بررسي سندي روايات خاصه درباره امراء بعد از حضرتبحث ما راجع به اوضاع جهان بعد از حضرت
مهدی ع بود که روایات عامه طور دیگری ترسیم کرده
بودند. ما گفتیم باید به روایات خودمان نگاه کنیم.
روایات ما حدود هفت روایت بود که بعضا اشاره به این داشتند که
حکومتهائی هستند در دست مهدیین، برخی دیگر گفتند:
که منتصر یا منصور یا سفاح میآید و برخی
دیگر گفتند که اولاد حضرت میآیند و برخی دیگر
روایات گفتند که خود حضرت تا چهل روز قبل از قیامت هست.
مفاد برخی از این
روایات با سایر روایات متواتر که زمین از حجت خالی
نمی ماند و همیشه حجت خدا در زمین هست، تعارض دارند. بزرگان از
این روایات تعبیر به شاذ کردند که این تعبیر در
ضمن، حکایت از پذیرفتن سند این دسته روایات دارد. شاهد
بنده این است که طبق مطالعات محدودی که داشته ام ندیدم
کسی را که این روایات را بررسی سندی کرده باشد، فقط
فرمودند که این روایات شاذ است و دنبال توجیه رفتند. مرحوم
نباطی، مرحوم حر عاملی و مرحوم مجلسی هرکدام
توجیهاتی در این زمینه دارند. حال ببینیم
این روایات مشکل سندی هم دارند یا خیر؟ سپس به تتمه
توجیهات اشاره ميكنيم. این روایات را مرحوم مجلسی
یکجا جمع کرده اند،
روایت اول: این
روایت مضمونش این است که ابو
بصیر به امام صادق ع عرض میکند که از پدر بزرگوارتان شنیدم که،
یکون بعد
القائم ع اثنا عشر مهدیا؛
امام صادق ع فرمودند: پدرم فرمودند:
اثنا عشر مهدیا و لم یقل اثنا عشر اماما؛
این روایت را ایشان از مرحوم صدوق نقل میکنند. سند
این روایت به این ترتیب است:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ
بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ
مُوسَى الدَّقَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ عَنْ
مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ
النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِير؛
ما اگر از همه رجال سند اغماض کنیم دو نفر را نمی توانیم اغماض
کنیم، یکی علی بن ابی حمزه است که نجاشی
درباره او میگوید: روی عن ابی عبدالله ثم وقف و هو احد
عمد الواقفة؛ او یکی از ارکان واقفه
بوده است. مرحوم طوسی هم درباره ایشان میگویند:
واقفی المذهب.
ابن الغضائری میگوید:
لعنه الله اصل الوقف
و اشد الخلق عداوة للولی بعد ابی ابراهیم؛
او دشمن ترین دشمنان امام رضا ع بعد از امام کاظم ع بود.
اگر بخواهیم مبنائی بحث
کنیم باید بگوئیم، ما اصلا کتاب ابن الغضائری را قبول
نداریم. کتاب ایشان بعد از رحلتش تا زمان مرحوم ابن طاووس مفقود بوده
و کسی از آن خبری نداشت. حال کتاب به دست ما رسیده ولی از
چه طریق؟ ببینید ابن طاووس درباره این کتاب میگوید:
من صحت این کتاب را تضمین نمی کنم. بعد از ایشان هم مرحوم
حلی میگویند: این کتاب در حدود سیصد سال مفقود
بوده و معلوم نیست چگونه به دست سیّد بن طاووس رسیده است؟
آیت الله سبحانی هم در کلیات علم رجال به این مطلب اشاره
دارند. مرحوم خوئی نیز به صراحت این انتساب را رد میکنند
و میگویند: معلوم نیست این کتاب متعلق به ایشان
باشند. مرحوم آغا بزرگ میگویند: این کتاب را دشمنان نوشته و به
علمای شیعه نسبت دادهاند. کما اینکه الان هم این مساله
دستآويز پسمانده های اموی يعني وهابيان است. آنها کتاب عليه شيعه
مینویسند و به نام مرحوم عسکری یا آیت الله
سبحانی ارائه میدهند.
خود ابن غضائری از اجلا است
بحثی در شخصیت ایشان نیست بلکه بحث ما نسبت به
کتابی است که به ایشان نسبت دادهاند.
راجع به ابن ابی حمزه برخی
نظرشان بر این است که انحراف در عقیده منافات با وثاقت در روایت
ندارد. ولی اگر ثابت شود که ابی حمزه دشمن ترین مردمان نسبت به
امام رضا ع بوده است روایاتش ایشان مشکل دارد و نمی توان آنها
را پذیرفت. اما ما راجع به ایشان مفصل بحث کردیم، ما
روایات او را میپذیریم چون در حدود هفتصد مورد در کتب
اربعه از او حدیث نقل شده و کسی که این تعداد روایت از او
نقل شده نمی تواند مشکل وثاقت در روایت داشته باشد ومی توان از
او حدیث نقل کرد. مگر اینکه تفصیل بدهیم بین
روایاتی که او قبل از انحراف نقل کرده و روایاتی که بعد
از انحراف نقل کرده است.
حال تعارض این روایت با
روایات دیگر به این علت است که روایات قطعیه تعداد
ائمه را دوازده نفر میداند که دوازدهمین از آنها ظهور ميكند و عدل و
داد را تا قیامت بسط میدهد. در حالی که این روایت
میگوید بعد از حضرت مهدي تازه دوباره دوازده مهدی وجود خواهند
داشت، یعنی دیگر امام معصومی نیست، پس این
روایت با سایر روایات تعارض دارد و به این خاطر علما
این روایات را شاذ گفته اند و به دنبال توجیه رفتهاند. نسبت به
سند نیز عرض کردیم که ابن ابی حمزه مورد بحث است حال نظر ما
نسبت به ایشان مثبت است ولی مشهور او را نمیپذیرند، پس
طبق نظر مشهور نسبت به ایشان مشکل وجود دارد.
شخص دیگری که در سند قرار
دارد و مبتلا به اشکال است، حسین بن یزید نوفلی است که
نجاشی راجع به او میگوید:
قال قوم من القمیین انه غلا فی آخر عمره؛ عده ای
از قمییها او را متهم به غلو کردهاند.
والله اعلم و ما راینا له روایة علی هذا؛
نجاشی میگوید: من روایتی که دلالت کند بر غلو او
ندیده ام.
[1]پس
نوفلی را گفته اند که مشکل غلو دارد. البته کسی که مبنایش
این باشد که اگر شخصی در اسناد کامل الزیارات یا
تفسیر قمی واقع شود ثقه است، میتواند این شخص مذکور را
به این استناد که هم در اسناد کامل الزیارات است و هم در اسناد
تفسیر قمی توثیق کند. اما اگر کسی این مبنا را
نپذیرد همانند ما که از این مبنا راجع به این دو کتاب بر
گشتیم و همانند مرحوم خوئی که از مبناشان راجع به کتاب اول برگشتند،
در این صورت این شخص توثیقی نداشته و از طرفی چون
قمیها هم او را رمی به غلو کرده اند مبتلا به اشکال میشود. به
هر حال سند این روایت خیلی روشن نیست. حال اگر فرض
کنیم سند این روایت مشکل ندارد، طریق شیخ به
نوفلی ضعیف است چون در طریقش ابن بطه و ابی مفضل است که
هردو آنها مشکل دارند. ولی به هر حال این روایت را صدوق نقل
میکند که اگر ما طریق شیخ را که مشکل داشت
نپذیریم، باز هم طريق صدوق ایرادی ندارد.
روایت دوم: این روایت را مرحوم
طوسی نقل میکنند.
[2]
روایت این است: ابو حمزه در حدیث مفصلی از امام صادق ع: ان منا
بعد القائم ع احد
عشر مهدیا من ولد الحسین ع؛
بعد از حضرت روحی فداه یازده مهدی است. این هم جزء شواذ است
چون منافات دارد با آن دسته روایاتی که میگویند:
زمین از حجت خالی نمی ماند و حجت هست تا جهان به پایان
برسد. این روایت را مرحوم طوسی نقل کرده است، راویان
این حدیث همه ثقه هستند و ظاهرا مشکلی از این جهت
نیست. راویان این حدیث عبارتند از:
محمد بن
عبد الله بن جعفر الحميري عن أبيه[3] عن محمد بن عبد الحميد و محمد بن عيسى
عن محمد بن الفضيل عن أبي حمزة؛ بعضی
ممکن است ایراد بگیرند که این ابو حمزه کیست؟ ظاهرا او
همان ابو حمزه ثمالی است که در جلالتش بحثی نیست چون او سلمان
زمان خود بوده است. ولی برخی ممکن است بگویند مراد از ابو حمزه،
ابو حمزه بطائنی است. که در این صورت ابو حمزه مشترک میشود
بین ایندو شخص که باید از اشتراک خارج شود که در غیر
اینصورت اگر به حال اشتراک باقی بماند، سند مواجه با اشکال خواهد شد.
ولی ظاهرا مراد از ابو حمزه، ابو حمزه ثمالی است. ما این مطالب
را بیان میکنیم تا کسی آنها را ارسال مسلمات
نگیرد. زیرا کسانی هستند که به استناد این روایات
که بعد از حضرت فرزندان حضرت امور را به دست میگیرند، شروع به موج
سواری و تبلیغ کرده که ما فرزند حضرتیم!! لذا این
روایات باید بررسی سندی شود. پس اشکال اول راجع به ابو حمزه
است که احتمالا مشترک است و ما گفتیم که مراد همان ابو حمزه ثمالی
است.
مشکل دیگر این روایت
این است که شیخ طوسی این روایت را از
حمیری نقل میکند و حال آنکه ایشان به دلیل بعد
زمانی نمی تواند بدون واسطه از محمد بن عبدالله حمیری نقل
روایت کند پس حتما اشخاصی بین شیخ و عبدالله
حمیری بودهاند. لذا باید ببینیم طریق
ایشان چیست؟ که در اینجا ذکر نشده است.
در این ارتباط مرحوم خوئی
میفرمایند:
محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري له مصنفات و روايات، أخبرنا بها
جماعة أبي جعفر بن بابويه، عن أحمد بن هارون الفامي (القاضي) و جعفر بن الحسين
عنه، و عده في رجاله فيمن لم يرو عنهم ع؛
ایشان میگویند طریق شیخ به حمیری
صحیح است زیرا عده ای برای ما مصنفات و روایات او
را نقل کردهاند. پس طریق مرحوم طوسی به حمیری
جماعتی است که مراد چند نفر از بزرگان حدیث هستند. پس این سند
هم ظاهرا مشکلی نداشته باشد.
روایت سوم: این روایت را
خواندیم که در دلالت و متن آن خیلی بحث است، چون عبارات آن
گویا نیست، هرچند مفادش اینست که بالاخره بعد از امام زمان ع
یکنفر از اهل بیت ع حکومت میکند. در این روایت امام
باقر ع قسم میخورد: والله
لیملکن؛ در اينجا لام تاکید است
به همراه نون تاکید ثقیله که همه آنها شاهد بر تاکید حضرت بر
مطلب است. لیملکن رجل بعد
موته؛ اینجا بحث است که مراد بعد از
موت امام زمان ع است یا بعد از موت شخص دیگر؟ رجل ثلاث ماة و یزداد تسعا؛
آیا این جمله اشاره به مدت ملک حضرت ع است یا اینکه مربوط
به عبارت بعد موته است؟ هرکدام که باشد با روایات متواتر منافات دارد.
یعنی چه اینکه سیصد و اندی سال مردم بدون حجت
باقی میمانند و بعد حجت دیگری که معصوم نیست
میآید یا اینکه بعد از رحلت امام شخصی میآید
و سیصد و نه سال حکومت میکند به هر حال نتیجه یکی
است چون زمین بدون حجت باقی میماند.
چون این روایت با
روایات دیگر از نظر متن تعارض دارد و گفته اند شاذ است باید
بررسی سندی شود. این روایت را شیخ طوسي از فضل بن
شاذان از اصحاب امام رضا ع از حسن بن محبوب از عمر بن ابی مقدام از جابر
جعفی نقل میکند. شیخ در سال 460 هجری یعنی
در قرن پنجم بوده در حالی که فضل متعلق به قرن سوم است، پس ایشان
نمی تواند بلا واسطه از فضل نقل حدیث کند و لذا باید طریق
به فضل داشته باشد. لذا باید طرق را بررسی کنیم. مرحوم
شیخ به فضل سه طریق دارند که ظاهرا هرسه هم مشکل داشته و
ضعیفند.
طریق اول: اخبرنا
بروایاته و کتبه (فضل بن شاذان) ابو عبدالله مفید که استاد شیخ
بوده است و او از محمد بن علی بن حسین بن بابویه که در جلالتش
بحثی نیست از محمد بن حسن بن الولید از احمد بن ادریس او
از علی بن محمد بن قتیبه او از ابن شاذان نقل میکند. راجع به
ابن قتیبه باید بگوئیم که او توثیق ندارد.
طریق دوم شیخ: و
رواها ایضا محمد
بن علی بن الحسین بن بابویه عن حمزة بن محمد العلوی عن
ابی نصر قمر ابن علی ابن شاذان عن ابیه؛
در طریق دوم هم شخصی به نام حمزة
بن محمد علوی است که توثیق ندارد.
مرحوم خوئی بعد از اینکه
این دو طریق را نقل میکند و تضعیف میکند میفرماید
که شیخ طریق دیگری هم دارد:
نعم ان طریق الشیخ الیه فی المشیخة
صحیح. این طرقی بود که
شیخ در فهرست داشت که مشکل داشت اما شیخ طریق دیگری
به فضل دارد که در آخر جلد 10 التهذیب که مشیخه شیخ هم هست،
بیان شده است که آن طریق مشکلی ندارد.
برخی اینجا اشکال کردند
که از کجا معلوم که مرحوم شیخ طوسی از طریق سومی که مشکل
ندارد این حدیث را از فضل نقل کرده است؟ ولی این مربوط به
بحث «تحویل سند» است که خود بحثی طولانی است. اگر ما
مبنای تحویل سند را بپذیریم سند مشکل ندارد و سند از
این نظر مشکل ندارد. لکن مشکل دیگر این سند، عمروبن ابی
مقدام است که او از جابر نقل میکند خود عمر بن ابی مقدام ثقه است
ولی برخی میگویند اگر عمربن میمون باشد مشکل دارد
چون مجهول است ولی اگر عمربن ثابت باشد مشکل ندارد. ولی ظاهرا همان
عمربن ثابت صحیح است. پس میماند جابر بن یزید جعفی
که مورد بحث است که اگر از آن گذشتیم روایت بدون اشکال خواهد بود.