بحث ما درباره بررسی روایات
خراسانی از حیث سند ودلالت بود. عمده روایت دراین مبحث،
روایت نعمانی بود که ما به تفصیل روایت را خواندیم
ومعلوم شد که علائم دیگری هم غیر از خراسانی در این
روایت وجود دارد که اگر ما این روایت را به دلیل مشکل
سندی کنار بگذاریم مبتلا به اشکالات دیگری میشویم
مگر اینکه ادله دیگری پیدا کنیم.
اگر ما از آن چند نفرموجود درسند
روایت نعمانی اغماض کنیم از حسن بن علی بن ابی حمزه
نمی توان اغماض کرد اینک به کلام برخی بزرگان درمورد این
شخص اشاره میکنیم:
مرحوم کشی تصریح میفرماید
که او کذاب است، ایشان به نقل از صاحب تفسیر عیاشی نقل
میکند که ابن فضال نسبت به اوفرموده:
کذاب ملعون.مجددا از برخی از مشایخ خود
تعبیر رجل سوء را درمورد اونقل میکند.
ابن غضائری: ضعیف
فی نفسه.حال دربرابر این تضعیفات
آیا ما توثیقاتی داریم که بتوانیم مشکل را حل
کنیم یا بتوانیم خود این تضعیفات را زیر سوال
ببریم؟ به عبارتی یا مقتضی را از بین ببریم
ویا اینکه آنها را مبتلا به مانع ومعارض نمائیم؟
برخی در هردو جهت وارد بحث شدهاند،
هم مقتضی را زیر سوال برده اندوهم در مقابل ادلهای
برتوثیقش بیان نموده اند:
استناد به کامل الزیارات
استناد به تفسیر قمی
استناد به روایت اصحاب اجماع
استناد به روایت اجلاء
[1]استناد به کثرت روایات او در کتب
اربعه که در حدود 50 روایت است.
صاحب کتاب بودن اوکه شیخ
طوسی به تمامی کتب او طریق دارد.
اما مناقشاتی که نسبت به
تضعیفات شده:
اولا
کتاب مرحوم غضائری زیرسوال است وما استناد کتاب را به ایشان
قبول نداریم.
ثانیا در
مورد لا استحل الروایة که ابن فضال گفته باید گفت که این مطلب
راجع به پدر است نه فرزند زیرا عین همین مطلب را ابن فضال راجع
به پدرش نقل میکند بعید است که ابن فضال یک مرتبه تفسیر
را از اول تا آخر از پدر ویک مرتبه هم از اول تا آخر از پسر شنیده
وبگوید لا استحل الروایة،
مرحوم خوئی دراین زمینه میفرماید این مطلب
راجع به پدر است اما دوباره برمی گردد ومی گوید راجع به پسر
است.
اما در مورد تضعیف کشی که
کذاب گفته بود، این تضعیف را اگر بتوانیم به یک نحو رد
کنیم توثیقات درباره او معتبر و بلا معارض خواهد شد. اما برخی
این تضعیف را به جنبه اعتقادی بردهاند وگفتهاند مشکل
اعتقادی دارد نه اینکه دروغگو باشد. این فرمایش مرحوم
مجلسی اول درروضة المتقین میفرماید: الظاهر ان الطعون
باعتبار مذهبه الفاسد ولهذا روي عنه مشایخنا لثقته فی النقل
[2].
برخی دیگر هم در «روح
الجوامع» کأن میخواهند با عرضه کردن نمونهای از روایاتش
حتی قائل به عدم مشکل عقیدتی ایشان بشوند ویا حد
اقل اینگونه بیانات در مورد وی صحیح نیست.
بنابراین چند روایت برای مدعای خود نقل میکند:
عنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ
إِنَّ سُنَنَ الْأَنْبِيَاءِ ع مَا وَقَعَ عَلَيْهِمْ مِنَ
الْغَيْبَاتِ جَارِيَةٌ فِي الْقَائِمِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَذْوَ النَّعْلِ
بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ فَقُلْتُ لَهُ يَا
ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ يَا
بَا بَصِيرٍ هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى ذَلِكَ ابْنُ سَيِّدَةِ
الْإِمَاءِ يَغِيبُ غَيْبَةً يَرْتَابُ فِيهَا الْمُبْطِلُونَ ثُمَّ يُظْهِرُهُ
اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَفْتَحُ عَلَى يَدَيْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ
مَغَارِبَهَا وَ يَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع فَيُصَلِّي
خَلْفَهُ وَ تُشْرِقُ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ لَا تَبْقَى فِي الْأَرْضِ
بُقْعَةٌ عُبِدَ فِيهَا غَيْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا عُبِدَ اللَّهُ
فِيهَا وَ يَكُونُ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ[3]
عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ
عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ
عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع
قَالَ قَالَ رَسُولُ
اللَّهِ ص الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي
طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي
وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ
الْمُنْكِرُ لهِمْ كَافِرٌ[4]آیا کسی که این گونه
روایاتی رانقل میکند آیا کفر خود را امضاء میکند.
چون خودش روایت 12 امام را نقل می کند پس انکار امامت امام رضا عليهالسلام
در حکم کفر است،
فرزند مرحوم مامقانی میفرماید:
نقل هذه الروایات عنه لاصلاح امره ولا یصلح امره بعد اتفاق اهل الفن
علی جرحه.
مرحوم مامقانی
[5]
بعد از اینکه مطالبی نسبت به ایشان نقل میکند میفرماید:
تلخص من ذلک کله ان
الرجل (بطائنی) غیرمعدل ولا موثق ولا ممدوح بل مطعون طعنا قادحا
فیه وقد ورد مثل هذه الطعون المذکورة فی ابیه، فاللازم ترک
روایات الرجل. اذ لا اقل
(من أنه) من الواقفیة غیر موثق فیکون من الضعاف.[6]
شما میتوانید در مبنا اشکال
کنید که فساد عقیده منافات با وثاقت ندارد ولی همین مرحوم
خوئی که مبناشان این است وقتی به این شخص میرسد
میفرماید: ومع التنازل من ذلک فیکفی فی ضعف الحسن
بن علی بن ابی حمزه شهادة الکشی بانه کذاب.
ولد مرحوم مامقانی: الا ان استفاضة
تضعیفه یلزمنا الحکم علیه بالضعف وان کان فی النفس من هذا
التضعیف شیء حیث ان منشا تضعیفه انحرافه فی مذهبه
وهو لا ینافی أن یکون مقبول الروایة
[7]
(مثل مبنای مرحوم خوئی)
پس از نظر سند ما نتوانستیم
این شخص رادر سند توثیق کنیم.
اما کثرت روایت و روایت
اجلاء از او، لااقل با تضعیف مرحوم کشی تعارض میکند و در
این صورت ما دلیلی بر وثاقت او نداریم مگر اینکه
قوت متن را دلیلی بر صحت آن بگیریم یا روایات
دیگر را موید متن قرار دهیم یا از طریق استفاضه
یعنی روایات دیگری به این مضمون که ما را
بی نیاز کند از بررسی سند.
برخی
آمدهاند علاوه بر اشکالات سندی اشکالات دلالی بر این
روایت وارد کرده اند:
با توجه به کثرت وجود راویان
واقفی در سند این روایت، متن آن نیز قابل قبول نیست
(همانگونه که ذهبی در برخورد با روایاتی که اسناد آن
شامی هستند، تأمل میکند و میگوید از
روایاتی است که دست ساز شامیان است. عجیب است بعضی
از روایات قوی اهل سنت ساخته شامیان است) لذا بگوئیم با
توجه به اکثر روات موجود در سند این روایت که واقفیاند
مقصودشان از اختلاف، اختلاف بنی عباس ونزاع بین امین ومامون است
ومراد از سفیانی علی بن عبدالله بن خالد بن یزید
سفیانی است ومنظور از خراسانی هم رافع بن لیث است. البته
این حرف جدیدی است زیرا در خراسانی سه احتمال بود
که نقل کردیم یکی ابن طاووس یکی ابو مسلم
خراسانی ودیگری خراسانی که از علائم ظهور است و بعدا
میآید اما ایشان گفته که مراد از سفیانی پسر
یزید پسر معاویه است
[8].
که در سال 195 و درماه ذیحجه قیام کرد ونماینده امین را
محاصره کرده و بیرون کرد و مراد از خراسانی رافع بن لیث است
[9].
این آقا در سمرقند در زمان هارون بود این جریان مربوط به سال
190 بود یحیی بن اشعث دختر عموی رافع را در سمرقند به
ازدواج خود درآورد وبعد از مدتی راهی بغداد شد و همسرش را در همانجا
گذاشت بعد از مدتی که متوجه شد یحیی همسر
دیگری نیز در بغداد اختیارکرده بسیار ناراحت شد،
وقتی خبر به رافع رسید طمع او را گرفت وحیلهای به کار
بست، کسانی را نزد زن یحیی فرستاد وگفت اگر میخواهی
خود را از دست شوهر خلاص کنی بگو من مسیحی هستم وکشف حجاب کن؛
دراینصورت او مجبور خواهد بود که تو را طلاق دهد، زن همین کار را
انجام داد وطلاق گرفت، بعد از اینکه او طلاق داده شد، رافع رفت با او ازدواج
کرد، وقتی متوجه شدند که این جریان ونقشه ازجانب کیست،
رافع را به شدت تنبیه کردند و بعد از آن شروع درگیری با حکومت
بود.
به هرحال دامنه جریان اینها،
آنقدر زیاد نیست که ما بتوانیم این روایت سه صفحهای
را بر آن منطبق کنیم.