درس مهدویت استاد طبسی
94/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصحاب امام زمان در زمان ظهور
ادامه متن روایت
... وَ أَمَّا الْهَارِبَانِ إِلَى السَّرْدَانِيَةِ[1] مِنِ الشِّعْبِ رَجُلَانِ: أَحَدُهُمُا مِنْ أَهْلِ مَدَائِنِ الْعِرَاقِ، وَ الْآخَرُ مِنْ جَبَانَا[2] ، ، يَخْرُجَانِ إِلَى مَكَّةَ، فَلَا يَزَالانِ يَتَّجِرَانِ فِيهَا وَ يَعِيشَانِ حَتَّى يَتَّصِلَ مَتْجَرُهُمَا بِقَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا الشِّعْبُ، فَيَصِيرَانِ إِلَيْهَا، وَ يُقِيمَانِ بِهَا حِيناً مِنْ الدَّهْرِ، فَإِذَا عرَفَهُمَا أَهْلُ الشِّعْبِ آذَوْهُمَا وَ أَفْسَدُوا كَثِيراً مِنْ أَمْرِهِمَا، فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: يَا أَخِي، إِنَّا قَدْ أُوذِينَا فِي بِلَادِنَا حَتَّى فَارَقَنَا أَهْلُ مَكَّةَ، ثُمَّ خَرَجْنَا إِلَى الشِّعْبِ، وَ نَحْنُ نَرَى أَنَّ أَهْلَهَا ثَائِرَةٌ عَلَيْنَا مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ، وَ قَدْ بَلَغُوا بِنَا مَا تَرَى، فَلَوْ سِرْنَا فِي الْبِلَادِ حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللَّهِ مِنْ عَدْلٍ أَوْ فَتْحٍ أَوْ مَوْتٍ يُرِيحُ، فَيَتَجَهَّزَانِ وَ يَخْرُجَانِ إِلَى بَرْقَةَ، ثُمَّ يَتَجَهَّزَانِ وَ يَخْرُجَانِ إِلَى سَرْدَانِيَةَ، وَ لَا يَزَالانِ بِهَا إِلَى اللَّيْلَةِ الَّتِي يَكُونُ فِيهَا أَمْرُ قَائِمِنَا (عَلَيْهِ السَّلَامُ).
وَ أَمَّا التَّاجِرَانِ الْخَارِجَانِ مِنْ عَانَةَ إِلَى أَنْطَاكِيَةَ، فَهُمَا رَجُلَانِ: يُقَالُ لِأَحَدِهِمَا مُسْلِمٌ، وَ لِلْآخَرِ سُلَيْمٌ، وَ لَهُمَا غُلَامٌ أَعْجَمِيٌّ يُقَالُ لَهُ سَلْمُونَةُ، يَخْرُجُونَ جَمِيعاً فِي رِفْقَةٍ مِنَ التُّجَّارِ، يُرِيدُونَ أَنْطَاكِيَّةَ، فَلَا يَزَالُونَ يَسِيرُونَ فِي طَرِيقِهِمْ حَتَّى إِذَا كَانَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أَنْطَاكِيَّةَ أَمْيَالٌ يَسْمَعُونَ الصَّوْتَ فَيُنْصِتُونَ نَحْوَهُ، كَأَنَّهُمْ لَمْ يَعْرِفُوا شَيْئاً غَيْرَ مَا صَارُوا إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِمْ ذَلِكَ الَّذِي دُعُوا إِلَيْهِ، وَ يَذْهَلُونَ عَنْ تِجَارَاتِهِمْ،
وَ يُصْبِحُ الْقَوْمُ الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُمْ مِنْ رِفَاقِهِمْ، وَ قَدْ دَخَلُوا أَنْطَاكِيَّةَ، فَيَفْقِدُونَهُمْ، فَلَا يَزَالُونَ يَطْلُبُونَهُمْ، فَيَرْجِعُونَ وَ يَسْأَلُونَ عَنْهُمْ مَنْ يَلْقَوْنَ مِنَ النَّاسِ فَلَا يَقَعُونَ لَهُمْ عَلَى أَثَرٍ، وَ لَا يَعْلَمُونَ لَهُمْ خَبَراً، فَيَقُولُ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلْ تَعْرِفُونَ مَنَازِلَهُمْ؟ فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ: نَعَمْ. ثُمَّ يَبِيعُونَ مَا كَانَ مَعَهُمْ مِنَ التِّجَارَةِ وَ يَحْمِلُونَهَا إِلَى أَهَالِيهِمْ، وَ يَقْتَسِمُونَ مَوَارِيثَهُمْ، فَلَا يَلْبَثُونَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا سِتَّةَ أَشْهُرٍ حَتَّى يُوَافُو إِلَى أَهَالِيهِمْ عَلَى مُقَدِّمَةِ الْقَائِمِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَكَأَنَّهُمْ لَمْ يُفَارِقُوهُمْ.
وَ أَمَّا الْمُسْتَأْمِنَةُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَى الرُّومِ، فَهُمْ قَوْمٌ يَنَالُهُمْ أَذًى شَدِيدٌ مِنْ جِيرَانِهِمْ وَ أَهَالِيهِمْ وَ مِنَ السُّلْطَانِ، فَلَا يَزَالُ ذَلِكَ بِهِمْ حَتَّى أَتَوْا مَلِكَ الرُّومِ فَيَقُصُّونَ عَلَيْهِ قِصَّتَهُمْ، وَ يُخْبِرُونَهُ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنْ أَذَى قَوْمِهِمْ وَ أَهْلِ مِلَّتِهِمْ فَيُؤْمِنُهُمْ وَ يُعْطِيهِمْ أَرْضاً مِنْ أَرْضِ قُسْطَنْطِينَةَ، فَلَا يَزَالُونَ بِهَا حَتَّى إِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي يَسْرِي بِهِمْ فِيهَا، يُصْبِحُ جِيرَانُهُمْ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانُوا بِهَا قَدْ فَقَدُوهُمْ، فَيَسْأَلُونَ عَنْهُمْ أَهْلَ الْبِلَادِ فَلَا يَحُسُّونَ لَهُمْ أَثَراً، وَ لَا يَسْمَعُونَ لَهُمْ خَبَراً، وَ حِينَئِذٍ يُخْبِرُونَ مَلِكَ الرُّومِ بِأَمْرِهِمْ وَ أَنَّهُمْ قَدْ فَقَدُوا، فَيُوَجِّهُ فِي طَلَبِهِمْ، وَ يَسْتَقْصِي آثَارَهُمْ وَ أَخْبَارَهُمْ، فَلَا يَعُودُ مَخْبِرٌ لَهُمْ بِخَبَرٍ فَيَغْتَمُّ طَاغِيَةُ الرُّومِ لِذَلِكَ غَمّاً شَدِيداً، وَ يُطَالِبُ جِيرَانَهُمْ بِهِمْ، وَ يَحْبِسُهُمْ وَ يُلْزِمُهُمْ إِحْضَارَهُمْ، وَ يَقُولُ: مَا قَدِمْتُمْ عَلَى قَوْمٍ آمَنْتُهُمْ وَ أَوْلَيْتُهُمْ جَمِيلًا؟ وَ يُوْعِدُهُمْ الْقَتْلَ إِنْ لَمْ يَأْتُوا بِهِمْ وَ يُخْبِرُهُمْ، وَ إِلَى أَيْنَ صَارُوا.
فَلَا يَزَالُ أَهْلُ مَمْلَكَتِهِ فِي أَذِيَّةٍ وَ مُطَالَبَةٍ، مَا بَيْنَ مُعَاقَبٍ وَ مَحْبُوسٍ وَ مَطْلُوبٍ، حَتَّى يَسْمَعَ بِمَا هُمْ فِيهِ رَاهِبٌ قَدْ قَرَأَ الْكُتُبَ، فَيَقُولَ لِبَعْضِ مَنْ يُحَدِّثُهُ حَدِيثَهُمْ: إِنَّهُ مَا بَقِيَ
فِي الْأَرْضِ أَحَدٌ يَعْلَمُ عِلْمَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ غَيْرِي وَ غَيْرُ رَجُلٍ مِنْ يَهُودِ بَابِلَ. فَيَسْأَلُونَهُ عَنْ أَحْوَالِهِمْ فَلَا يُخْبِرُ أَحَداً مِنَ النَّاسِ، حَتَّى يَبْلُغَ ذَلِكَ الطَّاغِيَةَ، فَيُوَجِّهَ فِي حَمْلَةٍ إِلَيْهِ، فَإِذَا حَضَرَهُ قَالَ لَهُ الْمَلِكُ: قَدْ بَلَغَنِي مَا قُلْتَ، وَ قَدْ تَرَى مَا أَنَا فِيهِ فَاصْدُقْنِي إِنْ كَانُوا مُرْتَابَيْنِ قَتَلْتُ بِهِمْ مَنْ قَتَلَهُمْ، وَ يَخْلُصُ مَنْ سِوَاهُمْ مِنَ التُّهَمَةِ.
قَالَ الرَّاهِبُ: لَا تُعَجِّلْ- أَيُّهَا الْمَلِكُ- وَ لَا تَحْزَنْ عَلَى الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَقْتُلُوا وَ لَنْ يَمُوتُوا، وَ لَا حَدَثَ بِهِمْ حَدَثٌ يَكْرَهُهُ الْمَلِكُ، وَ لَا هُمْ مِمَّنْ يُرْتَابُ بِأَمْرِهِمْ وَ نَالَتْهُمْ غِيلَةٌ، وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ حَمَلُوا مِنْ أَرْضِ الْمَلِكِ إِلَى أَرْضِ مَكَّةَ إِلَى مَلِكِ الْأُمَمِ، وَ هُوَ الْأَعْظَمُ الَّذِي لَمْ تَزَلِ الْأَنْبِيَاءُ تُبَشِّرُ بِهِ وَ تُحَدِّثُ عَنْهُ وَ تَعِدُ بِظُهُورِهِ وَ عَدْلِهِ وَ إِحْسَانِهِ.
قَالَ لَهُ الْمَلِكُ: وَ مِنْ أَيْنَ لَكَ هَذَا؟
قَالَ: مَا كُنْتُ لَأَقُولُ إِلَّا حَقّاً، فَإِنَّهُ عِنْدِي فِي كِتَابٍ قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَكْثَرُ مِنْ خَمْسِمِائَةِ سَنَةٍ، يَتَوَارَثُهُ الْعُلَمَاءُ آخَرُ عَنْ أَوَّلٍ.
فَيَقُولُ لَهُ الْمَلِكُ: فَإِنْ كَانَ مَا تَقُولُ حَقّاً، وَ كُنْتَ فِيهِ صَادِقاً، فَأَحْضِرِ الْكِتَابَ فَيَمْضِي فِي إِحْضَارِهِ، وَ يُوَجِّهُ الْمَلِكُ مَعَهُ نَفَراً مِنْ ثِقَاتِهِ، فَلَا يَلْبَثْ حَتَّى يَأْتِيَهُ بِالْكِتَابِ فَيَقْرَأُهُ، فَإِذَا فِيهِ صِفَةُ الْقَائِمِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ اسْمُهُ وَ اسْمُ أَبِيهِ، وَ عِدَّةُ أَصْحَابِهِ وَ خُرُوجُهُمْ، وَ أَنَّهُمْ سَيَظْهَرُونَ عَلَى بِلَادِهِ.
فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: وَيْحَكَ، أَيْنَ كُنْتَ عَنْ إِخْبَارِي بِهَذَا إِلَى الْيَوْمِ؟
قَالَ: لَوْ لَا مَا تَخَوَّفْتُ أَنَّهُ يَدْخُلُ عَلَى الْمَلِكِ مِنَ الْإِثْمِ فِي قَتْلِ قَوْمٍ أَبْرِيَاءَ مَا أَخْبَرْتُهُ بِهَذَا الْعِلْمِ حَتَّى يَرَاهُ بِعَيْنِهِ وَ يُشَاهِدَهُ بِنَفْسِهِ...
ترجمه روایت
ابو بصير گويد: از امام جعفر صادق عليه السّلام راجع به اصحاب قائم عليه السّلام پرسيدم: آن حضرت مرا از جا و مكان و تعداد آنها مطلع كرد.
... اما آن دو نفری که از دست اذیت و آزار اهل مکه (سلفیها) به سردانیه پناه میبرند، یکی از آن دو اهل مدائن و دیگری از جبانا است به عنوان تاجر به مکه میروند و در آنجا مشغول کسب و کار و زندگی میشوند، احوال و کار آنها به شهری که به آن شعب گویند، میرسد و به آنجا هم میروند و مدتها در آنجا زندگی میکنند.
زمانی که اهل شعب آن دو را شناختند که وهابی و سلفی نیستند، شروع به اذیت کردن آنها میکنند و وضع تجارت آن دو را به هم میزنند، پس یکی از آن دو به دیگری میگوید: ما در آنجا از اذیت و آزار تکفیریهای رمادی به مکه فرار کردیم الآن در اینجا هم گرفتار شدیم و آزاری که از اینها میبینیم بیشتر از آزاری است که از آنها میدیدیم، به روستاها آمدیم و مردم اینجا را هم علیه ما تحریک میکنند و آنها هم ما را اذیت میکنند، میبینی چه بلایی سر ما آوردند، بیا از اینجا هم شهر به شهر ، کشور به کشور برویم تا امر خداوند از عدل(ظهور امام زمان ) یا فتح یا مرگ برسد.
آن دو حرکت میکنند و به طرف برقه میآیند سپس آمادهی سفر میشوند و به طرف سردانیه خارج میشوند در آن جزیره هستند تا زمانی که امر و ارادهی خداوند عز و جل به ظهور امام زمان تعلق بگیرد.
اما دو تاجری که از عانه به طرف انطاکیه حرکت میکنند، دو مردی هستند که به یکی مسلم گفته میشود و به دیگری سلیم که همراه این دو غلامی اعجمی است که به او سلمونه گفته میشود.
آنها با یک گروه که به قصد تجارت حرکت میکنند به قصد انطاکیه همراه میشوند، در مسیر صوتی را میشنوندهمهی کاروان سکوت میکنند ببینند چیست. صوت به صورتی است که آنها را متوحش و مات و مبهوت میکند فریاد را که شنیدند گویا فهمیدند که این فریاد اشاره و زمینه است برای فریاد بعدی که باید خودشون را حاضر کنند این سه نفر از خود بی خود شده در میان گروه هستند ولی با اینها نیستند و دیگر کاری به کسب وتجارت ندارند.
رفقای آنها صبح که از خواب بیدار میشوند در حالی که وارد انطاکیه میشوند میبینند که این سه نفر نیستند میپرسند که آیا چه شدند این سه نفر؟ هر یک از آنها از مردم در بارهی این سه نفر سوال میکنند هیچ اثری از آنها نمیماند و هیچ خبری از آنها نمییابند.
بعضی از آنها به بعضی دیگر میگویند: آیا آدرس منازل این سه نفر را میدانید؟ میگویند: بله سپس اموالی را که آنها برای تجارت آورده بودند میفروشند و آن را برای خانوادههای آنها میآورند و خانوادههای آنها هم به عنوان ارث تقسیم میکنند. شش ماه پس از آن صدا، به خانوادههای خود ملحق میشوند در حالی که از فرماندهان لشکر امام زمان هستند.
اما چند نفری از مسلمانها که به روم پناهنده میشوند، آنها کسانی هستند که از دست همسايگان و اهل و عيال خود و پادشاه خود در اذیت و آزار هستند؛ به همین جهت نزد پادشاه روم آمده و درخواست پناهندگی میکنند و وضعیت خود را از اذیت قوم و اهل ملت خویش خبر میدهند پس به آنها امنیت و در قسطنطنیه زمین میدهد تا آن شبی که خداوند عز و جل ظهور امام زمان را اراده میکند.
در آن شب آنها را حرکت شبانه میدهند، همسایهها صبح که بیدار میشوند میبینند که آنها نیستند، سوال میکنند از اینکه چه شدند و به کجا رفتند، هیچ اثری از آنها پیدا نیست و هیچ خبری از آنها نمیشود، در این هنگام پادشاه را مطلع میکنند که اینها مفقود شدند، شاه در طلب آنها برآمده و افرادی را برای تحقیق میفرستد؛ ولی هیچ خبر و گزارشی از آنها به دست نمیآید.
پس طاغوت روم از این مسئله شدیدا ناراحت شده، همسایهها را دستگیر میکنند که شما باید آنها را احضار کنید و میگوید: روزی که آنها پناهنده شدند، شما درست به آنها خدمت نکردید و درست با آنها برخورد نکردید، اگر آنها یا خبری از آنها را نیاورید شما را میکشم.
همسایهها در فشار و اذیت و تعقیب قرار میگیرند تا اینکه یک راهبی که با کتابهای آسمانی آشنا است مطلع میشود، به او میگوید که: غیر من و مردی از یهود که در بابل هست کسی از آنها اطلاع ندارد پس سوال میکنند از او که آنها کجا هستند؟ به آنها نمیگوید. خبربه طاغوت میرسد که یکی هست که مطلع است میگوید: او را احضار کنید.
پس زمانی که حاضر شد پادشاه به او میگوید: شنیدم که تو خبر آنها را میدانی برای من توضیح بده که اگر واقعا کشته شدهاند من قصاص میکنم و بقیه را آزاد میکنم.
راهب میگوید: عجله نکن و نگران نباش آنها نه کشته شدند و نه مردند و هیچ مشکلی هم برایشان پیشامد نکرده است، بلکه اینها را شبانه از سرزمین شما به سرزمین مکه پیش شاه شاهان شاه امتها بردند و او همان شخصیت بزرگی است که تمام انبیاء بشارت آمدن او را دادند و همه به ظهور و عدل و احسان او وعده دادهاند.
ملک میگوید: این را از کجا مطلع شدی؟
راهب میگوید: جز قول حق نمیگویم من در کتابی که علماء آن را دست به دست کرده تا به من رسیده است در آن کتاب این مطلب نوشته است.
ملک میگوید: اگر حرفی که میزنی صادق است کتاب را برای من بیار. و همراه او افرادی را میفرستد تا کتاب را میآورد و برای او میخواند: پس در آن کتاب صفت قائمعلیهالسلام و اسم ایشان و اسم پدر ایشان و تعداد اصحاب آن حضرت و خروج آنها و اینکه کشور او را فتح خواهند کرد، میباشد.
ملک میگوید: چرا چنین قصهای را تا به حال برای من نگفتی و مخفی کردی؟
راهب میگوید: اگر ترس این نبود که عدهای بیگناه بدست ملک کشته شوند الآن هم خبر نمیدادم تا ملک خود بعینه ببیند و خود شاهد ماجرا باشد...