها حسن بن سماعه بود. سخن از امام حسین علیه‌السلام به میان آمد و بعد از آن سخن از زید بن علی به میان آمد، شخص غریبی که ما او را نمی‌شناختیم نزد ما نشسته بود، گفت:

ای مردم من اهل سامرا هستم، در همسایگی ما یک شخص علوی است که او جادوگر یا کاهن است. ابن سماعه گفت: او چه کسی است؟ گفت: به او علی بن محمد بن رضا گویند. آن جماعت گفتند: چطور برای تو معلوم شد که ایشان جادوگر است؟

گفت: در بیرونی خانه نشسته بودیم و او همسایه‌ی ما است که دیدیم فرمانده‌ی لشکر که همراه او تشکیلات و افراد بسیاری بود، عبور کرد تا ایشان را دید به او احترام کرد. وقتی که رفت ایشان فرمودند: چقدر خوشحال است از آنچه در آن است در حالی که تا قبل از ظهر فردا دفن می‌شود.

ما تعجب کردیم و گفتیم: او علم غیب می‌داند. سه نفر قرار گذاشتیم که چنانچه او فوت نکند، خود ایشان (امام) را بکشیم. در خانه نماز صبح را خواندم که ناگهان صدای رفت و آمد نیروها و پای مرکب‌ها را شنیدم، دیدم نیروها آمدند و گفتند که: فلانی مرد مست شده بود و در این حال می‌خواست عبور کند که زمین خورد و مرد و گفتم: أشهد ان لا اله الا الله و برای تشییع رفتم، دیدم مرد همانطور که ابوالحسن فرموده بود مرده است.

احمد بن یحیی گوید: همه‌ی ما تعجب کردیم و این مطلب را تأیید کردیم مگر ابن سماعه که انکار کرد.


[1] رجال نجاشی، ص380.
[2] . محمد بن همام از احمد بن مابنداذ نقل می‌کند که گفت: جد ما اولین کسی از خاندانش بود که اسلام آورد و خداوند او را به حق (تشیع) رهنمون گردید. ایشان برادرش سهیل را به مذهبش دعوت می‌کرد؛ ولی او در جواب می‌گفت: برادر! تو خیر مرا می‌خواهی؛ ولی هر گروهی راهی را انتخاب کرده و ادعا دارد که حق همان است؛ و من تا به چیزی یقین نکنم، نمی‌پذیرم. گذشت تا اینکه سهیل به حج مشرف گردید. وقتی از حج برگشت به برادرش گفت: آنچه تو مرا بدان دعوت می‌کردی، حق بود. گفت: از کجا متوجه آن شدی؟ گفت: در ایام حج عبدالرزاق بن همام صنعانی را ملاقات کردم؛ در حالی که کسی را در درستی همانند او ندیده بودم! در خلوت به او گفتم: ما از عجم‌هایی هستیم که تازه به اسلام مشرف شده‌ایم و دیدیم که مسلمانان در مذهبشان اختلافات زیادی دارند؛ ولی خداوند به تو علمی داده که در این زمان بی‌نظیر است. پس می‌خواهم که تو حجت بین من و خدای عز و جل باشی. اگر ممکن است دین را آن گونه که برای خود پسندیدی، برای من بیان کن، تا من هم از تو تبعیت کنم. پس او محبت خاندان پیامبرعلیهم‌السلام و بزرگداشت آنان و بیزاری از دشمنانشان و قبول امامتشان را به من آموخت. ابو علی گفت: پدرم این مذهب (شیعه) را از پدرش اخذ کرد و من نیز از پدرم آموختم. ابو محمد هارون بن موسی از ابو علی محمد بن همام حدیث کرده است که: پدرم به امام عسگریعلیه‌السلام نامه نوشت و عرضه داشت که: تا کنون فرزند پسری نداشته‌ام و اکنون نزدیک است که فرزندم به دنیا آید. و درخواست نمود که ایشان دعا کند خداوند پسر سالمی به او مرحمت فرماید که با نجابت و از پیروان اهل بیتعلیهم‌السلام باشد. پس آن حضرت با خط مبارک خویش در بالای نامه مرقوم فرمودند: (خداوند.) چنان کرد؛ پس پسرت سالم به دنیا خواهد آمد!
[3] نینوا، محلی در نزدیکی کربلا یا همان کربلا است.
[4] رجال طوسی، ج1، ص155.
[5] فهرست طوسی، ج1، ص421.
[6] رجال نجاشی، ص132.
[7] رجال نجاشی، ج1، ص41.