ادامه بررسي شخصيت جابر بن يزيد جعفي.بحث ما
بررسی روایات شاذی بود که مفاد آنها این است که حاکميت
جهان بعد از رحلت یا شهادت امام زمان ع در دست افرادی صالح قرار
میگیرد. عرض شد که لازمه بیّن این روایات
اینست که زمین از معصوم خالی باشد. در حالی که خلو
زمین از حجت خدا و از معصوم خلاف معتقدات ما و خلاف روایات متعدد
دیگر است، لذا از این دسته روایات تعبیر به شاذ کرده اند
و ما گفتیم باید سند این سنخ روایات را نگاهی کرده
و ببینیم مشکلی از نظر سند دارند یا خیر؟
در
مقابل هم داريم: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع
قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا؛ زمین
امتی را بدون امام برنمی تابد، آنهم امامی از اهل بیت ع.
بعد از پیامبرص، مردم اگر یکروز بدون امام باقی بمانند،
زمین اهلش را فرو میبرد.این روایت با روایت
جابر با هر دو بیانی که عرض شد تعارض دارد، چه مراد از عبارت
لیملکن بعد موت المهدی ع این باشد که وقتی سیصد و
نه سال از موت حضرت مهدی ع گذشت، شخصی میآید و حکومت
میکند و چه اینکه بگوئیم بعد از موت حضرت شخصی به مدت
سیصد و نه سال حکومت میکند. لذا چون این روایات شاذ است،
ناچار به توجیه هستیم. اگر ما ثابت کردیم که بعد از حضرت
مهدی ع، امام حسین ع رجعت کند، دیگر بحثی نیست.
وَ لَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ عَذَابِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
جَعَلَنَا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ أَمَاناً فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ لَنْ
يَزَالُوا فِي أَمَانٍ مِنْ أَنْ تَسِيخَ بِهِمُ الْأَرْضُ؛تا
ائمه ع هستند زمین اهلش را از بین نمی برد.
مَا دُمْنَا بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُهْلِكَهُمْ
وَ لَا يُمْهِلَهُمْ وَ لَا يُنْظِرَهُمْ ذَهَبَ بِنَا مِنْ بَيْنِهِمْ وَ رَفَعَنَا
اللَّهُ ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ أَحَبَّ.[1] علت شذوذ آن دسته روایات مخالفتشان با این قبیل
روایات است. که متن این سنخ روایات خود گویای
اینست که از امام صادر شده است لذا ما نا گزیریم از اینکه
طرف مقابل آنرا توجیه کنیم. عرض شد قبل از اینکه به
توجیهات و بیانات بزرگان بپردازیم لازم است ببینیم
این روایاتی که بزرگان فرمودند من شواذ الاخبار، آیا مشکل
سندی دارد یا خیر؟ یا اینکه تلقی به قبول شده
اند و لذا گفته اند شواذ الاخبار؟
ظاهرا
روایت سوم مشکل سندی هم داشت. ما گفتیم از اینکه گفته اند
شواذ الاخبار ظاهرا سند را قبول کرده اند لذا باید به نحوی
توجیه کرد که مشکل تعارض حل شود. اگر روایت چهارم (والله لیملکن
رجل من اهل البیت ع...) تطبیق داده شود بر امام حسین ع
دیگر مشکلی نیست که البته در ذیل روایت هم تطبیق
داده شده است لکن در روایت، عبارت بعد موته وجود دارد و حال آنکه امام
حسین ع طبق چند روایت قبل موته رجعت میکنند. سند روایت
سوم منتهی شد به جابر بن یزید جعفی
ادامه بررسي شخصيت جابر جعفي[2]
جابر یک
فرد معمولی نیست که از کنارش بسادگی بگذریم زیرا او
در مباحث و روايات مهدویت اگر اشتباه نکنم در حدود صد مورد اسم او آمده است.
شما جلد هفتم از کتاب معجم را ببینید، روایات متعددی از
او نقل شده است، روایاتی که در باب علائم ظهور نقل میکند
یا روایاتی درباب کیفیت نزول حضرت مهدی ع که:
(
ینزل فی سبعة قباب من نور
لا یعلم فی ایها هو حین ینزل ظهر الکوفة؛
بعد از نزول حضرت در کعبه، حضرت مسیرش را از آنجا ادامه میدهند تا به
کوفه میرسند در حالی که هفت قباب از نور حضرت را همراهی
میکنند و مردم نمی دانند حضرت در کدام یک از آنها قرار دارد.
همچنین روایت،
الیوم یأس الذین کفروا من دینکم يعني
یوم یقوم القائم ع؛ وقتی حضرت
قیام میکند دیگر حکومت فاسد بنی امیه از بین
میرود. کفروا یعنی حکومت بنی امیه،
فهم الذین کفروا یئسوا من
آل محمد ص،
معلوم میشود که این درگیری از زمان پیامبر اکرم ص
بوده تا زمان ظهور امام زمان ع و وقتی حضرت ظاهر میشوند آنها
دیگر تسلیم میشوند. این روایت را جابر در زمان
امویین نقل میکند و لذا طبیعی است که بخواهند او
را ساقط کنند و حتی دستور اعدامش از طرف شخص خلیفه اموي يعني هشام،
صادر شود. ما اصلا کاری به توثیق این شخص نداریم،
آیا ما میتوانیم بگوئیم یک شخصی با
روایاتی از قبیل رجعت، دوازده امام، جریانات حضرت
مهدی ع در کوفه، هزیمت اعداء، تفسیر آیه
و ان من شیعته لابراهیم
که شیعه یعنی چه کسی؟ یا روایت ذلت اعداء
امام زمان ع، بحث مدثر، بحث ناقور و... که واقعا پایان نامه ایست اگر
کسی بیاید و راجع به شخصیت جابر بن یزید
جعفی و احادیثش تحقیق کند. او تقریبا صد روایت نقل
میکند در حالی که امثال کتاب (البیان) گنجي شافعي فقط پنجاه
روایت نقل میکنند. به هر حال نمی توانیم از کنار
این شخصیت بگذریم و البته هم نگذشتهاند. اگر سند روایت
تا این جابر تمام باشد روایت ایشان مقبول است. جمله ای از
مرحوم تستری در کتاب قاموس الرجال، ج2 ص 546 راجع به جابر وجود دارد:
هذا و الرجل اتفق علی سلامته فی نفسه من الکل؛
یعنی اتفق الکل علی سلامته. سوی النجاشی بنقله عن
شیخ المفید مع انه معارض
(اشاره به آنچه که از شیخ راجع به جابر نقل شده که او اشعاری دارد که
دلالت بر اختلاط او میکند) این گفته شیخ با گفته اش در رساله
عددیه معارض است، شیخ در این رساله راجع به جابر میگوید:
او از کسانی است که بر او اعتماد میشود. همچنین شیخ مفيد
در کتاب اختصاص حدیثی را مسندا از فضل بن عبدالله هاشمی که خود
ناقل روایات ولائیات است،
[3]
نقل میکند، عبدالله فضل هاشمی میگوید: مفضل بن عمرو به
امام صادق ع عرض کرد
[4]:
ما منزلة جابر بن یزید عندکم؛ شخصی مثل مفضل نقل میکند،
پس صحبت از تضعیف نیست بلکه صحبت از جایگاه و منزلت جابر نزد
امام است. امام فرمودند: منزلة سلمان من رسول الله ص؛ آیا این کم
منزلتی است؟ در بین اصحاب رسول الله ص فکر نکنم کسی به
پایه سلمان برسد، سلمان منا اهل البیت ع. مرحوم تستری در ادامه
میگویند: و هو مدح عظیم و بعد کون رواته مغموضا فیهم لا
یتحقق کون الاختلاط. پس تا اینجا این سه اشکال یا سه نکته
درباره جابر مطرح است:
اشکال اول:
تعارض تضعیف شیخ مفید با توثیق خود مفید؛
اشکال دوم:
روایات مادحه در حق جابر؛
اشکال سوم:
روایات اختلاط که مشکل سندی دارند.
قال النجاشی کما طعن العامة فیه؛
عامه اشکال بر جابر میگیرند. لأیمانه
بالرجعة؛ این فرمایش قاموس است که
خیلی نقاد است و به این راحتی کسی را نمی
پذیرد، مخصوصا ایشان با مرحوم مامقانی طرف است ولی در
اینجا حرف ایشان را قبول میکند.
مرحوم
مامقانی در ص 124 ج14 از کتاب قاموس میگوید: فتلخص من ذلک کله
ان الرجل ثقة جلیل یعتمد علیه فی خبره؛ پس سند اگر تا
جابر مشکل نداشته باشد، بعد از جابر مشکلی نخواهد داشت و در بحث های
رجالی به ظنون رجالی کفایت میشود.
مامقاني
میفرماید: شخصیتهائی مثل ابن غضائری که کمتر
راوی از دست او جان سالم به در میبرد، وقتی به جابر میرسد،
میگوید: ثقه است. لتوثیق ابن الغضائری الذی عادته
الغمض فی الرجال غالبا من غیر جهة؛ ولی ابن الغضائری در
اینجا نتوانسته ایشان را تضعیف کند. و توثیقه ایاه
المعادل لتوثیق الجمع؛ اصلا همین که ابن الغضائری بگوید
شخصی ثقه است یعنی چند نفر گفته اند ثقه است. سپس ایشان
اشکال میگیرد که اصلا در فقه و در حلال و حرام از احادیث جابر
استفاده نشده است. بعد هم میگویند: اشتباه میکنید، اولا
چه کسی گفته از احادیثش در حلال و حرام استفاده نشده؟ روایات جابر
در ماه رمضان که بیست نه روز است یا سی روز؟ در
تشییع جنازه، تلقین محتضر، در اعمال شب جمعه و روز جمعه، امر به
معروف و نهی از منکر، حقوق زوج و زوجه، بحث عبد و امه، بحث یمین
و... متعدد است.
ثانیا،
فرض کنید کمتر از روایات او در فقه استفاده شده باشد، آیا
این مطلب دلیل بر این است که شخص مذکور ضعیف است.
فلمنع کون قلة الروایة فی
الفروع من القوادح مع کثرة روایاته فی الایمان و
کیفیته؛ او در اصول
اعتقادات روایت دارد، حال اگر در فروعات روایت نداشته باشد، میشود
ضعیف؟
مع کثرة
روایاته فی الایمان و کیفیة الایمان و
فی الائمة ع و النص علیهم و کیفیة ارواحههم و انحصار
الممدوح بالعلم فیهم و حقائقهم و کراماتهم و مقاماتهم و لعل الرجل رای
اهمیة الاصول من الفروع لا سیما الامامة التی کان نوع الناس
فیذلک الزمان بصددانکارها؛
[5]
به هر حال جابر بن یزید جعفی میدید که حکومتها با
ائمه ع چگونه برخورد میکنند. او وقتی دید همه به دین و
مذهب شیعه میتازند فهمید که جا دارد به این مساله
بپردازد. زیرا آنها به دنبال ضایع کردن امامت بودند. الان هم
برخی کسانی که خودشان را شاگرد شهید مطهری و مرحوم
طباطبائی میدانند، میگویند: ائمه اینگونه
نیستند که شما میگوئید. آنها آدمهای خوبی بودند،
آنها ائمه را علمای ابرار میدانند نه ائمه اطهارع.
و سلب رتبة الامام عن اهلها؛
سعی کردند رتبهی امامت را از ائمه ع سلب کنند. جابر وقتی
وضعیت را اینگونه دید،
فصرف عمدة همّه و جلّ عمره فی روایة ما یرجع
الی حفظها؛
او عمر طولانی خویش را صرف امامت و دفاع از ولایت کرد.
المتفرع علیها؛ ما باید اول امام را به
مردم معرفی کنیم زیرا تا مردم امام را نشناسند، لزوم اطاعت از
قول امام برای آنها معلوم نخواهد بود.
فما ذکره النجاشی فی هذه الفقرة ان لم یکن مدحا لم
یکن قدحا؛
نجاشی فرمود روایات ایشان در فقه کم است، فرض کنید او در
فقه اصلا روایت ندارد، این به نظر ما مذمت نیست بلکه مدح است.
اما اینکه گفتید نجاشی از مفید نسبت اختلاط را نقل کرده،
لا اصل له انما ذلک ناش من
روایته لامور فی الائمة صارت الیوم من ضروریات مذهب
الشیعة؛
جریان این اختلاط، بیان روایاتی است که جامعه آنروز
به خاطر درگیر بودن با نصب، تحمل نمی کرده است، لذا قضیه
این بوده است و ما بی دلیل کسی را ساقط نمی
کنیم.
و کانت
تعد ذلک یومئذ غلوا؛
[6]
اگر آنها
بنوایومئذ علی کونه مخلطا للروایات المشار اليها
لانبنی علی اختلاطه اليوم بعد کون مفاد تلک الروایات من
ضروریات المذهب؛[7]
اگر این حرفها را از مذهب حذف کنیم دیگر به ما شیعه
نخواهند گفت. تا امروز هرچه بر سر شیعه آورده اند به خاطر اعتقاد به مضمون
همین روایات بوده است. حملات تروريستي وهابیها به
شیعیان و هتک حرمت علما و نوامیس همه به خاطر این اعتقاد
به سنخ روایات بوده است.
مرحوم
مامقانی از مرحوم مجلسی اول
[8]
راجع به جابر میگوید
: لقد اجاد الفاضل المجلسی[9]فی
ما حکی عنه و الذی یخطر ببالی من تتبع اخباره انه کان من
اصحاب اسرار الصادقین ع؛
پس بی جهت نیست که حکم اعدامش از طرف شخص خلیفه صادر میشود،
او صاحب سر ائمه بوده است
.و کان یذکر بعض المعجزات
التی لا یدرکها عقول الضعفاء؛
بعضی از ضعفاء کراماتی را که ایشان نقل میکرده تحمل
نمی کردند.
حصل به
غلو فی بعضهم و نسبوا الیه افتراء سیّما الغلاة و العامة؛
او از دو طرف چوب خورد، هم از غلاة و هم از عامه. ما میگوئیم
این قطعی است که ایشان صاحب سرّ بوده نه اینکه احتمالي
باشد
و یخطر
ببالی.ینتهی علم الائمه الی
اربعة؛ علم ائمه به چهار نفر منتهی
میشود: یک: سلمان فارسی، دو: جابر بن یزید
جعفی، سه: سید حمیری و چهار: یونس ابن عبد الرحمان.
اکنون روايت مادحه ديگري را در حق ایشان نقل میکنم:
7
.[10]
عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ كُنْتُ
مُزَامِلًا[11]لِجَابِرِ
بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ فَلَمَّا أَنْ كُنَّا بِالْمَدِينَةِ دَخَلَ عَلَى أَبِي
جَعْفَرٍ ع فَوَدَّعَهُ؛ با امام خدا حافظی کرد. وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ
هُوَ مَسْرُورٌ؛ بعد از اینکه برگشت خیلی خوشحال بود. حَتَّى وَرَدْنَا
الْأُخَيْرِجَةَ؛ به یکی از خروجیهای و یکی
از منازل مدینه که رسیدیم. أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَيْدَ
إِلَى الْمَدِينَةِ يَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّيْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا
الْبَعِيرُ؛سوار شدیم که حرکت
کنیم
، إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ؛ شخصی با نامه
ای آمد.آدَمَ
مَعَهُ كِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى
عَيْنَيْهِ؛ جابر
نامه را روی چشمش گذاشت.
وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ
وَ عَلَيْهِ طِينٌ أَسْوَدُ؛ نامهی
مهر و موم شده و فوق سری را به دست ایشان دادند.
رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُكَ بِسَيِّدِي؛ دقت کنید! به نامه رسان
گفتند: آخرین لحظه ای که خدمت حضرت بودی کی بود؟
فَقَالَ السَّاعَةَ؛
همین الان، گویا آن شخص به طی الارض خود را به جابر
رسانیده است.
فَقَالَ
لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَفَكَّ
الْخَاتَمَ وَ أَقْبَلَ يَقْرَؤُهُ؛ این
حرفهای نعمان بن بشیر است.
وَ يَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ؛
بعد از اینکه جابر شروع به خواندن نامه کرد، همینطور صورتش گرفته
میشد تا اینکه به آخر نامه رسید.
ثُمَّ أَمْسَكَ الْكِتَابَ فَمَا رَأَيْتُهُ ضَاحِكاً وَ لَا مَسْرُوراً
حَتَّى وَافَى الْكُوفَةَ فَلَمَّا وَافَيْنَا الْكُوفَةَ؛
از اولین منزل مدینه تا کوفه، او به همین حالت بود.
لَيْلًا بِتُّ لَيْلَتِي فَلَمَّا أَصْبَحْتُ
أَتَيْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ؛ وقتی به کوفه
رسیدیم خداحافظی کردیم و من به خانه رفتم.
فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ وَ فِي
عُنُقِهِكِعَابٌ قَدْ عَلَّقَهَا؛ بعد از مدتی که به دیدار
او رفتم، دیدم جابر بیرون آمده و همانند دیوانگان یک
چیزهائی به گردن آویزان کرده و پیداست وضعیت
درستی ندارد.
وَ قَدْ رَكِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ يَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ
أَمِيراً غَيْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْيَاتاً مِنْ نَحْوِ هَذَا فَنَظَرَ فِي وَجْهِي وَ
نَظَرْتُ فِي وَجْهِهِ فَلَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقْبَلْتُ
أَبْكِي لِمَا رَأَيْتُهُ؛ شروع به گریه
کردم
وَ اجْتَمَعَ عَلَيَّ
وَ عَلَيْهِ الصِّبْيَانُ وَ النَّاسُ؛
بچهها و مردم دور او جمع شده بودند.
وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ؛ بیرون کوفه را
گویند.
وَ أَقْبَلَ
يَدُورُ مَعَ الصِّبْيَانِ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ جُنَّ
فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَيَّامُ؛ چند روز نگذشته بود که،
حَتَّى وَرَدَ كِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ
الْمَلِكِ إِلَى وَالِيهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا يُقَالُ لَهُ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ
الْجُعْفِيُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى
جُلَسَائِهِ؛
والی رو کرد به کسانی که در کنارش نشسته بودند.
فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ
الْجُعْفِيُّ قَالُوا أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حَدِيثٌ
وَ حَجَّ فَجُنَّ وَ هُوَ ذَا فِي الرَّحَبَةِ مَعَ الصِّبْيَانِ عَلَى الْقَصَبِ يَلْعَبُ
مَعَهُمْ قَالَ فَأَشْرَفَ عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ مَعَ الصِّبْيَانِ يَلْعَبُ عَلَى
الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَانِي مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ
تَمْضِ الْأَيَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْكُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا
كَانَ يَقُولُ جَابِرٌ[12]والسلام
علیکم و رحمة الله و برکاته