درس مهدویت استاد طبسی

89/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

سخن پيرامون روايات  دجال در کتب  اهل سنت بود که بحث درگيري حضرت خضر با دجال در کتب عامه به ميان آمد، (ولي در منابع خودمان درگيري حضرت خضر با دجال را نيافتم.) به همين مناسبت ما فصلي راجع به خضر از نگاه رواياتمان، شروع کرده و ضمن اشاره نمودن به چند روايت در اين زمينه، شخصيت خضر و نقش ايشان را در دوران غيبت از کتب خاصه بيان کرديم،  روايات باقي مانده را دراين جلسه مرور مي‌کنيم.
معمولا ائمه عليهم السلام هنگام سخن از حضرت خضر؛ مساله  طول عمر امام زمان عجل‌الله  و غيبت آن بزرگواررا مطرح مي‌کردند، گويا قضيه حيات و طولاني بودن عمر حضرت خضر و غايب بودن ايشان جزء فرهنگ و مسائل مورد قبول و از مسلمات بوده است. افراد وقتي از طولاني بودن عمر امام زمان عجل‌الله  و غيبت ايشان از ائمه سوال مي‌کردند، ائمه عليهم السلام اشاره به حيات و زنده بودن و طولاني بودن عمر حضرت خضر مي‌کردند.
در روايتي که از عامه نقل کرديم گوياي اين مطلب بود که خضر طبق روايت خود اهل سنت عمرش طولاني و تا زمان ظهور دجال خواهد بود، هرچند دراين که دجال قبل از ظهور و يا بعد از ظهور باشد اختلاف است.
بعضي از اهل سنت با توجه به آيه 57 سوره مريم « وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا» و در اين كتاب، [سرگذشتِ‏] ادريس را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر بود. (56) او را به مكانى بلند فرا برديم. (57) قائلند که حضرت ادريس زنده است ولي غالبا علماء ما اين بيان را قبول ندارند.
روايتي از کتاب محاسن برقي: (محاسن از قديمي ترين کتاب  هائي است که قمي‌ها نوشتند.)
عنه، عن أبيه، عن أبي هاشم الجعفري رفع الحديث قال: قال أبو عبد الله عليه‌السلام، دخل أمير المؤمنين (صلوات الله عليه) المسجد ومعه الحسن عليه‌السلام  فدخل رجل، فسلم عليه، فرد عليه شبيها بسلامه فقال: يا أمير المؤمنين جئت أسألك  فقال: سل قال: أخبرني عن الرجل إذا نام أين تكون روحه؟ - وعن المولود الذي يشبه أباه كيف يكون؟ - وعن الذكر والنسيان كيف يكونان؟  قال: فنظر أمير المؤمنين عليه‌السلام  إلى الحسن عليه‌السلام  فقال أجبه، فقال الحسن: إن الرجل إذا نام فإن روحه متعلقة بالريح، والريح متعلقة بالهواء،  فإذا أراد الله أن يقبض روحه جذب الهواء الريح، وجذبت الريح الروح، وإذا أراد الله أن يردها في مكانها جذبت الروح الريح، وجذبت الريح الهواء، فعادت إلى مكانها، وأما المولود الذي يشبه أباه، فإن الرجل إذا واقع أهله بقلب ساكن وبدن غير مضطرب وقعت النطفة في الرحم، فيشبه الولد أباه، وإذا واقعها بقلب شاغل وبدن مضطرب، فوقعت النطفة في الرحم، فإن وقعت علي عرق من عروق أعمامه يشبه الولد أعمامه، وإن وقعت علي عرق من عروق أخواله يشبه الولد أخواله، وأما الذكر والنسيان، فإن القلب في حق، والحق مطبق عليه، فإذا أراد الله أن يذكر القلب سقط الطبق، فذكر، فقال الرجل: " أشهد أن لا إلا الله وحده لا شريك له، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، وأشهد أن أباك أمير المؤمنين وصى محمد حقا حقا، ولم أزل أقوله، وأشهد أنك وصيه، وأشهد أن الحسين وصيك، حتى أتى على آخرهم "، فقال: قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : فمن كان الرجل؟ - قال: الخضر عليه‌السلام  [1]
امير مومنان عليه‌السلام  وارد مسجد شد و همراه او امام حسن بود، سپس مردي داخل مسجد شد و سلام کرد، حضرت امير همان گونه که آن مرد سلام کرده بود جواب فرمودند، پس عرض کردند، آمده ام تا سوال کنم يا امير مومنان، عرض کرد: مرا آگاه کن از انسان وقت خوابيدن که روحش کجا مي‌رود؟ واين که چرا فرزند شبيه پدرش است؟ و به يا آمدن و فراموشي چگونه است؟ حضرت أمير به امام مجتبى عليه‌السلام  فرمود: اى أبا محمّد پاسخش را بده.
امام مجتبى عليه السلام فرمود:  همانا انسان وقتي مي‌خوابد به درستي كه روح آدمى مرتبط به ريح است و ريح با هواء، و اگر خداوند اجازه بازگشت روح را به بدن صاحبش ندهد، هواء ريح را جذب مى‏كند و ريح نيز روح را به سمت خود مى‏كشد. اگر خداى تعالى اجازه فرمايد كه آن روح به صاحبش برگردد، همان روح ريح را جذب نموده و آن ريح هوا را، و روح مراجعت نموده و در بدن صاحبش جاى مى‏گيرد. و امّا جهت شباهت برخى از فرزندان به عموها و دائيها اين است كه هر گاه انسان با دلى آسوده و بدنى غير مضطرب با همسر خود نزديكى نمايد نطفه در كيسه رحم ساكن شده و فرزند شبيه به پدرخود مى‏شود، و چنانچه عمل نزديكى با دلى ملتهب و جسمى مضطرب انجام شود در اين صورت نطفه در رحم ساکن شده، (پس نطفه  بر يكى از رگها قرار مى‏گيرد) كه اگر آن رگهاى عموها باشد شبيه عموها شده و اگر بر رگهاى دائيها قرار بگيرد شبيه ايشان مى‏شود.
و امّا ذکر و نسيان: قلب انسان در جعبه و حقّه كوچكى قرار دارد، و بر آن حقّه سرپوشى نهاده شده است، پس هرگاه خداوند اراده کند که قلب به خاطر آورد، آن سرپوش کنار رود، پس قلب فراموش شده را به ياد آورد.
آن فرد سائل گفت: شهادت مى‏دهم كه هيچ معبودى جز اللَّه نيست  و شريکي ندارد و اينكه محمّد رسول خدا  و بنده او است و شهادت مي‌دهم که پدرت اميرالمومنين جانشين بر حق پيامبر است و پيوسته نيز بدان معترف بودم {و با اشاره به حضرت مجتبى گفت}و شهادت مى‏دهم كه تو وصىّ پدرت و جانشين اويى! و شهادت مى‏دهم كه حسين بن
على وصىّ و جانشين پدرش پس از تو است، سپس تا به آخر ائمه را نام برد. راوي از امام صادق سوال مي‌کند که آن سائل که بود؟ امام صادق عليه‌السلام  فرمود: خضر
اين روايت در کافي شريف هم آمده، ضمن اين که حضرت خضر پس از نام بردن دوازده امام، به امير مومنان سلام مي‌کند، اما  نقل اصول کافي:
وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ قَامَ فَمَضَي فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فَقَالَ مَا كَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ قَالَ هُوَ الْخَضِرُ[2]
حضرت أمير به امام حسن عليهما السّلام فرمود: اى أبا محمّد برو دنبالش ببين كجا مى‏رود؟ او بدنبالش رفت ولى اثرى از او نيافته و گفت: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت ديگر متوجّه نشدم به كجا رفت، و خدمت پدر رسيده و جريان را باز گفتم. آن حضرت فرمود: اى ابا محمّد آيا دريافتى او كه بود؟ گفتم: خدا و رسول و أمير المؤمنين داناترند، فرمود: او خضر (عليه السّلام) بود.
نکته: از اين روايت استفاده مي‌شود که حضرت خضر درآن زمان  در قيد حيات بوده است. روايت مذکور از رواياتي است که فقط شيعه آن را نقل مي‌کند و حتي يک منبع از عامه آن را نياورده است.
مصادر روايت:
روايت را محاسن برقي (ج 2 - ص 332 – 333)، اصول کافي (ج‏1 ص 526)، اثبات الوصية ص 136، كمال الدين و تمام النعمة، (ج‏1، ص: 315)، علل الشرائع، (ج‏1، ص: 98) و تفسير قمي (ج2 ص 44) و... نقل کرده اند، مدارک از قوّت بسيار محکمي برخوردار است بنابراين مدارک قائلين به حيات خضر همين هاست.
روايت ديگر:
حدثنا علي بن عبد الله الوراق قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعري قال: دخلت علي أبي محمد الحسن بن علي عليهما السلام وأنا أريد أن أسأله عن الخلف [ من ] بعده، فقال لي مبتدئا
«يا أحمد بن إسحاق إن الله تبارك وتعالى لم يخل الأرض منذ خلق آدم عليه السلام ولا يخليها إلى أن تقوم الساعة من حجة لله علي خلقه، به يدفع البلاء عن أهل الأرض، وبه ينزل الغيث، وبه يخرج بركات الأرض. قال: فقلت له: يا ابن رسول الله فمن الامام والخليفة بعدك؟ فنهض عليه السلام مسرعا فدخل البيت، ثم خرج وعلى عاتقه غلام كأن وجهه القمر ليلة البدر من أبناء الثلاث سنين، فقال: يا أحمد بن إسحاق لولا كرامتك على الله عز وجل وعلى حججه ما عرضت عليك ابني هذا، إنه سمي رسول الله صلى الله عليه وآله وكنيه، الذي يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلما. يا أحمد بن إسحاق مثله في هذه الأمة مثل الخضر عليه السلام، ومثله مثل ذي القرنين، والله ليغيبن غيبة لا ينجو فيها من الهلكة إلا من ثبته الله عز وجل على القول بإمامته ووفقه [ فيها ] للدعاء بتعجيل فرجه[3] فقال أحمد بن إسحاق: فقلت له: يا مولاي فهل من علامة يطمئن إليها قلبي؟ فنطق الغلام عليه السلام بلسان عربي فصيح فقال: أنا بقية الله في أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عين يا أحمد بن إسحاق. فقال أحمد بن إسحاق: فخرجت مسرورا فرحا، فلما كان من الغد عدت إليه فقلت له: يا ابن رسول الله لقد عظم سروري بما مننت [ به ] على فما السنة الجارية فيه من الخضر وذي القرنين؟[4]  فقال: طول الغيبة يا أحمد، قلت: يا ابن رسول الله وإن غيبته لتطول؟ قال:‌اي وربي حتى يرجع عن هذا الامر أكثر القائلين به [5]  ولا يبقى إلا من أخذ الله عز وجل عهده لولايتنا وكتب في قلبه الايمان وأيده بروح منه [6] يا أحمد بن إسحاق: هذا أمر من أمر الله، وسر من سر الله، وغيب من غيب الله، فخذ ما آتيتك واكتمه وكن من الشاكرين تكن معنا غدا في عليين[7]
شيخ صدوق از احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى روايت كند كه وى گفت: خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رسيدم و در نظر داشتم راجع به جانشينش از وى سؤالاتى بكنم، قبل از اينكه سؤال خود را مطرح سازم فرمود: اى احمد خداوند هرگز روى زمين را خالى از حجت نخواهد گزارد، و از آغاز آفرينش آدم تا روز قيامت اين روش جارى خواهد بود، پروردگار به وسيله آن حجت بلاها را از زمين دفع ميكند و بركات خود را بر اهل زمين نازل ميسازد.
راوى گويد: عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه خليفه و امام بعد از شما كيست؟ امام پس از اين سؤال من از جاى خود با سرعت حركت كرد و داخل اطاقى شد و بار ديگر در حالى كه كودكى را در روى شانه خود گذاشته بود وارد گرديد، صورت اين كودك مانند ماه تمام ميدرخشيد و در حدود سه سال از عمرش ميگذشت سپس فرمود: اى احمد اگر نه اين بود كه نزد خداوند آبرو و شرافت دارى و در نزد حجت‏هاى پروردگار داراى مقام و منزلت هستى هرگز اين كودك را بتو نشان نميدادم، اين كودك با حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله همنام و كنيه است، و او زمين را پس از ظلم و جور از عدل و داد پر ميكند.
اى احمد مثل اين كودك در ميان اين امت مانند خضر و ذى القرنين است، به پروردگار سوگند اين غيبتى خواهد داشت كه جز گروهى از معتقدين به امامت ائمه بقيه هلاك خواهند گرديد احمد گويد: عرض كردم: اى مولاى من او علامتى دارد كه قلبم اطمينان پيدا كند، در اين هنگام كودك شروع به سخن گفتن نمود و با زبان عربى فصيحى گفت: «أنا بقية اللَّه في أرضه و المنتقم من أعدائه فلا تطلب أثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق».
احمد گويد: من پس از اين جريان خوشوقت از منزل امام عليه السّلام بيرون شدم و روز بعد بار ديگر خدمت امام رسيدم و عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه من ديروز بسيار مسرور شدم و از منتى كه بر من نهادى ممنون هستم، اينك بفرمائيد سنت‏هاى خضر و ذو القرنين در مورد او چيست؟ فرمود: براى اينكه وى مدت زيادى در غيبت خواهد ماند، عرض كردم: مگر غيبت او بسيار طول ميكشد؟.
فرمود: آرى به خداوند سوگند او به اندازه‏اى در پشت پرده غيبت بماند تا آنگاه كه گروهى از معتقدين امامت از عقيده خود برگردند، و جز افرادى كه خداوند ميثاق ولايت ما را از آنان گرفته و روح ايمان را در آن تقويت فرموده ثابت نخواهد ماند؛ اى احمد اين از اسرار خداوند است اكنون اين سر را نگهدار و به كسى اطلاع نده و سپاسگزار باش تا فرداى قيامت با ما باشى.
 بيان علامه طباطبائي (ره)
علامه طباطبائي در جلد 13 تفسير شريف الميزان ذيل آيه «وَ يَسَْلُونَكَ عَن ذِى الْقَرْنَينْ‏ِ  قُلْ سَأَتْلُواْ عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا» (83 /کهف) بحث مبسوطي راجع به ذوالقرنين دارند ضمن اين که مي‌فرمايند: [ مطالب نقل شده در مورد ذوالقرنين]
مشتمل بر مطالب شگفت‏آورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده، و بلكه عقل سالم آن را محال مى‏داند، و عالم وجود هم منكر آن است‏.[8]  ايشان  بياني هم در مورد حضرت خضر دارند:
لم يرد ذكره في القرآن إلا ما في قصة رحلة موسي إلى مجمع البحرين، و لا ذكر شي‏ء من جوامع أوصافه إلا ما في قوله تعالى. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» (65 / کهف)  من السورة و الذي يتحصل من الروايات النبوية أو الواردة من طرق أئمة أهل البيت في قصته ففي رواية محمد بن عمارة عن الصادق ع: أن الخضر كان نبيا مرسلا- بعثه الله تبارك و تعالى إلى قومه فدعاهم إلى توحيده- و الإقرار بأنبيائه و رسله و كتبه، و كان آيته أنه لا يجلس علي خشبة يابسة- و لا أرض بيضاء إلا أزهرت خضراء- و إنما سمي خضرا لذلك، و كان اسمه تاليا بن مالك بن عابر بن أرفخشد بن سام بن نوح‏ الحديث و يؤيد ما ذكر من وجه تسميته ما في الدر المنثور، عن عدة من أرباب الجوامع عن ابن عباس و أبي هريرة عن النبي ص قال: إنما سمي الخضر خضرا لأنه صلي علي فروة بيضاء- فاهتزت خضراء [9]                    ‏ 
در قرآن كريم در باره حضرت خضر غير از همين داستان رفتن موسي به مجمع البحرين چيزى نيامده و از جوامع اوصافش چيزى ذكر نكرده مگر همين كه فرموده:" فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً"
از آنچه از روايات نبوى و يا روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت عليه‌السلام  در داستان خضر رسيده چه مى‏توان فهميد؟ از روايت محمد بن عماره كه از امام صادق‏ عليه‌السلام  نقل شده و در بحث روايتى آينده خواهد آمد چنين برمى‏آيد كه آن جناب پيغمبرى مرسل بوده كه خدا به سوى قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوى توحيد و اقرار به انبياء و فرستادگان خدا و كتابهاى او دعوت مى‏كرده و معجزه‏اش اين بوده كه روى هيچ چوب خشكى نمى‏نشست مگر آنكه سبز مى‏شد و بر هيچ زمين بى علفى نمى‏نشست مگر آنكه سبز و خرم مى‏گشت، و اگر او را خضر ناميدند به همين جهت بوده است و اين كلمه با اختلاف مختصرى در حركاتش در عربى به معناى سبزى است، و گرنه اسم اصلى‏اش تالى بن ملكان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است... مؤيد اين حديث در وجه ناميدن او به خضر مطلبى است كه در الدر المنثور از عده‏اى از ارباب جوامع حديث از ابن عباس و ابى هريره از رسول خدا نقل شده كه فرمود: خضر را بدين جهت خضر ناميدند كه وقتى روى پوستى سفيد رنگ نماز گزارد، همان پوست هم سبز شد و در بعضى از اخبار مانند روايت عياشى «2» از بريد از يكى از دو امام باقر يا صادق عليه‌السلام  آمده كه: خضر و ذو القرنين دو مرد عالم بودند نه پيغمبر. و ليكن آيات نازله در داستان خضر و موسي خالى از اين ظهور نيست كه وى نبى بوده، و چطور ممكن است بگوييم نبوده در حالى كه در آن آيات آمده كه حكم بر او نازل شده است. [10] إن شاءالله بقيه بحث را در جلسه بعد دنبال مي‌کنيم.


[1]. محاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقي، ج 2، ص 332 – 333) معجم أحاديث الإمام المهدي.4 - شيخ علي كوراني، ج 4، ص253
[2]. اصول كافي، ج‏1، ص 526      .
[3]. تبليغات شديد و زرقا و برقا  و مسائل مادي، بسياري از مردم را در دوران غيبت متزلزل مي کند، ... قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي‏ (كافي، ج‏1، ص‌337) 
در چنين موقعيتي بايد از خداوند عزوجل بخواهيم که جزء گمراهان نباشيم،  يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِك‏ (بحار الأنوار، ج‏92، ص326)  خيلي ها سال ها سرسفره ولي عصر(عج) بودند ولي نمک خوردند و نمکدان شکستند و دينشان را به دنياي ديگران فروختند. دوران غيبت دوران سختي است، دوران مرحوم صدوق (م 381)  با اين که 121 سال از زمان غيبت(260) مي گذرد بنا به فرموده ايشان دوران شک و ترديد در امر غيبت امام (عج) بوده است. شيخ صدوق در مقدمه کمال الدين مي گويد:
انگيزه من در تأليف اين كتاب آن بود كه چون آرزويم در زيارت عليّ بن موسى الرّضا- صلوات اللَّه عليه- برآورده شد به نيشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزيدم، و ديدم بيشتر شيعيانى كه به نزد من آمد و شد مى‏كردند در امر غيبت حيرانند و در باره امام قائم عليه السّلام شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأى و قياس روى آورده‏اند. پس با استمداد از اخبار وارده از پيامبر اكرم و ائمّه اطهار صلوات اللَّه عليهم تلاش خود را در ارشاد ايشان بكار بستم تا آنها را به حقّ و صواب دلالت كنم. تا اينكه شيخى از اهل فضل و علم و شرف كه از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد، من به جهت آنكه وى ديندار و خوش فكر و راست‏كردار بود، از دير زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق ديدار او بودم و او شيخ نجم الدّين محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علىّ بن صلت رضى اللَّه عنه بود  و پدرم از جدّ او محمّد بن- احمد بن عليّ بن صلت- روايت مى‏كرد و علم و عمل و زهد و فضلش را مى‏ستود و احمد بن محمّد بن عيسى با آن فضل و جلالتى كه داشت، از ابو طالب عبد اللَّه بن صلت قمّى رضى اللَّه عنه روايت مى‏كرد و باقى بود تا آنكه محمّد بن حسن صفّار او را ديدار كرد و از او روايت نمود. پس چون خداى- تعالى- مرا به اين شيخ كه از اين خاندان رفيع بود رسانيد او را سپاس گفتم كه ديدارش را نصيبم ساخت و به برادريش گراميم داشت و دوستى و صفايش را به من ارزانى فرمود. يك روز كه برايم سخن مى‏گفت، كلامى از يكى از فلاسفه و منطقيان بزرگ بخارا نقل كرد كه آن كلام او را در مورد قائم عليه السّلام حيران ساخته بود و به واسطه طول غيبتش و انقطاع اخبارش او را به شكّ و ترديد انداخته بود. .
پس من فصولى در اثبات وجود آن حضرت عليه السّلام بيان كرده و اخبارى از پيامبر اكرم و ائمّه اطهار عليهم السّلام در غيبت آن امام، روايت كردم و او بدان اخبار آرامش يافت و شكّ و ترديد و شبهه را از قلب او زايل ساخت و احاديث صحيحى را كه از من فرا گرفت به سمع و طاعت و قبول و تسليم پذيرفت و از من درخواست كرد كه در اين موضوع كتابى برايش تأليف كنم. من نيز درخواست او را پذيرفتم و به او وعده دادم كه هر گاه خداوند وسايل مراجعتم را به محلّ استقرار و وطنم- شهر رى- فراهم كند به گردآورى آنچه خواسته است اقدام نمايم. (كمال الدين شيخ صدوق، ج1، ص 2- 3)
[4]. البته بين ذوالقرنين و حضرت خضر فرق است، حضرت خضر اکنون حيات دارند و مونس امام زمان هستند [طبق روايت ديروز] ولي ذوالقرنين وفات کرده اند، دو دفعه غيبت کرد که هر دفعه 500 سال طول کشيد وسپس ظاهر شد. ممکن است وجه شبه ديگري هم بتوان براي آن ذکرکرد وآن سلطه حضرت بر شرق و غرب و همه جهان مانند ذوالقرنين که برهمه عالم سلطه پيدا کرد.
[5]. به خدا پناه مي بريم در دوران غيبت از اين که ايمانمان مستودع باشد و مستقر نباشد و يا اين که هنگام مرگ به ما گفته شود لست علي دين محمد مت يهوديا او نصرانيا.
[6]. به قول شاعر : لوفتشوا قلبي رأوا وسطه سطرين قدخطا بلا کاتبي / العدل و التوحيد في جانب و حب اهل البيت في جانب اگر کسي قلب مرا بشکافد، درون قلب من دو سطر نوشته شده را مي بيند که از ازل نقش بسته شده اند نه اين که کسي آن ها را نوشته باشد. يک طرف قلبم نوشته که من خداشناسم و او را دادگر مي دانم، حب اهل بيت .
[7]. كمال الدين، ج 2، ص‌384، ب‍ 38، ح1؛ معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)، شيخ علي كوراني، ج 6 ص 89. .
[8]. ترجمه الميزان، ج‏13، ص510 .
[9]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏13، ص352 .
[10]. ترجمه الميزان، ج‏13، ص 488.