درس مهدویت استاد طبسی

مهدویت

92/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
بحث ما راجع به بررسی روایاتی است که قیام های قبل از ظهور امام زمان را، نهی می‌نماید.عمده اش، روایت اول و دوم بود که هم مشکل سندی و هم، مشکل دلالی داشت و گفته شد که چنین روایاتی، در مقام بیان رد قیام‌ها، نیستند بلکه بیان تکلیف خود ائمه طاهرین است. قابل ذکر است که روایات ناهی از قیام، عمدتا از امام صادق نقل شده است و از طرفی، قیام‌هائی هم در دوران خود امام صادق صورت گرفته است که حضرت، آن‌ها را تأیید کرده است و یا قیام‌هائی که قبل از زمان امام صادق، رخ داده است – مثل قیام مختار – ولی حضرت، آن را رد نکرده است.
پس باید بین روایات ناهی از قیام و قیام های مورد تأیید امام صادق، جمع شود تا تعارض از میان برود.[ قیام زید بن علی در سال 120 بوده است و امامت امام صادق از سال 114 (سال شهادت امام باقر) تا سال 148، طول کشیده است.]، در جلسات قبل، چند روایت، در تأیید زید و قیام او نقل کردیم و اکنون، چند روایت دیگر را بیان می‌نماییم.
روایت 3 ـ از عيون أخبار الرضا×
«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى الْمُكَتِّبُ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ النَّحْوِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي عُبْدُونٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا حُمِلَ زَيْدُ بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ إِلَى الْمَأْمُونِ وَ قَدْ كَانَ خَرَجَ بِالْبَصْرَةِ وَ أَحْرَقَ دُورَ وُلْدِ الْعَبَّاسِ‏ وَهَبَ الْمَأْمُونُ جُرْمَهُ لِأَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع وَ قَالَ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ‏ لَئِنْ خَرَجَ أَخُوكَ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ لَقَدْ خَرَجَ قَبْلَهُ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍ‏ فَقُتِلَ وَ لَوْ لَا مَكَانُكَ مِنِّي لَقَتَلْتُهُ فَلَيْسَ مَا أَتَاهُ بِصَغِيرٍ»[1]
ابن ابى عبدون از پدرش روايت كرده است كه چون زيد بن موسى بن جعفر را دستگیر کرده، نزد مأمون آوردند.زیرا زید، در بصره، خانه‏هاى اولاد عباس را سوزانيده‏ بود و مأمون جرم او را به جهت برادرش على بن موسى الرضا× بخشيد و به آن جناب عرض كرد: يا ابا الحسن اگر برادر تو خروج کرد و کردآنچه نباید می‌کرد، زيد بن على پيش از او نيز قیام کرد و كشته شد و اگر تو قرب و منزلت، نزد من نداشتى هر آينه او را مي‌كشتم زيرا كه اين عملى كه از او صادر شده است عمل كوچكى نيست.
«فَقَالَ الرِّضَا ع يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَقِسْ أَخِي زَيْداً إِلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ فَإِنَّهُ كَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ غَضِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ حَتَّى قُتِلَ فِي سَبِيلِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع يَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي زَيْداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى‏ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَيْلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَهُ‏ فَلَمْ يُجِبْهُ »[2]
حضرت رضا× فرمود: يا امير المؤمنين، زيد برادر مرا به يزيد بن على× قياس مكن، زيرا كه او از علماء آل محمد بود و بجهت رضا و خوشنودى خداوند غضب كرد و با دشمنان خدا جهاد كرد تا اينكه در راه خدا كشته شد پدر بزرگوارم موسى بن جعفر× از براى من حديث كرد از پدر بزرگوارش جعفر بن محمد بن على× شنيده بود كه آن جناب مي‌فرمود: خداوند رحمت كند عموی من، زيد را كه مردم را به «رضا از آل محمد» دعوت نمود و اگر ظفر يافته بود و فتح نموده بود، البته وفا مي‌كرد به آنچه مردم را بآن مي‌خواند و وقتى كه مي‌خواست خروج كند به من در اين باب مشورت كرد، من به او گفتم: اى عم بزرگوار؛ اگر راضى مي‌شوى كه ترا در كناسه كوفه بكشند و جسدت را بر سر دار كشند، خروج كن، پس چون كه خروج كرد جعفر بن محمد بن على× فرمود واى بر كسى كه ندای او را بشنود و او را اجابت نكند. [ این‌ها تأیید است، امام، او را از قیام نهی نکردند زیرا او هدفش، گرفتن حکومت از غاصبان، و تحویل به اهلش بود. امام، پاسخ به ندای او را لازم می‌داند، چون او بصیرت و معرفت داشت و هدفش حفظ جان امام بود لذا مامقانی می‌گوید که زید سعی می‌کرد خود را سپر بلای امام نماید، به همین جهت، با منتسب نکردن خود به امام، کاری می‌کرد که جان امام صادق به خطر نیفتد. وقتی به زید گفته شد که تو کجا و و جعفر بن محمد کجا، زید می‌گوید: «امامنا فی الحلال و الحرام»، ]
«فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَ لَيْسَ قَدْ جَاءَ فِيمَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ بِغَيْرِ حَقِّهَا مَا جَاءَ فَقَالَ الرِّضَا ع إِنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ لَمْ يَدَّعِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ وَ إِنَّهُ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِكَ إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِيمَنْ يَدَّعِي أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَّ عَلَيْهِ ثُمَّ يَدْعُو إِلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ وَ يُضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ كَانَ زَيْدٌ وَ اللَّهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الْآيَةِ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ‏»[3]
 مأمون عرض كرد يا ابا الحسن! مگر روایات نداریم، کسی که ادعای امامت کند و اهلش نباشد مذموم است؟ [یعنی زید ادعای امامت کرده است] حضرت رضا× فرمود: زيد بن على× ادعاى باطلى نكرد و متقی تر از این بود که چنین ادعاهایی بکند. او به مردم گفت: اى مردم من شما را به رضا از آل رسول، دعوت مي‌كنم و مقصود او خودش نبود. [زید به دنبال کسب وجهه برای خودش نبود، به نظر من روایاتی مثل: «كُلُ‏ رَايَةٍ تُرْفَعُ‏ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» را باید با مقایسه با این روایات فهمید. ما معتقدیم کلام ائمه طاهرین هم مثل کلام قرآن کریم است. اجمال و تفصیل و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید و... را باید در نظر گرفت] زیرا او معرفت داشت به اينكه برادرش مستحق امامت است و مذمت شده است، كسى كه ادعا كند، خداوند او را امام قرار داده و بعد از آن مردم را به غير دين خدا دعوت كند و با اينكه خودش، علم ندارد و چيزى نمي‌فهمد، مردم را گمراه كند و از دين بيرون برد سوگند بخداوند كه زيد از كسانى بود كه مخاطب آيه شريفه‏ ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ‏ ﴾ [4]بوده و مصداق اين آيه، آن بزرگوار بوده و خداوند او را برگزیده است.
نکته مهم:
روایات در مورد زید، از حد استفاضه گذشته و یا در حد استفاضه است [ اگر قائل به تواتر آن نشویم] وچون روايات از حد استفاضه كه بگذرد و يا در حد استفاضه باشد، براي اثبات موضوع كفايت مي‌كند. اين منبا مبناي پذيرفته شده است. مرحوم آقاي خويي در دو، سه جا از كتاب شريف رجال شان ظاهراً اين مبنا را متعرض مي‌شوند.[5]
روایت 4 ـ از عيون أخبار الرضا×
« حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: انْتَهَيْتُ‏ إِلَى‏ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع صَبِيحَةَ يَوْمٍ خَرَجَ بِالْكُوفَةِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنْ يُعِينُنِي مِنْكُمْ عَلَى قِتَالِ أَنْبَاطِ[6] أَهْلِ الشَّامِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً لَا يُعِينُنِي مِنْكُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذْتُ بِيَدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
فضيل بن يسار گويد: صبح همان روزى كه زيد بن علىّ در كوفه خروج كرد، نزد او رفتم، شنيدم كه مي‌گفت: چه كسى از بين شما مرا در جنگ با انباط شام‏ كمك مى‏دهد؟ قسم بخداوندى كه محمّد را به حقّ مبعوث نمود، و او را بشير و نذير قرار داد، هر كس از شما مرا در جنگ با آنان يارى دهد، روز قيامت دستش را گرفته و با اذن خداوند عزّ و جلّ ببهشت واردش خواهم كرد.
 فَلَمَّا قُتِلَ اكْتَرَيْتُ رَاحِلَةً وَ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الْمَدِينَةِ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهُ‏ بِقَتْلِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ فَيَجْزَعُ عَلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ‏ مَا فَعَلَ عَمِّي زَيْدٌ فَخَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ فَقَالَ قَتَلُوهُ قُلْتُ إِي‏ وَ اللَّهِ قَتَلُوهُ قَالَ فَصَلَبُوهُ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ فَصَلَبُوهُ قَالَ فَأَقْبَلَ يَبْكِي دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ عَنْ جَانِبَيْ خَدِّهِ‏ كَأَنَّهَا الْجُمَانُ ثُمَّ قَالَ يَا فُضَيْلُ شَهِدْتَ مَعَ عَمِّي زَيْدٍ قِتَالَ أَهْلِ الشَّامِ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ فَكَمْ قَتَلْتَ مِنْهُمْ قُلْتُ سِتَّةً قَالَ فَلَعَلَّكَ شَاكٌّ فِي دِمَائِهِمْ قُلْتُ‏ لَوْ كُنْتُ شَاكّاً مَا قَتَلْتُهُمْ»
وقتى زید، كشته شد، مركبى كرايه كرده و رهسپار مدينه شدم و در آنجا به خدمت حضرت صادق× رسيدم، با خود گفتم: نبايد خبر كشته شدن زيد را به حضرت بدهم، چون ممكن است بيتابى كند، وقتى به حضرت وارد شدم، فرمود: عمويم زيد چه كرد؟ بغض، گلويم را گرفت، فرمود: او را كشتند؟ گفتم: بله، قسم به خدا كه او را كشتند، فرمود: آيا جنازه‏اش را هم بر دار آويختند؟ گفتم بله، قسم به خدا كه جنازه‏اش را هم دار زدند، راوى گويد: حضرت به گريه افتاد و اشكهايش همچون دانه‏هاى درّ از دو طرف صورت مباركش مى‏ريخت، سپس فرمود: فضيل! آيا در جنگ با اهل شام همراه عمويم زيد حضور داشتى؟ گفتم: بله، فرمود: چند نفر از آنان را كشتى؟ عرض كردم: شش نفر، فرمود: آيا در اين جنگ شكّ و شبهه‏اى دارى؟ عرض كردم: اگر شكّ داشتم، آنان را نمى‏كشتم.
 «فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ أَشْرَكَنِي اللَّهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ مَا مَضَى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمِّي وَ أَصْحَابُهُ إِلَّا شُهَدَاءَ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ أَصْحَابُهُ»[7]
 در اين موقع شنيدم كه امام صادق مي‌فرمود: خداوندا مرا نيز در ثواب اين جنگ شريك گردان! قسم به خدا كه عمويم و يارانش شهيد از دنيا رفتند همچون علىّ بن ابى طالب× و يارانش.
روایت 5
« حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: دَخَلْتُ إِلَى الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ لِي يَا حَمْزَةُ مِنْ‏ أَيْنَ‏ أَقْبَلْتَ‏ قُلْتُ مِنَ الْكُوفَةِ قَالَ فَبَكَى ع حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَكَ أَكْثَرْتَ الْبُكَاءَ فَقَالَ ذَكَرْتُ عَمِّي زَيْداً وَ مَا صُنِعَ بِهِ فَبَكَيْتُ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا الَّذِي ذَكَرْتَ مِنْهُ فَقَالَ ذَكَرْتُ مَقْتَلَهُ وَ قَدْ أَصَابَ جَبِينَهُ سَهْمٌ فَجَاءَهُ ابْنُهُ يَحْيَى فَانْكَبَّ عَلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ أَبْشِرْ يَا أَبَتَاهْ فَإِنَّكَ تَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ص‏
قَالَ أَجَلْ يَا بُنَيَّ ثُمَّ دَعَا بِحَدَّادٍ فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ جَبِينِهِ فَكَانَتْ نَفْسُهُ مَعَهُ فَجِي‏ءَ بِهِ إِلَى سَاقِيَةٍ تَجْرِي عِنْدَ بُسْتَانٍ زَائِدَةٍ فَحُفِرَ لَهُ فِيهَا وَ دُفِنَ وَ أُجْرِيَ عَلَيْهِ الْمَاءُ »
حمزة بن حمران گويد خدمت امام صادق× رسيدم، فرمود: حمزه از كجا آمدى؟ گفتم از كوفه، [در این موقع] حضرت گریست به گونه‌ای که اشک هایش، محاسنش را خیس کرد. عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه چرا اين قدر گريستى، فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه به او كردند، افتادم لذا گریستم. عرض كردم چه وضع او را ياد آورديد؟ فرمود: نحوه كشتن او را كه تيرى به پيشانيش رسيد و پسرش يحيى آمد و خود را به روى او انداخت و گفت اى پدر ! بشارت؛ كه به رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين وارد مي‌شوى[8] فرمود آرى پسر جانم، آهنگرى آوردند و آن تير را از پيشانيش بيرون كشيد و جانش با آن برآمد او را آوردند در ته جوى آب بستانى دفن كردند و آب بر آن جوى بستند.
وَ كَانَ مَعَهُمْ غُلَامٌ سِنْدِيٌّ لِبَعْضِهِمْ فَذَهَبَ إِلَى يُوسُفَ بْنِ عُمَرَ مِنَ الْغَدِ فَأَخْبَرَهُ بِدَفْنِهِمْ إِيَّاهُ فَأَخْرَجَهُ يُوسُفُ بْنُ عُمَرَ فَصَلَبَهُ فِي الْكُنَاسَةِ أَرْبَعَ سِنِينَ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَأُحْرِقَ بِالنَّارِ وَ ذُرِيَ فِي الرِّيَاحِ فَلَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ خَاذِلَهُ وَ إِلَى اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ أَشْكُو مَا نَزَلَ بِنَا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ عَلَى عَدُوِّنَا وَ هُوَ خَيْرُ مُسْتَعَانٍ»[9]
و غلام سندى جاسوس، با آنها بود، فردا نزد يوسف بن عمر رفت و او را از مدفن زید، خبر كرد و يوسف بن عمر او را برآورد و در كناسه [ محل ریختن زباله] به دار زد و چهار سال بالاى دار ماند و سپس دستور دادند که جنازه را بسوزانند و سپس، خاكسترش را به باد دادند. خدا، قاتل و خاذل [ کسانی که او را تنها گذاشتند] او را لعنت كند و به خدا شكوه كنم از آن چه به ما خانواده پيغمبرش، پس از او رسيد و از او يارى خواهم كه بهترین، يار است.
آیا این همه تأیید کفایت نمی‌کند؟ چگونه می‌گویید، هر پرچمی قبل از ظهور، طاغوت است؟ مگر قیام زید، قبل از ظهور نبوده است؟ شعار خود زید را ببینید:
و خرج سنة إحدى و عشرين و مائة، فلمّا خفقت الراية على رأسه قال، (سال 121، هنگامی که پرچم را برداشت، گفت:)
«الحمد للّه الذي أكمل لي ديني[ اشاره به الیوم اکملت لکم دینکم] و اللّه إنّي كنت‏ أستحي‏ من‏ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أن أرد عليه الحوض غدا و لم آمر في امّته بمعروف، و لا أنهى عن منكر.»به خدا قسم: از رسول خدا، خجالت می‌کشم که بر حوض کوثر بر او وارد شوم در حالیکه، از آمرین به معروف و ناهین از منکر در امت او نباشم.[ یعنی با چنین قیامی، به وظیفه خود عمل می‌کنم و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنم، پس هدف زید، عمل به این فریضه الهی بوده است]


[1]عيون أخبار الرضا (ع) الشيخ الصدوق، ج2، ص225.
[2]عيون أخبار الرضا (ع) الشيخ الصدوق، ج2، ص225.
[3] عيون أخبار الرضا ×، ج‏1، ص248، باب25، ح1.
[4] حج/سوره22، آیه77.
[5] مرحوم خويي، در مورد عبدالله بن عباس مي‌گويد: «و نحن و إن لم نظفر برواية صحيحة مادحة و جميع ما رأيناه من الروايات في أسنادها ضعف، إلا أن استفاضتها أغنتنا عن النظر في أسنادها، فمن المطمأن به صدور بعض هذه الروايات عن المعصومين إجمالا» (معجم‏رجال‏الحديث، ج10، ص233 ) ؛ و همچنين در مورد هشام بن حكم مي فرمايد: «أقول: هذه الروايات و إن كانت أكثرها ضعيفة السند، إلا أن استفاضتها و اشتهار هشام بن الحكم و عظمة القدر، تغني عن النظر في إسنادها على أن بعضها كان صحيح السند. (معجم‏رجال‏الحديث ج : 19 ص : 286 ) ؛ و همچنين در مورد زيدبن علي مي فرمايد: «و أن استفاضة الروايات أغنتنا عن النظر في إسنادها و إن كانت جلها بل كلها ضعيفة أو قابلة للمناقشة على أن في ما ذكرناه أولا غنى و كفاية و من أراد الاطلاع عليها فليراجع كتابي الأمالي و العيون للصدوق - قدس سره - و غيرهما» (معجم‏رجال‏الحديث، ج7، ص348 ) .
[6]  انباط مردمانى بودند ساكن بيابانهاى بين بصره و كوفه كه بيشترشان عجم بودند و به اهل شام هم از آنجا كه در تكلّم بزبان عربى فصيح نبودند- و از اين جهت به عجم‏ها و انباط شبيه بودند- انباط اطلاق مى‏شد.- (بحار ج 46 ص 172)، به تعبیر استاد، انسان های بی فرهنگ و عوام بودند.
[7] عيون أخبار الرضا .×، ج‏1، ص252
[8] در دورانی که علی و حسن و حسین را علنا سب می‌کردند، این‌ها، شعار و پرچم شان اهل بیت بود. در همین قضیه قیام، یا قیام فرزندش کسی به روی تپه رفت و فاطمه(س) را سب کرد. در کتاب تفسیر فرات جمله ای را دیده بودم که امام فرمودند: قضفوا امنا فاطمه علی منابرکم؟ حرمت مادر فاطمه را بر سر منبرهایشان، شکستند، زید برای این قضیه‌ها و دفاع از اهل بیت قیام کرد.اهل بیت، نه تنها در زندگی، امان نداشتند بلکه بدنهایشان، بعد از شهادت هم، در امان نبود.
[9] الأمالي، للصدوق، ص392 .