درس مهدویت استاد طبسی

مهدویت

93/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
گفته شد که بعضی، برای عدم جواز قیام های قبل از قیام به روایاتی استناد کرده‌اند که یکی از آن‌ها، روایت« كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ‏ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»[1] می‌باشد. این روایت، علاوه بر مشکلات سندی و دلالی مبتلا به نقض‌هائی هم، شده بود. این نقض‌ها، قیام‌هائی بوده است که مورد تأیید ائمه قرار گرفته است. در جلسات قبل، نقض‌هایی را بیان کردیم و اکنون موارد دیگر را ذکر می‌کنیم. البته قبل از پرداختن به نقض‌ها، تتمه‌ای نسبت به جلسه قبل - از مرحوم مامقانی در جلد دوم الفوائد الرجالیه – عرض می‌نمایم
بیان مرحوم مامقانی در الفوائد الرجالیه
«ربما بعض من لا دریة له، تأمل فی بعض الرجال الثقات او الموثقین...و أسند تامله الی خروجه مع زید...»
چه بسا کسانی که درایت رجالی ندارند، تامل در موثقین و حسان می‌کنند و دلیل تردیدشان در چنین افرادی، همراهی کردن آن‌ها با زید در قیام است. کسانی که چنین تردیدی نسبت به ثقات روا می‌دارند ناشی از کمی، احاطه علمی آنان می‌باشد.
«لما عرفت مِن أن زیدا و نحوه بخروجهم لم یخالفوا المشروع و انما خرجوا لمقصد صحیح»[2]
چون زید و امثال زید با قیام شان، مرتکب خلاف شرع نشدند و قیام شان به انگیزه صحیح بوده است [ پس اینطور نیست که همه قیام‌ها را رد کنیم]، چون روایات زیادی داریم که زید به هدف صحیح قیام کرده است. به چنین معنایی که ما اشاره کردیم، بعضی مثل شیخ محمد در کتاب إستقصاء الاعتبار في شرح الإستبصار، اعتراف کرده‌اند. سپس، مرحوم مامقانی، روایاتی در راستای چنین معنا، ذکر می‌کنند و در آخر بحث می‌فرمایند:
«فإنه نص فی أن الخروج مع زید محکِّم للعدالة..[3] [4]
این روایت، نص در این است که خروج و همراهی با زید نشانه عدالت آن افراد و سبب قول به عدالت آن‌ها می‌باشد، نه اینکه بگوییم شرکت این‌ها در قیام زید، سبب خروج از عدالت شان می‌شود.
قیام یحیی بن عبدالله بن حسن
یکی دیگر از موارد نقض، قیام یحیی بن عبدالله بن حسن برادر محمد بن عبدالله بن حسن می‌باشد. مرحوم کلینی در کافی شریف، روایتی را در باب یحیی بن عبدالله بن حسن، نقل می‌کند. «... عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كَتَبَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِي نَفْسِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ بِهَا أُوصِيكَ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اللَّهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِي الْآخِرِينَ..[5]
مرحوم مجلسی در مرآة العقول، ذیل این حدیث بیانی دارند و سپس راجع به یحیی بن عبدالله بن حسن، مفصل صحبت می‌کند. البته مرحوم مجلسی، یحیی بن عبدالله بن حسن را تایید نمی‌کند، چون ایشان حرکت بنی‌الحسن را کاملا منحرف می‌داند.
بیان مرحوم مجلسی در مرآة العقول
«و لنذكر بعض أحوال يحيى: اعلم أن الزيدية أثبتوا له مدائح كثيرة حتى رووا أن الصادق× لما حضرته الوفاة أوصى إلى يحيى و إلى موسى و إلى أم ولد، فكان يلي أمر تركاته و الأصاغر من ولده جاريا على أيديهم، و هذا باطل لما عرفت من كيفية وصيته× و انحراف بني الحسن عن أئمتنا عليهم السلام كان من أوضح الواضحات، و إنما وضعوا ذلك تقوية لأمرهم»
بدان که زیدیه برای «يحيي بن عبدالله» او فضایل زیادی برشمرده‌اند تا جایی که روایت کرده‌اند که امام صادق هنگام رحلت، به یحیی و موسی و ام ولد، وصیت نموده است و ایشان امور امام را اداره می‌کرد. [مرحوم مجلسی می‌فرماید] چنین بیانی در مورد یحیی، صحیح نیست زیرا کیفیت وصیت امام صادق اینگونه بوده است [ تا وصی او مشخص نگردد] و همچنین مسیر بنی الحسن از ائمه ما، فاصله گرفت و چنین تغییر مسیری، از واضحات است، بنابراین فضایل برای یحیی از موضوعات این گروه است تا خودشان را تقویت نمایند.
«...و روى أبو الفرج في المقاتل بأسانيد عن جماعة أنهم قالوا: إن يحيى بن عبد الله ابن الحسن لما قتل أصحاب فخ كان في فلهم فاستتر مدة يجول في البلدان و يطلب موضعا يلجأ إليه، و علم الفضل بن يحيى بمكانه في بعض النواحي فأمره بالانتقال عنه و قصد الديلم، و كتب له منشورا لا يعرض له أحد، فمضى متنكرا حتى ورد الديلم و بلغ الرشيد خبره و هو في بعض الطريق، فولى الفضل بن يحيى نواحي المشرق و أمره بالخروج إلى يحيى، فلما علم الفضل بمكان يحيى كتب إليه إني أريد أن أحدث بك عهدا و أخشى أن تبتلي بي‌و أبتلي بك»
ابوالفرج در مقاتل از جماعتی نقل می‌کند که یحیی بن عبدالله، جزء باقیمانده گان، شهدای فخ بود که خود را مخفی کرده بود و مدت‌ها آواره بود و دائم دنبال پناهگاهی می‌گشت. [در این زمان] فضل بن یحیی، از مخفیگاه او مطلع شد، لذا امر به خروج از مکانش را نمود و نامه‌ای برایش نوشت که کسی متعرض او نمی‌شود. یحیی وارد دیلم شد. خبر ورود او به رشید رسید و او فضلي در مسیر بود. رشيد به فضل بن یحیی دستور داد تا خود را به یحیی برساند و نامه‌ای هم به یحیی نوشت که تعهد می‌کنم که در امان باشی، لذا به دیلم برو.
«فلما جاء الفضل إلى بلاد الديلم قال يحيى: اللهم اشكر لي إخافتي قلوب الظالمين، اللهم إن تقض لنا النصرة فإنما نريد إعزاز دينك، و إن تقض لهم النصر فبما تختار لأوليائك و أبناء أوليائك من كريم المآب و سني الثواب، فبلغ ذلك الفضل فقال: يدعو الله أن يرزقه السلامة فقد رزقها»
هنگامی که فضل به دیلم رسید، یحیی گفت: خدایا شکرت که قلب دشمنان را ترساندم، بار خدایا اگر نصرت برای ما مقدر کنی، ما بوسیله آن، عزت دینت را می‌طلبیم و اگر پیروزی را برای دشمنان ما اختیار می‌کنی، برای ما عاقبت به خیری را رقم بزن، دعای یحیی به گوش فضل رسید، گفت از خداوند طلب سلامتی و عافیت بکن. [بالاخره یحیی را به بغداد می‌برند]
«...قال أبو الفرج و قد اختلف في مقتله كيف كان، فروي عن رجل كان مع يحيى في المطبق قال: كنت قريبا منه فكان في أضيق البيوت و أظلمها، فبينا نحن ذات ليلة كذلك إذ سمعنا صوت الأقفال، و قد مضى من الليلة هجعة، فإذا هارون قد أقبل على برذون له، فوقف ثم قال: أين هذا؟ يعني يحيى قالوا: في هذا البيت، قال: علي به فأدنى إليه فجعل هارون يكلمه بشي‏ء لم أفهمه فقال: خذوه فأخذ فضربه مائة عصا و يحيى يناشده‏ الله و الرحم و القرابة من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و يقول: بقرابتي منك، فيقول: ما بيني و بينك قرابة، ثم حمل فرد إلى موضعه، فقال: كم أجريتم عليه؟ قالوا: أربعة أرغفة و ثمانية أرطال ماء، قال: اجعلوه على النصف»
ابوالفرج می‌گوید: در نحوه کشتن او اختلاف شده است.مردی که همراه یحیی در سیاه چال های عباسی بوده است، می‌گوید: من نزدیک یحیی در زندان بودم، او را در تنگ ترین و تاریک ترین اتاق‌ها زندان کرده بودند. ناگهان در نيمه شبی – که پاسی از شب گذشته بود - صدای قفل‌ها را شنیدیم که درها را باز کردند، هارون
سوار بر مرکب، وارد هارون شد، پس ایستاد و گفت: یحیی کجاست؟ گفتند: در این اتاق است. هارون گفت: او را بیاورید، هارون به او مطالبي را گفت که نفهمیدم، سپس گفت: او را نگه دارید، پس صد ضربه عصا (شلاق) بر سر یحیی زد، یحیی او را قسم داد که به خاطر خدا و رسول خدا و قرابت او این کار را نکن. هارون گفت که بین من و تو قرابتی نمی‌باشد. سپس یحیی را به سلولش بردند.هارون گفت: جیره غذایی او چقدر است؟ گفتند: 4 قرص نان و 8 رطل آب، گفت: جیره را نصف کنید.
«ثم خرج و مكث ليالي ثم سمعنا وقعا، فإذا نحن به حتى دخل فوقف موقفه فقال: علي به فاخرج ففعل به مثل فعله ذلك و ضربه مائة عصا أخرى و يحيى يناشده، فقال: كم أجريتم عليه؟ قالوا: رغيفين و أربعة أرطال ماء، قال: اجعلوه على النصف، ثم خرج و عاود الثالثة و قد مرض يحيى و ثقل فلما دخل قال: علي به قالوا: هو عليل مدنف به، قال: كم أجريتم عليه؟ قالوا: رغيفا و رطلين ماء قال: اجعلوه على النصف، ثم خرج فلم يلبث يحيى أن مات، فأخرج إلى الناس و دفن »
سپس هارون خارج شد و بعد از چند شب، دوباره وارد شد و همان جا توقف کرد و گفت:یحیی را بیاورید، پس مثل دفعه قبل، صد ضربه عصا (شلاق) به او زد و یحیی او را قسم می‌داد که اینکار را نکن، پس هارون دوباره از جیره غذایی او سوال کرد، گفتند: دو قرص نان و 4 رطل اب، پس دستور داد که آن را نصف کنند.و هارون برای بار سوم برگشت، در حالیکه یحیی مریض شده بود. گفت: او را بیاورید، گفتند: مریض و علیل است و توان حرکت کردن ندارد. هارون دوباره دستور بر نصف کردن جیره غذایی او را داد و از زندان بیرون رفت. و بعد از مدت کوتاهی، یحیی از دنیا رفت. جسدش به مردم داده شد و دفن شد.
«و عن إبراهيم بن رياح أنه بنى عليه أسطوانة بالرافقة و هو حي»
و از ابراهیم بن ریاح نقل شده است که یحیی را در حالی که زنده بود در ستونی ديواري گذاشتند.
«و عن علي بن محمد بن سليمان أنه دس إليه في الليل من خنقه حتى تلف»
و از علی بن محمد بن سلیمان نقل شده است که او را در شب خفه کردند.
«...و حدثني أحمد بن سعيد عن يحيى بن الحسن قال: كان إدريس بن محمد بن يحيى بن عبد الله يقول: قتل جدي بالجوع و العطش في الحبس‏»[6]
يحيى بن حسن می‌گوید که ادریس می‌گفت: جد من، از شدت گرسنگی و تشنگی در زندان از دنیا رفت.
بیان مرحوم خوئی در مورد یحیی بن عبدالله
«و كيف كان، فالمتحصل مما ذكرنا أن الرجل ممدوح، و قد قتل مظلوما شهيدا، و لكن المجلسي (قدس سره) ذكر في المرآة أن صاحب الديلم مجهول، و الظاهر أنه استند في ذلك إلى ما ورد في ذمه و عدم إذعانه بأهل بيت العصمة و الطهارة»
مرحوم خویی می‌فرماید: حاصل آنچه که ذکر کردیم این است که یحیی بن عبدالله، ممدوح است و مظلومانه به شهادت رسیده است.[پس چرا ] مرحوم مجلسی در مرآة العقول، می‌فرماید: صاحب دیلم، مجهول است.ظاهر این است که مجلسی، استناد به روایتی کرده است که در مذمت یحیی وارد شده است و مفاد روایت این است که یحیی، اعتقادی به اهل بیت عصمت و طهارت ندارد.[ بنده متواضعانه، به علامه مجلسی عرض می‌کنم که این روایت را، خودتان تضعیف کرده اید و از طرفی دیگر، روایتی هم در مدح یحیی وجود دارد، پس چگونه می‌فرمایید که یحیی، مجهول است.] اما روایتی که مرحوم مجلسی به ان استناد کرده است این روایت است:
«فقد روى محمد بن يعقوب، عن بعض أصحابنا، عن محمد بن حسان، عن محمد بن رنجويه، عن عبد الله بن الحكم الأرمني، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ محمد الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كَتَبَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِي نَفْسِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ بِهَا أُوصِيكَ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اللَّهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِي الْآخِرِينَ خَبَّرَنِي مَنْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ أَعْوَانِ اللَّهِ عَلَى دِينِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَا كَانَ مِنْ تَحَنُّنِكَ مَعَ خِذْلَانِكَ وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِي الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ‏ آلِ مُحَمَّدٍ| وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا وَ احْتَجَبَهَا أَبُوكَ مِنْ قَبْلِكَ‏ وَ قَدِيماً ادَّعَيْتُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ وَ بَسَطْتُمْ آمَالَكُمْ إِلَى مَا لَمْ يُعْطِكُمُ اللَّهُ فَاسْتَهْوَيْتُمْ وَ أَضْلَلْتُمْ وَ أَنَا مُحَذِّرُكَ مَا حَذَّرَكَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِهِ»[7][8]
يحيى بن عبد اللَّه بن حسن به موسى بن جعفر عليهما السلام نوشت: اما بعد: من خودم را به تقواى خدا سفارش ميكنم، و تو را هم به آن سفارش ميكنم زيرا تقوى، سفارش خداست نسبت به پيشينيان و پسينيان، يكى از ياوران دين خدا و ناشرين اطاعتش، بر من وارد شد و خبر داد كه بر من ترحم كرده‏ئى[كه كشته ميشوم] و ما را كمك نخواهى كرد؟ من با تو، در مورد دعوت به سوى رضا از آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله، مشورت كردم و تو حاضر نشدى و پيش از تو هم، پدرتان حاضر نشد، شما از زمان قديم چيزى را ادعا مي‌كنيد كه شایسته آن نیستید. [ادعای امامت] و آرزوى خود را به جائى كشانيده‏ايد كه خدا به شما عطا نكرده است، پس هوا پرست و گمراه گرديدید، و من تو را بر حذر مي‌دارم از آنچه خدا، تو را نسبت به خود بر حذر داشته است.
مرحوم خوئی، پس از ذکر روایت کافی شریف، می‌فرماید:
«و لكن هذه الرواية غير صحيحة، فلا يمكن الاعتماد عليها فإن رواتها ضعفاء جدا، فإنهم بين ضعيف و مجهول، إلا عبد الله بن إبراهيم بن محمد الجعفري، فالصحيح أن الرجل من الممدوحين»[9]
این روایت، غیر صحیحه است، پس نمی‌توان به آن اعتماد کرد زیرا راویانش از ضعفاء هستند و بین ضعیف و مجهول قرار گرفته‌اند مگر عبد الله بن إبراهيم بن محمد جعفري، پس صحیح این است که بگوییم: یحیی بن عبدالله بن حسن از ممدوحین است.
مرحوم تستری هم به استناد همین روایت (کافی، ج1،ص 366)، نسبت به یحیی بن عبدالله، سخت موضع می‌گیرد و می‌فرماید: این شخص مشکل عقیدتی دارد.
خود مرحوم مجلسی هم که این روایت را نقل می‌کند، می‌فرماید: روایت نوزدهم، ضعیف است[10]
البته مرحوم خوئی، مطالب دیگری را هم از او نقل می‌کند که یکی از آن مطالب، نقل از شیخ صدوق است که یحیی بن عبدالله، مستجاب الدعوة بوده است و سپس چند روایت را نقل می‌کند. اما روایت شیخ صدوق:
روايت مرحوم صدوق
«و روى الصدوق (قدس سره) بإسناده، عن علي بن محمد النوفلي يقول استحلف الزبير بن بكار رجلاً من الطالبين (إلى أن قال): و أما أبوه عبد الله بن مصعب فإنه مزق عهد يحيى بن عبد الله بن الحسن و أهانه بين يدي الرشيد و قال: اقتله يا أمير المؤمنين فإنه لا أمان له فقال يحيى للرشيد: إنه خرج مع أخي بالأمس و أنشد أشعارا له فأنكرها فحلفه يحيى بالبراءة و تعجيل العقوبة، فحم من وقته و مات بعد ثلاثة، و انخسف قبره مرات»
کسی از آل زبیر، علیه او گزارش داده بود که مرا به قیام دعوت کرده است [ آل زبیر همیشه با اهل بیت مشکل داشتند] عبدالله بن مصعب عهد نامه را پاره کرد و جلوی هارون به ایشان توهین می‌کند و از هارون می‌خواهد که او را بکشد. یحیی به رشید می‌گوید که این آقا دیروز علیه تو برنامه‌هایی داشته و حالا خودشیرینی می‌کند؟ و اشعارش هم این بود، فورا می‌گوید: نه من نگفتم، یحیی می‌گوید: قسم بخور که من اینکار را نکردم. همین که قسم خورد، تب کرد و سه روز بعد مرد و چند بار قبرش خسف و فرو رفت و بدنش معلوم نشد کجا رفت!
و روایتی دیگر از رجال کشی:
«و تقدم عن الكشي في ترجمة محمد بن أبي زينب بسنده الصحيح، عن ابن المغيرة قال: كنت عند أبي الحسن ع، أنا و يحيى بن عبد الله الحسن و قال يحيى: جعلت فداك إنهم يزعمون أنك تعلم الغيب فقال سبحان الله ضع يدك على رأسي فو الله ما بقيت في جسدي شعره، و لا في رأسي إلا قامت، ثم قال لا و الله ما هي إلا رواية عن رسول الله ص.»
ابن ابى عمير از ابن مغيره نقل كرده كه گفت من در خدمت حضرت موسى بن جعفر× با يحيى بن عبد اللَّه بن حسين بودم. يحيى گفت: فدايت شوم آنها معتقدند كه شما علم غيب دارى فرمود: سبحان اللَّه دست خود را بر روى سرم بگذار، تمام مويهاى بدن و سرم راست شد سپس فرمود نه بخدا چنين نيست مگر از راه روايت از طریق پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم. و در ادامه روایتی، دیگر را نقل می‌کند:
روايت ديگر
«و روى محمد بن يعقوب، عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَبِي الْحَسَنِ صَاحِبُ الدَّيْلَمِ‏ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ وَ عِنْدَهُ‏ أُنَاسٌ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ الْكُوفَةِ- عَجَباً لِلنَّاسِ أَنَّهُمْ أَخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ| فَعَمِلُوا بِهِ وَ اهْتَدَوْا وَ يَرَوْنَ أَنَّ أَهْلَ بَيْتِهِ لَمْ يَأْخُذُوا عِلْمَهُ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ذُرِّيَّتُهُ فِي مَنَازِلِنَا نَزَلَ الْوَحْيُ وَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إِلَيْهِمْ أَ فَيَرَوْنَ أَنَّهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا وَ جَهِلْنَا نَحْنُ وَ ضَلَلْنَا إِنَّ هَذَا لَمُحَالٌ»[11]
 صاحب ديلم گويد: شنيدم امام جعفر صادق×- هنگامى كه جماعتى از اهل كوفه خدمتش بودند- مي‌فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گرفتند و به آن عمل كردند و هدايت شدند، و باز عقيده دارند كه اهل بيتش علم او را فرانگرفته‏اند، ما هستيم اهل بيت و ذريه او كه وحى خدا در منازل ما فرود آمده و علم از ما بايشان رسيده است، آيا عقيده دارند كه آنها دانستند و هدايت يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم؟!! چنين چيزى محالست.
*این روایت را خود یحیی بن عبدالله، نقل می‌کند، پس معنایش، قبول امامت ائمه طاهرین است و مشكل عقيدتي ندارد.


[1] كافي، کلینی، ج‏8، ص295 .
[2] الفوائد الرجاليه، مامقاني، ج2، ص316.
[3] الفوائد الرجالیه، مامقانی، ج2، ص 317.
[4] (یادم هست که مرحوم خویی همچین مبنایی را نسبت به برخی، مثل رشید حجری دارند می.‌فرمود که ما دلیل روشنی بر وثاقت ایشان، جز شهادتش نداریم )
[5] كافي، کلینی، ج‏1، ص366.
[6] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‏4، ص168.
[7] كافي، کلینی، ج‏1، ص366.
[8] (ادامه روایت این است: «...فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع مِنْ مُوسَى بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيٍّ مُشْتَرِكَيْنِ فِي التَّذَلُّلِ لِلَّهِ وَ طَاعَتِهِ إِلَى يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي‏ أُحَذِّرُكَ‏ اللَّهَ‏ وَ نَفْسِي‏ وَ أُعْلِمُكَ أَلِيمَ عَذَابِهِ وَ شَدِيدَ عِقَابِهِ وَ تَكَامُلَ نَقِمَاتِهِ وَ أُوصِيكَ وَ نَفْسِي بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا زَيْنُ الْكَلَامِ وَ تَثْبِيتُ النِّعَمِ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنِّي مُدَّعٍ وَ أَبِي مِنْ قَبْلُ وَ مَا سَمِعْتَ ذَلِكَ مِنِّي وَ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ‏ وَ لَمْ يَدَعْ حِرْصُ الدُّنْيَا وَ مَطَالِبُهَا لِأَهْلِهَا مَطْلَباً لآِخِرَتِهِمْ حَتَّى يُفْسِدَ عَلَيْهِمْ مَطْلَبَ آخِرَتِهِمْ فِي دُنْيَاهُمْ وَ ذَكَرْتَ أَنِّي ثَبَّطْتُ النَّاسَ عَنْكَ لِرَغْبَتِي فِيمَا فِي يَدَيْكَ وَ مَا مَنَعَنِي مِنْ مَدْخَلِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ لَوْ كُنْتُ رَاغِباً ضَعْفٌ عَنْ سُنَّةٍ وَ لَا قِلَّةُ بَصِيرَةٍ بِحُجَّةٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ النَّاسَ أَمْشَاجاً وَ غَرَائِبَ وَ غَرَائِزَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ حَرْفَيْنِ أَسْأَلُكَ عَنْهُمَا مَا الْعَتْرَفُ فِي بَدَنِكَ وَ مَا الصَّهْلَجُ فِي الْإِنْسَانِ‏ ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِخَبَرِ ذَلِكَ وَ أَنَا مُتَقَدِّمٌ إِلَيْكَ أُحَذِّرُكَ مَعْصِيَةَ الْخَلِيفَةِ وَ أَحُثُّكَ عَلَى بِرِّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ أَنْ تَطْلُبَ لِنَفْسِكَ أَمَاناً قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَكَ الْأَظْفَارُ وَ يَلْزَمَكَ الْخِنَاقُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَتَرَوَّحَ إِلَى النَّفَسِ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ لَا تَجِدُهُ حَتَّى يَمُنَّ اللَّهُ عَلَيْكَ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رِقَّةِ الْخَلِيفَةِ أَبْقَاهُ اللَّهُ فَيُؤْمِنَكَ وَ يَرْحَمَكَ وَ يَحْفَظَ فِيكَ أَرْحَامَ رَسُولِ اللَّهِ‏ وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى‏ قَالَ الْجَعْفَرِيُّ فَبَلَغَنِي أَنَّ كِتَابَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَقَعَ فِي يَدَيْ هَارُونَ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ النَّاسُ يَحْمِلُونِّي عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ هُوَ بَرِي‏ءٌ مِمَّا يُرْمَى بِهِ.».
[9] معجم‏ رجال ‏الحديث، مرحوم خوئی، ج20، ص65 .
[10] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج‏4، ص160.
[11] معجم‏ رجال‏ الحديث، خوئی، ج20، ص63.