درس مهدویت استاد طبسی

89/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

سخن پيرامون محل خروج دجال است. قبلا گفتيم در اين زمينه چند قول مستند به روايت (که عمدتا اين روايات در کتب عامه است) وجود دارد، يکي از روايات مربوط به خروج دجال از اصفهان بود که ضمن بررسي روايات آن، به مشکل سندي و نيامدن در طرق ما، برخورد کرديم.
مسند احمد (م. 241) هم روايتي را در موضوع خروج دجال از اصفهان نقل کرده، هر چند متن را ابن ابي شيبه (م. 235) مي‌آورد که در متن وي خروج دجال ازاصفهان نمي باشد، در حالي که همين متن را احمد نقل مي‌کند و عبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر مي‌کند.
روايت طبق نقل ابن ابي شيبه:
«حدثنا الحسن بن موسى قال: حدثنا شيبان، عن يحيى، عن الحضرمي بن لاحق، عن أبي صالح، عن عائشة قالت: دخل علي النبي صلي الله عليه وسلم وانا أبكي فقال ما يبكيك؟ (پيامبر برمن وارد شد در حالي که من گريان بودم، حضرت سوال کرد چرا گرياني؟) فقلت يا رسول الله ذكرت الدجال (گفتم يا رسول الله، از دجال سخن به ميان آوردي) قال: فلا تبكي، فإن يخرج وأنا حي أكفيكموه (فرمود: گريه مکن اگر دجال خروج کند و من زنده باشم شما را کفايت مي‌کنم) و إن أمت فإن ربكم ليس بأعور (و اگر قبل از خروج دجال از دنيا بروم پروردگارتان يک چشمي نيست) و إنه يخرج معه يهود إصبهان (همانا با دجال يهود اصفهان خارج مي‌شوند. در جلسه قبل هم گفتيم که يهود اصفهان از بيت المقدس به سوي اصفهان كوچ داده شدند) فيسير حتى ينزل بضاحية المدينة... [1]» (پس دجال حرکت مي‌کند تا به اطراف مدينه مي‌رسد)
در متن ابن ابي شيبه خروج دجال از اصفهان ذکر نشده، بلکه خروج طرفداران دجال از اصفهان است، هرچند همين متن با سند يکسان در مسند احمد آمده و عبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر کرده است.
روايت طبق نقل مسند احمد: 
«حدثني أبي ثنا سليمان بن داود قال ثنا حرب بن شداد عن يحيى بن أبي كثير قال حدثني الحضرمي بن لاحق ان ذكوان أبا صالح أخبره ان عائشة أخبرته قالت دخل علىّ رسول الله صلي الله عليه وسلم وأنا ابكى فقال لي ما يبكيك (چرا گريه مي‌کني؟) قلت يا رسول الله ذكرت الدجال فبكيت فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان يخرج الدجال وأنا حي كفيتكموه وان يخرج الدجال بعدي فان ربكم عز وجل ليس باعور انه يخرج في يهودية إصبهان (دجال از يهوديه اصفهان خارج مي‌شود. هرچند اين عبارت هم ظاهر در خروج دجال از اصفهان نمي باشد چون در عبارت [يخرج في يهودية إصبهان] آمده، دجال خروج مي‌کند در حالي که اطرافش يهوديه اصفهان هستند. اگر عبارت [يخرج مِن يهودية إصبهان] بود ظهور در خروج دجال از اصفهان[ مبدا خروجش اصفهان] داشت.) حتى يأتي المدينة فينزل ناحيتها...[2] »
اين روايت هيچ مدرک شيعي ندارد، عدم ذکر علما در کتبشان به خاطر اعراضشان از اين سنخ روايات ضعيف بوده است.
بررسي سند روايت:  
در سند روايت شخصي به نام ذکوان اباصالح وجود دارد. اگر ذکوان مولي بني اميه باشد، نامي از او در کتب رجالي ما نيامده است، فقط مرحوم مامقاني اسم اورا مي‌آورد هر چند فرزند مرحوم مامقاني در مورد ايشان مي‌گويد: «لم يتضح لي من خلال کلمات المترجمين له حاله فهو غير متضح الحال بل الي الضعف اقرب [3]» (حال وي براي من مشخص نيست بلکه اقرب به ضعف است.)
اگر مراد از ذکوان مولي رسول الله باشد، مرحوم مامقاني مي‌گويد: عدهما (مولي بني اميه و مولي رسول الله) جمع من الصحابه[4] (جمعي اين دورا از صحابه شمرده اند وطبق مبناي خودشان که صحابي را عادل مي‌دانند، اين ها مورد قبول هستند) ولي فرزند مامقاني مي‌گويد: « لم يذکر للعنون له ما يوضح حاله فهو ممن لم يبين حاله[5]»
مرحوم تستري در قاموس الرجال سخني را ازابن عبدالبر ذکر مي‌کند که منظور از ذکواني که روايت خروج دجال از اصفهان را نقل مي‌کند، ذکوان مولي بني اميه است. ايشان با توجه به عبارت ابن عبدالبر مي‌فرمايد: « ظاهر في انه مولي بني اميه المعروفين بالمنکر فانهم المتبادرون من اطلاقه [6]»
نتيجه روايت:
وضعيت ذکوان مشخص نيست و به ضعف اقرب است (يا مهمل و يا ضعيف است) هرچند متن روايت هم براي ما ظهور در خروج دجال از اصفهان ندارد.
اهل سنت از ذکوان بسيار تجليل مي‌کنند و در وصف وي عباراتي مثل: القدوه، الحافظ، من کبار علماء المدينه و.. ذکر مي‌کنند. ايشان تاجر روغن بود. احمد حنبل در مورد ايشان مي‌گويد: «ثقة ثقة من اجل الناس و اوثقهم»
سوال: چرا ذکوان در نزد اهل سنت به بزرگي ياد مي‌شود و اين قدر از او تجليل مي‌کنند؟ جواب را مي‌توان از اين عبارت ذهبي فهميد، ذهبي در مورد وي مي‌گويد:
«کانت لابي صالح لحية طويلة فاذا ذکر عثمان بکي فارتجت لحيته و قال هاه هاه[7]» (ذکوان ريش بلندي داشت و هر وقت در جلسه‌اي از عثمان ياد مي‌شد او بلند بلند گريه مي‌کرد به طوري که محاسنش تکان مي‌خورد) ذکوان سال 101 فوت شده است، پس حادثه کربلا را درک کرده است، اما نسبت به فاجعه کربلا هيچ احساسي نشان نداده است ولي براي خليفه شان گريه مي‌کند. اگرکسي براي امام حسين عليه‌السلام  گريه کند، بدعت مي‌دانند ولي براي خليفه گريه کردن اشکالي ندارد. بنده کسي را از عامه نديدم که به اين مطلب حاشيه‌اي بزند و اين کاررا بدعت بداند. 
در سند روايت شخص ديگري بنام حرب بن شداد است. ذهبي در مورد او مي‌گويد: «کان يحيي بن سعيد لا يحدث عنه (حرب)[8]»  
يحيي بن سعيد قطان پدر علم رجال اهل سنت است (هرچند قبل او استادش حجاج بوده است) يحيي بن سعيد در مورد امام صادق گفته: «في نفسي منه شيء»، بنابراين ابن تيميه کار بخاري را مبني بر نياوردن روايت از امام صادق عليه‌السلام  توجيه مي‌کند و مي‌گويد: بخاري به خاطر اين جمله يحيي بن سعيد جانب احتياط را رعايت کرده و روايتي از امام صادق عليه‌السلام  نقل نکرده است. اگر قضيه اين گونه است که ابن تيميه مي‌گويد پس چرا يحيي بن سعيد در مورد چندين نفر همين جمله را گفته ولي باز بخاري از آن ها نقل کرده است، بنابراين توجيه ابن تيميه مردود است. ذهبي در مورد يحيي بن سعيد مي‌گويد:
«هذا من تعنت يحيي في الرجال و له اجتهاده فلقد کان حجة في نقد الرواة[9]»
 (يحيي در رجال سختگير است و مجتهد است و صاحب نظر در نقد روات است.) پس ذهبي يحيي را قبول مي‌کند و با اين حال، يحيي از حرب بن شداد روايت نقل نمي کند.
نتيجه: روايتي که خروج دجال را از اصفهان مي‌داند و احمد در مسند خود نقل مي‌کند از نظر خود اهل سنت داراي اشکال سندي است و از نظر ما هم مشکل دارد.
روايت خروج دجال از سجستان:
«... و أما سجستان فإنه يكون قوم يقرؤن القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من دين الاسلام كما يمرق السهم من الرمية [10]» (گروهي در سجستان هستند که قران قرائت مي‌کنند ولي قرآن از ترقوه هاي دهانشان بالاتر نمي رود، از دين اسلام خارج مي‌شوند همان گونه که تير از کمان خارج مي‌شود. اين ها همان خوارج هستند و ما در جلسه قبل گفتيم که طبق بيان معجم البلدان[11] «وبها بليدة يقال لها كركويه كلهم خوارج » شهرکي بنام کرکويه در سيستان است که همه آنان از خوارج هستند، بنابراين خروج دجال از سيستان بي ارتباط با خوارجي که به آن جا مهاجرت کرده اند، نمي باشد.
روايتي از کمال الدين مرحوم صدوق:
«حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضي الله عنه قال: حدثنا أبي قال: حدثنا أبو سعيد سهل بن زياد الآدمي الرازي قال: حدثنا محمد بن آدم الشيباني، عن أبيه آدم بن أبي أياس قال: حدثنا المبارك بن فضالة، عن وهب بن منبه، رفعه عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله: في حديث طويل جاء فيه. وخروج رجل من ولد الحسين بن علي، وظهور الدجال يخرج بالمشرق من سجستان، وظهور السفياني [12]»
اين روايت را مرحوم صدوق نقل مي‌کند ولي در طرق روايت شخصي بنام وهب بن منبه وجود دارد که ايشان را أکذب البريه (دروغگوترين مردم) مي‌گويند. ايشان روايت را از طريق مرسل از ابن عباس نقل مي كند و باصطلاح اهل حديث «رفعه» مي‌رساند، رفع اگر در کتب ما باشد روايت مرسله مي‌شود و اگر در طرق اهل سنت باشد، روايت معتبر مي‌شود. ابن عباس از نظرما مشکلي ندارد، هرچند در اين روايت افراد قبل از ابن عباس، مشکل دارند.
 بياني ازکتاب مصنف عبدالرزاق در مورد خروج دجال:
 مصنف عبدالرزاق (م. 211) قديم ترين کتاب است که بين اهل سنت مورد قبول است. جلد يازدهم
مباحث مفصل و روايات متعددي راجع به دجال و محل خروج دجال دارد. ايشان نصي را مبني بر خروج دجال از عراق و نص ديگري بر خروج دجال از کوفه مي‌آورد. (اين دو نص قابل جمع است) ولي نصي که خروج دجال را از عراق مي‌داند، از معاويه عليه الهاويه نقل شده است، آيا احتمال داده نمي شود که اين نقل، از بازي هاي خود معاويه باشد و به عنوان تعريض از جانب وي باشد؟
« أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن محمد بن شبيب عن العريان بن الهيثم قال: وفدت علي معاوية (برمعاويه وارد شدم) فبينا أنا عنده إذ دخل رجل عليه طمران، فرحّب به معاوية، وأجلسه علي السرير (در اين هنگام مردي با لباس مخصوص وارد شد، معاويه به او خوشامد گفت و اورا بر تخت نشاند) فقلت: من هذا؟ يا أمير المؤمنين ! فقال: أما تعرف هذا؟ هذا عبد الله بن عمرو بن العاص... (گفتم اين مرد چه کسي است؟ معاويه گفت اورا نمي شناسي؟ اوعبدالله پسر عمرو عاص است، در مورد ايشان معروف است که هنگام فتح شام کتبي از يهود و نصارا را باخودش آورد و وارد احاديث کرد) قال: ثم قال لي: ممن أنت؟ (پسر عمروعاص به من گفت: تو از کجائي؟) قال: قلت: من أهل العراق - أو قال: من أهل الكوفة - قال: تعرف كوثا؟ قال: قلت: نعم (گفتم از کوفه يا گفته از عراق – به من گفت کوثا را مي‌شناسي [ در جاي ديگر کوفا دارد] گفتم بله) قال: منها يخرج الدجال [13]» (گفت دجال از آن جا خارج مي‌شود)
اين متن روايت نيست و حرف هاي معاويه و يا يزيد بن معاويه و يا عبدالله عمروعاص است که معتبر نمي باشد.
بيان ديگري از مصنف عبدالرزاق در مورد خروج دجال:
« أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن ابن طاووس عن أبيه عن كعب قال: يخرج الدجال من العراق[14] »
راوي اين متن کعب الاحبار است که هم خودش و هم کتابش در نظر ما مشکل دارد و در نظر اهل سنت، کتابش داراي مشکل است.


[1]. ابن أبي شيبة، ج5، ص134، ح19320 / معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج3، ص164 .
[2]. مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 6، ص 75 .
[3]. پاورقي تنقيح المقال، ج 26، ص 380.
[4]. تنقيح المقال ج 26 ص 380.
[5]. پاورقي تنقيح المقال، ج26، ص 381.
[6]. قاموس الرجال، تستري، ج4، ص 308.
[7]. سير اعلام النبلا، ج5، ص37 .
[8]. سير اعلام النبلا، ج7، ص 194 .
[9]. همان.
[10]. معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج4، ص114 / الفتوح، ج2، ص78 - 81 - مرسلا عن أمير المؤمنين عليه السلام، بيان الشافعي، ص491، ب 5 - عن الفتوح عقد الدرر، ص 122، ب 5 - كما في بيان الشافعي جمع الجوامع، ج2، ص104 - كما في بيان الشافعي، عن أبي غنم الكوفي في كتاب الفتن، عرف السيوطي، الحاوي، ج 2 ص 82 - 83 - كما في بيان الشافعي، كنز العمال، ج14 ص 591، ح 39677 - كما في جمع الجوامع... البحار، ج 51، ص 87، ب 1 - عن كشف الغمة. وفي : ج 60، ص 229، ب 36، ح56 - كشف الغمة، منتخب الأثر، ص484، 8 ب1، ح2، - عن منتخب كنز العمال، وأشار إليه عن بيان الشافعي، وعن غاية المرام. .
[11]. معجم البلدان، الحموي، ج 3، ص 190.
[12]. كمال الدين، ج1، ص250 -251، ب23، ح1 / معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، ج3، ص‌267/   بصائر الدرجات: ص141، ب11، ح7 / البحار، ج 26، ص 189، ب13، ح27 عن بصائر الدرجات.
[13]. المصنف، عبد الرزاق الصنعاني، ج11، ص395 - 396.
[14]. هما ن.