درس مهدویت استاد طبسی
94/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام جدید در دوران امام زمان #
د) دلالت روایت سیزدهم
بحث ما بررسی روایاتی بود که گفته شده است مفاد آن احکام جدید در زمان ظهور امام زمان علیهالسلام است، روایتی را از امام صادق علیهالسلام بیان کردیم که مفاد آن این بود که امام زمان علیهالسلام هنگام ظهور مسجد الحرام را به اساس اولیهاش برمیگرداند و همچنین مسجد پیامبر صلیالله علیه و آله را به اساس اولیهاش برمیگرداند. امّا در مورد هدم کعبه، در روایات ما هدم کعبه نیامده است، بلکه هدم کعبه را به عنوان کار کسانی که با توحید و اسلام مشکل دارند، بیان شده است. بلکه در فرهنگ اهل سنت آمده است که یکی از آرزوهای پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله هدم کعبه و برگرداندن آن به اساس اولیهاش بود.
آنچه در روایات ما آمده این است که خانهی خدا را به آن اساس و موضع اولیهاش برمیگرداند و با توضیحی که در روایات و در تاریخ بنای کعبه و نحوه بنای آن آمده است، معلوم میشود که امام علیهالسلام مساحت کعبه را توسعه میدهد. امّا کلمهی هدم در روایات اهل سنت آمده است.
هدم کعبه در روایات اهل سنت:
1. قالت لی عَائِشَة: أَنَّ النَّبِيَّ صلیالله علیه و آله قَالَ: يَا عَائِشَةُ! لَوْ لَا قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدهم لَنقضت الکعبة، فجَعَلْتُ لَها بَابَيْنِ، بَاب یدخل الناس و باب یخرجون شَرْقِيّاً وَ بَاباً غَرْبِيّاً، فَبَلَغْتُ بِهِ أَسَاسَ إِبْرَاهِيمَ
اسود میگوید: ابن زبیر به من گفت: عائشه خیلی از اسرار را به تو میگفت، در مورد کعبه به تو چه گفت؟ اسود میگوید گفتم: عائشه به من گفت: پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: ای عائشه اگر فامیل تو جدید الاسلام نبودند و قریب به عهد جاهلیت نبودند، خانهی کعبه را ویران میکردم[1] ، و برای آن دو درب قرار میدادم دری که مردم به آن داخل شوند و دری که از آن خارج شوند و ابن زبیر این کار را کرد.
پس این روایت صراحت دارد در اینکه پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله میخواستند که کعبه را ویران کنند و آن را به اساس اولیهاش بر گردانند.
2. صحیح بخاری، کتاب حج، باب42: فضائل مکة عن عبد الله بن عمر عن عائشه: قال النبی صلیالله علیه و آله لها: أ لم تری أن قومک لما بنوا الکعبة اقتصروا عن قوائد ابراهیم فقلت: یا رسول الله ألا تردها علی قواعد ابراهیم فقال: لولا قومک بالکفر
عایشه گوید: پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: آیا نمیبینی قوم تو هنگامی که کعبه را ساختند، از پایههائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود، کم گذاشتند پس گفتم: ای پیامبر خدا آیا بر نمیگردانی بر قواعد ابراهیم؟ فرمودند: اگر قومت جدید الاسلام نبودند و تازه از کفر دست بر نداشته بودند، این کار را میکردم
3. صحیح بخاری، باب فضل مکة: عن عائشه: سئلت النبی صلیالله علیه و آله عن الجدر أمن البیت؟ قال: نعم قلت: فمالهم لم یدخلوا فی البیت؟ قال: إن قومک قصرت بهم النفقة؟ قلت: فما شأن بابهم مرتفعة؟ قال: فعل ذلک قومک لیدخلوا من شاء و یمنع من شاء و لولا أن قومک حدیث عهدهم بالجاهلیة فاخاف ان تنکر قلوبهم أن ادخل الجدر فی البیت و آن الصق بابه بالارض
عایشه گوید: از پیامبر صلیالله علیه و آله در مورد اطراف و دیوارهای کعبه سوال کردم که آیا از بیت بود؟ فرمودند: بله جزء کعبه است گفتم: پس چرا آن داخل در بیت قرار ندادند؟ فرمودند: پول کم آوردند گفتم: چرا درب بالا است؟ فرمودند: برای اینکه هر کسی را که بخواهند داخل کنند و از ورود هر کسی که بخواهند ممانعت کنند و اگر نبود که قوم تو قریب به عهد جاهلیت هستند و خوف اینکه قلوب آنها انکار کند، جدر را داخل بیت قرار میدادم و درب را روی زمین قرار میدادم.
4. عن عائشة: قال رسول الله صلیالله علیه و آله: لولا حداثت قومک بالکفر لنقضت البیت ثم لبنیته علی اساس ابراهیم فإن قریشا استقصرت بنائه و جعلت له خلفا
عایشه گوید: پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: اگر قوم تو قریب به عهد کفر نبودند، خانه را ویران میکردم سپس آن بر همان اساس ابراهیم بنا میکردم پس قرشی بناء آن را کم کردند و برای آن دربی گذاشتند.
نتیجه:
پس اولا در روایات ما نسبت به کعبه کلمهی «ردّ (باز گرداندن)» هست و نه کلمهی «هدم» و ثانیا بر فرض اینکه هدم هم باشد، امام زمان آرزوی پیامبر را که در منابع خود عامه بیان شده به انجام میرساند و ثالثا ایشان توسعه میدهند و به اساس اولیهی آن بر میگرداند. در روایت امام صادق سه مطلب بیان شده است: 1. برگرداندن مسجد الحرام به اساس اولیهاش 2. بر گرداندن مسجد الرسول به اساس اولیهاش 3. قطع دستان بنی شیبهی دزد و آویزان کردن آن بر دیوار کعبه.
ما در ادامه به بررسی علت حکم قطع دست برای بنی شیبه میپردازیم.
علت حکم قطع دست بنی شیبه:
این قبیله از همان ابتدا با اهل بیت موضع گیری منفی داشتند:
1. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَخَوَيْهِ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ الْهَاشِمِيِّ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ عَمْرٍو الْجُعْفِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ قَالَ: أَوْصَى إِلَيَّ أَخِي بِجَارِيَةٍ كَانَتْ لَهُ مُغَنِّيَةٍ فَارِهَةٍ وَ جَعَلَهَا هَدْياً لِبَيْتِ اللَّه الْحَرَامِ فَقَدِمْتُ مَكَّةَ فَسَأَلْتُ فَقِيلَ ادْفَعْهَا إِلَى بَنِي شَيْبَةَ وَ قِيلَ لِي غَيْرُ ذَلِكَ مِنَ الْقَوْلِ فَاخْتُلِفَ عَلَيَّ فِيهِ فَقَالَ لِي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَسْجِدِ أَ لَا أُرْشِدُكَ إِلَى مَنْ يُرْشِدُكَ فِي هَذَا إِلَى الْحَقِّ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَأَشَارَ إِلَى شَيْخٍ جَالِسٍ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَذَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام فَسَلْهُ قَالَ فَأَتَيْتُهُ علیهالسلام فَسَأَلْتُهُ وَ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ فَقَالَ إِنَّ الْكَعْبَةَ لَا تَأْكُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ مَا أُهْدِيَ لَهَا فَهُوَ لِزُوَّارِهَا بِعِ الْجَارِيَةَ وَ قُمْ عَلَى الْحِجْرِ فَنَادِ هَلْ مِنْ مُنْقَطَعٍ بِهِ وَ هَلْ مِنْ مُحْتَاجٍ مِنْ زُوَّارِهَا فَإِذَا أَتَوْكَ فَسَلْ عَنْهُمْ وَ أَعْطِهِمْ وَ اقْسِمْ فِيهِمْ ثَمَنَهَا قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ بَعْضَ مَنْ سَأَلْتُهُ أَمَرَنِي بِدَفْعِهَا إِلَى بَنِي شَيْبَةَ فَقَالَ أَمَا إِنَّ قَائِمَنَا لَوْ قَدْ قَامَ لَقَدْ أَخَذَهُمْ وَ قَطَعَ أَيْدِيَهُمْ وَ طَافَ بِهِمْ وَ قَالَ هَؤُلَاءِ سُرَّاقُ اللَّهِ.[2]
سعید بن عمرو جعفی از مردی از اهل مصر نقل میکند که گفت: برادرم وصیت کرد به من که کنیز آوازه خوان او را به عنوان هدیه برای کعبه ببریم پس به مکه رفتم و سوال کردم به چه کسی آن را تحویل دهم گفتند: آن را به بنی شیبه بده و بعضی غیر آنها را گفتند پس امر بر من مختلف شد پس مردی از اهل مسجد به من گفت: آیا راهنمائیت نکنم به کسی که تو را در این امر به حق راهنمائی کند گفتم: بله گفت: اشاره کرد به شخصی که در مسجد نشسته بودند پس گفت: این جعفر بن محمد علیهماالسلام است، از او سوال کن پس نزد ایشان آمدم و سوال کردم و قصه را برای ایشان نقل کردم پس فرمودند: کعبه نمیخورد و نمیآشامد و آنچه برای آن هدیه میشود برای زوار آن است، جاریه را بفروش و کنار حجر بایست و اعلام کن ای زوار کسی است که خرج او تمام شده باشد پس اگر آمدند سوال کن از آنان که چقدر نیاز داری پس بین آنها تقسیم کن پس گفتم: از بعضی از کسانی که سوال کردم میگفتند: آن را به بنی شیبه بده فرمودند: قائم ما اگر قیام کند، آنها را دستگیر میکند و دستهای آنها را قطع میکند و آنها را میچرخاند و گوید: اینها دزدهای حرم هستند.
2. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ قَالَ أَخْبَرَنِي يَاسِينُ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیهالسلام يَقُولُ إِنَّ قَوْماً أَقْبَلُوا مِنْ مِصْرٍ فَمَاتَ مِنْهُمْ رَجُلٌ فَأَوْصَى بِأَلْفِ دِرْهَمٍ لِلْكَعْبَةِ فَلَمَّا قَدِمَ الْوَصِيُّ مَكَّةَ سَأَلَ فَدَلُّوهُ عَلَى بَنِي شَيْبَةَ فَأَتَاهُمْ فَأَخْبَرَهُمُ الْخَبَرَ فَقَالُوا قَدْ بَرِئَتْ ذِمَّتُكَ ادْفَعْهَا إِلَيْنَا فَقَامَ الرَّجُلُ فَسَأَلَ النَّاسَ فَدَلُّوهُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیهماالسلام قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام فَأَتَانِي فَسَأَلَنِي فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ الْكَعْبَةَ غَنِيَّةٌ عَنْ هَذَا انْظُرْ إِلَى مَنْ أَمَّ هَذَا الْبَيْتَ فَقُطِعَ بِهِ أَوْ ذَهَبَتْ نَفَقَتُهُ أَوْ ضَلَّتْ رَاحِلَتُهُ أَوْ عَجَزَ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى أَهْلِهِ فَادْفَعْهَا إِلَى هَؤُلَاءِ الَّذِينَ سَمَّيْتُ لَكَ فَأَتَى الرَّجُلُ بَنِي شَيْبَةَ فَأَخْبَرَهُم
بِقَوْلِ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام فَقَالُوا هَذَا ضَالٌّ مُبْتَدِعٌ لَيْسَ يُؤْخَذُ عَنْهُ وَ لَا عِلْمَ لَهُ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا وَ بِحَقِّ كَذَا وَ كَذَا لَمَّا أَبْلَغْتَهُ عَنَّا هَذَا الْكَلَامَ قَالَ فَأَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیهالسلام فَقُلْتُ لَهُ لَقِيتُ بَنِي شَيْبَةَ فَأَخْبَرْتُهُمْ فَزَعَمُوا أَنَّكَ كَذَا وَ كَذَا وَ أَنَّكَ لَا عِلْمَ لَكَ ثُمَّ سَأَلُونِي بِالْعَظِيمِ إِلَّا بَلَّغْتُكَ مَا قَالُوا قَالَ وَ أَنَا أَسْأَلُكَ بِمَا سَأَلُوكَ لَمَّا أَتَيْتَهُمْ فَقُلْتَ لَهُمْ إِنَّ مِنْ عِلْمِي أَنْ لَوْ وُلِّيتُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ لَقَطَعْتُ أَيْدِيَهُمْ ثُمَّ عَلَّقْتُهَا فِي أَسْتَارِ الْكَعْبَةِ ثُمَّ أَقَمْتُهُمْ عَلَى الْمِصْطَبَّةِ ثُمَّ أَمَرْتُ مُنَادِياً يُنَادِي أَلَا إِنَّ هَؤُلَاءِ سُرَّاقُ اللَّهِ فَاعْرِفُوهُمْ.[3]
امام باقر علیهالسلام فرمودند: روزی گروهی از مصر برای حج آمدند. شخصی از آنان که هزار درهم برای کعبه وصیت کرده بود، فوت کرد. چون وصی او به مکه آمد، سؤال کرد. او را به بنی شیبه راهنمائی کردند. او نزد آنها آمد و آنان را از آنچه رخ داده بود آگاه کرد. گفتند: ذمهی خود را بری الذمه کردی، آن را به ما بده. پس او بلند شد و از مردم سوال کرد. او را به ابو جعفر محمد بن علی علیهمالسلام راهنمائی کردند. امام باقر علیهالسلام فرمودند: نزد من آمد و سوال کرد. گفتم: کعبه از این بی نیاز است! نگاه کن کسانی که برای حج آمدهاند، چه کسی در راه مانده و مخارج او تمام شده یا پول او را دزدیدهاند یا مرکبش را گم کرده یا از برگشتن به اهلش عاجز است. پس آن را به اینها که نام بردم بده. پس آن مرد نزد بنی شیبه آمد و آنها را از فرمایش امام باقر علیهالسلام با خبر کرد. پس گفتند: این گمراه و بدعت گذار است، از او اخذ نمیشود و علمی هم ندارد و ما از تو میخواهیم به حق این و به حق کذا و کذا پیام ما را به ایشان برسان. پس نزد امام باقر علیهالسلام آمدم و گفتم: بنی شیبه را ملاقات کردم و آنها را با خبر کردم. گمان کردند که تو کذا و کذا هستی و علم نداری و مرا به خدا قسم دادند که پیامشان را به شما برسانم. امام علیهالسلام فرمود: به همان خدائی که آنها تو را به او قسم دادند، من هم تو را قسم میدهم که پیام مرا به آنها برسانی. پس به آنها بگو: از علم من این است که اگر حکومت به دست من برسد، دستهای شما را قطع میکنم و از کعبه آویزان میکنم و آنها را سوار بر مرکب میکنم و در شهر میچرخانم. سپس امر میکردم به منادی که ندا دهد: اینها دزدان خداوند هستند! پس آنها را بشناسید!
3. أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ الرَّازِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ كَانَ قَدْ جَعَلَ عَلَى نَفْسِهِ نَذْراً فِي جَارِيَةٍ وَ جَاءَ بِهَا إِلَى مَكَّةَ قَالَ فَلَقِيتُ الْحَجَبَةَ فَأَخْبَرْتُهُمْ بِخَبَرِهَا وَ جَعَلْتُ لَا أَذْكُرُ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَمْرَهَا إِلَّا قَالَ لِي جِئْنِي بِهَا وَ قَدْ وَفَى اللَّهُ نَذْرَكَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ وَحْشَةٌ شَدِيدَةٌ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ فَقَالَ لِي تَأْخُذُ عَنِّي فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ انْظُرِ الرَّجُلَ الَّذِي يَجْلِسُ بِحِذَاءِ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ حَوْلَهُ النَّاسُ وَ هُوَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهمالسلام فَأْتِهِ فَأَخْبِرْهُ بِهَذَا الْأَمْرِ فَانْظُرْ مَا يَقُولُ لَكَ فَاعْمَلْ بِهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ رَحِمَكَ اللَّهُ إِنِّي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ وَ مَعِي جَارِيَةٌ جَعَلْتُهَا عَلَيَّ نَذْراً لِبَيْتِ اللَّهِ فِي يَمِينٍ كَانَتْ عَلَيَّ وَ قَدْ أَتَيْتُ بِهَا وَ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلْحَجَبَةِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أَلْقَى مِنْهُمْ أَحَداً إِلَّا قَالَ جِئْنِي بِهَا وَ قَدْ وَفَى اللَّهُ نَذْرَكَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ وَحْشَةٌ شَدِيدَةٌ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ الْبَيْتَ لَا يَأْكُلُ وَ لَا يَشْرَبُ فَبِعْ جَارِيَتَكَ وَ اسْتَقْصِ وَ انْظُرْ أَهْلَ بِلَادِكَ مِمَّنْ حَجَّ هَذَا الْبَيْتَ فَمَنْ عَجَزَ مِنْهُمْ عَنْ نَفَقَتِهِ فَأَعْطِهِ حَتَّى يَقْوَى عَلَى الْعَوْدِ إِلَى بِلَادِهِمْ فَفَعَلْتُ ذَلِكَ ثُمَّ أَقْبَلْتُ لَا أَلْقَى أَحَداً مِنَ الْحَجَبَةِ إِلَّا قَالَ مَا فَعَلْتَ بِالْجَارِيَةِ فَأَخْبَرْتُهُمْ بِالَّذِي قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام فَيَقُولُونَ هُوَ كَذَّابٌ جَاهِلٌ لَا يَدْرِي مَا يَقُولُ فَذَكَرْتُ مَقَالَتَهُمْ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام فَقَالَ قَدْ بَلَّغْتَنِي تُبَلِّغُ عَنِّي فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ قُلْ لَهُمْ قَالَ لَكُمْ أَبُو جَعْفَرٍ كَيْفَ بِكُمْ لَوْ قَدْ قُطِعَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَرْجُلُكُمْ وَ عُلِّقَتْ فِي الْكَعْبَةِ ثُمَّ يُقَالُ لَكُمْ نَادُوا نَحْنُ سُرَّاقُ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا ذَهَبْتُ لِأَقُومَ قَالَ إِنَّنِي لَسْتُ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا يَفْعَلُهُ رَجُلٌ مِنِّي[4]
سدير صيرفىّ از مردى از اهل جزيره نقل مىكند كه او كنيزى را به نذر بر خويشتن واجب كرده بود كه به خانه خدا دهد و او را به مكّه آورده بود، آن شخص گويد: من پردهداران خانه را ملاقات كردم و ايشان را از خبر آن كنيز آگاه ساختم و چنان شد كه براى كسى از ايشان موضوع را بيان نمىكردم مگر اينكه به من مىگفت: او را نزد من بياور كه خدا نذرت را خواهد پذيرفت.
پس وحشت شديدى از اين موضوع به من راه يافت، و آن ماجرا را به يكى از ياران خودمان كه اهل مكّه بود گفتم، او به من گفت: آيا از من مىپذيرى؟ گفتم: آرى، پس گفت: بنگر به مردى كه روياروى حجر الأسود نشسته است و مردم گرد او جمع هستند و او ابو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين علیهمالسلام است، نزد او برو و او را از اين امر آگاه كن، ببين به تو چه مىگويد، و به آن عمل كن، گويد: نزد او رفتم و گفتم: خدا تو را رحمت كند من مردى از اهل جزيرهام و همراه من كنيزى است كه در سوگندى كه به عهده من بود او را براى خانه خدا بر خود نذر كردهام و اكنون او را آوردهام و آن جريان را به پردهداران گفتهام و مواجه شدم به اينكه هيچ كس را ملاقات نمىكنم مگر آنكه مىگويد: كنيز را نزد من بياور، خداوند نذرت را قبول مىكند، و از اين واقعه وحشتى شديد به من دست داده است، پس فرمود: اى بنده خدا همانا خانه نه چيزى مىخورد و نه مىآشامد پس كنيز خود را بفروش و جستجو كن و به همشهريانت كه به زيارت اين خانه آمدهاند بنگر پس هر كه از ايشان كه از خرجىاش درمانده است (پولش تمام شده) آن مبلغ را به او بده تا قادر به بازگشت به شهر خود باشد، من نيز همان كار را كردم و بعد هيچ يك از پردهداران را ملاقات نمىكردم مگر اينكه مىگفت با آن كنيز چه كردى؟ من هم ايشان را به آن چه امام باقر علیهالسلام فرموده بود آگاه نمودم و آنان به من مىگفتند: او مردى دروغگو و ناآگاه است كه نمىداند چه مىگويد، من گفته آنان را به امام باقر علیهالسلام عرض كردم و آن حضرت فرمود: تو سخن آنان را به من گفتى، آيا اكنون از من نيز به ايشان خواهى گفت؟ عرض كردم: آرى: پس فرمود: به ايشان بگو كه:
ابو جعفر علیهالسلام به شما پيغام داد، چگونه خواهيد بود اگر دستها و پاهايتان بريده شود و در كعبه آويخته گردد، سپس به شما گفته شود: فرياد كنيد كه ما دزدان كعبهايم؛ پس هنگامى كه خواستم برخيزم فرمود: البته من خود آن كار را نمىكنم، بلكه آن را مردى از خاندان من انجام خواهد داد».
خلاصه مطلب اینکه:
اگر امام زمان دستان بنی شیبه را قطع و بر کعبه آویزان میکند، به جهت آن است که آنها دزدان خانهی خدا هستند و برای ائمهی قبل از ایشان شرائط و زمینهی اجرای این حکم نبوده است. پس این حکم جدیدی نیست.