سخن پيرامون محل خروج دجال است. قبلا
گفتيم در اين زمينه چند قول مستند به روايت (که عمدتا اين روايات در کتب عامه است)
وجود دارد، بعضي روايات (طبق نقل ابن ابي شيبه) محل خروج دجال را از خراسان ميداند.
روايتي هم علامه مجلسي در بحارالانوار (ج52، ص 190) به نقل از بصائرالدرجات از
امام باقر عليهالسلام ذکر ميکند که طبق اين روايت خروج دجال از بلخ است. بعض
روايات خروج دجال را از سرزمين مرو از يهوديت آن سرزمين ميداند و بعضي روايات
(مصنف ابن عبدالرزاق، ج11، ص396 به نقل از کعب الاحبار) خروج دجال را از عراق ميداند
هر چند ابن حماد در نظر ما مولَفا و مولِفا داراي مشکل است.
بعض روايات خروج دجال را از خله بين
شام و عراق و بعض ديگر خروج را از سجستان (سيستان) و بعضي از روستائي يهودي نشين
از اصفهان ميداند. ظاهرا در مورد خروج دجال از اصفهان از طرق ما روايتي وارد نشده
است وروايت کمال الدين طريق آن عامي (نزال بن سبره) است که اسم ايشان در کتب رجالي
ما نيامده ومهمل است. از معاصرين مرحوم نمازي در مستدرکات (ج8، ص 68) اشارهاي به
اين مطلب داشته اند.
نزال بن سبره در طريق شيخ طوسي در کتاب
امالي شيخ (ج2، ص231) آمده است. روايتي را شيخ طوسي از اميرالمومنين عليهالسلام
از پيامبر نقل ميکند که در سند اين روايت که در مورد فضيلت طلب علم است، نزال بن
سبره وجود دارد. نزال بن سبره در طريق روايت شيخ صدوق در کمال الدين که راجع به
دجال است هم وجود دارد. مرحوم صدوق در کتاب توحيدشان (ص 77) مطلبي را از امير
المومنين عليهالسلام در جواب يک يهودي ذکر ميکنند که راوي آن نزال بن سبره است.
پس نزال بن سبره در کتب رجالي ما از ايشان نامي به ميان نيامده است و در کتب حديث
علماي ما در 3 جا در طريق روايت قرار گرفته است. اما کتب عامه (طبق بيان تهذيب
الکمال) مثل بخاري، ابو داوود، در كتاب شمائل و نسائي و ابن ماجه روايات نزال بن
سبره را در کتب خوشان آورده اند. صحابي بودن او مورد اختلاف است. رجاليون اهل سنت
مثل عجلي ايشان را توثيق کرده (کوفي، تابعي، ثقة من کبار التابعين) و ابن حبان هم
در کتاب الثقات نام ايشان را آورده است که ذکر نام ايشان در الثقات دليل برثقه
بودن وي است.
روايتي از نزال بن سبره طبق بيان مزي:«...عن عبد الملك بن ميسرة، قال: سمعت
النزال بن سبرة، قال: شهدت عليا عليه السلام صلي الظهر (علي عليهالسلام را ديدم
که نماز ظهر به جاآوردند)،
ثم قعد في حوائج الناس في
رحبة الكوفة (سپس حضرت بعد از نماز ظهر در محل کارشان براي رسيدگي به
نيازهاي مردم نشستند)
حتى إذا حضرت العصر أتي بكوز من
ماء فأخذ منه حفنة، فمسح علي وجهه ورأسه ويديه (تا وقت نماز عصر، نشست سپس
کوزه آبي براي حضرت آوردند و حضرت وضويي ساختند)
ثم قام
فشرب فضله (سپس ايستادند و از باقيمانده آب نوشيدند{در واقع تعريضي از حضرت
نسبت به کساني که ايستاده آب خوردن را مكروه ميدانستند،} وقال: ان ناسا (که ظاهرا از قبيل ابوهريره بوده است)
يكرهون هذا - يعني الشرب قائما -، وان رسول الله صلس الله
عليه وسلم صنع كما صنعت (رسول خدا هم ايستاده آب ميخورد)
أو مثل ما صنعت.[1]»
پس روايتي که خروج دجال را ازيهوديت
اصفهان ميداند از نزال بن سبره نقل شده است و ما ايشان را نمي شناسيم (نام ايشان
در کتب رجالي ما نيامده است) ضمن اين که طبق نقل حمويني گفتيم که سابقه منطقه اين
بوده که عدهاي از يهود مهاجر در آن جا زندگي ميکردند.
اما
خروج دجال از مناطق ديگر (مثل مرو و بلخ و سجستان و...)
بلخ و مرو و سجستان کجاست و چه ارتباط
و تناسبي بين اين ها و خروج دجال ميباشد؟ حموي در معجم البلدان بحث مفصلي راجع به
بلخ دارد، ايشان ميگويد:
« وبلخ من أجلِّ مدن خراسان (بلخ از
مهم ترين شهرهاي خراسان) وأذكرها (بيشتر بر سرزبانها) وأكثرها خيرا وأوسعها غلة
(بلخ از بهترين شهرهاي خراسان و از لحاظ غلات بيشترين را دارا ميباشد) تُحمل
غلتها إلى جميع خراسان وإلى خوارزم، وقيل: إن أول من بناها لهراسف الملك لما خرب
صاحبه بخت نصر بيت المقدس (وقتي بيت المقدس را بخت نصر خراب کرد و يهود را آوراه
کرد، لهراسف بلخ را براي آن ها بنا کرد، پس ميتواند تناسب بلخ با دجال اين باشد
که لهراسف، يهوديان را پس از ساختن بلخ در آن جا اسکان داده و از طرفي خروج دجال
از بلخ باشد چون پيروان دجال طبق روايات از يهوديان ميباشند.) وقيل: بل الإسكندر
بناها، وكانت تسمي الإسكندرية قديما بينها وبين ترمذ اثنا عشر فرسخا
[2]»
اما راجع به سجستان: (سيستان)حموي (متوفي 626 ه. ق) در معجم البلدان
بعد از اين که ضبط سجستان را بيان ميکند، ميگويد:
«
و بسجستان
کثير من الخوارج (تعدادي از خوارج به آن جا مهاجرت کرده بودند)
يظهرون مذهبهم (تظاهر به دشمني با اميرالمومنين داشته
اند)
ولا يتحاشون منه (ابائي از اظهار دشمني خود
نداشتند)
و يفتخرون به عند المعامله... وهم يتزيون بغير
زي الجمهور (فرم لباس هايشان هم با ديگران فرق داشته است)
فهم معروفون مشهورون، وبها بليدة (مصغر بلده که همان
شهرک کوچک است)
يقال لها كركويه كلهم خوارج، وفيهم
الصوم والصلاة والعبادة الزائدة (اين ها به حسب ظاهر اهل نماز و عبادت
بودند)
ولهم فقهاء وعلماء علي حدة [3]»
و براي خودشان عالمان مخصوصي دارند.
اگر در روايات آمده که دجال از سجستان
است، اين خروج دجال بي ارتباط با خوارجي که به آن منطقه مهاجرت کرده بودند، نمي
باشد و الا وضع اكثريت مردم سجستان اين گونه نيست چون خود ايشان (حموي) در مورد
سجستان ميگويد:
«
ولا تخرج لهم امرأة من منزل أبدا وإن أرادت زيارة أهلها
فبالليل» (زن ها اگر ميخواستند به ديدار
خانواده خود بروند در شب ميرفتند و در روز از منزل خارج نمي شدند)
ولايت مداري و اعتقادات مردم سيستان به
اهل بيت و اميرالمومنين عليهم السلام زبانزد بوده و سابقه ديرينه داشته است.، صاحب
معجم البلدان بعد از تعريف و تمجيد از مردم سجستان بياني را درباب ارادت مردم
سيستان به اميرالمومنين عليهالسلام دارد، (بنده از کلام ايشان با وجود ناصبي
بودنش تعجب ميکنم) ايشان در معجم خود ميگويد:
وأجلّ من هذا كله (بالاتر از همه
توصيفاتي که در مورد سيستان گفتيم) أنه لعن علي بن أبي طالب، رضي الله عنه، علي
منابر الشرق والغرب ولم يلعن على منبرها إلا مرة (با اين که لعن وسب اميرمومنان
عليه آلاف التحية و الثناء برفراز تريبونها و منبرهاي شرق و غرب [با توجه به
تبليغات مسموم بني اميه] مرسوم شده بود ولي در منابر سيستان لعن صورت نگرفت مگر يک
بار) وامتنعوا علي بنى أمية حتى زادوا في عهدهم أن لا يلعن علي منبرهم أحد
(سيستانيها با بني اميه مخالفت کردند تا در زمان حکومت ننگين بني اميه احدي حق لعن
و سب اميرالومنين عليهالسلام بر منبرش را در سيستان ندارد) ولا يصطادوا في بلدهم
قنفذا ولا سلحفاة،...
وأي شرف أعظم من امتناعهم
من لعن أخي رسول الله، صلي الله عليه وسلم، علي منبرهم وهو يلعن علي منابر الحرمين
مكة والمدينة؟
[4]
» (و کدامين شرافت والاتر از امتناع سيستاني ها از لعن برادر رسول خدا بر منابرشان
ميباشد؟ و اين امتناع در زماني بود که آن حضرت بر همه منابر حتي مکه و مدينه لعن
ميشد.)
پس اگر در رواياتي آمده که دجال از
سيستان است، بعيد نيست که ارتباط با خوارج مهاجري که وارد سيستان شدند، داشته
باشد.
ديدگاه صاحب کتاب عقيدة المسيح الدجال
في الاديان:
کتاب عقيدة
المسيح الدجال في الاديان از سعيد ايوب
(يکي از علماي متبحر قاهره) در مورد دجال نوشته شده است. البته در اين کتاب از هيچ
مدرک شيعي نام برده نشده است.
مولف کتاب در ص 281 راجع به محل خروج
دجال حرف جديدي دارد و اصرار دارد که روايت خروج دجال از خله بين شام و عراق را
تقويت کند، ضمن اين که خله را بر اسرائيل تطبيق ميکند:
«
و بهذا
تکون الخله التي أشار اليها النبي تشير الي اسرائيل آخرالزمان...
[5]»
ايشان علاوه بر بيان بحث مفصلي در اين
مورد، به روايت نواس بن سمعان از رسول خدا استناد ميکند.
روايت نواس بن سمعان:نواس روايت مفصلي را از پيامبر اکرم در
مورد دجال نقل ميکند. اين روايت در هيچ منبع شيعي نيامده است. قابل توجه اين که
نياوردن علما روايت مذکور را در کتب خودشان از برنديدن روايت نبوده بلکه در اثر بي
اعتنايي و اعراضشان از اين گونه روايات ضعيف بوده است. اهل سنت روايت را در عمده
صحاح و مسانيدشان نقل کرده اند
[6]
و اين يکي از مفصل ترين روايات عامه است. اين روايت تفاصيل و جزئيات دجال را بيان
ميکند.
اين روايت محوريت آخر الزمان را با
حضرت عيسي ميداند و هيچ صحبتي از حضرت مهدي (عجلالله) نمي کند و شايد يکي از
جهات عدم توجه علما به اين گونه روايات، آشکار بودن آثار عدم صحت در اين روايت
است، چون همه ميدانند که حتي نماز جماعت را عيسي عليهالسلام به امام زمان (عجلالله)
اقتدا ميکند هر چند ما شک نداريم که عيسي عليهالسلام درزمان ظهور چندين منصب را
دارا خواهد بود ولي اين مناصب را امام زمان (عجلالله) به ايشان واگذار ميکند، پس
محوريت در زمان ظهور با امام زمان (عجلالله) است.
«...
فمن أدركه منكم فليقرأ عليه فواتيح سورة الكهف (پس
هرکه زمان دجال را درك کرد اوائل سوره کهف را بخواند)
إنه
خارج من خلة بين الشام والعراق، (دجال از مرز بين شام و عراق خروج ميشود،
خله طبق بيان مجمع البحرين همان زمين هاي سخت و سنگلاخي است)
فعاث يمينا وعاث شمالا (فساد بسيار يافسادي که سريع
فراگير ميشود مثل آتشي که در هيزم افتد، شرق و غرب را فرا ميگيرد)
مولف کتاب عقيدة
المسيح الدجال في الاديان ميگويد: اولا: در
روايت آمده که «انه خارج من خله
[7] بين الشام و العراق» و
اين بدان معناست که دجال از خله خارج نمي شود بلکه از خارج خله ميايد و در اين جا
مستقر ميشود.
ثانيا: «
اطلق اسم الشام في فترة من الفترات علي سوريا ثم تم
تقسيمه إدراکا(در
يک دورهاي به سوريه، شام ميگفتند، ولي بعد به خاطر تقسيمات تغيير کرد) کما قال
ابن الفقيه الهمذاني (أحياء الشام أربعه: حمص و دمشق و فلسطين و الاردن) همان طور
که ابن فقيه (صاحب کتاب البلدان که از قديمترين کتب جغرافيائي است، متوفي قرن سوم
هجري) گفته شام 4 قسم است، حمص و دمشق و فلسطين و اردن، ايشان در ادامه ميگويد:
بعد از اشغال دمشق توسط فرانسه و معاهدات سايکس بيکو در بلاد شام، آن را به دو
قسمت سوريه و لبنان تقسيم کردند و بريتانيا هم جنوب شام را به دو قسمت اردن و
فلسطين تقسيم کردند...
با توجه به روايات، با نظر به دول سوريه
و لبنان و اردن در مييابيم که اين دول در آخر زمان نقشي دارند، اما فلسطين، قسمتي
از آن بنام قدس تحت رهبري اسلامي در زمان خروج مسيح دجال است ولي قسمت ديگر آن
(اسرائيل) پيامبر در مورد آن ميفرمايد:
«...
يقاتل
بقيتکم المسيح الدجال علي نهر الاردن أنتم شرقي و هم غربي...
[8]»
مولف تلاش دارد که
خروج دجال را از اين قسمت بداند که همان اسرائيل است.