درس مهدویت استاد طبسی

92/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
موضوع  بحث ما روایت سعدبن عبدالله اشعری بود. گفتیم که بعضی از معاصرین، اشکالاتی را بر این روایت وارد کرده و مدعی هستند که به استناد این اشکالات، روایت سعدبن عبدالله اشعری، جعلی و موضوع است. در جلسات قبل، پاره ای از اشکالات را بیان نموده و جواب دادیم. اکنون یکی دیگر از اشکالات وارده را  ذکر کرده و سپس جواب می‌دهیم.
اشکال در بیان مرحوم تستری
مرحوم تستری می‌فرماید: از مواردی که شاهد بر موضوع بودن حدیث سعد است این است که:
« تضمّنه أنّ اللّه تعالى أوحى إلى موسى أن انزع حبّ أهلك من قلبك إن كان محبّتك لي خالصة، مع أنّ محبّة الخالق على وجه و محبّة الخلائق على وجه، و لا يزاحم الثاني الأول و لا ينقضه، كيف و قد قال نبينا| و هو أكمل الرسل و أفضلهم: حبّب إليّ من دنياكم ثلاث: النساء. . .، و قال الصادق  × من الأخلاق الأنبياء حبّ النساء، و قال  × : ما أظنّ رجلا يزداد في الإيمان خيرا إلاّ ازداد حبّا للنساء...»
حديث مذكور، بيانگر اين است كه خداى متعال، به حضرت موسى وحى كرد: «اگر محبّت تو براى من خالص است، محبّت خانواده خود را از دلت بيرون كن» با اين‌كه محبت خالق و محبت آفريدگان، دو موضوع متفاوت‌اند و هیچ تناقض و تزاحمی با هم ندارند، چنان‌كه پيامبر| فرموده است: «من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم؛ عطر و زنان و نور چشمم در نماز است» و یا اینکه امام صادق × می‌فرماید: از اخلاق انبیاء، دوست داشتن زنان و خانواده است…، پس در روایت سعد، تنافی بین اخلاص در حب خدا و محبت خانواده دیده می‌شود با اینکه هیچ تنافی بین دو امر دیده نمی شود.
« و إنّما المذموم حبّ يوجب مخالفة أمره تعالى و نهيه، قال عز و جل: «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‏ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين‏»[1]
بله! محبتی مذموم است که باعث مخالفت امر خداوند شود و موجب تعدی به حدود الهی شود. شاهد آن هم آیه 24، سوره توبه است که می‌فرماید: بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده‏ايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مى‏ترسيد، و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيّت نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند.)
« مع أنّ جعل «نعليك» كناية و استعارة عن حبّ الأهل مجاز يحتاج إلى قرينة، و لا قرينة»
از طرفی، تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد.
«مع أنّ الأمر بالنزع، لو كان المراد بالنعلين حبّ الأهل كان للدوام، و ينافيه تعليله: إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً»[2]
ضمن اینکه، اگر مراد از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»، دل شستن از محبت خانواده می‌باشد تا اخلاص حاصل گردد، چنین دل شستنی، باید مداوم باشد و مربوط به برهه ای از زمان خاص نمی باشد، در حالیکه چنین دوامی با عبارت « إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً» تنافی دارد. چون مربوط به زمان خاص يعني وجود در وادي المقدس است.
جواب از اشکال مرحوم تستری
أقول: أولا: إنّ توهّم التخالف و التعارض بين مثل حديث سعد الذي يستفاد منه الترغيب إلى الإخلاص في المحبّة و كمال التوحيد فيها و ما ذكره من الآيات ناشئ من عدم التأمّل في المراد من الطائفتين من الآيات و الأحاديث فالطائفة الاولى تنظر إلى مقام اندكاك كلّ محبّة و محبّة كلّ شيء في محبّة اللّه، فلا محبوب للمحبّ إلاّ هو، فكلّ حبّ و محبّ يفنى عنده، فلا يرى شيئا، و لا يحبّ أحدا سواه، و لا يلتفت إلى رؤيته ما سواه و حبّه ما سواه كما إذا كان الإنسان مشغول القلب بالتفكّر في أمر ينسى ما سواه حتّى نفسه، و حتّى ينسى اشتغاله بالتفكّر فيه»
اولا: توهم تعارض بین روایت سعد و آیات، ناشی از عدم تأمل در مراد این دو طایفه می‌باشد. زیرا، ميان اين دو موضوع تعارضى نيست و محبّت خالق با محبّت مخلوق در تعارض نيستند به اين دليل كه، اوّلى ناظر بر يكسان گشتن و به هم رسيدن تمام محبّت‌ها است و محبّت تمامى چيزها در محبّت خداوند است. بنابراين، براى محبّ و عاشق، محبوبى به‌جز او نيست. از اين‌رو، همه محبّت‌ها در پيشگاه او فانى هستند و نظرى به سوى غير او ندارند. چنان‌كه انسان، به هنگام انديشيدن در چيزى، همه‌چيز، غير از آن را فراموش مى‌كند؛ بلكه خود تفكّر و مشغول بودن به انديشيدن را نيز فراموش مى‌كند.
« و لمّا كان موسى  × في هذا المشهد العظيم مشتغل القلب بأمر أهله لأنّه جاء ليقتبس نارا، و أمرهم بالمكث لأن يأتيهم منها بقبس، أمره تعالى بأن يفرغ قلبه له و لما يوحى إليه في هذا المشهد المقدّس، فالوصول بهذه المرتبة الرفيعة يناسب ترك الاشتغال بغير اللّه تعالى و التوجّه إلى غيره و إلى محبّة الأهل و الولد، و على هذا الشأن و أعلى مرتبته كان رسول اللّه| في حال نزول الوحي إليه و غيره من الحالات المقتضية لذلك، فالشئون متفاوتة، و المشاهد و المقامات المتعالية القدسية لا تقاس مع غيرها من الشؤون و المقامات التي لا بدّ للنبي و الولي التلبّس بها، و لا يجوز في الحكمة ترفّعهما عنها، بل هما مأموران بهما، متقرّبان بهما إلى اللّه تعالى. و أمّا المشهد الذي هو مشهد ظهور محبّة اللّه و الانقطاع إليه، و مشهد التشرّف بتكليم اللّه تعالى يقتضي ترك الاشتغال بغيره، و فناء كلّ حبّ و حبيب فيه، و لذا أسرع موسى بعد ذلك إلى الذهاب إلى فرعون امتثالا لأمره و ترك أهله على حالهم، و هذا شأن ترفع فيه النفس الإنسانية إلى أعلى المراتب الروحانية و القدسية الملكوتية
البته حضرت موسى  × در انديشه آوردن شعله‌اى از آتش براى خانواده‌اش بود كه خدا به او فرمان داد: «قلبش را از محبّت خانواده‌اش فارغ سازد.» زيرا هنگامى كه بر او وحى نازل مى‌شد، مناسب بود در رسيدن به اين مقام و تلقّى وحى، تنها به خدا و سخن او توجه كند و انديشه‌اش را از غير او فارغ سازد.
رسول خدا| نيز در حال تلقّى وحى در اين مقام؛ بلكه بالاتر از اين مقام قرار داشت. از اين‌رو، مى‌بينيم حضرت موسى  × بعد از تلقّى وحى، خانواده خود را ترك و بى‌درنگ به سوى فرعون حركت مى‌كند و اين مقامى است كه وى را به بالاترين مراتب قدسى و ملكوتى مى‌رساند.
و بعبارة اخرى نقول: فعليّة اشتغال القلب بمحبّة اللّه في مشهد من مشاهد القرب و معراج الانس تنافي اشتغاله الفعلي بمحبّة غير اللّه و التوجّه به، كما أنّ فعلية اشتغال القلب بحبّ النساء لا تجتمع مع الاشتغال الفعلي التام بحبّ اللّه تعالى.»
پس اگر در اين رهگذر، تنافى به نظر مى‌رسد در مقام فعليت است؛ يعنى اشتغال فعلى قلب به محبّت خدا، در مقامى از مقامات قرب، با اشتغال فعلى قلب به محبّت و توجه به غير او، منافات دارد.همانگونه که فعلیت اشتغال قلب به محبت نساء با محبت فعلی تام به خداوند جمع نمی شود.
و ثانيا: ما ذكره من أنّ المذموم حبّ يوجب مخالفة أمره تعالى و نهيه صحيح لا ريب فيه، أي لا يترتّب على حبّ غيره إذا لم يؤدّ إلى مخالفة أوامره و نواهيه عقاب و ذمّ مولوي، و الآية «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ...»   ناظرة إلى ذمّ هذا الحبّ المؤدّي إلى العصيان و المخالفة، و أمّا غيره فلم يكلّف اللّه عباده بتركه و إن رغّبهم بالجهاد لترك بعض أنواعه كما رغّبهم إلى بعض أنواعه الاخرى، إلاّ أنّه لا ريب في أنّ شغل القلب باللّه تعالى، و الانصراف من كلّ شيء إلى اللّه، و الانقطاع به ممدوح شرعا، و كلّما كان ملازمة النفس بذكر اللّه تعالى و مداومته به أقوى و أتمّ كان العبد إلى اللّه أقرب، و لو كان جائزا في حكمة اللّه تعالى أن لا ينصرف عبده إلى غيره ممّا يتوقّف به نظام العالم و يدور مداره ابتلاء الخلق، لكان اللازم على العبد أن لا ينصرف منه إلى غيره.
ثانیا: آنچه بیان نمودید که، محبت مذموم، محبتی است که موجب مخالفت اوامر و نواهی الهی شود، شکی در آن نمی باشدو آیه «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ...» هم شاهد بر این معنا است.اما بندگان بر محبت های دیگر [غیر از چنین محبت مذمومی] مکلف بر ترک آن ها نشده اند.البته، انصراف بنده از ماسوای خداوند و انقطاع به سوی او ممدوح است و اقرب الی الله است واگر در حکمت الهی روا باشد که از غیر خدا منصرف نگردد، بر بنده لازم است که از محبت الهی به محبت های دیگر، معطوف نشود.
فعلى هذا نقول: إنّ حبّ الأهل و المال و الولد ليس مذموما بالإطلاق، إلاّ أنّ الاشتغال التامّ باللّه تعالى، و شغل القلب بمحبّته في بعض الأحوال، و مثل المقام الذي تشرّف به موسى على نبيّنا و آله و × ممدوح، بل لازم من لوازم العبودية و معرفة الربوبية، و ينبئ عن ذلك كلّه قوله صلّى اللّه عليه و آله: «لي مع اللّه وقت لا يسعه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل» و قوله في الحديث القدسي: «أنا جليس من ذكرني» و قوله صلّى اللّه عليه و آله: من ذكر اللّه في السوق مخلصا عند غفلة الناس و شغلهم بما فيه كتب اللّه له ألف حسنة، و يغفر اللّه له يوم القيامة مغفرة لم تخطر على قلب بشر»  
بنابر این، دوست داشتن خانواده و زندگى در همه‌حال ناپسند نيست؛ ولى اشتغال كامل قلب به محبّت خداوند و همچنین اشتغال، در بعضى حالات، پسنديده و جزء لوازم بندگى است که شاهد آن روایاتی می‌باشد.
و ثالثا: دعواه-أنّ جعل «نعليك» كناية و استعارة عن حبّ الأهل مجاز يحتاج إلى قرينة، و لا قرينة فيها-أنّ الظاهر أنّ هذه الاستعارة كانت معهودة عند أهل اللسان، بل و غيرهم من سائر الألسنة، و لذلك حكي: «أنّ أهل تعبير الرؤيا يعبّرون النعلين بالأهل، و فقدانها بفقدان الأهل  ۴ ، مضافا إلى أنّه يكفي في القرينة كون النعلين من اللباس، و إطلاق اللباس»
سوم : اما ادعای تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد، صحیح نمی باشد، زیرا ظاهر این است که چنین استعاره ای، معروف در نزد اهل لسان و غیر لسان است، به همین جهت معبرین، از نعلین در خواب، تعبیر به اهل می‌کنند و گم کردن آن را، نیافتن اهل می‌دانند




[1]توبه/سوره9، آیه24.
[2]تستری، الأخبار الدخيلة: ج١،  ص100 .