درس مهدویت استاد طبسی
93/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام جدید در دوران ظهور امام زمان #
ادامه بررسی دلالت روایت هفتم:
ادامه شواهد تأیید کننده این روایت:
بحثی در اصول مطرح است به نام بحث تجری، که این مباحثی که اینجا مطرح میشود ریشهاش در آن مباحث است که بالاخره متجری عقاب دارد یا ندارد. و عقاب او بر فعلش هست و یا بر نیتش است.
3. مرحوم شیخ انصاری رحمه الله در کتاب رسائل در بحث تجری میفرماید:[1]
«نعم، لو كان التجرّي على المعصية بالقصد إلى المعصية فالمصرّح به في الأخبار الكثيرة العفو عنه، و إن كان يظهر من أخبار أخر العقاب على القصد أيضا، مثل: قوله صلوات اللّه عليه: «نيّة الكافر شرّ من عمله» و قوله: «إنّما يحشر الناس على نيّاتهم» و ما ورد من تعليل خلود أهل النار في النار و خلود أهل الجنة في الجنة بعزم كل من الطائفتين على الثبات على ما كان عليه من المعصية و الطاعة لو خلدوا في الدنيا. و ما ورد (: من أنه إذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل و المقتول في النار قيل يا رسول الله هذا القاتل فما بال المقتول قال لأنه أراد قتل صاحبه) و ما ورد في العقاب على فعل بعض المقدمات بقصد ترتب الحرام كغارس الخمر و الماشي لسعاية مؤمن. و فحوى ما دل على أن الرضا بفعل كالفعل مثل (قوله عليه السلام: الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم و على الداخل إثمان إثم الرضا و إثم الدخول) و يؤيده قوله تعالى إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ. و ما ورد من أن (: من رضي بفعل فقد لزمه و إن لم يفعل). و ما ورد في تفسير قوله تعالى فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ من أن نسبة القتل إلى المخاطبين مع تأخرهم عن القائلين بكثير لرضاهم بفعلهم و يؤيده قوله تعالى تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ و قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.[2]
بله، اگر تجری بر معصیت به سبب قصد بر معصیت باشد پس آنچه به آن در روایات بسیار تصریح شده است، عفو از آن است، و اگر چه آنچه از روایات دیگر ظاهر است، عقاب بر قصد هم است مانند:
- فرمایش پیامبر صلیالله علیه و آله: «نیت کافر بدتر از عمل او است»
- و « مردم بر نیاتشان محشور میشوند» نه فقط اعمال آنها، نیتها هم مورد حساب است.
- آنچه وارد شده در تعلیل خلود اهل آتش در آتش و اهل بهشت در بهشت، به اینکه تصمیم هر یک از این دو گروه این بود که همان راه را بروند. معصیت کار تصمیم بر این داشت که بر همین را معصیتش ادامه دهد و مومن هم تصمیم بر این داشته که راه ایمان را طی کند، اگر در دنیا همیشه باشند. و خداوند بر همین تصمیم اینها را در بهشت یا جهنم خالد قرار میدهد.
- آنچه وارد شده از اینکه اگر دو مسلمان با سلاح به جان هم بیفتند. کسی که میکشد جهنمی است و مقتول هم در جهنم است. گفته شد: یا رسول اللهصلیالله علیه و آله مقتول چرا؟ فرمودند: چون او هم تصمیم داشت که صاحب خودش را بکشد. پس جنهم و مواخذه بر قصد شد، البته تمام این روایات بحث دارد. این روایت مربوط به موارد خاصی است که به سبب دیگری هم از بین میرفتند جهنمی بودند. اینها عنوان مشیر است، نه اینکه قائده کلی باشد مانند: علیک بهذا الجالس که عنوان مشیر است نه اینکه هر کسی که اینجا نشست.
- آنچه وارد شده در مورد مواخذه بر انجام بعضی از مقدمات گناه که اگر کسی انجام دهد مورد مواخذه است، مانند: کسی که درخت انگور می کارد به قصد اینکه شراب درست کند. رفتن به قصد اینکه سعایت مومن کند.
- و فحوای (قیاس اولویت) آنچه دلالت میکند بر اینکه کسی که راضی به فعلی است مانند کسی است که آن فعل را انجام داده است مانند فرمایش امام علیهالسلام: کسی که راضی به فعل قومی است مانند کسی است که داخل در آن و همراه آنها است و بر داخل دو گناه است: گناه راضی بودن و گناه داخل بودن و قول خداوند تعالی آن را تأیید میکند که فرمودند: به قیاس اولویت، کسی که به کار کسی رضایت داشته باشد گویا خود او این کار را انجام است. پس کسی که خودش نیت کار خلاف داشته باشد به طریق اولی مشکل دارد.
- آنچه وارد شده که کسی که راضی به فعلی باشد، بالاخره در پروندهاش ثبت می شود و اگر چه آن را انجام نداده است.
- و آنچه وارد شده در تفسیر عیاشی در تفسیر قول خداوند «فلم قتلتموهم..»[3] خدا عزوجل قتل انبیاء را به ذریه آنها نسبت داده است در حالیکه اجداد اینهاپیامبران را کشتند، بخاطر رضایت اینها به کاری که پدرانشان انجام دادند، و کار آنها را تائید میکنند.
این متن امام رضاعلیهالسلام شواهد و روایات زیادی دارد و در اصول هم مطرح شده است و قائل هم دارد. لذا اگر این روایت مورد قبول نباشد و تجری هم قبول نباشد روایات دیگری هم داریم. ولی اگر بخواهیم باز ایراد گرفته شود، گوئیم شاید «الراضون بفعل آبائهم» مشیر به این است که اینها نواصب و دشمنان پیامبرصلیالله علیه و آله هستند و روایات متعددی داریم که دشمن خدا و رسول در حکومت حضرت جایگاهی ندارد، یا باید برگردد یا حکمش اعدام است.
ج) بررسی سند روایت هفتم
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ
احمد بن زیاد بن جعفر همدانی
بعضی گویا میخواهند بگویند که توثیق خاص ندارد ولی ایشان توثیق خاص دارد.
نظر مرحوم صدوق:
مرحوم صدوق در کتاب کمال الدین در روایات «ما روی عن الکاظم فی النص علی المهدی علیهالسلام»، نقل می کند:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ الْأَزْدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ سَيِّدِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ علیهالسلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً فَقَالَ علیهالسلام النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَةُ الْإِمَامُ الْغَائِبُ. فَقُلْتُ لَهُ وَ يَكُونُ فِي الْأَئِمَّةِ مَنْ يَغِيبُ قَالَ نَعَمْ يَغِيبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا يَغِيبُ عَنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ذِكْرُهُ وَ هُوَ الثَّانِي عَشَرَ مِنَّا يُسَهِّلُ اللَّهُ لَهُ كُلَّ عَسِيرٍ وَ يُذَلِّلُ لَهُ كُلَّ صَعْبٍ وَ يُظْهِرُ لَهُ كُنُوزَ الْأَرْضِ وَ يُقَرِّبُ لَهُ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يُبِيرُ بِهِ كُلَّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَ يُهْلِكُ عَلَى يَدِهِ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ ذَلِكَ ابْنُ سَيِّدَةِ الْإِمَاءِ الَّذِي تَخْفَى عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ تَسْمِيَتُهُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما.[4]
ایشان شخصی است که میگوید از امام موسی بن جعفرعلیهالسلام از این آیه « وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» سوال کردم، حضرت فرمود: نعمت ظاهر، امام ظاهر و نعمت باطن امام غایب است پس سوال میکند در میان ائمه علیهمالسلام کسی است که غایب شود؟ حضرت می فرماید: بله شخص او از چشمها غایب است ولی از قلوب مومنین غایب نیست. او دوازدهمین از ما است و خداوند هر سختی را برای او آسان میگرداند و هر مشکلات را ذلیل او قرار میدهد و خدا گنجهای زمین را برای او ظاهر میکند. و هر بعیدی را برای او نزدیک میکند. و هر سرکشی را سر جای خودش مینشاند و به دست امام هر شیطان را از بین میبرد. او پسر سرور کنیزان است، که ولادتش مخفی است،( ناس یعنی دگر اندیشان.) و جائز نیست که اسم او را ببرید تا اینکه خداوند عز و جل او را ظاهر کند پس زمین را پر از قسط و عدل میکند همچنان که پر از ظلم و جور شده است.
نکته: از این روایت استفاده میشود که حرمت تسمیه تا زمان ظهور است. با جمع بین روایات متعدد این قول فصل است که در جلد اول بحث دوم کتاب «تا ظهور» این بحث آمده است.
روایت را صدوق از احمد بن زیاد نقل میکند و میگوید:
«لم أسمع هذا الحديث إلا من أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه بهمدان عند منصرفي من حج بيت الله الحرام و كان رجلا ثقة دينا فاضلا رحمة الله عليه و رضوانه»
من در همدان این حدیث را از ایشان شنیدم در زمانیکه از حج بر گشته بودم ایشان حدیث را برای من خواندند. و او مردی ثقه، متدین و فاضل بود رحمت و رضوان خداوند بر او باد.
پس ایشان توثیق مرحوم صدوق را دارد لذا اینکه میگویند ایشان توثیق ندارد، صحیح نیست. و مرحوم صدوق هم صراحتا ایشان را توثیق میکنند، ترحم نیست که به آن اشکال شود. مرحوم خویی ترحم را اعم میداند اگر چه معصوم ترحم کند، چون بر فاسق هم ترحم داریم. البته پذیرش این مبنا برای ما سخت است. ایشان وقتی ترحم امام را دلیل بر وثاقت نمیپذیرد، به طریق اولی ترحم امثال صدوق را نمیپذیرند و مثال سید حمیری را میزند ولی سید حمیری کسی بود که توبه کرد.
خلاصه ایشان هم ترحم دارد و هم ترضی دارد و ترضی امثال صدوق را اگر اماره و دلیل بر وثاقت ندانیم لااقل شاهدی هست. ولی ما به ترحم و ترضی اعتماد نکردیم چون مرحوم صدوق به صراحت می فرماید که ایشان ثقه است.
نظر مرحوم مامقانی:[5]
عدّه العلّامة رحمه اللّه في القسم الأوّل من الخلاصة، و قال: كان رجلا ثقة ديّنا فاضلا رضي اللّه عنه. انتهى. و قال ابن داود إنّه: لم يرو عنهم عليهم السلام. ثقة. انتهى. و عن الصدوق في إكمال الدين أنّه: كان رجلا ثقة ديّنا فاضلا عليه رحمة اللّه و رضوانه. انتهى. و قد أكثر الصدوق رحمه اللّه الرواية عنه بغير واسطة. و مرّ في: إبراهيم بن رجاء نقل ذكر الشيخ رحمه اللّه له مترضّيا. و وثّقه في الوجيزة، و البلغة، و مشتركات الطريحي و الكاظمي أيضا.
التمييز: يعرف الرجل برواية أحمد بن عبدون، و أبي عبد اللّه بن العبّاس،عنه
علامه حلی ایشان را در قسم اول آورده است یعنی ثقه است ولی علامه به این اکتفا نکرده است و فرموده « كان رجلا ثقة ديّنا فاضلا رضي اللّه عنه » که به نظر ما همان حرف صدوق است.
ابن داوود هم ایشان را نقل کرده و توثیق کرده است.
مرحوم صدوق هم توثیق کرده است علاوه بر این در کتابهایش زیاد از ایشان بدون واسطه روایت نقل میکند. (لذا اکثار شخصیتی مثل صدوق از شخصی نشانه اعتبار آن فرداست. علاوه بر اینکه ایشان توثیق کرده است.)
مجلسی در الوجیزه، صاحب بلغه و صاحب مشترکان طریحی و کاظمی همه ایشان را توثیق کردهاند.
به نظر ما نیز این شخص فوق وثاقت است.
فرزند مرحوم مامقانی میفرماید:[6]
إنّ اتّفاق أعلام الجرح و التعديل على توثيق المترجم، لا تدع مجالا للتشكيك في وثاقته و جلالته، فهو ثقة بلا ريب.
اتفاق اعلام جرح و تعدیل بر توثیق مترجم، مجالی برای شک در وثاقت و جلالت او باقی نمیگذارد پس او بدون هیچ شکی ثقه است.
علی بن ابراهیم
ایشان در جلالت و عظمت کالشمس است.
ابراهیم بن هاشم
مرحوم شیخ انصاری اگر در سند روایتی ایشان باشد و همه روات دیگر آن روایت هم عدول باشند میفرماید: روایت حسنه است و دیگران هم همین طور بیان میکنند. چون ایشان توثیق خاصی ندارد. امّا به نظر ما مرحوم ابراهیم بن هاشم فوق وثاقت است. اگر بر فرض کلمه ثقه در کتب رجالی راجع به ایشان نباشد برای این است که ایشان فوق این عبارت و اعتبار است، کلمه ثقه برای ایشان کم است. ولی توثیق هم دارد، فرزند ایشان (علی بن ابراهیم) پدر را توثیق کرده است.
استاد ما این مطلب را از آیت الله سید احمد خوانساری نقل کردهاند که اگر توثیق خاصی ندارد بخاطر این است که ایشان فوق وثاقت است.
علامه حلی روایات را چهار قسم میکنند: صحیح و موثق و حسن و ضعیف. صحیح به اعتبار این که تمام روات عدول باشد. موثق به اعبار اینکه عامی باشد ولی صدوق باشد و حسن حسن الحال است و مدح دارد ولی توثیق خاص ندارد. و این را بر ابراهیم بن هاشم تطبیق میدهند. امّا میگوئیم ایشان اگر توثیق نشده است به خاطر این است که ایشان فوق وثاقت است ولی توثیق هم دارد. مانند این است که به عنوان مثال زینب کبری علیهاالسلام را بگوییم که ثقه است. ایشان تالی تلو عصمت است. مرحوم مامقانی به عصمت حضرت زینب تصریح دارد. در ذیل کتاب وافی در بحث تهمت ازدواج ام کلثوم با خلیفه، مرحوم شعرانی بیانی دارد و گویا زینب کبری را معصوم میداند. لذا کلمهی ثقه دور از شان زینب کبری است.
شخصیت و کثرت روایات ابراهیم بن هاشم ما را به این مطلب میرساند که اگر در مورد ایشان ثقه نگفتند به این جهت بوده که کلمه ثقه برای ایشان کوچک است.
عبد السلام بن صالح هروی
ایشان از اصحاب امام رضاعلیهالسلام است، شیخ طوسی میفرماید:[7] ایشان عامی است، حدس ما این است که این سهو القلم از این بزرگوار باشد. البته نمیخواهیم کلام مرحوم تستری را بپذیریم که کتاب الرجال شیخ طوسی یاداشتهایی بوده است (به عنوان کتاب مطرح نکردند)، لذا نمیشود نظر نهایی شیخ را از کتاب رجالشان بگیریم.
دلائل بر عامی نبودن عبد السلام هروی:
1. روایت امام رضا علیهالسلام
ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ السَّلَامِ أَ مُنْكِرٌ أَنْتَ لِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَنَا مِنَ الْوَلَايَةِ كَمَا يُنْكِرُهُ غَيْرُكَ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ بَلْ أَنَا مُقِرٌّ بِوَلَايَتِكُمْ.[8]
امام رضا علیهالسلام به او فرمودند: ای عبد السلام آیا تو منکر آنچه خداوند تعالی برای ما از ولایت واجب کرده، هستی همچنان که غیر تو آن را انکار کردند گفتم: پناه بر خدا بلکه من به ولایت شما مقر هستم.
2. آنچه علمای عامه در مورد او بیان کردند:
و عن الأنساب للسمعاني قال أبو حاتم: هو رأس مذهب الرافضة؛ و قال الدارقطنيّ: أبو الصلت كان خبيثا رافضيا، و قال: روى عن جعفر بن محمد عن آبائه عن النبي صلى الله عليه و سلم أنه قال: الإيمان إقرار بالقول و عمل بالجوارح- الحديث، و هو متهم بوضعه لم يحدث به إلا من سرقه منه، فهو الابتداء في هذا الحديث، و حكى أنه قال: كلب للعلوية خير من جميع بنى أمية، فقيل: فيهم عثمان؟ فقال: فيهم عثمان
سمعانی در انساب در مورد ایشان گفته است: «إنّه رأس مذهب الرافضه» او رئیس مذهب رافضه است و این نشان میدهد که کلام در عامی بودن ایشان صحیح نیست.
دار قطنی میگوید: شنیدم از ابا الصلت پرسیدند نظرتان در مورد امویان چیست؟ گفت که سگی که در خانه علویین می نشیند از تمام بنی امیه بهتر است، به او گفتند: در بین آنها عثمان است، پس گفت: عثمان در بینشان است.
عامه از او خیلی ناراحت هستند و یک چنین کسی نمیتواند عامی باشد.
به نظر ما ایشان هم فوق وثاقت است لذا روایت از نظر سند هیچ اشکالی ندارد.