روایت بیستم از کتاب مختصر
بصائر درجات که تحت عنوان خطبه محزون امیر المومنین علیهالسلام
است این خطبه بیش از ده صفحه راجع به علامات وحوادثی است که
اتفاق میافتد تا جائی که حضرت به بیان علاماتی که در
کوفه اتفاق میافتد میرسندومی فرمایند:
وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ بِظَهْرِ
الْكُوفَةِ[1]فِي سَبْعِينَ
[2]وَ الْمَذْبُوحُ
بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ.
با توجه به روایات فراوانی که وجود دارد، اگر بخواهیم به
این روایت استناد کنیم باید به فراز دوم که میفرماید:
والمذبوح بین الرکن والمقام
استناد کنیم نه جمله وقتل النفس الزکیة بظهر الکوفة، زیرا این فراز
(المذبوح...) مطابقت بیشتری با روایات مذکور در این باب
دارد.
این قدیمی
ترین مدرکی است که خطبه محزون در آن آمده وانصافا محقق آن تتبع کرده
است.
روایاتی را که قبلا ازکتاب
نهج الخلاص نقل کردیم سه روایت بود:
روایت اول، مختصرا از ابن حماد
بود: وددت ان النفس التی یذل الله عند قتله قریشا، این
روایت را صاحب کتاب نهج الخلاص که از علمای معاصر است درص537از کتاب
فتن ابن حماد ص301نقل میکند.
روایت دوم، روایتی
است که ابن ابی الحدید به نقل از ابن قتیبه نقل میکند.
ابن ابی الحدید روایت را درشرح نهج البلاغه نقل میکند
تحت عنوان: نبذ من غریب الکلام الامام علی وشرحه لابن قتیبه،
میآورد:
إن بنى أمية لا يزالون يطعنون
في مسجل ضلالة، ولهم في الأرض أجل حتى يهريقوا الدم الحرام في الشهر الحرام، والله
لكأني أنظر إلى غرنوق من قريش يتخبط في دمه، فإذا فعلوا ذلك لم يبق لهم في الأرض عاذر،
ولم يبق لهم ملك، على وجه الأرض. قال ابن قتيبة : هو من قولك : ركب فلان مسجله، إذا
جد في أمر هو فيه كلاما كان أو غيره[3]، وهو من السجل وهو الصب. والغرنوق : الشاب. قلت : والغرنوق : القرشي
الذي قتلوه[4]، ثم انقضى أمرهم عقيب قتلهم إبراهيم الامام، وقد اختلفت الرواية في كيفية
قتله، فقيل : قتل بالسيف، وقيل : خنق في جراب فيه نورة[5]، وحديث أمير المؤمنين عليه السلام يسند الرواية الأولى[6].ابن ابي الحديد درمورد کیفيت قتل
ایشان میگوید: روایت حضرت مورد اول را تایید
میکند. در هر صورت اگر دم الحرامی که در این روایت
ذکرشده اشاره باشد به جریانی که اتفاق افتاده ونتیجه اش
برچیده شدن بساط بنی امیه است دیگر نباید به عنوان
روایات نفس زکیه مطرح شود، آنگونه که امثال فتلاوی در نهج
الخلاص مطرح کرده اند، واگر ما به این روایات استناد کنیم همان
کلام مرحوم صدر ثابت میشود که یک جریانی بوده وتمام شده
است ودیگر از علامات قیام امام زمان علیهالسلام نیست.
ملاحظه: چون دراین روایت
بحث ازشخصی به نام ابراهیم شد، در این مورد باید عرض کنم
که مرحوم نمازی در ج1ص198وهمچنین علامه مجلسی در ج47ص277(مفصلا)
نقل کرده اندکه ابراهیم اصلا از اهل بیت نبوده است او پسر محمد پسر
علی پسر عبدالله بن عباس است یعنی نوة عباس بن عبدالمطلب و
برادر سفاح ومنصور است. این شخص برای انقلاب و قيام علیه
امویین به منطقهاي در نزدیکی مدینه درمحلی
به نام ابواء که افرادی برای قیام علیه
امویین جمع شده بودند، ملحق شد.
این روایت با این
مشخصات جزو روایات نفس زکیه نیست.
روایت سوم، از کتاب نهج الخلاص
به نقل از نعمانی
[7]،
روایتی بود از عبایةبنربعی
اسدی که نقل کردیم که در ذیل آن این عبارت بود: وقتل نفس
حرام فی بلد حرام فی شهر حرام.
محقق كتاب غيبت نعماني وقتی
این روایات را نقل میکند یک پاورقی دارد که حاصلش
اینست: اصلا این مواردربطی به علامات ظهور امام زمان علیهالسلام
ندارند. اینها در واقع همان تنبوات و پیش گوئی هائی است
که امیر المومنین علیهالسلام داشته اند، او میگوید:
هذه الاخبار[8]وما
شابهها اخبار عما سیکون فی طيلة الزمان من الحوادث الکائنة ولیس
المراد منها علامات ظهور القائم عج الله تعالی فرجه الشریف بعد
میگوید: چون تالیف این کتاب در اواسط خلافت بنی
العباس؟ وانقراض حکومت بنی العباس به دست خراسانی در قرن هفتم بوده،
لذا تمام روایاتی که در اینجا آمده معجزات وپیش
گوئی های امیر المومنین علیهالسلام است. سپس
درادامه میگوید:
لابد ان یملک بنو العباس فاذا ملکوا
و اختلفوا و تشتت امرهم خرج علیهم الخراسانی والسفیانی،
وخراسانی را بر هلاکو تطبیق میدهد درحالی که
سفیانی هم در کنار اوست، اگر خراسانی همان هلاکو باشد پس
روایاتی که میگوید کنظام الخرز پس باید بعد از آن
امام ظهور کند درحالی که چنین اتفاقی نیافتاده است. سپس
یک نظیری میآورد که البته مطلب خوبی است ولی
خیلی به مدعای او ارتباطي ندارد، ایشان روی نفس
زکیه دست گذاشته وعلامیت آن را قبول نمی کند. سپس
جریانی از وفیات الاعیان نقل میکند که روزی
امیر المومنین علیهالسلام قبل از اینکه وارد نماز ظهر
شوند برگشتند نگاهی به صفوف کردند ببینند چه کسی آمده وچه
کسی نیامده است. ایشان دیدند عبدالله بن عباس
نیامده حضرت ناراحت شده اعتراض کرد و فرمود:
ما بال ابی العباس لم یحضر الصلاة؟
فورا شخصی به آقا عرض کرد
ولد له مولود، فلما صلی علی علیهالسلام قال:
امضوا بنا الیه فاتاه فهناه فقال: شکرت الواهب و بورك لك في الموهوب ما
سمیت؟ فقال ايجوز ان اسمیه قبل ان تسمیه؟ فامر به فاخرج
الیه فاخذه وحنکه ودعا له ثم رده الیه وقال خذ الیک ابا الاملاک
قد سمیته علیاً وکنیته ابا الحسن. البته تتمه ایی وجود
دارد که در اینجا نیامده است: جریان تمام شد علی بزرگ شد
وروزی در حالی که دوتا از نوه هایش همراهش بودند به دیدن
هشام اموي رفت، هشام اورا احترام کرد واز مشکلش پرسید، او گفت: فلان مقدار
قرض دارم. هشام دستور داد این مقدار را به او بدهید. علی تشکر کرد
وهمین طور که میآمد بیرون هشام او را غیبت کرده و به حاضرین
گفت:
قد اختل واسن وخلط
فصار یقول ان هذا الامر سینقل الی ولده. اواگر قاطی نکرده
باشد اینگونه حرف نمی زند. فسمعه علي وقال: والله لیکونن ذلک
ولیملکن هذا. ابن الوردی مطلب
دیگری را نیز نقل میکند اومی گوید :
برخی از خلفای امویین از علی بن عبدالله بن عباس
شنیدند که گفته:
ان
الخلافه تصیر الی ولده، فامر الاموی بعلی بن عبدالله فحمل
علی جمل فسیر به وضرب وکان یقال عند ضربه هذا جزا من يفتري و
يقول إن الخلافة فی ولدي ولا تزال فیهم حتی یاتیهم
العلج[9]،
بعد میفرماید: حکومت عباسی به دست سفیانی
وخراسانی برچیده میشود. از طرفی در روايات داریم
که خروج سفیانی وخراسانی در یکسال وتقریبا همزمان
با هم اند، لذا به طور قطع نمی توانیم بگوئیم که خراسانی
همان هلاکو است ولی میتوانیم بگوئیم که مراد ازعجل همان
هلاکو است.
دو تا روایت در کافی
شریف نقل شده که به آنها اشاره
[10]
میشود:
روایت اول (بيست و يكم): روایت مفصل است وواقعا خواندن
دارد.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ
أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ
أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ
حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام وَ ذُكِرَ هَؤُلَاءِ
عِنْدَهُ وَ سُوءُ حَالِ الشِّيعَةِ عِنْدَهُمْ فَقَالَ إِنِّي سِرْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ
الْمَنْصُورِ وَ هُوَ فِي مَوْكِبِهِ وَ هُوَ عَلَى فَرَسٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ خَيْلٌ
وَ مِنْ خَلْفِهِ خَيْلٌ وَ أَنَا عَلَى حِمَارٍ إِلَى جَانِبِهِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا
عَبْدِ اللَّهِ قَدْ كَانَ فَيَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَفْرَحَ بِمَا أَعْطَانَا اللَّهُ
مِنَ الْقُوَّةِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنَ الْعِزِّوَ لَا تُخْبِرَ النَّاسَ أَنَّكَ أَحَقُّ
بِهَذَا الْأَمْرِ مِنَّا وَ أَهْلَ بَيْتِكَ فَتُغْرِيَنَا بِكَ وَ بِهِمْ قَالَ فَقُلْتُ
وَ مَنْ رَفَعَ هَذَا إِلَيْكَ عَنِّي فَقَدْ كَذَبَ فَقَالَ لِي أَ تَحْلِفُ عَلَى
مَا تَقُولُ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّ النَّاسَ سَحَرَةٌ يَعْنِي يُحِبُّونَ أَنْ يُفْسِدُوا
قَلْبَكَ عَلَيَّ فَلَا تُمَكِّنْهُمْ مِنْ سَمْعِكَ فَإِنَّا إِلَيْكَ أَحْوَجُ مِنْكَ
إِلَيْنَا فَقَالَ لِي تَذْكُرُ يَوْمَ سَأَلْتُكَ هَلْ لَنَا مُلْكٌ فَقُلْتَ نَعَمْ
طَوِيلٌ عَرِيضٌ شَدِيدٌ فَلَا تَزَالُونَ فِي مُهْلَةٍ مِنْ أَمْرِكُمْ وَ فُسْحَةٍ
مِنْ دُنْيَاكُمْ حَتَّى تُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فِي شَهْرٍ حَرَامٍ فِي بَلَدٍ
حَرَامٍ[11] فَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ حَفِظَ الْحَدِيثَ فَقُلْت...[12] [13]
سند این روایت مشکل نداردو
مرحوم مجلسی که به اسنادایراد میگیرد، سند این
روایت را حسن میداند.
جواب امام به منصوردر جلسه بعد انشاء
الله.