درس مهدویت استاد طبسی

88/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما راجع به معنای معرفت بود. روایاتی راکه مرحوم کلینی دراین باب نقل کرده بودند، مطرح می‌کردیم و اگر بیانی داشتند به آن بیان اشاره می‌کردیم. بحث خیلی مفصل است. اگر همة این روایات را مطرح کنیم، طول می‌کشد ازبحث های دیگر می‌مانیم. لذا چند تایی ازاین چهارده تا روایتی که درکافی شریف هست، را گلچین کنم. ولی کسانی که می‌خواهند تقریر کنند وتحقیقاتشان کامل باشد، درپاورقی تقریراتشان این روایات را بیاورند. بحاررا هم كه روایات متعددی دارد. هم نگاه كنند.
خوب ما روایت اول را مطرح کردیم، روایت اول انما یعبدالله من یعرف الله این روایت اول بود، بیان مرحوم مجلسی راهم ما نقل کردیم، اجازه بدهید یک مطالبی، یک توضیحاتی مرحوم ملا صالح مازندرانی دارند، اینها راهم من اشاره بکنم، که بحث کامل شود. مرحوم مازندرانی تا جایی که من یادم هست، بررسی سندی نمی‌کند، وفقط به محتوا و دلالت می‌پردازد. حالا یا مفروغ عنه می‌گیرد یا فعلابه بررسی اسناد کاری ندارد.
خوب، این روایت اول دوتا نکته دارد این دو تا نکته را من بگویم و شما یادداشت کنید.
راوي پرسید معرفت خدا یعنی چه؟ امام فرمودند: «تصدیق الله و تصدیق رسوله و موالاة علی» عليه‌السلام ‌ این عبارت را مرحوم مازندراني می‌خواهند توضیح دهند. می‌فرماید که این موالاة علی، عليه‌السلام  عطف بر تصدیق خداست، خوب موالاة یعنی چه؟ الموالاةضد المعاداةوفیه تصدیق بولایة علی عليه‌السلام  مع زیادة هی محبة بالغة له، می‌گوید که تصدیق به ولایت علی عليه‌السلام  این محبت فوق العاده هم باید داشته باشد[1]. اینجا ایشان می‌فرماید ازاین روایت استفاده می‌شود، که معرفت این است: تصدیق به ولایت امیرمؤمنین، عليه‌السلام  مع زیادة، آن زیاده چیست؟ هی المحبـةالبالغة لعلی بن ابی طالب.  عليه‌السلام  خیلی به مولا عشق بورزد، دوست داشته باشد. والإتمام به، این را توضیح می‌دهد. این إتمام به علی عليه‌السلام  یعنی چه؟‌ای الاقتداء به؟ فی عقائده[2]و اعماله و اقواله، معرفت یعنی این. عقائد هم ازعلی است. اعمالم، سلوکم، اقوالم همه‌اش ازمولاست.
و فیه، این نکتة ظریفی است که مرحوم مازندرانی می‌فرماید: دراین روایت، و فيه دلالة علی انّ العمل معتبر فی تحقق المعرفة، ما اگر عملمان مطابق با رفتار امام نباشد، معرفت نداریم. معرفت یعنی این. و هو کذلک، نظر ما همین است. لأنّ من لم یمتثل بأوامره، کسی که اطاعت نکند اوامر مولا را، ولم ینزجر عن نواهیه، دست بردار نباشد، ازچیزهایی که آقا از آن نهي مي‌كند. فهو لیس من اهل المعرفة، اصلا این عارف نیست. این معرفت ندارد. ولا من اهل العلم، ازاهل علم هم نیست. بعد آیه می‌آورند، انّما یخشی الله من عباده العلماء، علماء[3] هستند که ازخدا می‌ترسند. خوب این بیان ایشان نسبت به روایت اول.
روایت دوم را ما خواندیم. اماتبیین نشد. یک مطلبی را که بی ارتباط با بحث نیست، درجلد 4 مرآة دیدم، ذیل فرمایش امیر المؤمنین: اللهم و انی لأعلم ان العلم لا يأرز کله إلی آخر... جلد 4، صفحة 2. یک بیان جالبی مرحوم مجلسی دارند من فقط آن نکته‌اش را اشاره می‌کنم، حرفی است ازشیخ بهایی نقل می‌کند، که این فرمایش ازامیر المؤمنین عليه‌السلام  دلیل براین است که عدم خلّوءِ الارض من امام، این روایتی است که ازآقا: و انك لا تخلی الارضک من حجة لک علی خلقک ظاهرا لیس بالمطاع أو خائف مغمور... دراینجا بیانی را ازمرحوم بهایی نقل می‌کند که دلیل براین است که زمین ازحجت خالی نمی‌شود. بعد می‌فرماید که با این ويژگي‌ها و کذا ما یفیده الحدیث، اشاره به حدیثی که مورد اتفاق است بین خاصه وعامه که من مات ولم یعرف امام زمانه. بعد می‌گوید که «ظاهرة علی ما ذهب الیه الامامیة». این حرف ما را تأیید می‌کند. شاهد هم این یک کلمه است. می‌گوید اینجا اشکالی به ما می‌کنند، یشکلون علینا، به ما اشکال می‌کنند، که اگرما راهی به رسيدن به امام عليه‌السلام  نداشته باشیم، وصول به امام عليه‌السلام  نداشته باشیم، اخذ مسائل دینی ازامام عليه‌السلام  ممکن نباشد، فأی ثمرة تترتب علی مجرد معرفته، چه فایده‌ای دارد؟ مهم این است امام عليه‌السلام  را بشناسیم. امااگر امام عليه‌السلام  را شناختیم ولی دست رسی به او نداشتیم. چه فایده‌ای این معرفت دارد؟ حتی یکون من مات و لیس عارفا به فقد مات میتة الجاهلیة. مرحوم مجلسی به نقل ازشیخ بهایی (البته بعضی را هم ازخودش) دوتا جواب دارد. یک جواب نقضی دندان شکن و یک جواب حلی.
جواب نقضی‌اش این است، ان تشنيعكم علینا مقلوب علیکم، همین اشکال را ما به شما می‌کنیم. شمایی که می‌گویید مراد از امام زمان صاحب الشوکة، هر قدرتمندی من ملوک الدنیا کائن من کان هرکس می‌خواهد باشد، زمامدارشد، فهد باشد، صدام باشد، هرکس باشد. وقتی زمامدارشد، عالما کان أو جاهلا، [4] مرحوم مجلسی می‌فرماید: ما به شما نقض می‌کنیم. شما که می‌گویید امام زمان همة ملوک دنیا هستند. عالماً، جاهلا، عدلاً، فاسقا، خوب اگرمراد ازامام زمان این است، فأی ثمرة تترتب علی معرفة الجاهل الفاسق، شناخت یک چنین کسی چه فایده‌ای برای ما دارد که اگر این را نشناسیم مات میتة الجاهلیة، این جواب نقض است.
اما جواب حلی.لیست الثمرة منحصرة فی مشاهدته و اخذ المسائل عنه، اینها آمده‌اند محصور کرده‌اند. ثمرة معرفت امام را در دیدن امام و گرفتن مسائل ازامام، اینها یکی ازثمرات است. بل نفس التصدیق بوجوده، همین روایت قبلی؟ تصدیق الله، بعد تصدیق الرسول والامام، نفس التصدیق بوجود الامام، وأنه خلیفة الله فی الارض، یعنی که او جانشین خداست. این امرمطلوب لذاته. هذا رکن من ارکان الایمان، من اراد الله بداء بکم، چرا؟ جعلکم الله ارکانا لتوحیده. این رکن ایمان است. بعد می‌فرماید کتصدیق من کان فی عصر النبي صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  نبی بوجوده و نبوته، کسی که درعصر پیغمبر اکرم صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  بود، مثل اویس قرني که پیغمبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  را ندید، بگوئیم چه فایده‌ای دارد؟ ازپیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  مستقیم مسائل اخذ نکرد، پیامبر را ندید. پس معرفت پيامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  براي او چه فایده دارد؟ معرفت منحصر به اخذ مسائل نیست، خود تصدیق به وجود پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و تصدیق به نبوت پیامبر اکرم، صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  خود همین امری است مطلوب.[5]
روایت دوم را که من ظاهرا مطرح کردم، بررسی سندی هم شداین است: لا یکون العبد مؤمناً حتی یعرف الله و رسوله والائمة، بشناسد ائمه را و امام زمانش را بشناسد، خوب بعد شناخت چه؟ یرد إلیه و یسلم له، یک عبارتی است دراینجا نیاز به بیان دارد. ثم قال کیف یعرف الآخر و هو یجهل الاول،[6] مرحوم مازندرانی می‌فرماید: مراد ازاول خدا و پیامبر است. ببینید در روایت آمده بود: عبد مؤمن نیست مگر این که خدا ورسول و ائمه را بشناسد. اول خدا و رسول، خوب کیف یعرف الآخر، یعنی امام وحال آنکه خدا و رسول را نشناخته است. این یک بیان. بیان دیگرشان این است. که مراد ازاول ائمة قبل ازحضرت مهدی (عج) است. کیف یعرف حضرت مهدی (عج) را حال آنکه ائمة قبلی را نشناخته. دراینجا مرحوم آقای مازندرانی یک بیان لطیفی دارد، می‌فرماید: لعل المراد بالاول الله و رسوله و فیه، بیان این است می‌فرماید که این ردّ برمخالفین است. مخالفین اصلا خدا و پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  را نشناخته‌اند. چون معنا ندارد، تفکیک بکنید. اگر آخر را نشناخته، اول را هم نشناخته می‌گوید مخالفین چه می‌گویند؟ می‌گویند عرفنا علی، عليه‌السلام  ما علی عليه‌السلام  را می‌شناسیم. بانه امام مفترض الطاعة، ما می‌شناسیم. علی بن ابی طالب عليه‌السلام  امام است. امام مفترض الطاعة است. و هم لم یعرفو الله و رسوله، و حال آنکه اینها نه خدا و نه پیامبر را نشناخته‌اند. چرا؟ چون اینها خدایی را که شناختند، آن خدایی است که بخلافت علی عليه‌السلام  امر نکرده است. خدایی است که خلافت را به مردم واگذار کرده؟ مردم، شوراء، و اجماع و إلی آخر. خوب نه به آن خدایی که علی عليه‌السلام  را خلیفه قرار داده است. نه به آن خدایی که علی عليه‌السلام  را حجت بعد ازرسول الله‌ صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  قرار داده است. پس خدایشان غیرازماست می‌فرماید: لأنهم عرف الهاً لم یأمر بخلافة علی، و لم یجعله حجة بعد رسوله، این خدایشان است. پیامبری را شناختند که لم ینص بخلافة علی، عليه‌السلام  پیامبری صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  را شناختند که خلافت علی‌(ع) را اشاره‌ای نکرده است. و لم یصرح بإمامته، به امامت علی عليه‌السلام  تصریحی نکرده است. خوب پس خدایی که خلافت علی عليه‌السلام  و امامت و حجت اورا مطرح نکرده است، این لیس بإله، الإله الموصوف بهذه الصفاة، این اله نیست. والرسول المنعوت بهذه النعوت لیس بالرسول، آن رسولی که تنصیص نکرد برامامت امیر المؤمنین عليه‌السلام  این رسول نیست. فهم لما لم یعرف الاول، حالا ببینید مطلب چیست. می‌فرماید کیف یعرف الآخروهو یجهل الاول، یعنی چگونه امام زمان را بشناسد؟ و حال آنکه هنوزخدا را نشناخته. هنوز پیامبر را نشناخته است. این بیان اول مرحوم مازندرانی. بعد می‌فرماید که و یحتمل. احتمال دوم، ان یکون المراد بالآخرامام زمان و بالاول الائمه قبله، ائمة قبل. یعنی یعرف الآخر من لم يعرف الاول، یعنی چگونه بشناسد امام زمان را کسی که امام قبل را نشناخته. چرا نمی‌تواند؟ و الحال ان امامة الآخر تفردبالنص الاول. امامت امام بعدی ازکجا معلوم می‌شود؟ بالنص به امامت قبل. ایشان می‌فرماید: بیان اول النصب ببعض احادیث هذا الباب. بحثی است به این که کسی که امام زمان را نشناسد، درهمین دنیا این مسلمان است؟ یا به ظاهر با او معاملة مسلمان می‌شود؟ مخالفین مسلمان هستند؟ کما این که اکثرا همین را می‌گویند. یا نه مخالفین هم مشکل دارند؟ کما این که صاحب صاحب حدائق بیان می‌کند. باید به آن بپردازیم ان شاء الله.
خوب مرحوم مجلسی دراینجا بیان دارد، می‌فرماید که لا یکون العبد مؤمنا یعنی مصدقا بالمعارف التی یجب علیه فلا یفلح الا بها، اصلا نجات ندارد، مگربه اینها. خوب به چه؟ ما لم یحصل له معرفة الله، شناخت خداوتصدیق به وجود خدا، وحدت خدا، صفات خدا، تا می‌رسد والتصدیق بجميع ما جاء به پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  ازطرف خدا، و معرفة الائمة کلهم، لا یکون العبد مؤمنا حتی، مراد این است. همه را باید بشناسد. و امام زمانه، اینها را بشناسد به عنوان: بالامامة، اینها امام هستند. آيا اين کفایت می‌کند؟ نه و وجوب الرد إلیهم و الأخذ عنهم، اینهاست معرفت. و اطاعته، وذلک لأنه، معرفت ازجانب اینها است. و بتعریفهم و هدایتهم فکل عبد یحتاج فی معرفته إلی امام زمانه، خوب و معرفت امام به چه ممکن است؟ یتیسر له بالنقل من الامام السابق علیه، تنصیص ائمة قبل. پس شناخت امام زمان متوقف بر چیست؟ شناخت امامهای قبل است. فیحتاج فی معرفة امام زمان الی معرفة الائمة کلهم. ازاین بیان مرحوم مجلسی می‌خواهد همان تفسیر دوم مازندرانی را تأیید کند. خوب بعد می‌فرماید که یرد إلیه یعنی چه؟ یسلم له یعنی چه؟ اینها را بیان می‌کند. بیان لجهة احتیاج الی معرفة امام زمان. ایشان چند تا بیان می‌آورد.
یک: سبب اعتبار معرفة الائمة هو توقف معرفة امام الزمان علی معرفة الائمة السابق عليه، می‌گوید تا ائمة سابق را نشناسیم، امام زمان را نمی‌توانیم بشناسیم. لذا فرمودند کیف یعرف الآخر و هو یجهل الاول. پس محور بحث مرحوم مجلسی همان بیان دوم مرحوم مازندرانی است. این یکی. لان امامة کل لاحق انما تعرف بالنص السابق، این یک بیان.
دوم: أو ان طریق المعرفة واحد. تمام حرف مرحوم مجلسی همان بیان دوم مرحوم مازندرانی است. اصلا به بیان اول اشاره نمی‌کند.می فرماید که یا این را بگوییدکه اصلا طریق معرفت یکی است. فلو علم امام زمانه، امام عصر را اگر بشناسد، بوسیلة معجزه، فقد تواترت المعجزات عن السابقین. اگر به وسیلة معجزه امام زمان را شناخت، همین کانال و همین طریق، ائمة قبل را معرفی می‌کند. «و اما معرفة امام زمانه» امام زمان را چگونه بشناسد؟ و مدخلیته فی الایمان، شناخت امام و اینکه شناخت امام درایمان انسان دخیل است و دخالت دارد. فلما تواترعن النبی، صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  هرکجا این روایت را مرحوم مجلسی فرموده این کلمه را دنبالش آورده، لما تواترعن النبی، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة، خوب بینید تمام این بیانات مرحوم مجلسی با محوريت تفسیر دوم است. درآخر با نیم سطر به تفسیر اول اشاره می‌کند. می‌فرماید: و ما قیل، قیل مشعربه ضعف است. و ما قیل ان المراد بالاول هو الله یعنی شناخت خدا، فلا یخفی ما فیه، چرا لا یخفی؟[7] یخفی بیان مرحوم مازندرانی بیان قوی‌ای است. و نسب به روایات است. این کسانی که ائمه را نمی‌شناسند، نه به عنوان این که فرزند رسول الله هستند، بلکه درحد یک راوی عادی و معمولی نمی‌شناسند. همان گله‌ای است که آقای اربلی مطرح می‌کند. مرحوم اربلی صاحب کتاب کشف الغمة. او دربین اهل سنت بوده. به اصطلاح بعضی‌ها ازشیعه های معتدل است. آنجا گله می‌کند. می‌گوید من ازشما تعجب می‌کنم[8]. خوب این بیان مرحوم مازندرانی است که کسانی که این طور برخورد، اصلا امام عليه‌السلام  را نمی‌شناسند خوب اینها خدا نشناخته‌اند، پیامبر صل‌الله‌عليه‌و‌اله‌وسلم  را نشناخته‌اند، عرضم همین است تا برسیم به بیانات دیگر ایشان.


[1] نگاه کنيد درکتابهاي رجالي عامه يکي ازعوامل جرح و قدح را حب علي ميدانند نه زياده درحب علي عليه‌السلام، بلکه خود حب علي. عليه‌السلام  ممکن است براي بعضي‌ها تعجب آور باشد. باورنکنند. هدي الساري را که مقدمه ي فتح الباري، ص483 است نگاه کنيد. هدي الساري دربحث تضعيف، بخاطر اعتقاد مي‌گويد تشيع حب علي عليه‌السلام  است. حب علي عليه‌السلام  و تقديمه علي ابي بکرو عمر. خوب اما، غالي درتشيع چيست؟ رفض آن دوتا را رافضي مي‌گويند. غالي دررافضي چيست؟ اعتقاد به سب وشتم و رجعت و إلي آخر. اينها همه مي‌شود قدح. البته سب و شتم شيخين را مي‌گويند غلو دررفض است، اما سب علي بن ابي طالب عليه‌السلام  نه، اشکالي ندارد. اين را شما مراجعه کنيد.
[2]. خدا رحمت کند آية الله العظمي اراکي رضوان الله تعالي عليه، ايشان کتابي دارند تقريبا هزار صفحه است. که درآنجا ايشان بياني به اين مضمون دارند که: تطورو تهذيب و تبيين عقايد با امير المؤمنين. عليه‌السلام  بود.و مولا بودکه شروع کردند به تبيين مسائلي مانند:خدا مکان ندارد و جسم نيست و ازاين قبيل مسائل فرمايش آقاي اراکي را مطالعه کنيد. بالأخره عقايد را از علي بن ابيطالب عليه‌السلام  بايد گرفت.
[3]. فاطر:28.
[4] يک وقت حسن البکر قبل ازصدام آمده بود نجف اشرف رفته بود كليدار حرم براي او قرآن برده بود به عنوان قرآنهاي تحفه و قديمي و گفت آقا اين قرآن از سه هزار سال قبل است، ايشان گفت عجب خيلي مهم است از آن نگهداري کنيد. ببينيد اين مي‌شود ولي أمر! و مي‌گويند اطاعتش واجب است. که اين قدر اين حاليش نيست که تاريخ نزول قرآن سه هزارسال نيست که. مثل آن بنده ي خدا که گفت من قرآني دارم به خط حضرت يوسف. خوب اين خيلي مهم ترازاولي است بايد از آن نگهداري کنيم.
[5]. مرأه العقول4/25/ ذيل حديث2 باب معرفه الامام... .
[6]. اصول كافي 1/180 ح2 باب معرفه الامام و... .
[7]. مرآه العقول2/301 باب معرفه الامام. عليه‌السلام  و... ح2.
[8] مي‌گويد با يکي از اهل سنت با هم مي‌رفتيم گذرمان حرم امام كاظم عليه‌السلام  افتاد ازکنار حرم شريف امام کاظم عليه‌السلام  او حاضر نشد بيايد داخل حرم، بيرون نشست تا من رفتم زيارت کردم و آمدم. خوب همين آقا مي‌رود کنار قبور معمولي. بعد مي‌گويد من ازابن جوزي گله مند هستم. ابن جوزي در کتاب صفة الصفوه را نوشتي، مي‌گويد خوب تو نگاه کن آمدي هرکس را صفوة يعني شخصيت ها، يعني نخبگان، تو آمدي هرکس را به عنوان نخبه آوردي، حتي بعضي نخبه‌ها را اسمشان را هم بلد نيستي، مي‌گويد رجل، رجل رجل چند تا رجل دارد. مي‌گويد اصلا اسمشان را هم بلد نيست. بالاخره توصيف مي‌کني، اما اسم امام کاظم. عليه‌السلام  را درکتابت نمي‌آوري. اسم امام رضا عليه‌السلام  را نمي‌آوري، اسم امام ديگر را نمي‌آوري. اين چه تعصبي است؟ اين چه عصبيتي است؟ خوب اينها واقع مطلب اصلا نسبت به ائمه عليه‌السلام  اعتنايي نعوذ بالله نمي‌کنند. يا به قول آن بنده خداي اردني مي‌گويد به ما اشکال وارد است. اشکال وارد است ما به فرهنگ اهل بيت عليه‌السلام  اعتنا نمي‌کنيم. ازعلماء اردن است. مي‌گويد نه درعقائد، نه دراحکام، نه دراخلاق، نه درتفسير، اصلا گذاشتيم کنار، فرهنگ اهل بيت عليه‌السلام  را، بله دو جا فقط وقتي که خواسته باشيم حمله کنيم به شيعه، ازاهل بيت عليه‌السلام  حرف مي‌گيريم، که به آنها بزنيم، يا خواسته باشيم تقويت کنيم مباني خودمان را، مي‌گوييم امام جعفر صادق عليه‌السلام  فرمود. و الا اصلا اعتنا نمي‌کنيم.