بحث پیرامون بررسی
روایت دجال است، درجلسات قبل تقریبا 6 جلد از اجزاء معجم أحادیث
الإمام المهدی عليهالسلام را بررسی کرده وعمده روایات آن راکه
ازطرق اهل بیت بود نقل کردیم، (هرچند در مرحله بعد باید
موضوعی بحث شود)
اما جلد 7 معجم أحادیث الإمام
المهدی عليهالسلام مجموعه ای ازآیات (حدود 300 -400) مرتبط با
مهدویت است، که در جلد مذکور ده مورد (چه بسابیشتر) درذیل
آیات، روایاتی نقل شده که مرتبط به بحث ما (دجال) میباشد.
روایات وارده (مربوط به
جریان دجال) گاهی در کتب خاصه وگاهی درکتب عامه وگاهی
درکتب فریقین آمده است ومابرای تکمیل بحث، این
روایات راهم بررسی میکنیم.
مورد اول: «
ويكلم الناس
في المهد وكهلا ومن الصالحين» (آل عمران - 46 ) و با مردم، در گاهواره و
در حالت كهولت (و ميانسال شدن) سخن خواهد گفت و از شايستگان است.
ذیل آیه شریفه ابن
زید میگوید:
قد كلّمهم عيسى في
المهد (حضرت عیسی درگهواره بامردم سخن گفت) وسيكلمهم إذا قتل الدجال
وهو يومئذ كهل [1] (ودوباره بامردم سخن
خواهد گفت زمانی که به قتل دجال اقدام کند واو درآن روز در سن کهولت است)
بیان فوق روایت نیست
بلکه جمله ای است که از ابن زید نقل شده است، هرچند ابن زید
ازقدماست. مضمون جمله این است که قاتل دجال حضرت عیسی میباشد.
مصادرروایت:اثر فوق راظاهرا هیچ مدرک
شیعی نقل نکرده است. امّا اولین ناقل اهل سنت، طبری در
تفسیرش بوده است. (ج 3 ص 188) است به این بیان: حدثني يونس
(خودش ازیونس نقل میکند) قال: أخبرنا ابن وهب (ابن وهب برای
جمعی نقل کرده که یونس هم درآن جمع بوده است) قال سمعته يعني ابن زيد
يقول في قوله.
بعد ازطبری، سیوطی
درکتاب الدر المنثور (ج 2 ص 25) از طبری، و سپس در کتاب نزول
عیسی بن مریم (ص85 ح62) مرسلا ازطبری نقل میکند.
ازمعاصرین هم كتاب تصريح الكشميري (م 1352) (ص 291) ازطبری نقل
میکند. پس تنها مدرک این اثر (باصرف نظر ازابن زید
واعتباروی درنزد) ماطبری در تفسیرش میباشد.
طبری و تفسیرش:اهل سنت نسبت به طبری
وتفسیرش نظرمثبت دارند. سیوطی درطبقات المفسرین (ص 96
و97) نسبت به طبری اظهار میدارد: وله التصانيف العظيمة منها تفسير
القرآن وهو أجل التفاسير (ازمعتبرترین تفاسیر) لم يؤلف مثله
(نظیر ندارد) كما ذكره العلماء قاطبة منهم النووي في تهذيبه وذلك
(دلیل اعتبار تفسیر) لأنه جمع فيه بين الرواية والدراية (روائی
محض نیست) ولم يشاركه في ذلك أحد لا قبله ولا بعده (احدی مثل
این تفسیر ننوشته است)... ودرآخر اشاره ای مختصر به
درگیری بین ایشان وسلفیها میکند:
وقال أبو محمد الفرغاني: كان ابن جرير
ممن لا تأخذه في الله لومة لائم (ملامت ملامتگران رابه جان میخرید)
مع عظيم ما يلحقه من الأذى والشناعات من جاهل وحاسد وملحد (اذیتها وتهمتها
ازجاهلین وحاسدین وکافران کشید) فأما أهل العلم والدين فغير
منكرين علمه وزهده في الدنيا...مولده بآمل سنة أربع وعشرين ومائتين ومات عشية يوم
الأحد ليومين بقيا من شوال سنة عشر وثلاثمائة.
ذهبی در 2 جای از
سیرأعلام النبلاء راجع به ایشان مطالبی دارد:
ذهبی درسیرأعلام النبلا (ج13
ص 522) در شرح حال فرزند احمدبن حنبل (عبدالله بن احمد که مسندِ پدر را جمع
آوری کرده است) مطلبی را ازابن منادی نقل کرده و سپس آنرا رد
میکند. قول ابن منادی این است:
لم يكن في الدنيا أحد
أروى عن أبيه من عبد الله بن أحمد، لانه سمع منه " المسند "، وهو ثلاثون
ألفا، و " التفسير "، وهو مئة ألف وعشرون ألفا، سمع منه ثمانين ألفا. (ابن
منادی میگوید: ماحافظتر از عبدالله پسر احمدبن حنبل
نداریم، چون ازپدرش مسندرا که مشتمل بر 30000 (سی هزار) حدیث
است، شنیده و همچنین 80000 (هشتادهزار) سطر ازتفسیر پدررا که
مشتمل بر120000 (صدوبیست هزار) سطر میباشد، شنیده است. (پس
احمد بن حنبل هم دارای تفسیر است)
ذهبی منکر اصل تفسیر احمدبن
حنبل میشود و میگوید:
قلت: ما زلنا نسمع بهذا " التفسير
" الكبير لاحمد على ألسنة الطلبة (مادائم اززبان طلبهها میشنویم
که احمد دارای تفسیر است) وعمدتهم حكاية ابن المنادي هذه (ریشه
این حرف به ابن منادی برمی گردد) وهو كبير قد سمع من جده وعباس
الدوري، ومن عبد الله بن أحمد، لكن ما رأينا أحدا أخبرنا عن وجود هذا "
التفسير "، ولا بعضه ولا كراسة منه (یک جزوه ازاین تفسیر
راهم برای مانقل نکرده اند) ولو كان له وجود، أو لشئ منه لنسخوه (اگر
چنین تفسیر بود نسخه برداری میکردند) ولاعتنى بذلك طلبة
العلم، (اگر چنین تفسیر موجود بود طالبین علم به دنبالش
میرفتند) ولحصلوا ذلك، ولنقل إلينا (برای ما ازآن نقل میکردند)
ولاشتهر، ولتنافس (رقابت میکردند)أعيان البغداديين (علمای بغداد) في
تحصيله، ولنقل منه ابن جرير (اگر احمدبن حنبل (م 240) چنین
تفسیری داشت، حتما ابن جریر (م 310) که 60 سال بعد او بود
ازتفسیر احمد نقل میکرد. فمن بعده في تفاسيرهم، ولا - والله - يقتضي
أن يكون عند الامام أحمد في التفسير مئة ألف وعشرون ألف حديث...
سؤال يكي از حاضران راجع به اختلاف طبري
با احمد:
(طبری بااحمدبن حنبل معاصرنبود،
بلکه مشکلش بااحمد این بود که میگفت احمد فقیه نمی باشد
نه اینکه مفسرومحدث نیست، طبری کتاب فقهی نوشت ونام فقها
رادرآن کتاب ذکرکرد ولی نامی ازاحمدبن حنبل به میان
نیاورد، سلفیها وقتی ازاو به خاطر عدم ذکر نام احمد درکتابش
گله کردند، گفت که احمد فقیه نمی باشد
به همین جهت، سلفیها به
بهانه توهين به احمد بن حنبل (فقیه ندانستن احمد) بااودرگیرشدند وبعد
(طبق نقل ابن اثیر) اراذل واوباش را جمع نمودند و خانه اش راسنگسارکردند.او
دیگر نتوانست ازخانه بیرون بیاید، لذادرهمان خانه مرد
وکسی اورا تشییع نکرد.)
خلاصه اینکه: ذهبی
میگوید: وهذا " التفسير " لا وجود له، وأنا أعتقد أنه لم
يكن (احمد چنین تفسیری ندارد) وبعد درجملاتی شان ومقام
بغداد رابالا میبرد، ضمن اینکه حمله به شیعه کرده و علت سقوط
بغداد راشیعه میداند (شبیه حرفهای استادش ابن
تیمیه)
فبغداد لم تزل دار الخلفاء (بغداد دائم
دارالخلفا بوده) وقبة الاسلام، ودار الحديث، ومحلة السنن ولم يزل أحمد فيها معظما
في سائر الاعصار، وله تلامذة كبار، وأصحاب أصحاب، وهلم جرا إلى بالامس، حين
استباحها جيش المغول، وجرت بها من الدماء سيول (درحمله مغول سیل خون
جاری شد، این حرفهای ابن تیمیه است که واقعیت
غیر ازاین میباشد)
وقد اشتهر ببغداد " تفسير "
ابن جرير، وتزاحم على تحصيله العلماء (تلاش میکردند که ازتفسیر
طبری نسخه برداری کنند) وسارت به الركبان (ازهرطرف روبه این
تفسیر میآوردند) ولم نعرف مثله في معناه، ولا ألف قبله أكبر منه
(تفسیری به عظمت تفسیر طبری قبل او تالیف نشده) وهو
(تفسیر) في عشرين مجلدة (20 جلد) وما يحتمل أن يكون عشرين ألف حديث، بل لعله
خمسة عشر ألف إسناد، فخذه، فعده إن شئت.
پس تفسیر طبری نزد اهل سنت
ازجایگاه بالائی برخوردار است ولی راجع به خود مولف نزد اهل سنت
مقداری درمورد او بحث است و عمده بحثها درمورد ابن جریر (صاحب
تفسیر) از حنابله وسلفی هاست.
ذهبی
درسیرأعلام النبلا (ج14 ص 267) شرح حال ونام کتبش را میآورد، کان أحد
أئمة العلماء، يحكم بقوله (طبق نظراو حکم میکردند) ويرجع إلى رأيه لمعرفته
وفضله، وكان قد جمع من العلوم ما لم يشاركه فيه أحد من أهل عصره، فكان حافظا لكتاب
الله، عارفا بالقراءات، بصيرا بالمعاني، فقيها في أحكام القرآن، عالما بالسنن
وطرقها، صحيحها وسقيمها، وناسخها ومنسوخها، عارفا بأقوال الصحابة والتابعين، عارفا
بأيام الناس وأخبارهم، وله الكتاب المشهور في أخبار الامم وتاريخهم "، وله
كتاب: " التفسير " لم يصنف مثله (کتاب تفسیرش نظیر
نداشته)...وكانت الحنابلة حزب أبي بكر بن أبي داود، فكثروا وشغبوا على ابن جرير
(درآن زمان هم سلفیها به عنوان حزب مطرح بودند) وناله أذى، ولزم بيته
(آزارواذیتش کردند وخانه نشینش نمودند) نعوذ بالله من الهوى.
(ذهبی گوید بعضیها ایشان راشیعه میدانند،
ولی اینگونه نیست) ابن جرير من رجال الكمال، وشنع عليه بيسير
تشيع (اورا متهم به اندک تشیعی کرده اند) وما رأينا إلا الخير منه
(آدم خوبی بوده وشیعه نبوده است!!)
[2]وبعضهم ينقل عنه أنه
كان يجيز مسح الرجلين في الوضوء، ولم ذلك في كتبه
(اتهامش به تشیع بدین جهت است که بعضی نقل میکنند که او
به جای شستن پا دروضو، مسح پاها راهم جایز میداند، ولی
این مطلب درکتابهایش موجود نمی باشد)
نگاه کنید کتاب مغنی ابن
قدامه راکه تصریح برمسح علی بن ابیطالب،
ابن عباس، انس وشعبی میکند، چگونه مسح پاها
مشکل دارد بااین که همه صحابه پشت سر امیرالمومنین عليهالسلام
حداقل دردوران پنج ساله حکومتشان نماز میخواندند.
از نظرشیعه، برای شناخت
طبری به قاموس الرجال تستری مراجعه نمایید (مرحوم
تستری چندین صفحه درشرح حال ایشان ونظرات و مواضعش مینویسد)
به نظربنده طبری نه تنها شیعه نمی باشد بلکه بسیار متعصب
است ومواضع ایشان (ازقبیل جریان ابوذر، نسبت دادن ريشه
تشیع به عبدالله بن سبا که ریشه واصل اين اتهام و نسبت، ازطبری
میباشدودیگران هم ازاونقل کرده اند ویا عدم نقل نامه
معاویه به محمدبن ابی بکر، به خاطراینکه مردم تحمل ندارند)
بیانگر این مطلب است) بعضی قائلند که طبری در انتخاب نصوص
بدسلیقه بوده، ولی بنده معتقدم که ایشان بدجنس بوده ومتوجه بوده
تا مطالبی را که موجب پریشان خاطری بعضی میشود نقل
ننماید)
مفاداثر: اثري را كه طبری نقل
میکند، تنها برداشتي كه ما از آن میکنیم کشته شدن دجال به
وسیله حضرت عیسی میباشد واین موضوع درروایات
متعدد آمده است.
مورد دوم:«
إذ قال الله
يا عيسى إني متوفيك ورافعك إلي ومطهرك من الذين كفروا » (آل عمران - 55 )
«هنگامى كه خدا به عيسى فرمود: «من تو را
برمىگيرم و به سوى خود، بالا مىبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك
مىسازم»
ذیل آیه، مطلبی راکعب
الاحبارازپیامبر نقل میکند، کعب پیامبر راندیده تا به
پیامبر نسبت دهد، ایشان تابعی است که صحابه ازاو روایت
نقل میکنند (واین ازعجایب است که قضیه برعکس شده است)
کعب الاحبار در نزد شیعه وسنت هیچ اعتباری ندارد، تنها
کسی که کعب راتوثیق کرده است، معاویه میباشد، هرچند عملا
اورا توثیق میکردند، وکارهای فرهنگی را به اوسپرده
بودند، سخنران قبل ازخطبهها بود وتفسیر وحدیث میگفت، کتب اهل
سنت پراز حرفهای کعب یهودی است که به سلیقه خودش حرفها
رابازگو میکرده است، امام باقر عليهالسلام درمورد ایشان میفرماید:
کذب کعب، (ماقبلا شخصیت کعب راارزیابی کرده ایم)
"
لما
رأى عيسى بن مريم قلة من معه (هنگامی که عیسی تعداد
یاران خود راکم دید)
شكى إلى الله تعالى
فقال الله: إني رافعك إلي ومتوفيك (تورا بالا میبرم وحفظ میکنم)
(كذا )
وليس من رفعت عندي يموت (اینگونه
نیست که هرکه رانزد خودم بالا ببرم، بمیرد)
وإني
باعثك على الأعور الدجال فتقتله ثم تعيش بعد ذلك أربعة وعشرين سنة
(بعدازکشتن دجال 24 سال زندگی میکنی)
ثم
أتوفاك ميتة الحق[3] (باتوجه به این روایت و
روایات عمر حكومت امام زمان عليهالسلام که7، 9، 10و20سال در بعض
روایات ما آمده است، حضرت عیسی بعد از حصرت مهدی عليهالسلام
خواهد بود، ولی ظاهراً قضیه این طور نیست، ضمن
اینکه جمله مذکورِ ازکعب، روایت نیست.
مصادراثر:اثررافتن ابن حماد (ج2 ص 578) ازکعب نقل
میکند: حدثنا نعيم، ثنا بقية بن الوليد، عن صفوان بن عمرو، عن المشايخ، عن
كعب قال: - ولم يسنده إلى النبي، بعدازایشان
عبدالرحمان ثعالبی (م. 875)
درجواهرالحسان (جلد1ص258) روایت رانقل میکند. ازشیعه تنها کسی
که اثررا نقل میکند. پس از او محمدبن ابوطالب حسنی (قرن 10) در تسلیة المجالس وزینة المجالس
(ج1 ص131) نقل میکند.