مقدمه موضوع بحث ما، دفع شبهات و
اشکالاتی بود که بر حدیث سعد بن عبدالله اشعری وارد کرده بودند.
عمده اشکالات را مرحوم تستری در قاموس الرجال و الاخبار الدخیله
بیان کرده بودند. یکی از آن اشکالات، انار طلایی
بود که مناسب شأن امام علیهم السلام، نبود که در خانه ایشان
چنین اناری باشد. در جلسه قبل جواب هایی به این
مسأله داده شد ضمن اینکه گفتیم که با استناد به فرموده امام على ×
بهرهمند بودن از نعمتهاى دنيا، نهتنها دليل مترف و دنياپرست بودن نيست؛ بلكه استفاده
صحيح از آنها پسنديده است، مشروط به اينكه انسان را از ياد خدا و جهان آخرت غافل
نسازد. اکنون تتمه جواب از اشکال را عرض میکنیم.
ادامه جواب از اشکال در کلام
منتخب الاثر«... إذن فما شأن هذه الرمّانة الذهبية التي لم تكن أصلها من الذهب، بل كانت
منقوشة به، و ما كان قيمتها، و من أين علم أنّه أبقاها؟ فلعلّها اهديت إليه في ذلك
الحال كما يشعر به قوله: قد كان أهداها بعض رؤساء أهل البصرة. و يظهر من ألفاظه أنّه
بالغ في توصيفهاإعجابه بها إلاّ لأنّه رآها بين يدي مولاه، و أنّها كانت الواسطة لملاطفته
× مع قرّة عينه، و لو وصف غير الرمّانة أيضا ممّا كان في البيت من الأشياء و الأثاث
كان توصيفه لها مثل ذلك، فعين مثل عينه التي تشرّفت برؤية مولانا العسكري و ولده العزيز
الذي بشّر به الأنبياء و الأئمّة عليهم السلام، و وقعت على الجمال الذي ليس فوقه جمال
إلاّ جمال اللّه -جلّ جماله-الذي هذا الجمال منه، يرى كل ما يرى متعلّقا بهذا الجمال
جميلا، و يصفه بأحسن ما بإمكانه من الألفاظ البليغة، و العبارات اللطيفة.»
[1]اين انار كه در اصل از طلا نبوده و تنها
نقش طلايى داشته، چه ارزشى دارد. [ و چه ارزشی دارد که به خاطر آن، یک
روایت مهم را کنار بگذارید؟] پس خود انار از جنس طلا نبوده: بلكه با طلا
تزيين شده بود و آن را يكى از اهالى بصره به حضرت اهدا كرده بود.[ ضمن
اینکه] سعد أشعرى، در توصيف انار، مبالغه كرده، زيرا چشم او به جمالى افتاده
كه بالاتر از او جمالى نيست- جز جمال خدا- و همهچيز را جميل و زيبا مىديد و توصيف
زيبايى انار به اين دليل بوده است.
اشکالی دیگر بر
روایتاین اشکال را هم مرحوم
تستری در الاخبار الدخیله بیان میکنند. ایشان در
این کتاب تعبیرات تندی دارد. از مرحوم نجفی شنیدم
[با واسطه] که میفرمود: ای کاش کتاب الاخبار الدخیله چاپ
نمی شد.
اشکال در بیان مرحوم
تستریاز جمله نشانههاى ساختگى بودن حديث سعد
اين است كه در آن، كهيعص
[2]،
در ارتباط با كربلا و قضاياى آن، تفسير شده است؛ با اين كه اخبار صحيحى، آن حروف مقطعه
را به نوعى ديگر تفسير كردهاند.
[3] در كتاب اّلاخبار الدخيله
[4] نيز مىگويد: «روايات،
[آن را] به غير از آنچه در حديث مذكور [آمده]است، تفسير كردهاند. و تمام آنها بر
اسماء الهى بودن حروف مقطّعه «كهيعص» دلالت دارند.
پاسخ اشکالاز آنجا كه اشخاصی مانند ابو على
حائرى در منتهى المقال، از اين اشكال پاسخ دادهاند مشخص مىشود كه اشكال يادشده،
پيش از آقاى شوشترى نيز مطرح بوده و او، آن را پذيرفته و بازگو كرده است.
ابو على حائرى مىگويد: پاسخ اين اشكال
روشنتر از آن است كه بيان شود و دو پاسخ بدينقرار مىدهد:
1-
قرآن، بطنهايى دارد و چهبسا، آيهاى به تفاسير متعدد؛ بلكه متضاد و متناقض،
تفسير شود. كسانى كه در روايات و احاديث، به تحقيق و بررسى پرداخته و در اين خصوص تفحّص
داشتهاند، اين مطلب را مىپذيرند و هيچكس منكر اين معنا نيست.
[5]سپس، نمونههايى از تفسير حروف مقطّعه و
برخى كلمات را به شرح زير بيان مىكند و مىگويد:
در تفسير «حم»
[6] ،
«عسق»
[7]
آمده است: «حم» يعنى: حتم؛ «عين» يعنى عذاب؛ منظور از «سين» سنين مانند سنين حضرت يوسف
× «قاف» قذف و ناپديد شدن و به زمين فرورفتن سفيانى و يارانش، در آخر الزمان مىباشد.
در تفسير «
الم[8]
غُلِبَتِ اَلرُّومُ»
[9] آمده
است: منظور از روم، بنى اميّهاند.
در تفسير«طه»
[10] وارد
شده است: مقصود، طهارت و پاكى اهل بيت از پليدىها است.
در تفسير «
وَ
اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ»
[11] آمده
است: منظور از«النجم» رسول خدا |و مقصود از«الشجر» امام على × است.
در تفسير «وَ اَلْفَجْرِ»
[12] آمده است: منظور از «فجر»
حضرت قائم # است «و ليال عشر» ائمّهاند كه نخستين فرد آنها امام حسن × مىباشد
«و الشفع» يعنى حضرت فاطمه ÷ و حضرت على × منظور از «و الوتر» خداوند مىباشد.«و
الليل إذا يسر» يعنى: دولت و حكومتى تا حكومت حضرت قائم # وجود خواهد داشت.
در تفسير «و الشمس» آمده است: منظور از
«شمس» امير مؤمنان × است. «وَ ضُحاها»
[13] بيانگر
قيام حضرت قائم # است. و مقصود از«وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» امام حسن و امام حسين
× مىباشند.
«وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» يعنى قيام
حضرت قائم # . «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها» حبتر و دولتاش [ دولت های باطل
پس از پیامبر اکرم|]
است. و منظور از «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها» پيامبر مكرّم اسلام| است.
در تفسير «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ
الْعَنْكَبُوت»آمده كه عنكبوت، همان حميرا است و...
2- حروف مقطّعه «كهيعص» از محكمات قرآن
نيست تا تفسير ظاهرى آن را بدانيم و حكم به بطلان مخالف ظاهر آن بنماييم و به فرض جايز
بودن حكم به ظاهر آن و از سويى، نرسيدن روايت صحيحى مخالف اين تفسير از معصومين علیهم
السلام نمىتوانيم به صحت آن و به ظاهر اين حكم كنيم؛ يعنى اين تفسير را كنار بگذاريم.آرى،
در تفسير قمّى، حروف «كهيعص» را به نامهاى الهى بهگونه مقطّع تفسير كرده است؛ يعنى
«
اللّه الكافى،
الهادى، العالم، الصادق ذى الآيات العظام....»[14]3- اگر روایاتی، «كهيعص»
را به گونهاي تفسیر کرده است، روایت سعد اشعری هم، «كهيعص» را
تاویل میکند و یکی از مصادیق «كهيعص» را مشخص کرده
است، آیا این مساله اشکالی دارد؟
4-
هيچكدام از روايات وارده درباره حروف مقطعه يادشده بر انحصار دلالت ندارند. (نمىگويند
اين است و جز اين نيست) به همين دليل اين روايت نيز يكى از آنها بهشمار مىآيد.
5- كدام روايت صحيح [بر خلاف
ادعای تستری که ادعای روایات صحیحه مینماید]
غير از آنچه در اين حديث آمده، حروف مقطّعه نام برده را بهگونهاى ديگر تفسير كرده
است؟ ما در مقام پاسخ به اين پرسش با مراجعه به كتابهاى فريقين، روايت صحيحى را كه
بتوان به آن اعتماد نمود، نيافتيم. اينك به بررسى اجمالى آنها مىپردازيم.
بررسى روايى تفسير «كهيعص»١.
تفسير ثعلبى (م. 427)
ثعلبی از مفسرین بزرگ اهل
سنت است. ایشان بیان میدارد که در معناى حروف مقطّعه مذكور اختلاف
است و سپس قولها را ذکر میکند:
ابن عباس مىگويد: اين حروف، نامى از نامهاى
خداوند عزّ و جل است؛
عدّهاى گفتهاند: اين حروف، اسم أعظم خدا
است؛
قتاده گفته است: اين حروف، نامى از نامهاى
قرآن است؛
عدّه ديگرى گفتهاند: اين حروف، نام سوره
«مريم» است؛
حضرت على بن ابى طالب × و ابن عباس گفتهاند:
اين حروف، قسم و سوگند هستند، كه خداوند متعال با آنها، سوگند ياد كرده است.
كلبى گفته است: اين حروف، مدح و ثنا است
كه خداى عزّ و جلّ، با آنها خود را ثنا گفته و ستوده است.
سعيد بن جبير
[15]
از ابن عباس، نقل كرده كه وى مىگويد: كاف، از كريم، هاء، از هادى، يا از رحيم،
عين، از عليم و عظيم، صاد، از صادق گرفته شده است.
كلبى جاى ديگر در معناى آن گفته است: خداوند،
كافى بر خلق خود و هادى بر بندگانش مىباشد، دست و قدرتش بالاى دست و قدرت مردم و عالم
به آفريدگان و در وعدهاش، صادق است»
[16]* در هیچ یک از این روایات كهيعص ،
در ارتباط با كربلا و قضاياى آن، تفسير نشده است ولی کدام یک از
این روایات، جزء روایات صحیحه است؟
٢.
تفسير درّ المنثور سيوطىدر اين كتاب نيز روايتهاى پيشين را به
همراه تعدادى ديگر، بيان مىكند كه در هيچكدام،
تفسير سعد اشعرى از امام × مشاهده نمىشود»
[17]* بههرحال، روايتهاى يادشده از اهل سنّت است و مشكل سندى دارند.
٣.
تفسير
مجمع البيان طبرسىطبرسى، اختلاف علما را در مورد حروف مقطعه
كه در آغاز سورهها آمده است، به ابتداى سوره بقره، احاله مىدهد و مىگويد: شرح گفته
علما را در آنجا بيان كرديم؛ ولى در آنجا هيچگونه روايتى درباره حروف يادشده،
نمىآورد و تنها به معناى موردنظر خود، اشاره مىكند و مىگويد: كاف در «كهيعص» از
كافىها، از هادى. يا، از حكيم. عين، از عليم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
سپس در ادامه بحث، در ذيل آيه نخست سوره
مريم، سه روايت را بدينقرار بازگو مىكند:
الف. عطاء بن سائب، از سعيد بن جبير،
از ابن عبّاس نقل مىكند كه گفته است: كاف، از كريم. هاء، از هادى. ياء، از حكيم. عين،
از عليم. و صاد، از صادق گرفته شده است.
ب. روايت عطا و كلبى از ابن عبّاس در معناى
«كهيعص» اين است كه: خداوند، كافى بر خلقش، هادى بر بندگانش، عالم به مخلوقاتش و صادق
در وعده و گفتههاى خود بوده و دست او بالاى دست مردم است.
پ. از امير مؤمنان × روايت شده كه آن حضرت،
در دعايش فرموده: «أسألك يا كهيعص... ؛ اى كاف، هاء، ياء، عين، صاد، از تو مسئلت دارم....»
طبرسى مىافزايد: بنابراين، هركدام از حروف،
بر صفتى از صفات خداى عزّ و جل دلالت دارند.»
[18] ۴.
تفسير برهاناين تفسير، بيشتر جنبه روايى دارد و بيشتر
براهين و دلايل روايى، در آن آمده است و اگر روايت صحيحى درباره تفسير آيات وجود داشته
باشد، معمولا در آنجا موجود است. اين روايات بدينقرار است:
الف.
«
قال ابن بابويه: أخبرنا ابو الحسن محمّد بن هارون الزنجانى...
عن سفيان الثورى، قلت، لجعفر بن محمّد × يا بن رسول اللّه| ما معنى كهيعص؟ قال: معناه،
أنا الكافى، الهادى، الولى، العالم، الصادق الوعد» ؛ به جعفر بن محمد علیهم السلام، عرض كردم: اى فرزند رسول خدا|
معناى كهيعص چيست؟ فرمود: معنايش اين است كه [خداوند مىفرمايد:] من كافى، هادى،
ولى، عالم و صادق به وعدههاى خود هستم.»
* در مورد سند اين روايت؛ بايد گفت: اگر يكى از راويان مخدوش شود،
روايت صحيحه نخواهد بود. اکنون به بررسی سند روایت میپردازیم
تا صحت و سقم کلام مرحوم تستری معلوم شود.[ زیرا مرحوم تستری
معتقد است که روایت صحیح بر خلاف روایت سعد اشعری داریم]
بررسى سند روايتعلاّمه حلّى در بخش دوم كتاب خود كه مربوط
به ضعفا است، درباره سفيان ثورى مىگويد: «وى از اصحاب ما نيست.»
[19]
ابن
داود نيز در كتاب خود درباره سفيان همينگونه اظهارنظر كرده است.»
[20] اگر منظور مرحوم تستری
روایت ذیل هم باشد، باید سند آن هم بررسی شود تا صحت و
سقم کلامش، مشخص گردد.
ب. «عنه، عن محمّد بن اسحاق الطالقانى،
قال: حدّثنا، عبد العزيز بن يحيى الجلّودى، حدّثنا جعفر بن محمّد بن عماره، عن أبيه:
قال: حضرت عند جعفر بن محمّد علیهم السلام، فدخل عليه رجل، سأله عن كهيعص. فقال:
كاف؛ كاف لشيعتنا. هاء، هاد لهم. ياء، ولى لهم. عين، عالم باهل طاعتنا. صاد، صادق لهم
وعده. حتى يبلغ بهم المنزلة الّتى وعدها إياهم فى بطن القرآن»
[21]
جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش نقل مىكند كه گفت: در محضر جعفر بن محمد
علیهم السلام، حاضر شدم، مردى به حضور وى آمد و از او در مورد كهيعص سؤال كرد.
حضرت، پاسخ داد: كاف؛ يعنى (خداوند) كافى بر شيعيان است. هاء؛ يعنى هادى آنان است و...»
سند روايت
در سند اين روايت، محمد بن ابراهيم بن اسحاق
طالقانى وجود دارد.
آيت اللّه خويى پس از نقل روايتى از او
در مورد وى مىگويد: روايتى را كه وى از امام صادق × نقل كرده، دلالت بر تشيّع و حسن
عقيدهاش دارد، اما وثاقت وى ثابت نيست و اظهار رضايت «يعني ترضي» شيخ صدوق از ايشان
نيز، هيچگونه دلالتى بر حسن بودن وى ندارد؛ چه رسد به وثاقت او»
[22]البته ممكن است كسى بگويد: آنچه بيان شد
مبناى آيت اللّه خويى است. و ما مبناى وى را نمىپذيريم از سويى، آقاى خويى خود،
به تشيّع و حسن عقيده وى اعتراف دارد. بنابراين نمىتوان او را تضعيف كرد. در سند روايت
مذكور، جعفر بن محمد بن عماره وجود دارد.
آقاى شوشترى پس از نقل حديثى از او درباره
وى نكته جالبى بيان مىكند و مىگويد: از روايتى كه ايشان نقل كرده، عامى بودن وى بعيد
نيست، زيرا او وقتى از امام، حديث نقل مىكند وى را با اسم و با ذكر نام پدران و اجدادش
تا پيامبر اكرم| نام مىبرد. و معمولا اهل سنّت، امام صادق و بهطور كلّى ائمه اطهار
علیهم السلام را به عنوان محدّث تلقّى مىكنند و اينگونه از آنان، نقل حديث
مىكنند؛ ولى شيعه معمولا با كنيه، از ائمه طاهرين علیهم السلام روايت نقل مىكند»
[23]آقاى نمازى نيز مىگويد: هيچ نامى از او
در كتابهاى رجالى نيست.
بنابراين، براساس گفته آقاى شوشترى،
عامى بودن او بعيد نيست و بنا به گفته آقاى نمازى، وى شخصيتى مهمل است.
۵.
تفسير قمّىدر اين تفسير، درباره حروف مقطّعه يادشده،
روايتى را از امام صادق × نقل مىكند و مىنويسد: «قال
جعفر بن محمّد، عن عبيد، عن الحسن بن على، عن أبيه، عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه
علیهم السلام، قال:... هذه أسماء للّه مقطّعة، و أمّا قوله، كهيعص. قال: اللّه،
هو الكافى، و الهادى العالم... ؛ اين فرموده خداوند
تبارك و تعالى است كه خود را توصيف كرده است.»
[24]بررسى سند اين روايت
با دقت در سند اين حديث كه ناموزون و
به هم ریخته است به راحتى مىتوان به ضعف سند آن پى برد. در يك نقل، جعفر بن
عبيد و در نقل ديگر، جعفر بن محمد، از عبيد است و از حسن بن على نيز آمده كه در ميان
ضعفا و ثقات دهها نفر به نام حسن بن على وجود دارد. و مشخّص نيست اين شخص از كدام
گروه است؟ ضعيف يا ثقه؟
۶. تفسير نور الثقلينآقاى حويزى در اين كتاب چهار روايت را به
شرح زير مىآورد:
الف. تفسيرى كه در كمال الدين موجود است؛
ب. تفسيرى كه در معانى الاخبار از سفيان
ثورى، نقل شده است؛
پ. تفسيرى كه در معانى الاخبار از محمد
بن عماره نقل شده است؛
ت. روايت تفسير قمّى، كه پيشتر گفتيم سندش
بههمريخته و نامشخص است»
[25]
بنابراين،
روايت صحيحى كه محقّق شوشترى ادعا مىكند، كدام روايت است؟
اگر رواياتى باشند كه در تفاسير مختلف در
ذيل كهيعص آمده- و جاى نقل روايتهاى صحيح مربوطه نيز همينجا است. - هيچكدام را نمىتوان
صحيح دانست. بنابراين، اگر روايت سعد بن عبد اللّه مشكل سندى داشته باشد، روايات مربوطه
ديگر نيز همان مشكل را دارند. بر اين اساس، نمىتوان ادعا كرد روايت سعد، با روايات
صحيح، در تعارض است