درجلسه قبل چند نکته را به عنوان مقدمه
بحث مطرح کرديم، دراين جلسه چند نکته ديگر را نيز به عنوان تتمه مطرح کرده تا وقتي
وارد روايات ميشويم با آگاهي بيشتري با متون روايات برخورد کنيم.
نکته اول: نفس زکيه يعني چه؟ وآيامراد
شخص خاصي است يا اينکه کلمه نفس زکيه کنايه از جمعي است که موصوف به وصف پاكدامني
«زکيه» شدهاند؟
معناي زکيه درلغت از کلمه «زکي» به
معناي نمو و پاک گرفته شده وبه معناي اينست که انساني داراي نفس پاک و طيب باشد.
دراينکه مراد از نفس زکيه چيست؟ دو
احتمال گفته شده است؛
احتمال اول: مراد شخص خاصي است که
داراي اين ويژگي است. طبق اين احتمال مراد انساني كامل يا در مسير تکامل است ودر
علم واخلاص وجهاد درجامعه منشا اثر است. هنگاميكه چنين شخصي کشته ميشود، طبيعي
است كه شهادت او در جامعه موج ايجاد كرده و تاثير ميگذارد.
احتمال دوم: زکيه يعني بريء طبق اين
احتمال مراد از نفس زکيه فردي است که بيگناه در مکه کشته ميشود
[1].
در قرآن هم درجريان حضرت خضر و حضرت موسي علیهالسلام به اين معنا اشاره
شده است:
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا
لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ
لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً[2]آيا مراد از نفس زکيه احتمال اول است
يا احتمال دوم؟
اگر احتمال دوم مراد باشد، بايد آنرا
بر يک معناي وسيع وکنائي حمل کنيم به اين بيان که بگوئيم در دوران آخر الزمان انسانهاي
بيگناه زيادي کشته ميشوند وجريان کشته شدن نفس زکيه حکايت از فتنههاي آن زمان
دارد.
اما اگر احتمال اول را انتخاب کرديم،
با روايت مذکورسازگاري وتناسب بيشتري دارد، چرا که قتل او در بين جامعه
تاثيروانعکاس ايجاد ميکند.
نکته دوم: آيا نفس زکيه دربين رکن
ومقام کشته ميشود يا در جاي ديگر؟ درمورد مکان و محل کشته شدن اودرروايات هم بين
رکن ومقام نقل شده وهم ظهر الکوفه در عراق، لذا بايد بررسي سندي کرد تا معلوم شود
کدام يک از اين دو نقل ترجيح سندي داردو قابل اعتماد است.
نکته سوم: آيا جريان قتل نفس زکيه
اتفاق افتاده يا اينکه اتفاق ميافتد؟ به عبارت ديگرآيا مراد از نفس زکيه همان
محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب است که در زمان منصور قيام کرد
ودر احجار الزيت به شهادت رسيد؟ ظاهرا شهيد سيدمحمد صدر اصرار دارند بر اينکه اين
جريان اتفاق افتاده ونفس زکيه کسي غير از محمد بن عبدالله علوي نيست.
و لعمري إن هناک ما يدل
علي هذا الانطباق، فلو استطعنا أن ننفي القرائن الدالة علي نفيه تعين الالتزام
باثباته و ان النفس الزکية المقصودة، هو هذا الثائر العلوي.... اذن فالنفس الزکية
ليست الا ذلک الثائر العلوي، و لعمري إنها علامة مهمة و ملفتة للنظر، حيث اتسعت
ثورته، حتي خاف منهاالمنصور، کما يتضح لمن راجع المقاتل و لا نريد أن ندخل في
تفاصيله.[3]
حال سوال ما از ايشان اينست:
آياصرف نفي قرائني که بر عدم تطبيق نفس
زکيه بر علوي قائم شده ميتوان اثبات تطبيق کرد؟ يا اينکه بايد برمدعايتان که
تطبيق نفس زکيه بر سيد علوي است شاهد ودليل بياوريد؟
البته ايشان دلائلي بر انطباق بيان ميکنند
ولي اين دلائل خيلي قوي نيستند، بلکه دلائل نفي قويتر است، زيرا قرائني در اين
زمينه وجود دارد که عبارتند از؛
قرينه اول: نفس زکيهاي که در روايات
آمده بين رکن ومقام کشته ميشوددرحالي که اين شخص علوي ميان ركن و مقام شهيد نشده
بلکه در احجار الزيت کشته شده است.
قرينه دوم: عمده رواياتي که راجع به
نفس زکيه آمده، از امام صادق علیهالسلام است که متاخر از قيام علوي بوده،
لذا نميتواند منطبق بر قيام علوي شود. البته يکسري از اين روايا ت از جانب امام
باقر علیهالسلام است وامام باقرهم قبل از علوي بوده است پس اين قرينه،
قرينيت ندارد.
در جريان قيام محمدبن عبدالله، امام
صادق علیهالسلام بحثي داشتند با عبدالله بن الحسن پدر نفس زکيه، امام به
او فرمود:
إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ وَ
اللَّهِ لَيْسَ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى ابْنَيْكَ وَ إِنَّمَا هُوَ لِهَذَا يَعْنِي
السَّفَّاحَ ثُمَّ لِهَذَا يَعْنِي الْمَنْصُورَ ثُمَّ لِوُلْدِهِ بَعْدَهُ لَا
يَزَالُ فِيهِمْ[4]حَتَّى
يُؤَمِّرُوا الصِّبْيَانَ وَ يُشَاوِرُوا النِّسَاءَ فَقَالَ عَبْدُ
اللَّهِ وَ اللَّهِ يَا جَعْفَرُ مَا أَطْلَعَكَ اللَّهُ عَلَى غَيْبِهِ وَ مَا
قُلْتَ هَذَا إِلَّا حَسَداً لِابْنَيَّ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا حَسَدْتُ
ابْنَيْكَ وَ إِنَّ هَذَا يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ يَقْتُلُهُ عَلَى
أَحْجَارِالزَّيْتِ ثُمَّ يَقْتُلُ أَخَاهُ بَعْدَهُ بِالطُّفُوفِ وَ قَوَائِمُ
فَرَسِهِ فِي مَاءٍ[5]ثُمَّ
قَامَ مُغْضَباً يَجُرُّ رِدَاءَهُ فَتَبِعَهُ أَبُو جَعْفَرٍ وَ قَالَ أَ تَدْرِي
مَا قُلْتَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَاي وَ اللَّهِ
أَدْرِيهِ وَ إِنَّهُ لَكَائِنٌ قَالَ فَحَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ
يَقُولُ فَانْصَرَفْتُ لِوَقْتِي فَرَتَّبْتُ عُمَّالِي وَ مَيَّزْتُ أُمُورِي
تَمْيِيزَ مَالِكٍ لَهَا قَالَ فَلَمَّا وَلِيَ أَبُو جَعْفَرٍ الْخِلَافَةَ
سَمَّى جَعْفَراً الصَّادِقَ وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَهُ قَالَ قَالَ لِيَ الصَّادِقُ
جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ كَذَا وَ كَذَا فَبَقِيَتْ عَلَيْهِ
[6]قرينه سوم:
نفس زکيه به معناي نفس طيب، پاک وطاهر است اما شخصي که قيام کرد اينگونه نبود بلکه
منحرف بود وادعاي مهدويت داشت. هم پدرش در چند مورد چنين ادعائي کرد وهم خودش
کرارا اين ادعا را مطرح ميکرد که، مهدي من هستم. از وقتي که او کوچک بود براي
مردم نامه مينوشت ومردم را به سوي خويش دعوت ميکرد.ويسمي نفسه المهدي
[7].
ويا اينکه درجاي ديگربعد از اينکه امام
چند بار او راازقيام نهي کرد به امام ميگويد: ما از قبل شنيده بوديم که هنگامي که
حکومت اموي از بين رفت حکومت به دست ما ميافتد:
وقد علمتم انا لم نزل نسمع أن هؤلاء القوم إذا قتل بعضهم بعضا خرج
الامر من أيديهم، فقد قتلوا صاحبهم - يعني الوليد بن يزيد - فهلم نبايع محمدا، فقد
علمتم أنه المهدي[8].
با اين وجود چگونه ميتوان نفس زکيه را
بر او تطبيق داد. امااينکه به اونفس زکيه گفته شده دليل بر زکي بودن او نيست واين
لقبي بوده که مردم به او نسبت دادهاند. بلكه پدرش و خودش مدعي شدهاند.
قرينه چهارم: روايات قتل نفس زکيه را
پانزده روز قبل از ظهورامام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ذکر ميکنند:
ليس بين قيام القائم
وبين قتل النفس الزکيه الا خمس عشرة ليلة، حال زمان منصور و زمان امام صادق بوده
که او به قتل ميرسد. لذا با اين قرائن نميتوان نفس زکيه را بر او تطبيق دهيم.
البته مرحوم صدر هم ادلهاي از کتاب مقاتل نقل ميکند که مخدوش است ودر آخر هم
ايشان اين تطبيق را ميپذيرد.
ادامه روايت دوم از جلسه قبل؛
...يَقُولُ الْقَائِمُ
علیهالسلام لِأَصْحَابِهِ يَا قَوْمِ إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا
يُرِيدُونَنِي وَ لَكِنِّي مُرْسِلٌ إِلَيْهِمْ لِأَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا
يَنْبَغِي لِمِثْلِي أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ فَيَدْعُو رَجُلًا مِنْ
أَصْحَابِهِ... فَإِذَا تَكَلَّمَ هَذَا الْفَتَى بِهَذَا الْكَلَامِ أَتَوْا
إِلَيْهِ فَذَبَحُوهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ هِيَ النَّفْسُ
الزَّكِيَّةُ فَإِذَا بَلَغَ ذَلِكَ الْإِمَامَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَلَا
أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا يُرِيدُونَنَا فَلَا يَدْعُونَهُ حَتَّى
يَخْرُجَ فَيَهْبِطُ مِنْ عَقَبَةِ طُوًى فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ
رَجُلًا عِدَّةِ أَهْلِ بَدْرٍ حَتَّى يَأْتِيَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَيُصَلِّي
فِيهِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ وَ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَى
الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ ثُمَّ يَحْمَدُ اللَّهَ وَ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ
النَّبِيَّ ص وَ يُصَلِّي عَلَيْهِ وَ يَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَمْ يَتَكَلَّمْ
بِهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فَيَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يَضْرِبُ عَلَى يَدِهِ وَ
يُبَايِعُهُ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ[9]وَ
يَقُومُ مَعَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
[10]فَيَدْفَعَانِ إِلَيْهِ كِتَاباً جَدِيداً هُوَ عَلَى الْعَرَبِ
[11]شَدِيدٌ بِخَاتَمٍ رَطْبٍ فَيَقُولُونَ لَهُ اعْمَلْ بِمَا فِيهِ وَ يُبَايِعُهُ
الثَّلَاثُمِائَةِ وَ قَلِيلٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ مَكَّةَ
[12]حَتَّى يَكُونَ
فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ قُلْتُ وَ مَا الْحَلْقَةُ قَالَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ
جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ يَهُزُّ
الرَّايَةَ الْجَلِيَّةَ وَ يَنْشُرُهَا وَ هِيَ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص
السَّحَابَةُ
[13]وَ
دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ ص السَّابِغَةُ وَ يَتَقَلَّدُ بِسَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص
ذِي
الْفَقَارِ[14]و
[15].
اگر از سند اين روايت که مرفوعه است
چشم پوشي کنيم با نظر در اين متن بايد گفت که شهادت نفس زکيه چند روز قبل از ظهور
امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است و فاصله بسيار كوتاه است.
عرض کرديم که اصل اين روايت را کتاب سرور نقل کرده است وغير از بحار واثبات الهداة
کسي آنرا نقل نکرده است.
سند اين روايت در كتاب سرور به
شيخ مفيد بر ميگردد ولي شيخ وسائط و طريق روايت را ذکر نميکند لذا اين روايت
مرفوعه بوده وضعيف ميشود؛ ولي متن آن قوي است.
[1]. مثلا همانند مرحوم ميرزا ابوطالب يزدي. او شخصي بود
بيگناه كه در حال احرام ودرهنگام طواف دچارحالت تهوع ميشود، وهابيون اورا متهم ميکنند
به اينکه ميخواسته كعبه و مسجدالحرام را نجس کند، وبه اين اتهام اورا اعدام ميکنند.
به خاطر اين قضيه موج عجيبي به راه ميافتد تا جائي که مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني
سه سال مردم را از رفتن به مکه منع کردند.
[3].تاريخ
الغيبة
الکبري.، ص511
[4]. مدت حکومت عباسيان تقريبا در حدود 525 سال به طول انجاميد.
[5]. برخي اصرار دارند که بگويند برخي ائمه مذاهب اهل سنت شيعه وطرفدار
اهل بيت عليهم السلام بودهاند و براي دوستي اهل بيت زندان رفتند ودر اين ميان از
ابو حنيفه اسم ميبرند. ولي بايد بدانيم اگر در تاريخ ثبت است که طرفداري از جانب
او صورت گرفته درمورد عبدالله پدرنفس زکيه بوده است. قيامي که حضرت اورا نهي ونفي
کرد وحرکتي که بدون اذن امام بود. اگرامثال ابوحنيفه حبس وزندان شدند در راستاي همين
جريان انحرافي بود که صد در صد از جانب امام مردود بوده است. لذا به گونهاي نباشدکه
برخي حقائق را وارونه جلوه دهيم.
[6]. بحارالأنوار ج : 47 ص : 161، ب5، ذيل ح227، مقاتل الطالبيين
ص172، (کتابخانه ديجيتالي الشامله).
[7]. مقاتل الطالبيين ص189 چاپ وزيري.
[8]. مقاتل الطالبيين ص171(الشامله).
[9]. مردم جبرئيل را کرارا به قيافههاي مختلف ديدهاند. مثلا زمان
حرکت امام حسين علیهالسلام
از مکه به کربلا ابن عباس ميگويد ديدم جبرئيل با امام حسين
علیهالسلام بيعت
کرد. که در كتابهاي شيعه وسني نقل شده است ومثلا جبرئيل در چهره دحية کلبي ديده
شده است. مراجعه کنيد به کتاب سير اعلام النبلاء که يکي از زنان پيامبر به عنوان
يکي از افتخارات خود ديدن جبرئيل بيان ميکند. حال اگر ما بگوئيم حضرت فاطمه يا
حسنين جبرئيل را ديدهاند، ميگويند شما قائل به نزول جبرئيل و وحي هستيد!!!.
[10]. نکتهاي که اين روايت دارد رجعت کردن پيامبر وعلي عليهما السلام
است که در ابتداي ظهور است. نکته ديگري که بايد توجه داشت اينکه اصل رجعت از
ضروريات مذهب شيعه است و تنها در جزئياتش اختلاف وجود دارد.
[11]. شايد کنايه از حکومتهاي عرب باشد.
[12].در مورد نفس زکيه بايد همان
بيان مرحوم مجلسي را که بين خروج وظهور فرق گذاشته قبول کنيم.
[13]. اين پرچم اگر باز شود صاحب آن بر نمي گردد مگر با فتح وپيروزي.
[14]. چرا ميگويند ذو الفقار؟ به اين دليل که به هرکس برخورد کند
دوچار دو فقر دنيوي واخروي ميشود فقر دنيوي اورا از دنيا کوتاه ميکند ودر آخرت
هم از رحمت الهي محروم ميکند وکسي نمي تواند در مقابل او دفاع کند. .
[15]. بحارالانوار، ج52 ص 307، ب26، ح81.