روایت پانزدهم:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ
عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ
قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام جَالِساً فِي الْمَسْجِدِ إِذْ
أَقْبَلَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عَبْدُ
اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو الدَّوَانِيقِ فَقَعَدُوا نَاحِيَةً مِنَ الْمَسْجِدِ
فَقِيلَ لَهُمْ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ جَالِسٌ فَقَامَ إِلَيْهِ دَاوُدُ بْنُ
عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ قَعَدَ أَبُو الدَّوَانِيقِ مَكَانَهُ حَتَّى
سَلَّمُوا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام فَقَالَ لَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ
علیهالسلام مَا مَنَعَ جَبَّارَكُمْ مِنْ أَنْ يَأْتِيَنِي فَعَذَّرُوهُ عِنْدَهُ
فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ علیهالسلام
أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَذْهَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامُ حَتَّى يَمْلِكَ مَا بَيْنَ
قُطْرَيْهَا ثُمَّ لَيَطَأَنَّ الرِّجَالُ عَقِبَهُ ثُمَّ لَتَذِلَّنَّ لَهُ رِقَابُ
الرِّجَالِ ثُمَّ لَيَمْلِكَنَّ مُلْكاً شَدِيداً فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ
وَ إِنَّ مُلْكَنَا قَبْلَ مُلْكِكُمْ قَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ إِنَّ مُلْكَكُمْ قَبْلَ
مُلْكِنَا وَسُلْطَانَكُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ
فَهَلْ لَهُ مِنْ مُدَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ بَنُو
أُمَيَّةَ يَوْماً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ وَ لَا سَنَةً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا
وَ لَيَتَلَقَّفُهَا الصِّبْيَانُ مِنْكُمْ كَمَا تَلَقَّفُ الصِّبْيَانُ الْكُرَةَ
فَقَامَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ عِنْدِ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام
فَرِحاً يُرِيدُ أَنْ يُخْبِرَ أَبَا الدَّوَانِيقِ بِذَلِكَ فَلَمَّا نَهَضَا جَمِيعاً
هُوَ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ نَادَاهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام
مِنْ خَلْفِهِ يَا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ لَا يَزَالُ الْقَوْمُ فِي فُسْحَةٍ
مِنْ مُلْكِهِمْ مَا لَمْ يُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى
صَدْرِهِ فَإِذَا أَصَابُوا ذَلِكَ الدَّمَ فَبَطْنُ الْأَرْضِ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْ
ظَهْرِهَا فَيَوْمَئِذٍ لَا يَكُونُ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ وَ لَا فِي السَّمَاءِ
عَاذِرٌ ثُمَّ انْطَلَقَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَأَخْبَرَ أَبَا الدَّوَانِيقِ
فَجَاءَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام فَسَلَّمَ عَلَيْهِ
ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ
فَقَالَ لَهُ نَعَمْ يَا أَبَا جَعْفَرٍ دَوْلَتُكُمْ قَبْلَ دَوْلَتِنَا وَ سُلْطَانُكُمْ
قَبْلَ سُلْطَانِنَا سُلْطَانُكُمْ شَدِيدٌ عَسِرٌ لَا يُسْرَ فِيهِ وَ لَهُ مُدَّةٌ
طَوِيلَةٌ وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ بَنُو أُمَيَّةَ يَوْماً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ
وَ لَا سَنَةً إِلَّا مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا وَ لَيَتَلَقَّفُهَا صِبْيَانٌ مِنْكُمْ
فَضْلًا عَنْ رِجَالِكُمْ كَمَا يَتَلَقَّفُ الصِّبْيَانُ الْكُرَةَ أَفَهِمْتَ ثُمَّ
قَالَ لَا تَزَالُونَ فِي عُنْفُوَانِ الْمُلْكِ تَرْغُدُونَ فِيهِ مَا لَمْ تُصِيبُوا
مِنَّا دَماً حَرَاماً فَإِذَا أَصَبْتُمْ ذَلِكَ الدَّمَ غَضِبَ اللَّهُ عَزَّ وَ
جَلَّ عَلَيْكُمْ فَذَهَبَ بِمُلْكِكُمْ وَ سُلْطَانِكُمْ وَ ذَهَبَ بِرِيحِكُمْ وَ
سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْوَرَ وَ لَيْسَ
بِأَعْوَرَ مِنْ آلِ أَبِي سُفْيَانَ يَكُونُ اسْتِيصَالُكُمْ عَلَى يَدَيْهِ وَ أَيْدِي
أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَطَعَ الْكَلَام[1]
شاهد بحث اين جمله است كه امام ميفرمايد:
حكومت عباسيان در رفاه و بسط قلمرو و به اصطلاح اقتدار هستند تا زماني كه «
لم يصيبوا منّا دماً حراماً» از ما خون به ناحقي را
نريزيد، و سپس به سينه مبارك خود اشاره فرمود و ادامه دادند فاذا اصابوا ذلك….
برخی خواستهاند به این
روایت استناد کنند وآن را جزو روایات نفس زکیه قرار دهند. البته
از نظر سند معتبر است و مرحوم مجلسي از آن چنين تعبير كردهاند: «حسنٌ او موثقٌ
علي الاظهر».
[2]ولي به نظر ما:
اولا: این روایت دلالت
ندارد بر اینکه مراد نفس زکیه است،
ثانیا: ما برای اثبات قتل
نفس زکیه به این قبیل روایاتی که نه صراحت دارد ونه
ظهور نیاز نداریم، چون روایات روشن تر وصریح تری
دربحث وجود دارد.
ثالثا: شارحین کافی
شریف هم وقتی به این روایت میرسند،
توجیهاتی بیان میکنند که در هیچ یک از آنها
اشاره ای به نفس زکیه نشده است. مثلا مرحوم مجلسی میفرماید،
درمراداز دم حرام چنداحتمال است:
احتمال اول:
والمرادقتل اهل البیت وان کان
بالسم مجازا ویکون قتل الائمة سببا لسرعة زوال ملک کل واحد منهم فعل ذلك»منظور
شهادت امامان شيعه به دست عباسيان است؛ يعني شهادت هر يك از آنان سبب زوال حكومت و
خلافت آن قاتل ميشود.
احتمال دوم:
او قتل السادات الذین قتلوا فی زمان
ابی جعفر الدوانیقی[3]، وفی زمان الرشید... وکذا ما قتلوا فی الفخ من
السادات[4]. و محتمل است مراد شهادت سادات بني
الزهراء در زمان منصور و هارون و شهادت جوانان بنيالزهراء در فخ باشد.
احتمال سوم:ان یکون اشارة
الی قتل رجل من العلویین قتلوه مقارنا لانقضاء دولتهم. هر یک از این احتمالات
باشد، بر نفس زکیه انطباق ندارد؛ چون طبق اين روايت، قتل نفس و ريختن خون
بني الزهراء اتفاق افتاده است. مگر اینکه با توجه به روایات
دیگر بگوئیم مراد این است که اینها قبل از ظهور امام
علیهالسلام دوباره عباسيان روی کار آمده ومراد ازعلوی مثلا
همان نفس زکیه معروف است.
[5]روایت شانزدهم:
روایتی است که در کتب عامه
نقل شده است. ابن حماد در فتن روایتی نقل میکند وبدون
اینکه به پیامبر منتهی شود به عمار یاسرختم میشود:
حدثنا رشدين عن ابن لهيعة قال
حدثني أبو زرعة عن عبد الله بن زرير عن عمار ابن ياسر رضي الله عنه قال إذا قتل النفس
الزكية وأخوه يقتل بمكة ضيعة[6]نادى مناد
من السماء إن أميركم فلان وذلك المهدي الذي يملأ الأرض حقا وعدلا
.[7]در روایات ما اسمی از
برادر نفس زكيه نیامده وتنها نفس زکیه است، ولی در اینجا
میگوید برادرش را هم میکشند، البته نقل دیگری به
همین سند وجود دارد ولی بدون ذکر نفس زکیه.
بررسي سند1. رشدین وابن لهیعه:
رشدین را مراجعه کنید آنها دو سه خانواده بودند در مصر
امویین تلاش کردند که اعتقادات مردم را نسبت به اهل بیت:
تغییر دهندودراین زمینه خیلی تلاش کردند وفکر
بسیاری را عوض کردند و به اصطلاح شستشوي مغزي دادند؛ به غیر از
دو سه خانواده از جمله رشدین وابن لهیعه.
2. عبد الله بن زریر:
چیزی نسبت به او پیدا نکردیم الا اینکه عبد الملک
مروان با او درگیر بود وعلت درگیری هم این بوده که او
دوستدارعلی است
[8].
اهل سنت درباره اومی گویند: مصری تابعی ثقه، ولی ميگويند
یک مشکل دارد وآن دوست داشتن مولی الموحدين است.
روزي عبد الملک اورا احضار میکند
و به او میگوید: تو چون اعرابی
[9]
هستی علی علیهالسلام را دوست داری، اودر جواب گفت:
والله قد قرات القرآن قبل ان یجتمع ابواک.
[10]وفات این شخص درسال 81 است، لذا
او میتواند از عمار نقل کند زیرا عمار در سال 37 به شهادت
رسید.
اصل قضیه نفس زكيه مسلم است اما
این روایت را من ندیده ام ازقدماء کسی غیر
ازشیخ طوسی نقل کرده باشد. ایشان این روایت را مفصل
تر از فتن ابن حماد در ص463 کتاب الغیبة
با ذکرسند از شخصی به نام قرقاره که دراصل یعقوب بن نعیم است با
همان سند از ابن لهیعه نقل میکند با این تفاوت که به جای
عبدالله بن زریر عبدالله بن رزین قرار دارد
[11].
بعد از شیخ
طوسی کسی این متن را تا زمان ابن طاووس نقل نکرده است. ابن
طاووس این روایت را دردوجا وبا هر دو نقل فتن یعنی
ازعبدالله بن زریروعبدالله بن رزین نقل میکند
[12]. بعداز ابن طاووس این روایت را تنها مرحوم
مجلسی نقل کرده حتی مرحوم شیخ حر عاملی هم که در کتاب
اثبات الهداة از صدها کتاب استفاده کرده وحدودهفتاد هزار سند وچندین هزار
روایت دارد، این روایت را نقل نمی کند ولی مرحوم
مجلسی در ج 52 ص207 و ص212 این روایت را بیان میکند
ولی نه از کتاب فتن ابن حماد چون ایشان به این کتاب هیچ
اعتنائی نمی کند، بلکه این روایت را از غیبت
طوسی نقل میکند. بعد از ایشان مرحوم نوری در کشف الاستار
ص174 واز معاصرین جناب آقاي صافی در کتاب منتخب الاثرص451این
روایت را نقل میکنند
[13].
نکته: شخصی را اینجا نام
بردیم که مرحوم شیخ از او نقل میکند او قرقاره نام دارد که اسم
اصلی او یعقوب ابن نعیم است مرحوم نمازی تلاش دارد که
ایشان را به عنوان فردی ثقه معرفی نماید:
كانرجلا
جلیلا فی اصحابنا ثقه فی الحدیث بالاتفاق[14].با مراجعه به کتاب مرحوم خوئی
متوجه میشویم ظاهرا یک اشتباهی صورت گرفته ایشان
میفرماید:
قال ابن داود (1698) من القسم
الأول: يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، (ض) (كش)،
ثقة. و قال العلامة (4) من الباب (5) من حرف الياء من القسم الأول: يعقوب بن نعيم قرقارة
الكاتب أبو يوسف، كان جليلا، في أصحابنا، ثقة في الحديث، روى عن الرضا ع. و قال الميرزا
في رجاله الكبير: و في (جش) يعقوب بن نعيم قرقارة أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا،
ثقة في الحديث، روى عن الرضا ع. و قال السيد التفريشي (20):
يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، ثقة في الحديث (ضا)
و صنف كتبا في الإمامة، روى عنه أبو نعيم نصر بن عصام (جش). و قال المولى القهبائي:
(جش): يعقوب بن نعيم بن قرقارة الكاتب أبو يوسف، كان جليلا في أصحابنا، ثقة في الحديث،
روى عن الرضا ع، و صنف كتابا في الإمامة، أخبرنا الحسين بن عبيد الله قال: حدثنا محمد
بن عبد الله، قال: حدثنا أبو نعيم نصر بن عصام بن المغيرة الفهري أحد بني محارب بن
فهر، عن يعقوب. أقول:
الظاهر أن جميع هؤلاء استندوا فيما ذكروه
إلى نسخة ابن طاوس، و هذه الترجمة غير موجودة في بقية نسخ النجاشي حتى النسخة الموجودة
عندنا المصححة على نسخة صحيحة قريبة من عصر النجاشي، و الله العالم بالحال[15].
[16]بنابراين اولاً: آنكه
مورد توثيق ابن طاووس و نجاشي قرار گرفته ابن قرقارة است،
نه «قرقارة».
ثانياً:
توثيق ابن طاووس مستند به كتاب نجاشي است؛ در حاليكه ما اين توثيق را در كتاب
نجاشي نيافتيم.
[17] پس
سند روايت از اين جهت نيز مورد خدشه است.
اما در ارتباط با نصر بن
لیث مروزی باید گفت، عامه هیچ اشاره ای به او نکردهاند
ودر کتب ما هم چیزی نسبت به ایشان وجود ندارد الا اینکه
در کتاب امالی شیخ طوسی یکی روایت نبوی
وجود دارد که این شخص در سند آن قرار دارد، روایت این است:
حدثنا محمد بن محمد،
قال حدثنا أبو الطيب الحسين بن علي بن محمد، قال حدثنا علي بن ماهان، قال حدثنا أبو
منصور نصر بن الليث، قال حدثنا مخول، قال حدثنا يحيى بن سالم، عن أبي الجارود زياد
بن المنذر، عن أبي الزبير المكي، عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال قال رسول الله
(صلى الله عليه و آله) حق علي على هذه الأمة كحق الوالد على الولد[18]
[19]روایت هفدهم:حدثنا عبد الله بن مروان
عن أرطاة عن تبيع عن كعب قال تستباح المدينة حينئذ وتقتل النفس الزكية.[20]
این روایت را کعب
نقل میکند، کعب را نه عامه قبول دارند ونه خاصه. قبل از کعب ارطاة
قرارداردکه درنزد ما اعتباری ندارد ولی احمد بن حنبل و
یحیی بن معین و ابو حاتم هر سه او را توثیق کردهاند.
البته وثاقت سند مشکلی را برای ما حل نمی کند چون روایت
به پیامبراکرم ص منتهی نمی شود.
روایت هجدهم:حدثنا رشدين عن ابن
لهيعة عن عبد العزيز بن صالح عن علي بن رباح عن ابن مسعود قال يبعث جيش إلى المدينة
فيخسف بهم بين الجماوين ويقتل النفس الزكية[21].
[22][23]