سخن پيرامون روايات دجال در کتب اهل
سنت بود که بحث درگيري حضرت خضر با دجال در کتب عامه به ميان آمد. طبق روايت عامه
دجال، حضرت خضر را ميکشد و دوباره زنده اش ميکند...
به همين مناسبت ما بحثي راجع به خضر
ازمنظر روايات شيعه شروع کرديم و چون در روايات ما خضر و ذوالقرنين آمده، در مورد
ذوالقرنين هم بياني خواهيم داشت. در جلسه قبل مقداري راجع به خضر صحبت کرديم ودر
سير بحث به قسمتي از بيان علامه طباطبائي در تفسير الميزان ج13 سوره کهف پرداختيم.
اما دنباله بحث علامه در الميزان؛
و يظهر من أخبار متفرقة عن
أئمة أهل البيت ع أنه حي لم يمت بعد و ليس بعزيز علي الله سبحانه أن يعمر بعض
عباده عمرا طويلا إلى أمد بعيد و لا أن هناك برهانا عقليا يدل علي استحالة ذلك.
و قد ورد
في سبب ذلك في بعض الروايات (الدر المنثور عن الدار قطني و ابن عساكر عن
ابن عباس
[1])
من طرق
العامة (احتمال اول)
أنه ابن آدم لصلبه و نسيء
له في أجله حتى يكذب الدجال [2]
و في بعضها (احتمال دوم)
أن آدم عليهالسلام دعا له بالبقاء إلى يوم القيامة، و في
عدة روايات من طرق الفريقين (احتمال سوم) أنه شرب من عين الحياة التي هي في
الظلمات حين دخلها ذو القرنين في طلبها و كان الخضر في مقدمته فرزقه الخضر و لم
يرزقه ذو القرنين، و هذه و أمثالها آحاد غير قطعية من الأخبار لا سبيل إلى تصحيحها
بكتاب أو سنة قطعية أو عقل.[3] و قد كثرت
القصص و الحكايات و كذا الروايات في الخضر بما لا يعول عليها ذو لب كرواية خصيف
أربعة من الأنبياء أحياء اثنان في السماء: عيسى و إدريس، و اثنان في الأرض الخضر و
إلياس- فأما الخضر فإنه في البحر و أما صاحبه فإنه في البر.[4]و رواية العقيلي عن كعب قال":
الخضر علي منبر بين البحر الأعلي و البحر الأسفل، و قد أمرت
دواب البحر أن تسمع له و تطيع، و تعرض عليه الأرواح غدوة و عشية.و رواية كعب الأحبار[5]:
أن الخضر بن عاميل ركب في نفر من أصحابه- حتى بلغ بحر
الهند و هو بحر الصين فقال لأصحابه: يا أصحابي ادلوني فدلوه في البحر أياما و
ليالي- ثم صعد فقالوا: يا خضر ما رأيت؟ فلقد أكرمك الله و حفظ لك نفسك في لجة هذا
البحر- فقال استقبلني ملك من الملائكة فقال لي: أيها الآدمي الخطّاء إلى أين؟ و من
أين؟فقلت: إني أردت أن أنظر
عمق هذا البحر. فقال لي: كيف؟ و قد أهوي رجل من زمان داود ع- لم يبلغ ثلث قعره حتى
الساعة و ذلك منذ ثلاث مئة سنة، إلى غير ذلك من الروايات المشتملة علي نوادر القصص.
[6]و از اخبار متفرقهاى كه از امامان اهل
بيت عليهالسلام نقل شده برمىآيد كه او تا كنون زنده است و هنوز از دنيا نرفته.
و از قدرت خداى سبحان هيچ دور نيست كه بعضى از بندگان خود را عمرى طولانى دهد و تا
زمانى طولانى زنده نگهدارد. برهانى عقلى هم بر محال بودن آن نداريم و به همين جهت
نمىتوانيم انكارش كنيم. علاوه بر اينكه در بعضى روايات (در منثور از دار قطني و
ابن عساكر ازابن عباس) از طرق عامه (احتمال اول) سبب اين طول عمر هم ذكر شده. در
روايتى كه درمنثور از دارقطنى و ابن عساكر از ابن عباس نقل كردهاند چنين آمده كه:
او فرزند بلا فصل آدم است و خدا بدين جهت زندهاش نگه داشته تا دجال را تكذيب كند.
و در بعضى ديگر (احتمال دوم) كه در درمنثور از ابن عساكر از ابن اسحاق روايت شده
نقل گرديده كه آدم براى بقاى او تا روز قيامت دعا كرده است.
و در تعدادى از روايات (احتمال سوم) كه
از طرق شيعه و سنى رسيده آمده كه خضر از آب حيات كه واقع در ظلمات است نوشيده،
چون وى در پيشاپيش لشكر ذو القرنين كه در طلب آب حيات بود قرار داشت، خضر به آن
رسيد و ذو القرنين نرسيد. و اين روايات و امثال آن روايات آحادى است كه قطع به
صدورش نداريم و از قرآن كريم و سنت قطعى و عقل هم دليلى بر توجيه و تصحيح آنها
نداريم.
قصهها و حكايات و همچنين روايات در
باره حضرت خضر بسيار است و ليكن چيزهايى است كه هيچ خردمندى به آن اعتماد
نمىكند. مانند اينكه در روايت الدر المنثور از ابن شاهين از خصيف آمده كه: چهار
نفر از انبياء تا كنون زندهاند، دو نفر آنها يعنى عيسى و ادريس در آسمانند و دو
نفر ديگر يعنى خضر و الياس در زمينند، خضر در دريا و الياس در خشكى است.
و نيز مانند روايت الدر المنثور از
عقيلى از كعب كه گفته: خضر در ميان درياى بالا و درياى پائين بر روى منبرى قرار
دارد، و جنبندگان دريا مأمورند كه از او شنوايى داشته باشند و اطاعتش كنند، و همه
روزه صبح و شام ارواح بر وى عرضه مىشوند
و مانند روايت الدر المنثور از ابى
الشيخ در كتاب" العظمة" و ابى نعيم در حليه از كعب الاحبار كه گفته: خضر
پسر عاميل با چند نفر از رفقاى خود سوار شده به درياى هند رسيد- و درياى هند همان
درياى چين است- در آنجا به رفقايش گفت: مرا به دريا آويزان كنيد، چند روز و شب
آويزان بوده آن گاه صعود نمود گفتند: اى خضر چه ديدى؟ خدا عجب اكرامى از تو كرد كه
در اين مدت در لجه دريا محفوظ ماندى! گفت: يكى از ملائكه به استقبالم آمده گفت: اى
آدمى زاده خطاكار از كجا مىآيى و به كجا مىروى؟ گفتم: مىخواهم ته اين دريا را
ببينم. گفت: چگونه مىتوانى به ته آن برسى در حالى كه از زمان داود عليهالسلام
مردى به طرف قعر آن مىرود و تا به امروز نرسيده. با اينكه از آن روز تا امروز
سيصد سال مىگذرد. و رواياتى ديگر از اين كه مشتمل بر نوادر داستانها است.
[7]نتيجه: خضر زنده و حيات دارد هر چند در
مورد علت حيات او روايات متفاوت است.
اما در مورد ذي القرنين:حضرت خضر جزء نيروهاي ذي القرنين بود
مرحوم علامه طباطبائي در اين زمينه در تفسير الميزان ج 13 ص 378 بحث مفصلي دارد که
شايسته مطالعه است. ايشان ميفرمايد:
«
لم يعترض
لاسمه و لا لتأريخ زمان ولادته و حياته و لا لنسبه و سائر مشخصاته علي ما هو دأبه
في ذكر قصص الماضين بل اكتفي علي ذكر ثلاث رحلات
منه فرحلة أولى إلى المغرب حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئة (أو
حامية) و وجد عندها قوما، و رحلة ثانية إلى المشرق حتى إذا بلغ مطلع الشمس وجدها
تطلع علي قوم لم يجعل الله لهم من دونها سترا، و رحلة ثالثة حتى إذا بلغ بين
السدّين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا...
و الخصوصيات و الجهات الجوهرية التي
تستفاد من القصة هي أولا...
و ثانيا: أنه كان مؤمنا بالله و اليوم
الآخر و متدينا بدين الحق كما يظهر من قوله: «ه
ذا
رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ
رَبِّي حَقًّا» و قوله: «
أَمَّا مَنْ ظَلَمَ
فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً
وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» إلخ و يزيد في كرامته الدينية أن قوله
تعالى: «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ
تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» يدل على تأييده بوحي أو إلهام أو نبي من أنبياء
الله كان عنده يسدده بتبليغ الوحي.
و ثالثا: أنه كان ممن جمع الله له خير الدنيا و الآخرة، أما خير الدنيا فالملك
العظيم الذي بلغ به مغرب الشمس و مطلعها فلم يقم له شيء و قد ذلت له الأسباب،
[8]
و أما خير الآخرة فبسط العدل و إقامة الحق و الصفح و العفو و الرفق و كرامة النفس
و بث الخير و دفع الشر،
[9]
و هذا كله مما يدل عليه قوله تعالى: «
إِنَّا مَكَّنَّا
لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» مضافا إلى ما
يستفاد من سياق القصة من سيطرته الجسمانية و الروحانية.
و رابعا: أنه
صادف قوما ظالمين بالمغرب فعذبهم.
و خامسا: أن
الردم الذي بناه هو في غير مغرب الشمس و مطلعها فإنه بعد ما بلغ مطلع الشمس أتبع
سببا حتى إذا بلغ بين السدين. و من مشخصات ردمه مضافا إلى كونه واقعا في غير
المغرب و المشرق أنه واقع بين جبلين كالحائطين، و أنه ساوي بين صدفيهما و أنه
استعمل في بنائه زبر الحديد و القطر، و لا محالة هو في مضيق هو الرابط بين ناحيتين
من نواحي الأرض المسكونة.»
[10]قرآن كريم متعرض اسم او و تاريخ زندگى
و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده. البته اين رسم قرآن كريم در همه موارد است كه
در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمىپردازد. در خصوص ذو القرنين هم اكتفاء به
ذكر سفرهاى سهگانه او كرده، اول سفرش به مغرب تا آنجا كه به محل فرو رفتن خورشيد
رسيده و ديده است كه آفتاب در"
عَيْنٍ حَمِئَةٍ" و يا "حاميه"
فرو مىرود، و در آن محل به قومى برخورده است. و سفر دومش از مغرب به طرف مشرق
بوده، تا آنجا كه به محل طلوع خورشيد رسيده، و در آنجا به قومى برخورده كه خداوند
ميان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده. و سفر سومش تا به موضع بين السدين
بوده، و در آنجا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف و كلام نمىفهميدند... اين
آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستان آورده، و از آنچه آورده چند خصوصيت و جهت
جوهرى داستان استفاده مىشود:...
خصوصيت دوم: اينكه او مردى مؤمن
به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته
است:"
هذا
رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ
كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا"
و نيز گفته:"
أَمَّا
مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ
عَذاباً نُكْراً وَ أَمَّا
مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً..."
گذشته از اينكه آيه"
قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا
أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً"
كه خداوند اختيار تام به او مىدهد، خود شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى او
مىباشد، و مىفهماند كه او به وحى و يا الهام و يا به وسيله پيغمبرى از پيغمبران
تاييد مىشده، و او را كمك مىكرده.
خصوصيت سوم: اينكه او از كسانى
بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براى اينكه
سلطنتى به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هيچ چيز
جلوگيرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند و اما آخرت، براى اينكه او
بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و
دفع شر در ميان بشر سلوك كرد كه همه اينها از آيه" إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي
الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً" استفاده مىشود. علاوه
بر آنچه كه از سياق داستان بر مىآيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى و روحانى به او
ارزانى داشته است.
خصومت چهارم: اينكه
به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
خصوصيت پنجم:اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب و مشرق
آفتاب بوده، چون بعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو
كوه رسيده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده
اين است كه ميان دو كوه ساخته شده، و اين دو كوه را كه چون دو ديوار بودهاند به
صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدى كه ساخته پارههاى آهن و قطر به كار
رفته، و قطعا در تنگنايى بوده كه آن تنگنا رابط ميان دو قسمت مسكونى زمين بوده
است... اين گوشهاي از شخصيت خضر و ذي القرنين بود که به مناسبت در گيري خضر و
دجال طبق روايت عامه بيان شد.
اما بحث ما راجع به روايات دجال در کتب
عامه بوده
روايت دوم از منابع عامه:روايت نواس بن سمعان: (ايشان را جزء
صحابه ميدانند، شامي است و خدمت پيامبر، اسلام آورد و خواهرش را به عقد پيامبر
آورد ولي اين عقد به عروسي تبديل نشد)
نواس روايت مفصلي را از پيامبر اکرم در
مورد دجال نقل ميکند. اين روايت در هيچ منبع شيعي نيامده است ونياوردن علما روايت
مذکور را در کتب خودشان دليل برنديدن روايت نبوده بلکه اعراض از اين گونه روايات
کرده اند. فقط ابن شد قم (م. 1033) در زهرة المقول اين روايت را از صحيح مسلم نقل
ميکند. اهل سنت روايت را در عمده صحاح و مسانيدشان نقل کرده اند و يکي از مفصل
ترين روايات عامه است. اين روايت تفاصيل و جزئيات دجال را بيان ميکند.
مصادر روايت:عبد الرزاق: ج 11 ص 392 ح 20822 / ابن
أبي شيبة: ج 15 ص 132 ح 19313 / أحمد: ج 6 ص 454 عن عبد الرزاق / مسلم: ج 4 ص
2250 ب 20 ح 2937 / ابن ماجة: ج 2 ص 1356 ب 33 ح 4075 كما في مسلم بتفاوت
يسير، بسند آخر، عن النواس بن سمعان الكلابي / أبو داود: ج 4 ص 117 ح 4321 كما في
رواية مسلم الأولى، مختصرا، بسند آخر، عن النواس بن سمعان البزار: على ما في كشف
الهيثمي / الترمذي: ج 4 ص 510 ب 59 ح 2240 كما في رواية مسلم الأولى بتفاوت
و...
اما
بيان روايت: ما روايت را صحيح مسلم را نقل ميکنيم.
(مسلم، ج 4، ص2250، ب20، ح 2937)
عن نواس بن سمعان، قال: ذكر رسول الله
صلى الله عليه وسلم الدجال ذات غداة فخفض فيه ورفع (يک روز صبح رسول خدا از د جال
سخن گفت و جزئيات و تفصيلات اورا شرح داد) حتى ظنناه في طائفة النخل فلما رحنا
إليه عرف ذلك فينا (تااين که گمان کرديم در نزديکي ما در نخلستان است پس هنگامي که
ما به سوي او رفتيم...) فقال: ما شأنكم؟ (پيامبر فرمود، کاري داريد؟) قلنا: يا رسول
الله ذكرت الدجال غداة، فخفضت فيه ورفعت، حتى ظنناه في طائفة النخل (گفتيم يا
رسول الله، صبح از دجال سخن گفتي و حزئيات اورا شرح دادي تا اين که ما گمان کرديم
در نزديكي ما درنخلستان است) فقال: غير الدجال أخوفني عليكم (از غير دجال برشما
بيشتر ميترسم) إن يخرج وأنا فيكم فأنا حجيجه دونكم، وإن يخرج ولست فيكم فامرؤ
حجيج نفسه، والله خليفتي علي كل مسلم، إنه شاب قطط (جوان و موي فرفري دارد) عينه
طافئة (يک چشمي است) كأني أشبّهه، بعبد العزي بن قطن (گويا اورا شبيه عبد عزي بن
قطن ميبينم) فمن أدركه منكم فليقرأ عليه فواتيح سورة الكهف (پس هرکه اورا درك
کرد اوائل سوره کهف را بخواند) إنه خارج من خلة بين الشام والعراق، فعاث يمينا
وعاث شمالا (دجال از مرز بين شام و عراق خارج ميشود، فساد (عاث:اي فسد أو أشد
فسادا أو أسرع فسادا منظور است؛ فساد يا فساد بسيار يافسادي که سريع فراگير ميشود
مثل آتشي که در هيزم افتد) شرق و غرب را فرا ميگيرد.
يا عباد الله فاثبتوا (اي بندگان ثابت
قدم باشيد) قلنا: يا رسول الله وما لبثه في الأرض؟ (گفتيم يا روسول الله؛ مدت
توقفش در زمين چقدر است؟) قال: أربعون يوما، يوم كسنة ويوم كشهر، ويوم كجمعة، وسائر
أيامه كأيامكم (فرمود: 40 روز، يک روز مثل يک سال، و يک روز آن مثل يک ماه، و يک
روز آن مثل يک هفته، و مابقي ايامش مثل ايام شما، يعني همه حکومتش تقريبا دو سال
طول ميکشد، اگر علماي ما به اين روايت عمل کنند و محور را اين روايت قرار دهند
(هرچند به اين روايت عمل نکرده اند) چطور قائلند که دجال ظهور کرده و آن را بر
مادي گري غربي تطبيق ميدهند و چگونه قضيه دجال را يک جريان ميدانند، اين تطبيقات
با روايت مذکور قابل جمع نيست.)
قلنا يا رسول الله فذلك اليوم الذي
كسنة أتكفينا فيه صلاة يوم؟ (گفتيم يا رسول الله؛ روز ي که در زمان دجال به اندازه
يک سال است، آيا نماز يک روز مارا کفايت ميکند؟ قال: لا، اقدروا له قدره (فرمود:
نه، اندازه گيري کنيد، اين جاست که بدعتها را به جاي اجتهادات جايگزين ميکنند
واين را دليل براجتهاد ميدانند. روايت در کتب ما نيامده، به شرح روايت مراجعه
کنيد،اما طريق خواندن نماز: شما درآن روزصبح تا ظهر را حساب کنيد (مثلا 7 ساعت)
بعد از گذشت اين زمان نماز ظهر بخوانيد و سپس گذشت زمان براي نماز عصر و مغرب و
عشا را حساب کرده و بعد از طي زمان هرکدام، نماز آن نوبت بجاآوريد. پس در يک روز
که وسعت يک سال است اين گونه نماز بخوانيد.)... أن شاء الله باقي بحث را در جلسه
آتي دنبال ميکنيم.