مقدمه
بحث ما راجع به بررسی روایاتی بود که بعضی به استناد
آنها، خروج و قیام قبل از ظهور امام زمان× را جایز نمیدانند. یکی
از آن روایات، روایت متوکل بن هارون ثقفی از امام صادق× بود که آن حضرت میفرماید:
«مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَى
قِيَامِ قَائِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ
الْبَلِيَّةُ، وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا»گفتیم که این روایت، در مقدمهی صحیفهی
سجادیه نقل شده است. و هر کسی که از صحیفه سجادیه نقل میکند سند صحیفه را، این
روایت قرار میدهد.این روایت را متوکل بن هارون ثقفی از
یحیی بن زید نقل میکند. به همین جهت در جلسه
قبل، مقداری از متن جریان را خواندیم و اکنون تتمه بحث را بیان
میکنیم.
ادامه روایت مربوط به سند صحیفه سجادیه
«وَ
اللَّهِ يَا مُتَوَكِّلُ مَا مَنَعَنِي مِنْ دَفْعِ الدُّعَاءِ إِلَيْهِ إِلَّا
الَّذِي خَافَهُ عَلَى صَحِيفَةِ أَبِيهِ، وَ أَيْنَ الصَّحِيفَةُ فَقُلْتُها
هِيَ، فَفَتَحَهَا وَ قَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ خَطُّ عَمِّي زَيْدٍ وَ دُعَاءُ
جَدِّي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- ثُمَّ قَالَ لِابْنِهِ:
قُمْ يَا إِسْمَاعِيلُ فَأْتِنِي بِالدُّعَاءِ الَّذِي أَمَرْتُكَ بِحِفْظِهِ وَ
صَوْنِهِ، فَقَامَ إِسْمَاعِيلُ فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً كَأَنَّهَا الصَّحِيفَةُ
الَّتِي دَفَعَهَا إلَيَّ يَحْيَى بْنُ زَيْدٍ فَقَبَّلَهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ
وَ وَضَعَهَا عَلَى عَيْنِهِ وَ قَالَ: هَذَا خَطُّ أَبِي وَ إِمْلَاءُ جَدِّي-
عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- بِمَشْهَدٍ مِنِّي. فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ:
إِنْ رَأَيْتَ أَنْ أَعْرِضَهَا مَعَ صَحِيفَةِ زَيْدٍ وَ يَحْيَى فَأَذِنَ لِي
فِي ذَلِكَ وَ قَالَ: قَدْ رَأَيْتُكَ لِذَلِكَ أَهْلًا فَنَظَرْتُ وَ إِذَا هُمَا
أَمْرٌ وَاحِدٌ وَ لَمْ أَجِدْ حَرْفاً مِنْها يُخَالِفُ مَا فِي الصَّحِيفَةِ
الْأُخْرَى ثُمَّ اسْتَأْذَنْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ-×- فِي دَفْعِ الصَّحِيفَةِ
إِلَى ابْنَيْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ
يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها، نَعَمْ فَادْفَعْهَا
إِلَيْهِمَا»به خدا قسم اى متوكل! چیزی مرا از دادن اين دعاى صحيفه ی
كامله به يحيى منع نكرد، مگر آن چيزى كه يحيى از آن جهت، بر صحيفه ی پدرش خائف
بود [ و آن چيز، اين بود كه مبادا به دست بنى اميه افتد و ايشان آن را پوشيده
داشته و برای خود ذخيره كنند] اى متوكل! كجا است صحيفه ی يحيى؟». پس
گفتم: صحيفه اين است. پس آن را گشود و گفت: «و اللّه اين صحيفه، خط عموى من زيد
است و دعاى جدّ من على بن الحسين عليهما السّلام است» پس امام جعفر× به پسرش اسماعيل
گفت: «برخيز اى اسماعيل! و بياور نزد من، دعايى را كه تو را به حفظ و نگاه داشتن
آن امر كردم ». پس اسماعيل برخاست و صحيفه را بيرون آورد، [صحیفه] گويا همان
صحيفهای بود كه آن را يحيى بن زيد به من داده بود. پس امام جعفر× آن صحيفه را بوسيد
[1] و بر چشم خود گذاشت و گفت: «اين خط پدر من و املاى جدّ من، امام زين
العابدين عليهما السّلام در حضور من است». پس گفتم: اى فرزند پيغمبر خداوند! اگر
صلاح مىدانى و اجازه میدهی كه اين صحيفه را با صحيفه ی
زيد، مقابله كنم. امام مرا رخصت به این مقابله داد.امام جعفر× فرمود: «اى متوكل!
تو را مستحق و اهل چنین کاری، مىبينم
[2].پس نظر كردم، هر دو صحيفه يكى بودند و اختلاف نداشتند و يك حرف در اين
صحيفه، نديدم كه مخالف با آن صحيفه ی ديگر باشد.پس از امام جعفر× اجازه خواستم تا
صحيفه ی را به محمد و ابراهيم، پسران عبد اللّه بن الحسن- كه يحيى سفارش نموده
بود – تحویل دهم.پس امام جعفر× اين آيه را خواند:
إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ
إِلى أَهْلِها؛ [به درستى كه خداى تعالى امر مىكند شما را كه امانتها را به اهل آن برسانيد] و سپس
فرمود: بله این صحیفه را به آن دو برسان.
«فَلَمَّا
نَهَضْتُ لِلِقَائِهِمَا قَالَ لِي: مَكَانَكَ. ثُمَّ وَجَّهَ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِيمَ
فَجَاءَا فَقَالَ: هَذَا مِيرَاثُ ابْنِ عَمِّكُمَا يَحْيَى مِنْ أَبِيهِ قَدْ خَصَّكُمْ
بِهِ دُونَ إِخْوَتِهِ وَ نَحْنُ مُشْتَرِطُونَ عَلَيْكُمَا فِيهِ شَرْطاً فَقَالا:
رَحِمَكَ اللَّهُ قُلْ فَقَوْلُكَ الْمَقْبُولُ فَقَالَ: لا تَخْرُجَا بِهَذِهِ الصَّحِيفَةِ
مِنَ الْمَدِينَةِ قَالا: وَ لِمَ ذَاكَ قَالَ: إِنَّ ابْنَ عَمِّكُمَا خَافَ عَلَيْهَا
أَمْراً أَخَافُهُ أَنَا عَلَيْكُمَا.قَالا: إِنَّمَا خَافَ عَلَيْهَا حِينَ عَلِمَ
أَنَّهُ يُقْتَلُ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ-×-: وَ أَنْتُمَا فَلَا تَأْمَنَا
فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمَا سَتَخْرُجَانِ كَمَا خَرَجَ، وَ سَتُقْتَلَانِ
كَمَا قُتِلَ. فَقَامَا وَ هُمَا يَقُولَانِ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ
الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»پس هنگامی که خواستم برای تحویل صحیفه به فرزندان عبدالله
بن حسن، بلند شوم، امام فرمود: در جای خود بمان. سپس دنبال محمد و ابراهیم
فرستادند و آن دو آمدند.امام فرمود: اين صحيفه، ميراث پسر عموى شما يحيى است كه شما
را به موجب وصيت، مخصوص به آن ساخته است و برادران خود را در آن دخالت، نداده است.
و ما بر شما يك شرط مىكنيم. محمد و ابراهيم گفتند: خداى (تعالى) بر تو رحمت كند! شرط
خود را بفرمای که سخن تو مقبول است. امام× فرمود: اين صحيفه را بيرون از مدينه
مبريد ».گفتند: دلیل این شرط چیست؟ امام فرمود: يحيى، پسر عموى شما
خوف داشت بر اين صحيفه، از امرى كه من هم خوف دارم از آن امر، بر شما- كه آن امر، وقوع
صحيفه است به دست بنى اميه و كتمان ايشان و ذخيره كردن ايشان صحيفه را به جهت خود
میباشد - محمد و ابراهيم گفتند: پسر عموى ما يحيى بر اين صحيفه، خوف نداشت مگر
در وقتىكه دانست كه كشته مىشود. پس امام جعفر× فرمود: شما نيز ايمن
نمیباشید. و اللّه به درستى، هرآينه مىدانم كه شما - محمد و ابراهيم- هم
بزودی خروج کنید؛ چنانچه يحيى خروج كرد و زود باشد كه كشته شويد؛ چنانچه
او كشته شد. محمد و ابراهيم برخاستند، در حالیکه مىگفتند: «
لا حول و لا قوّة إلاّ
باللّه»فَلَمَّا خَرَجَا قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ-×-: يَا مُتَوَكِّلُ
كَيْفَ قَالَ لَكَ يَحْيَى إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً
دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَيَاةِ وَ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْتِ قُلْتُ: نَعَمْ
أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدْ قَالَ لِيَ ابْنُ عَمِّكَ يَحْيَى: ذَلِكَ فَقَالَ: يَرْحَمُ
اللَّهُ يَحْيَى، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ-×-
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- أَخَذَتْهُ نَعْسَةٌ وَ
هُوَ عَلَى مِنْبَرِهِ فَرَأَى فِي مَنَامِهِ رِجَالًا يَنْزُونَ عَلَى مِنْبَرِهِ
نَزْوَ الْقِرَدَةِ يَرُدُّونَ النَّاسَ عَلَى أَعْقَابِهِمُ الْقَهْقَرَى فَاسْتَوَى
رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- جَالِساً وَ الْحُزْنُ يُعْرَفُ
فِي وَجْهِهِ. فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ-×- بِهَذِهِ الْآيَةِ: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا
الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ
وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً»يَعْنِي بَنِي أُمَيَّةَ.
قَالَ: يَا جِبْرِيلُ أَ عَلَى عَهْدِي يَكُونُونَ وَ فِي زَمَنِي قَالَ: لَا، متوکل میگوید: هنگامی که آن دو نفر رفتند، امام به من فرمودند:
اى متوكل! چگونه يحيى به تو گفت كه عموى من- امام محمد بن على× - و پسر او- امام جعفر×- مردم را به حيات خواندهاند و ما ايشان را به موت مىخوانيم. من گفتم: بلى، خداى تعالى
عاقبت تو را در هر امر به صلاح منتهى سازد! اين را پسر عموى تو يحيى به من گفت.امام
جعفر× فرمود: «خداوند یحیی را رحمت کند! [ یعنی اگر
ما قیام نمیکنیم چون از وقایع مطلع هستیم، به همین
جهت در حدیث است] بهدرستى كه پدر من، خبر داد به من، از پدرش از جدش از امير المؤمنين،
على بن ابى طالب× آنكه: پیامبر خدا را در حالی که روی منبر بود، خوابی
ربود، پس در خواب ديد كه مردم بسيارى بر منبر او مىجهند- مثل جستن بوزينهها- و مردم را به عقبهاي شان به سوى قهقرا ردّ مىسازند [ مردم را از دین بسوی
جاهلیت سوق میدادند] پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صاف، نشست،
در حالیکه اندوه از روى مبارك او ظاهر مىشد. پس جبرئيل× آمد و اين آيه ی
﴿ وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْيَا اَلَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً
لِلنّاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِي اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ
إِلاّطُغْياناً كَبِيراً ﴾[3]را آورد» ؛ يعنى مراد از آن شجره ملعونة، بنىاميهاند. پیامبر به جبرئیل
عرض میکند: آيا بنى اميه در عصر و زمان من مىباشند ؟جبرئیل گفت: نه!
«وَ لَكِنْ
تَدُورُ رَحَى الْإِسْلَامِ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ بِذَلِكَ عَشْراً، ثُمَّ تَدُورُ
رَحَى الْإِسْلامِ عَلَى رَأْسِ خَمْسَةٍ وَ ثَلَاثِينَ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ
بِذَلِكَ خَمْساً، ثُمَّ لَا بُدَّ مِنْ رَحَى ضَلَالَةٍ هِيَ قَائِمَةٌ عَلَى قُطْبِهَا،
ثُمَّ مُلْكُ الْفَرَاعِنَة»و لكن آسياب اسلام، از وقت هجرت تو به مدينه به گردش در میآید
[اسلام شروع به رشد میکند] و این آسیاب به مدت ده سال، همچنان در
گردش است [ و سپس بعد از این مدت تا سال 35 هجری، - 25 سال – آسیاب اسلام خاموش است]،
تا اینکه دوباره در سال 35 هجری، شروع به گردش میکند و این
[گردش] 5 سال طول میکشد.[ منظور 5 سال حکومت امیرالمومنین است،]
بنابراین بعد از چهل سال از مهاجرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، ناچار
آسياى گمراهى (و ضلالت) دوران خواهد داشت كه بر قطب آن آسيا حركت خواهد كرد [مراد از
اين مدت، سلطنت بنى اميه و مروانيه است كه بر قطب ضلالت-كه آن، نصب دشمنى و عداوت اهل
بيت عليهم السّلام است-داير بود] سپس بعد از آن، سلطنت را فراعنه مالك مىشوند.[ كه اشاره به خلفاى بنى عباس
است]
«قَالَ:
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي ذَلِكَ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ
الْقَدْرِ، وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ
أَلْفِ شَهْرٍ» تَمْلِكُهَا بَنُو أُمَيَّةَ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ.
قَالَ: فَأَطْلَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ-×- أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ
تَمْلِكُ سُلْطَانَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مُلْكَهَا طُولَ هَذِهِ الْمُدَّةِ
فَلَوْ طَاوَلَتْهُمُ الْجِبَالُ لَطَالُوا عَلَيْهَا حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ
تَعَالَى بِزَوَالِ مُلْكِهِمْ، وَ هُمْ فِي ذَلِكَ يَسْتَشْعِرُونَ عَدَاوَتَنَا
أَهْلَ الْبَيْتِ وَ بُغْضَنَا. أَخْبَرَ اللَّهُ نَبِيَّهُ بِمَا يَلْقَى أَهْلُ
بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلُ مَوَدَّتِهِمْ وَ شِيعَتُهُمْ مِنْهُمْ فِي
أَيَّامِهِمْ وَ مُلْكِهِمْ»امام جعفر× فرمود: كه خداوند تعالی [به سبب سلطنت بنى اميه و فسادهايى كه از وجود
پليد ايشان در روى زمين به هم رسيد]، آیات سوره قدر را نازل کرد.«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ ما أَدْراكَ
ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» بعد از آن، امام× فرمود كه خداوند تعالی، پیامبر
خود را مطلع ساخت بر اینکه، بنى اميه پادشاهی اين امت را، مالك و زمامدار
مىشوند و مدت حکومت شان، هزار ماه طول خواهد کشید. پس اگر كوهها، [ در مدت حکومت شان] بخواهند
با آنها، مقابله کند، هرآينه آنها بر آن كوهها غالب مىآيند [پس ما ائمه طاهرین در
این مدت، تکلیفی برای قیام نداریم، چون مدت حکومت
آنها به ما رسیده است] تا آنكه خداى تعالى اذن، به زوال ملك ايشان دهد.
[4] بنی امیه در مدت پادشاهی شان، عداوت و بغض ما اهل بیت
را در درون داشتند
[5] و خداوند تعالی، پیامبرش را به آنچه که به اهل
بيت و شیعیان و ارادتمندان به اهل بیت، در زمان حکومت بنی
امیه، وارد میشود، خبردار ساخته است.
«قَالَ:
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِمْ: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا
نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ
يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» وَ نِعْمَةُ اللَّهِ مُحَمَّدٌ وَ أَهْلُ
بَيْتِهِ، حُبُّهُمْ إِيمَانٌ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ، وَ بُغْضُهُمْ كُفْرٌ وَ
نِفَاقٌ يُدْخِلُ النَّارَ فَأَسَرَّ رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ
آلِهِ- ذَلِكَ إِلَى عَلِيٍّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ
اللَّهِ-×-: مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَى قِيَامِ
قَائِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ
الْبَلِيَّةُ، وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا.
قَالَ الْمُتَوَكِّلُ بْنُ هَارُونَ: ثُمَّ أَمْلَى عَلَيَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ-×-
الْأَدْعِيَةَ وَ هِيَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ بَاباً، سَقَطَ عَنِّي مِنْهَا
أَحَدَ عَشَرَ بَاباً، وَ حَفِظْتُ مِنْهَا نَيِّفاً وَ سِتِّينَ بَاباً»[6]پس امام جعفر× فرمود که خداوند در مورد بنی امیه فرمود: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ
كُفْراً...» نعمت خداى تعالى، محمد و اهل بيت
عليهم السّلام او است
[7] و دوستى ايشان ايمان است كه به بهشت داخل مىسازد، و دشمنى ايشان، كفر و
نفاق است، كه به جهنم داخل مىسازد.پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امير
المؤمنين على× و اهل بيت او اين معنى را - كه بنى اميه محبت اهل بيت را به عداوت مبدل مىسازند- مخفیانه
فرمود.متوکل گفت: سپس امام صادق فرمود: احدی از خاندان ما
[8] قبل از قیام امام زمان - برای دفع ظلم و احیای حق
- خروج نمیکند جز اینکه مورد ابتلای بلیات قرار
گرفته و قیامش برای ما و شیعیان ما مشکل ساز است.
متوكل بن هارون گفت: پس امام جعفر×، دعاهاى صحيفه را بر من املاء کرد و
آن، هفتاد و پنج باب بود و من يازده باب از آن دعاها را فراموش كردم و شصت و چهار دعا
را از آن، حفظ كردم.
بیانی از مرحوم سید علیخان، شارح
صحیفه
مرحوم سید علی خان - که انصافا یکی از بهترین
شارحان صحیفه هستند- در مقدمه خود، بحثی را متعرض میشوند که واقعا خواندنی است.موضوع در این است که
چرا امام حسین× قیام کردند؟ ایشان چند جواب میدهند که
ما یکی را، بیان میکنیم.
«الجواب
الثاني: إنّ التكاليف الشرعيّة بالنسبة إليهم مقصورة على ما يعلمونه بالعلوم
الظاهريّة دون العلوم الغيبيّة، فالحسين (عليه السّلام) لمّا ظهر له بذل الطاعة من
أهل الكوفة و كاتبه وجوههم و أشرافهم و قراؤهم مرّة بعد أخرى طائعين غير مكرهين، و
مبتدئين غير مجيبين، لم يسعه في الظاهر إلاّ الخروج و القيام في إعلاء دين اللّه و
كلمته، ألا تراه (عليه السّلام) لمّا بلغه قتل مسلم بن عقيل و خذلان أهل الكوفة
همّ بالرجوع فلم يمكّن»مصب تکالیف شرعی در مورد ائمه طاهرین، علوم ظاهری
است [نه علوم غیبی]، پس امام حسین وقتی اطاعت مردم کوفه
را [به حسب ظاهر] دیدند و همچنین بزرگان آنها، به امام نامه نوشتند
که ما مطیع شما هستیم، در حالیکه، خودشان ابتداء کننده به نامه
بودند،پس تکلیف امام حسین،عمل به ظاهر بود و آن، چیزی جز
خروج و قیام برای اعلای کلمة الله نبود.[شاهدی دیگر
بر عمل کردن امام به حکم ظاهری این است که] وقتی امام، خبر
شهادت مسلم و تنها گذاشتن او از جهت کوفیان را مطلع شد، تصمیم بر
برگشت داشت، هر چند برایش ممکن نبود.
«و كذلك
كان حال الحسن (عليه السّلام) فانّه نهد أوّلا إلى حرب معاوية في شيعته و سار إلى
لقائه مع علمه في الباطن بمصير الأمر إليه لكن لم يثن ذلك من عزمه حتّى ظهر له
خذلان أصحابه و تفرّق أهوائهم، و ميل أكثرهم إلى معاوية طمعا في دنياه، و تفاقم
الأمر إلى أن جلس له بعضهم في ساباط مظلم، و طعنه بمعول أصاب فخذه و شقّه حتّى وصل
العظم فلمّا علم بالعلم الظاهر عدم تمكّنه و توجّه الضرر إليه و إلى المؤمنين من
شيعته نزع إلى الصلح و كفّ عن الجهاد و هكذا حال سائر الائمّة (عليهم السّلام)
فانّهم لو وجدوا من الأنصار من يتمكّنون بهم من الخروج لم يسعهم إلاّ الخروج و
القيام مع علمهم في الباطن بحقيقة الحال»و همچنین حال امام حسن هم اینگونه بود، امام در ابتدا مردم را
به سرعت برای جنگ با معاویه اماده نمود و با اینکه با علم
غیبی خود، سرانجام کار را میدانست ولی از تصمیم
ظاهری خود، دست نمیکشید تا اینکه تفرقه بین
یارانش پدید آمد و بیشتر آنها بسوی معاویه به جهت
دنیا میل پیدا کردند و همچنین قضیه ساباط مدائن
و...پیش آمد و وقتی که امام به علم ظاهر دریافتند که جنگ بر ضرر
شیعیان و یارانش است، دست از جهاد کشیدند و صلح را
پذیرفتند. و [شاهد کلام در اینجا است] همچنین حال سائر ائمه
طاهرین بعد از حسنین علیهماالسلام هم اینگونه است،
یعنی اگر ائمه دیگر هم، یارانی برای
قیام داشتند، تکلیف قیام برای آنها، ایجاد
میشد، گر چه به علم غیب میدانستند که چنین
قیامی، سودمند نخواهد بود.
يدلّ
على ذلك ما رواه ثقة الإسلام باسناده إلى سدير الصيرفي قَالَ: «دَخَلْتُ عَلَى
أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا يَسَعُكَ الْقُعُودُ فَقَالَ
وَ لِمَ يَا سَدِيرُ قُلْتُ لِكَثْرَةِ مَوَالِيكَ وَ شِيعَتِكَ وَ أَنْصَارِكَ وَ
اللَّهِ لَوْ كَانَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا لَكَ مِنَ الشِّيعَةِ وَ
الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِي مَا طَمِعَ فِيهِ تَيْمٌ وَ لَا عَدِيٌّ فَقَالَ يَا
سَدِيرُ وَ كَمْ عَسَى أَنْ يَكُونُوا قُلْتُ مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ مِائَةَ أَلْفٍ
قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَيْ أَلْفٍ قَالَ مِائَتَيْ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ
نِصْفَ الدُّنْيَا قَالَ فَسَكَتَ عَنِّي ثُمَّ قَالَ يَخِفُّ
عَلَيْكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى يَنْبُعَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ
وَ بَغْلٍ أَنْ يُسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ
أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِي بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْيَنُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ
أَرْفَقُ بيفَنَزَلْتُ فَرَكِبَ الْحِمَارَ وَ رَكِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَيْنَا
فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ يَا سَدِيرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ
هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِيهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا
إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ يَرْعَى جِدَاءً فَقَالَ وَ
اللَّهِ يَا سَدِيرُ لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا
وَسِعَنِي الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ
الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ
»[9]و یکی از وجوهی که دلالت دارد بر اینکه ائمه
طاهرین به علم ظاهری خود رفتار میکردند، روایت
سدیر صیرفی است که میگوید: خدمت امام صادق× رسيدم و عرضكردم: بخدا كه خانه نشستن براى شما روا نيست،
فرمود: چرا اى سدير؟! عرض كردم: زیرا دوستان و شيعيان و ياورانى زیادی داری،
به خدا كه اگر امير المؤمنين× به اندازه شما شيعه و ياور و دوست ميداشت تيم وعدى (قبيله
ابو بكر و عمر) نسبت باو طمع نميكردند (و حقش را غصب نمينمودند) فرمود: اى سدير،
فكر ميكنى مقدار باشند؟ گفتم: صد هزار. فرمود: صد هزار؟! عرض كردم آرى، بلكه
دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟ عرض كردم: آرى و بلكه نصف دنيا، حضرت از سخن گفتن
با من سكوت كرد و سپس فرمود: برايت ممکن است كه همراه ما تا منطقه ينبع بيائى؟
گفتم: آرى. سپس دستور فرمود، الاغ و استرى را زين كنند، من پيشى گرفتم و الاغ را
سوار شدم، حضرت فرمود: اى سدير؛ ميخواهى الاغ را به من دهى؟ گفتم: استر زيباتر و
شريفتر است، فرمود: الاغ براى من رهوارتر است، من پياده شدم، حضرت سوار الاغ شد و
من سوار استر و راه افتاديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: پياده شويم نماز بخوانيم،
سپس فرمود: اين زمين شورهزار است و نماز در آن روا نيست، پس براه افتاديم تا
بزمين خاك سرخى رسيديم، حضرت بسوى جوانى كه بزغاله ميچرانيد نگريست و فرمود: اى
سدير به خدا اگر شيعيانم به شماره اين بزغالهها ميبودند، خانه نشستن برايم روا
نبود، آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم، چون از نماز فارغ شديم به سوى بزغالهها
نگريستم و شمردم، هفده رأس بودند.
نتیجه: روایت امام
صادق که فرمود:
«مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَى
قِيَامِ قَائِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلَّا
اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ، وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ
شِيعَتِنَا» در مقام بیان تکلیف خود اهل بیت است، زیرا امام
میفرماید، بعد از آن رازی که جبرئیل به پیامبر و
او به همه ما فرمود، ما پيش از ظهور حضرت مهدي× تکلیفی برای
قیام نداریم.