درس مهدویت استاد طبسی
93/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام جدید در دوران ظهور امام زمان #
مقدمه:
بحث پیرامون روایاتی بود که مفادش احکام جدید در دوران امام زمانعلیهالسلام است، روایتی را بیان کردیم که مرحوم طبری شیعی آنرا نقل کرده بود ومفادش این بود که قانون ارث تغییر میکند. این روایت را بررسی کردیم و بیان نمودیم که سند آن مورد اشکال است.
روایت دیگری که بیان شد روایتی بودکه مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه آورده اند که از مراسیل صدوق است و تعبیر «قال الصادقعلیهالسلام» دارد. و بعضی گفتهاند که این تعبیرات از مرحوم صدوق حکایت از اطمینان و علم به صدور این روایت از امام معصوم را دارد، لذا ایشان سند نقل نمیکند و به طور مستقیم به امام نسبت میدهد. بالاخره طبق مبنای این علما خیلی از روایات مرسله من لایحضر، اعتبار پیدا میکند. البته به نظر ما نمیتوان گفت که مراسیل صدوق مثل مسانید و بلکه بالاتر از آن باشد. ولی به هرجهت این حرف، حرف علمی است و از طرفی این روایت مؤیداتی هم دارد یعنی روایات دیگری هم داریم که این روایت را تایید کند.
د) دلالت روایت سوم
ان الله اخی بین الارواح و الاظله: بحث ارواح و عالم ذر پیش میآید و اینکه مراد از اظله چیست؟
مرحوم طریحی در مجمع البحرین دراین زمینه بحث مشروحی دارد، میفرماید:
و كان المراد في الْأَظِلَّةِ عالم المجردات فإنها أشياء و ليست بأشياء كما في الظل.
قَوْلُهُ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ. أي في عالم الذر. و التعبير بعالم الذر و عالم المجردات واحد. و إنما عبر عنه بذلك لأنه شيء لا كالأشياء فكأنه لذمامته كالظلال المجرد شيء ليس بشيء، و لما لم تصل أذهان أكثر الناس إلى إدراك الجواهر المجردة عبروا (ع) عن عالم المجردات بالظلال ليفهم الناس قصدهم من ذلك أن موجودات ذلك العالم مجردة عن الكثافة الجسمانية كما أن الظل مجرد عنها. فهو شيء لا كالأشياء المحسوسة الكثيفة.[1]
مراد از اظله عالم مجردات است، چون آن عالم اشیاء است و گویا اشیاء نیست، مثل سایه که هست ولی نیست (به اعتبار این که ظل است برای ذی ظل خودش چیزی نیست، و به اعتبار دیگر خودش بالاخره شیء و وجودی است) قول «بعثهم فی الظلال» اشاره به عالم ذر دارد و تعبیر به عالم ذر و عالم مجردات واحد است. از آن تعبیر به ظل کرد چون آن بالاخره چیزی است و بهرهای از وجود دارد امّا مانند اشیاء دیگر نیست.
چون ذهن بیشتر مردم به درک مجردات نمی رسد، از آن به سایه و ظل تعبیر کردهاند. تا اینکه مردم بفهمند که موجودات در آن عالم، کثافت جسمانی وجودی که الان ازآن برخوردارند را ندارند همانطور که سایه مجرد از کثافت جسمانی است.
بیان مرحوم مجلسی در مورد عالم ذرّ:
و أقول أما تشنيعه على الصدوق رحمه الله بالقول بسبق الأرواح فسيأتي في كتاب السماء و العالم أخبار مستفيضة في ذلك و لا استبعاد فيه و لم يقم برهان تام على نفيه و ما ذكره من أنه لا بد أن يذكر الإنسان تلك الحالة فغير مسلم مع بعد العهد و تخلل حالة الجنينية و الطفولية و غيرهما بينهما و لا استبعاد في أن ينسيه الله تعالى ذلك لكثير من المصالح مع أنا لا نذكر أكثر أحوال الطفولية فأي استبعاد في نسيان ما قبلها و أما القول ببقاء الأرواح فقد قال رحمه الله به في بعضها فأي استبعاد في القول بذلك في جميعها و ما ذكره من الأخبار لا يدل على فناء الأرواح الملهو عنهم بل على عدم إثابتها و تعذيبها و إن كان الطعن على الصدوق في أنه يتضمن كلامه أنه لا يفني الله الأرواح في وقت من الأوقات فليس كلامه مصرحا بذلك مع أن في إفنائها أيضا كلاما سيأتي في موضعه.[2]
امّا اشکال بر مرحوم صدوق به قول به سبق ارواح پس به زودی در کتاب سماء و عالم اخبار مستفیضهای در این زمینه خواهد آمد و هیچ استبعادی در آن نیست
و بر نفی عالم ذر، نمی توان دلیلی اقامه کرد زیرا ادله و روایاتی داریم که عالم دیگری بوده است، امّا اینکه بعضی اشکال کردهاند که اگر قبل از این عالم، در عالم دیگری بودهایم، باید آن را به یاد داشته باشیم حال اینکه هیچ کس آن عالم را به یاد ندارد پس این غیر مسلم است، چه تلازمی دارد با توجه به اینکه فاصله زمانی آن زیاد است و بین این دوران و آن دوران، عالم جنینیت و در رحم بودن فاصله انداخته، و استبعادی ندارد که خداوند به خاطر مصالح، بشر را به فراموشی وادار کرده باشد. همانطورکه از عالم طفولیت چیزی به یاد نداریم، پس چه استبعادی دارد که قبل آن را فراموش کرده باشیم.
ایشان عالم اظله را توضیح میدهند که عالم اظله و عالم ارواح چیست؛ خداوند عز و جل عالمی به نام عالم ارواح داشته و در آن عالم، ارواح را دوهزار سال قبل از بدن آفریده است و در آن عالم بین ارواح اخوت و برادری قرار داده است. لذا اخوت در آن عالم موضوع بعضی از احکام در دوران ظهور امام زمانعلیهالسلام میشود. و دیگر آن قانون توارثی که باید نسبی باشد، ملاک نیست و ملاک آن عالم است.
نتیجه:
این روایت از نظر سند مورد اشکال است چون از مراسیل صدوق بوده و قبول این مراسیل علی المبنی است. لذا اگر گفته شود این روایت در کتابهای شما آمده است گوئیم اگر چه این روایت درکتابهای ما ذکر شده ولی قبول آن علی المبنی است و ما همهی روایات ذکر شده را نمیپذیریم. و بر فرض قبول روایت، معنای آن این است که امام زمانعلیهالسلام قانون ارث را تغییر میدهند. و تغییر قانون ارث با آیات و روایات ظاهرا منافات دارد، منتها اگر خود پیامبرصلیالله علیه و آله از جانب خدا قانون ارث را بیاورد و خود پیامبر برای این قانون مدت (تا آمدن فرزندم مهدی ) تعیین کند، اشکال و منافاتی ندارد، چون هر دوی آن حکم از جانب پیامبر صلیالله علیه و آله که از جانب خداوند عز و جل است، میباشد.
کسانی که روایت را میپذیرند و به مفاد آن ملتزم میشوند ممکن است این طور توجیه کنند یا اینکه مانند مرحوم خویی که فرق میگذارند (في شرح العروة الوثقي، ج25، ص: 198) بین تشریع و تبلیغ، احکام تشریع شده ولی تبلیغ آن منوط به زمان امام زمانعلیهالسلام است یعنی خود پیامبرصلیالله علیه و آله این حکم را نزد امام به امانت گذاشته تا زمان امام زمانعلیهالسلام که زمان تبلیغ آن است.
البته ما اصراری بر پذیرش این روایت و مضمون آن نداریم. ولی اگر کسی روایت را بپذیرد توجیه آن چنین است چون سه روایت به این مضمون داریم.
دین حضرت مهدی همان دین اسلام و شریعت پیامبرصلیالله علیه و آله است. و حضرت رسول شریعت را در دوران خود تشریع کرده و تبلیغ آن منوط به زمان ظهور است.
پس هر سه روایت پیرامون تغییر قانون ارث مشکل سندی دارد.
روایت چهارم
الف) متن روایت
حَمْدَوَيْهِ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام يَقُولُ لَوْ قَامَ قَائِمُنَا بَدَأَ بِكَذَّابِي الشِّيعَةِ فَقَتَلَهُمْ.[3]
شنیدم امام صادق علیهالسلام میفرماید: اگر قائم ما قیام کند، از دروغگویان شیعه شروع میکند پس آنها را میکشد.
احتمالا در این روایت اضافه اسم فاعل به مفعول است که در این صورت معنای آن این میشود: از کسانی که شیعه را خیلی تکذیب میکنند یعنی از نواصب شروع میکند.
نواصب با تشیع مخالف هستند یعنی با غدیر مخالفاند، در ابتدا نظر ما این بود که ابن تیمیه با شیعه مخالف است و نهایتا با امیرالمومنین علیهالسلام مخالف است، دیدم که بزرگان ما مثل مرحوم مظفر در دلائل الصدق، جلد5، میفرماید: ابن تیمیه با شخص پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مخالف است. کسانی که با شخص پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مخالف هستند، همان یهود و نصارا هستند و امام علیهالسلام همان طور که با یهود و نصارا برخورد کنند، با آنها نیز برخورد خواهند کرد.
در بعضی از کتابهایی که نواصب چاپ میکنند و به دنبال رد تشیع هستند، میگویند که امام زمانعلیهالسلام با شیعه مخالف است، وحال آنکه امام با کسانی که شیعه را تکذیب میکنند، یعنی نواصب و افراد لجوج و مخالفاند و روایت متعددی هم در قتل نواصب داریم.
وقتی امام زمانعلیهالسلام ظهور می کند، مامور به اجرای احکاماند و اولین برخوردشان با همین نواصب و افراد لجوج است.
ب) منابع روایت
1. رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص299
2. اثبات الهداة، ج3، ص 521
3. معجم احادیث الامام المهدی ، ج5 ص 133
ج) بررسی سند روایت
حَمْدَوَيْهِ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام يَقُولُ
مرحوم کشی:
مرحوم نجاشی میفرماید:[4] فهو محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشی ابو عمروكان ثقة، عينا، و روى عن الضعفاء كثيرا و صحب العياشي و أخذ عنه و تخرج عليه و في داره التي كانت مرتعا للشيعة و أهل العلم. له كتاب الرجال كثير العلم، و فيه أغلاط كثيرة. أخبرنا أحمد بن علي بن نوح و غيره، عن جعفر بن محمد، عنه بكتابه.
او از بزرگان ما بود و روایات زیادی از ضعفا نقل میکند. و او همراه عیاشی[5] و شاگرد ایشان بوده و فارغ التحصیل مدرسه و خانه عیاشی است. خانه عیاشی محل رفت آمد اهل علم بود، کشی صاحب کتاب رجال است.
پس جناب کشی مشکلی ندارد و مشکل او نقل روایت از ضعفا است.
حمدویه ( ابن نصیر الشاهی):
ایشان هم ثقه است. و شیخ طوسی اورا توثیق کرده است: این شخص بلا اشکال ثقه است.[6]
محمد بن عیسی:
نسبت به روایات ایشان از یونس بحث است و همین مقدار در اشکال به سند روایت کافی است.[7]
یونس بن عبدالرحمان:
ایشان مورد اختلاف است، رویات مادحه و هم روایات ذامه دارد، امّا به نظر ما یونس ابن عبدالرحمان هیچ اشکالی ندارد.
یحیی الحلبی:[8]
مراد عمران بن علی است که ثقه و صحیح الحدیث است.
نظر مرحوم نجاشی:[9]
ثقة، ثقة، صحيح الحديث، له كتاب يرويه جماعة و هذا الكتاب يرويه عدة كثيرة من أصحابنا
مرحوم نجاشی فرموده است: ثقه ثقه یعنی اگر روایت فقط به اعتبار ایشان باشد، صحیح اعلائی است.
مفضل بن عمر:
ایشان مورد بحث و تضعیف شده است ولی به نظر ما ثقه و جلیل است، ایشان علیرغم شخصیتهایی مثل زراره، با نسل جوان و با نسل جدید ارتباط فراوانی داشت، و مریدان زیادی داشت.
نظر مرحوم خوئی:
مرحوم خویی در جلد 18 فرموده است:[10] ثقة جلیل ولی در ج 17 ایشان را تضعیف میکند، شاید نظر ایشان برگشته است.
نتیجه اینکه این روایت از نظر سند اشکال ندارد الا روایت محمد بن عیسی از یونس که در آن تامل است.