درس شبهات وهابیت آیت الله سبحانی

95/05/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تاریخچه ی وهابیت

امام صادق علیه السلام می فرماید: الْعَالِمُ‌ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس‌[1] بنا بر این عالم باید زمان شناس باشد و نیازهای زمان را درک کند و طبق آن عمل نماید. ما امروزه گرفتار یک مسأله ی جهان گیر به نام تکفیر هستیم و آن اینکه عده ای خود را موحد و دین شناس معرفی می کنند و دیگران را خارج از توحید می دانند. این مسأله محدود به عقیده نیست بلکه استکبار برای تفرقه میان مسلمانان این مسأله را علم کرده است تا قدرت مسلمانان از بین برود و خودشان در حاشیه ی امن زندگی کنند. یکی از راههای آنها مطرح کردن مسأله ی وهابیت بوده است که خود را موحد و دیگران را کافر می دانند.

وهابیت در قرن هفتم توسط احمد بن تیمیه پایه ریزی شده است. فرقه های اسلامی غالبا سابقه در قرون اول و دوم دارند ولی فرقه ی وهابیت در قرن هفتم پیدا شده است. احمد بن تیمیه در سال 661 در حرّان شام متولد شد. پدر او عالمی حنبلی مذهب بود و فرزند خود را وارد همین مذهب نمود. این در زمانی بود که مغول حمله می کرد و شهرها را ویران می نمود و پدر او از ترس حمله ی مغول از حرّان به شام گریخت. ابن تیمیه تا سال 698 انسانی عادی بود و مطلب خاصی از او شنیده نشد. در همان سال یک رساله به نام العقیدة الواسطیة نوشت و اولین لغزش از او مشاهده شده و آن اینکه گفت: خداوند متعال روی سریر در عرش نشسته است و عرش خداوند روی آسمان ها می باشد. او در واقع به روایات مجسمه اعتقاد داشت. همین مسأله سبب شد علماء شام علیه او برخاستند و قاضی وقت او را زندانی کرد. مادرش سپس واسطه شد و از زندان آزاد شد و به مصر رفت و در آنجا همین مطالب را تکرار کرد و در آنجا نیز زندانی شد و علماء چهار مذهب همه بر ضلالت و گمراهی او حکم کردند. سپس از مصر به شام آمد و دوباره زندانی شد. بنا بر این علماء اهل سنت بالکل علیه او حکم کردند. او سپس در سال 728 در زندان از دنیا رفت و عقائد او در زمان خودش طرفداران خاصی نداشت و فقط سه نفر افکار او را پذیرا شدند که عبارتند از: ابن قیم الجوزی، (متوفای 751) ابن کثیر شامی صاحب تفسیر (متوفای 774) و ذهبی (متوفای 749 که او تا حدی عقائد او را قبول دارد و همه ی اقوال او را قبول ندارد.) با مرگ این سه نفر این مکتب از بین رفت و دیگر کسی قول او را نپذیرفت.

ابن تیمیه بیشتر روی تشبیه و تجسیم تکیه می کرد و به ظاهر آیات و روایات عمل کرد و دیگر اینکه درصدد بود مقامات انبیاء را پائین آورده در حد یک انسان عادی جلوه دهد.

بعد تا چهار قرن خبری از مکتب ابن تیمیه نبود. ابن قیم که خود طرفدار اوست در کتاب خود به نام الروح غالبا درصدد رد ابن تیمیه است. جای تعجب است که چگونه ابن قیم گاه مروج مکتب او بوده است و بعد در کتاب مزبور عقائد او را رد کرده است.

محیط شام محیط علمی بود و به این دلیل عقائد باطل ابن تیمیه جایگاهی پیدا نکرد و علمائی مانند سُبکی و ابن حجر علیه او ردیه نوشته اند.

محمد بن عبد الوهاب تا سال 1153 تحت تأثیر عقائد ابن تیمیه بود ولی تا آن سال نمی توانست عقائد خود را بیان کند زیرا پدر او انسان عالمی بود و محمد توان نداشت آن عقائد باطل خود را ابراز کند. بعد که پدر فوت کرد او فرصتی یافت که عقائد خرافی مزبور را ترویج دهد. او به شهر حُریملل رفت و افکار خود را مطرح کرد. حاکم حریملل آن عقائد را خلاف اسلام دید و او را از شهر بیرون کرد. او به زادگاه خود شهر عیینه رفت و آن عقائد را مطرح کرد و حاکم آنجا نیز او را از شهر بیرون کرد. او سپس وارد شهر دِرقیه شد و سعودی ها اهل درقیه هستند. حاکم درقیه به نام سعود بن محمد بود حاضر شد که از او طرفداری کند به این شرط که خودش حاکم سیاسی باشد و ابن عبد الوهاب حاکم دینی و هرچه جهاد کردند و به دست آوردند چهار پنجم را گرفته و یک پنجم را به او بدهد. زندگی عشائر نجد غالبا با غارت بوده است.

در مرحله ی بعد یک گام فراتر نهادند و سعود یا پسرش در سال 1216 به کربلا حمله کردند و کربلا در آن زمان در اختیار عثمانی ها بود و آنها نیز از شیعیان راضی نبودند. آنها وارد کربلا شدند و جنایات متعددی را مرتکب شدند و مردان را کشتند و زنان را اسیر کردند و اموال را غارت کردند که از جمله اموال داخل ضریح مقدس بود و سپس خارج شدند و در نقطه ای به نام ابیض آن اموال را تقسیم کردند و یک پنجم مال پسر محمد بن عبد الوهاب شد (زیرا محمد بن عبد الوهاب در آن زمان زنده نبود) و چهار پنجم مال حاکم سعودی شد و برای سواره نظام دو سهم و برای پیاده نظام یک سهم در نظر گرفتند.

آنها علاوه بر شیعه بر غیر شیعه نیز حمله کردند سپس بعد از نجد به طائف حمله کردند (و از مدینه وارد نشدند زیرا بزرگان مدینه جلوی آنها را می گرفتند.) آنها در طائف بچه ها را در حال شیر خوردن در بغل مادر می کشتند و قرآن ها را پاره پاره کردند و صحیح بخاری را لگد مال نمودند. این اتفاق در سال 1217 یعنی یک سال بعد از مسأله ی کربلا رخ داد.

سپس به تدریج در اوائل 1340 قمری خلافت عثمانی را از بین بردند و کشورهای عربی تقسیم شد و عبد العزیز نوه ی سعود با انگلستان قرارداد نوشت که تحت اختیار آنها باشد مشروط بر اینکه حرمین شریفین تحت اختیار خودشان باشد. انگلستان نیز شرفاء را طرد کرد و به سعودی ها قدرت داد و آنها در سال 1304 شمسی توانستند حرمین را در اختیار بگیرند و از این موقعیت برای ترویج مکتب خود استفاده کنند. حرمین شریفین جایگاه عموم مسلمانان بود و هر ساله افراد زیادی به زیارت حج و حرم رسول خدا (ص) می آمدند و مروجین مکتب فوق برای آنها سخنرانی می کردند و اشاعره و معتزله و شیعه را کافر می دانستند. سپس در سال 1353 قمری معادل 1313 شمسی نفت را کشف کردند و به پول زیاد رسیدند و دانشگاه ها را تأسیس کردند و در اطراف جهان مساجد ساختند و قرآن و امام جماعت فرستادند و دانشجو می پذیرفتند و تربیت می کردند. تمامی این کارها زیر نظر انگلستان بود و او خط مشی را برای آنها مشخص می کرد. بنا بر این هنگامی که می خواستند به عراق حمله کنند، انگلستان جلوی آنها را گرفت و ادعا کرد که عراق مال آنها است. یک پنجم پول نفت مال آل الشیخ است و امروزه مفتی آنها از خاندان آل الشیخ یک وهابی و از خانواده ی محمد بن عبد الوهاب می باشد. سیاست نیز از خاندان آل سعود می باشد. بنا بر این آل شیخ از نظر مذهبی و آل سعود از نظر سیاسی در آنجا حاکمیت می کنند و هیچ یک در قلمرو دیگری مداخله نمی کنند. مثلا امروزه آل الشیخ رانندگی زنان را جایز نمی دانند و آل سعود نیز به آن کاری ندارند و جلوی آن را نمی گیرند.

پایه ی این مکتب بر چند چیز استوار است:

یکی از آنها تجسیم و تشبیه است. من خود از بن باز مفتی سابق سؤال کردم آیا می توان گفت: الله تعالی لیس بجسم؟ او پاسخ داد خیر زیرا در قرآن چنین چیزی نیامده است. این در حالی است که در قرآن بالاتر از آن آمده است زیرا خداوند می فرماید: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ‌ شَيْ‌ءٌ[2] یا اینکه می فرماید: ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ‌ أَيْنَ ما كُنْتُمْ[3] آیا جسم می تواند در همه جا باشد.

بن باز خود فتوا داده است که اگر کسی بگوید زمین کروی شکل است مرتد می باشد زیرا قرآن می فرماید: ﴿وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ‌ سُطِحَتْ﴾‌[4] بنا بر این زمین مسطح است نه کروی. او خیال کرده است که سطح در مقابل کروی بوده است این در حالی است که کره نیز برای خودش سطح دارد و لازم نیست که سطح، مستقیم باشد. سطح در آیه ی مزبور به معنای انتشرت است.

آنها این حدیث را نقل می کند که می گوید: ان الله تبارک و تعالی ینظر فی آخر کل لیلة الی السماء الدنیا و یقول هل من مستغفر. ابن تیمیه در مسجد هشام این حدیث را خواند. یک نفر در پای منبر از او سؤال کرد: کیف ینزل و او در پاسخ یک پله از منبر پائین آمد و گفت: بهذا الشیء.

کتابی وجود دارد که ابن بطوطه جهانگرد قرن هفتم نوشته است و در آن می گوید: من خودم در مسجد رفتم و حدیث و جریان فوق را بیان می کند. در اینجا عالمی از مسجد به ابن تیمیه اعتراض کرد ولی مریدهای ابن تیمیه با کفش بر سر او کوبیدند و او را از مسجد بیرون کردند.

ابن بطوطه در کتاب خود می گوید: و کان فی عقله شیء. یعنی او عقلش سلیم نبود.

ابن تیمیه ضد شیعه است و علیه شیعه سخنان بدی دارد.

مسأله ی دومی که وهابیت بر آن تکیه دارند، پائین آوردن مقامات انبیاء و اولیاء است و در حد انسانی متعارف قرار دهند. از محمد بن عبد الوهاب نقل می کنند و آن اینکه او گفت: عصای هذه ینفع و محمد (ص) لا ینفع فعصای افضل بمن محمد (ص). این قول را بسیاری از او نقل کرده اند ولی اخیرا وهابی ها آن را انکار می کنند.

وهابی ها عالم برزخ را منکر هستند از این رو هنگامی که زیارت می کنیم می گویند: آنها مرده اند و خاک شده اند و شما با چه کسی سخن می گویید؟ این در حالی است که قرآن می فرماید: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ‌ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[5] و وقتی این آیه را برای آنها می خوانیم آنها ﴿عند﴾ را مکانی می گیرند گویا خداوند مکانی دارند و آنها در آن مکان هستند. این در حالی است که ﴿عند﴾ شرافتی است نه مکانی مانند آنجا که خداوند می فرماید: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾‌[6]

همچنین در سوره ی یس در مورد عالم برزخ می خوانیم: ﴿قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ‌ قَوْمي‌ يَعْلَمُون‌ * بِما غَفَرَ لي‌ رَبِّي وَ جَعَلَني‌ مِنَ الْمُكْرَمينَ[7]

اگر رسول خدا (ص) زنده نیست چرا در تشهد به او سلام می دهیم؟ همچنین چرا رسول خدا (ص) در جنگ بدر با اجساد کفار قریش سخن می گفت: أَنَّهُ ص يَوْمَ بَدْرٍ كَانَ يُنَادِي الْمَقْتُولِينَ وَ يَقُولُ‌ فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ أَمْوَاتٌ فَكَيْفَ تُنَادِيهِمْ فَقَالَ ص إِنَّهُمْ أَسْمَعُ‌ مِنْكُمْ‌.[8]

سومین کار وهابیت این است که هر گونه آثاری که دلالت بر اصالت اسلام دارد از بین می برند. با این کار اصل اسلام زیر سؤال می رود زیرا ممکن است کسی بگوید از کجا می توان قائل شد که رسول خدا (ص) افسانه نبوده است همان گونه که لیلی و مجنون افسانه می باشد. ما می گوییم: آثار آنها هم اکنون موجود است ولی وهابی ها اکثر آنها را از بین برده اند. تنها اثری که در مکه مانده است مولد النبی (ص) می باشد که الآن کتابخانه شده است. همچنین کوه حراء جایگاه نبوت اوست.

وهابیت با این کارها در میان مسلمانان اختلاف ایجاد کرده اند که خود بدترین ضرر است. قرآن مجید به مسأله ی وحدت اهمیت داده می فرماید: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[9]

علت اینکه خداوند تعبیر به ﴿بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ می کند این است که امتی که اختلاف دارند مانند کسی است که در چاه افتاده است و برای نجات او باید از ریسمان استفاده کرد.

وهابیت امروزه جمعیت هایی به نام تکفیر، القاعده، سلفی، داعش و غیره درست کرده اند که همه ی مسلمانان را تکفیر می کنند و فقط خودشان را مسلمان می دانند.

امام قدس سره می فرمود: توحید و شرک اختیارش در دست ما نیست. قرآن این دو را برای ما معرفی کرده است و در توصیف مشرک می فرماید: ﴿إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ‌ يَسْتَكْبِرُونَ‌[10]

آیا این آیه بر این یک میلیارد و اندی مسلمان که در دنیا هستند صادق است و اگر نزد آنها لا اله الا الله گفته شود بدشان می آید؟

در سال 1406 قمری معادل 1366 شمسی من در مکه بودم و جریان مشهور رخ داد و سعودی ها 415 نفر را در آن جمعه ی سیاه از ایرانیان کشته شدند و من هم زخمی شدم. چند شب گذشت و در شب منی شیخی از لبنان که جزء توحیدی ها بود را دیدم و او بسیار از این جریان ناراحت بود و شب نزد بن باز رفت و از او سؤال کرد: آیا اشاعره مسلمان هستند یا کافر. همین سؤال را در مورد معتزله و صوفیه و شیعه کردند و او گفت همه کافرند. او گفت: یا للعجب که در چنین شبی همه ی آنهایی که در منی هستند کافر می باشند و یک مسلمان در میان آنها نیست. بنا بر این چرا به کفار ویزا داده اید؟

 


[1] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص27، ط دار الکتب الاسلامیة.
[2] شوری/سوره42، آیه11.
[3] حدید/سوره57، آیه4.
[4] غاشیه/سوره88، آیه20.
[5] آل عمران/سوره3، آیه169.
[6] نحل/سوره16، آیه96.
[7] یس/سوره36، آیه26 و 27.
[8] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج6، ص207، ط بیروت.
[9] آل عمران/سوره3، آیه103.
[10] صافات/سوره37، آیه35.