درس هایی در مورد وهابیت آیت الله سبحانی
وهابیت
جلسه 12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: پاسداری از قبور اولیای الهی، انبیا و امامان علیهم السلام
بحث ما در باره پاسداری از قبور اولیای الهی، انبیا و امامان معصوم علیهم السلام بود،
دلائل اینکه چرا باید از قبور آنان پاسداری کرد، از نظر قرآن و حدیث بیان کردیم ، هرچند روایاتی که از امامان در این مورد وارده شدهاند، چیزی نقل نکردیم، زیرا طرف بحث و خطاب ما افراد دیگر است، از این رو فقط اکتفا میکنیم به آیات قرآنی و احادیثی که آنها پذیرفته اند، و الا اادیث ائمه اهل بیت در پاسداری از قبور ائمه اهل بیت بالأخص حسین بن علیهما السلام فراوان است.
ادلهی مخالفین
اکنون میخواهیم ادلهی مخالفین را بررسی کنیم، یعنی کسانی که میگویند باید این قبة و بارگاه را خراب کرد و قبور را نیز با زمین یکسان نمود.
حدیث أبو الهیاج اسدی
اینها دلیلی دارند به نام حدیثی که آن را ابوهیاج اسدی از امیرمؤمینن نقل کرده است، مسلم در صحیح خودش میگوید:
« ألا أبعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله صلّی الله علیه و آله- امام به این فرد میگوید: آیا آماده هستی که من تو را به ماموریتی بفرستم که پیغمبر مرا برای آن ماموریت فرستاد، بعد چنین فرمود - أن لا تدع تمثالاً إلّا طمست - هیچ تصویری را نمیبینی مگر اینکه آن را محو میکنی، لابد تصویر ذی روح بوده است- و لا قبراً مشرفاً إلّا سویته- هیچ قبری را نمیبینی مگر اینکه آن را تسویه کنی، حدیث این است:« ألا أبعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله صلّی الله علیه و آله، أن لا تدع تمثالاً إلّا طمست، و لا قبراً مشرفاً إلّا سویته»
هنگامی که میخواستند گنبد و بارگاه ائمه بقیع علیهم السلام را ویران کنند، قاضی نجدی با این حدیث استدلال کرد، علمای مدینه را جمع کرد و با این حدیث استدلال کرد، البته استدلالی که طرف نمیتوانست سخن بگوید، زیرا هم سوال دارد و هم جواب، و لی در ضمن سوال جواب ها را نیز گنجانده بودند، و لذا علمای مدینه سکوت کردند.
اکنون ما باید ببینیم که آیا این حدیث از نظر سند ارزش دارد یا نه؟ و برفرض اینکه از نظر سند ارزش داشته باشد و سند آن تمام باشد، آیا دلالت یا نه؟
بررسی سند حدیث أبوالهیاج اسدی
من در اینجا از نظر سند دو کتاب را معرفی میکنم، یکی کتاب:« میزان الإعتدال» مال ذهبی است، دیگری:« تهذیب التهذیب»، مال ابن حجر، شما در باره این افراد به این کتابها مراجعه کنید، نام این افراد همان گونه که نقل کردم، مسلم این روایت را نقل میکند از فردی بنام:« وکیع»، او نقل میکند از فردی بنام سفیان ثوری که معروف است، او هم نقل میکند از حببیب بن أبی ثابت، او هم نقل میکند از ابو وائل، او هم نقل میکند از ابو الهیاج اسدی، او هم نقل میکند از علی بن أبو طالب و علیّ علیه السلام هم از پیغمبر اکرم نقل میفرماید.
1- شخصیت وکیع
راوی اول که مسلم از او نقل میکند بنام وکی، ابن حجر در تهذیب التهذیب میگوید این مرد در پانصد حدیث خطا کرده، از کجا معلوم است که یکی از خطاهایش در همین حدیث نباشد، حتی میگوید چندان آگاهی درست از زبان عربی نداشته و لذا نقلهایش قابل اعتماد نیست.
2- سفیان الثوری
در باره سفیان ثوری همه میگویند مدلس بوده است، یعنی تدلیس میکرده ، مثلاً شیخی را که ندیده بود، روایت را به او منتسب میکرد در حالی که بین او و بین شیخ قبلی یک نفر واسطه بوده است، ولی برای اینکه قلّت و کمی واسطه را نشان بدهد، واسطه را حذف، و از آن شیخ قبلی نقل میکرد، و تدلیس بر خلاف عدالت است، یعنی آدم مدلس قولش حجت نیست.
3- حبیب بن أبی ثابت
حبیب بن ثابت نیز گرفتار همین بیماری بوده که سفیان الثوری به آن مبتلا بوده است، یعنی تدلیس در حدیث، اصولاً محدثانی بودند مدلس.
انگیزه تدلیس
ممکن است کسی بگوید که چرا اینها در حدیث تدلیس میکردند؟
برای اینکه در جامعه مقام و موقعیت بهتری پیدا کنند، یعنی سند را کم می کردند تا موقعیت شان به پیغمبر اکرم نزدیکتر باشد.
4- أبو وائل و انحرافش از امیر المؤمنین علیه السلام
اما ابوائل منحرف از امیر المؤمنان بوده است، معنای انحراف برای شما روشن است و احتیاج به توضیح ندارد .
5- أبوالهیاج الأسدی
آخرین فردی که از او نقل میکنند، أبو الهیاج اسدی است، من در باره او مذمتی ندیدهام، اما در تمام صحاح ستّة فقط همین یک روایت را دارد، انسانی که فقط یک روایت نقل کند، معلوم میشود که این مرد محدث نیست، و ما باید به روایت محدثانی گوش بدهیم که کار شان نقل حدیث است، اما انسانی که در تمام صحاح ستّه، فقط یک حدیث نقل کرده،این نشان میدهد که کار این آدم نقل حدیث نبوده است، بلکه یک نخود بریز بوده و لذا در« علم الحدیث» به حدیث چنین افرادی
اعتماد نمیکنند، این بود بررسی سند حدیث، عرض کردم که «تهذب التهذیب» ابن حجر و « میزان الإعتدال» ذهبی برای شناخت این افراد را مطالعه کنید.
پس اینها یا مدلس بودهاند و یا خطا کار، یا منحرف از امیر المؤمنین یا فردی که فقط یک حدیث در تمام صحاح دارد و این نشان میدهد که کار این آدم نقل حدیث نبوده است.
بررسی دلالت حدیث أبو الهیاج
برفرض قبول کردیم که سند حدیث خوب است، حال سراغ دلالتش میرویم:
متن حدیث
«لا تدع تمثالاً إلّا طمسته، و لا قبراً إلّا قبراً مشرفا إلّا سوّیته» صحیح مسلم، 13/61، کتاب الجنائز، سنن ترمذی: 2/ 256.، باب ما جاء فی تسویة القبور، سنن النسائی: 4/ 88، باب تسویة القبور.
هیچ تصویر (ذی روح) را ترک مکن مگر آنکه آن را محو کنی، و نیز هر قبری بلندی را که دیدی آن را مساوی و برابر ساز.
تصویر های بوده ا زانسان و جاندار، باید آن تصویر جاندار محو بشود.« و لا قبراً مشرفاً إلّا سوّیته».
باید به دو کلمه دقت کنیم، یکی به کلمهی «مشرفاً»، دیگری کلمهی «سوّیته»، اگر به این دو کلمه دقت کنیم، مفاد حدیث روشن میشود.
«مشرف» از شرف است، به هر بلندی میگویند شرف، ولذا سادات را میگویند شرفا، چرا؟ چون نسب بلندی دارند، کوهان شتر را میگویند شرف، چرا؟ چون بلند ترین و بالاترین نقطهای است در شتر، خانههای که میسازند، به آن نقطهی بلندیش میگویند:« شرف»، چرا؟ چون نقطهای بلندی است، «ولا قبراً مشرفاً» قبر بلند، یعنی قبر مرتفع و بلند، تا اینجا کلمهی مشرفاً روشن شد،
حال باید ببینیم که:« إلّا سوّیته» یعنی چه؟ کسانی که درلغت عرب وارد هستند، تسویه گاهی یک مفعول بر میدارد و گاهی دو مفعول، مثلاً در « و نفس و ما سوّیها»، یک مفعول دارد، گاهی دو مفعول میبردارد،« إذ «إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ» الشعراء: ٩٨ ، آنجا که صفت خودش باشد، یک مفعولی است، مانند:« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» الشمس: ٧. نفس را تسویه کرد، آن نفس را تسویه کرد و به کمال رساند، یا در آیه دیگر میگوید:
. فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُسَاجِدِينَ» الحجر: ٢٩.
« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» ص: ٧٢.
هر موقع اسکلیت آدم تمام شد، یعنی انسان روح درش دمیده شد، سجده کنید، کلمه «سوّی» اگر یک مفعول برداشت، تسویه صفت خودش است، خودش را تسویه کنید که به حد کمال برسد، اما اگر بخواهد دو مفعولی باشد، صفت خودش نیست، بلکه میگویند این را با آن برابر کن،« سویت هذا بهذا»، این دوتا نخ را با هم مساوی کردم، این دو قالی را مساوی کردم، قرآن از مشرکین نقل میکند:«. إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»الشعراء: ٩٨، شما بت ها را در این جهان، با رب العالمین یکی فرض میکردید، در اینجا تسویه صفت خودش نیست، بلکه صفت قیاسی است، این با آن مساوی شد، اگر این نکته را دقت کردی، در لغت عرب این کلمه چنین است، یک مفعولی صفت خودش است، اگر بخواهد دو مفعول بردارد آن هم به حرف جر، صفت خودش نیست، بلکه مقایسه است، این را با آن مساوی کردند، آیا در این حدیث یک مفعولی است یا دو مفعولی؟ یک مفعولی است،« و لا قبراً مشرفاً إلّا سویّته»، ضمیر بر میگردد به قبر، این قبرر ا تسویه کنید، نمیگوید تسویه با چیز دیگر کنید، اگر تسویه با چیز دیگر بود، قطعاً مفعول دوم به حرف جر میآمد، حال این آقا که میگوید قبر را باید با زمین یکسان کرد، اینکه مفعول دوم ندارد، اگر میگفت:« إلّا سویته بالأرض»، سخن شما درست بود، مثل اینکه گفته:«. إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»، درست است، اما نگفته سویّته بالأرض، بلکه گفته « إلّا سوّیته»، صفت خودش است، باید این قبر را تسویه کرد، معلوم میشود روی قبر و سطح قبر اعوجاج و پستی و بلندی داشته، فلذا میگوید سطح این قبر را مساوی کن و از حالت اعوجاج در بیاور، اتفاقاً نظر امامیه همین است که قبر باید مسطح باشد نه معوج و نه پشت ماهی، جناب آقای قاضی القضات، جناب آقای بریحه، شما عرب هستید، اقلاً به قواعد و لغت عرب دقت کنید کنید، اگر علیّ (علیه السلام) فرمود که :« إلّا سویّته بالأرض»، سخن شما درست بود که باید قبر ها را با زمین یکسان کرد، ولی نفرمود:« إلّا سوّیته بالأرض»، بلکه فرموده: «إلّا سوّیته»: دو مفعولی نیست، مقایسه در کار نیست، بلکه صفت خودش است، قبر را تسویه کن، یعنی اگر این قبر دارای اعوجاج است، آن را صاف کنید، اتفاقاً شرّاح صحیح مسلم حدیث را چنین معنا کردهاند، همگی با این حدیث استدلال میکنند که قبر باید مسطح باشد نه معوج و نه پشت ماهی، شرّاح صحیح مسلم حدیث را چنین معنا کردهاند، میگویند:
باب «فی تسویة القبر»، آنها که محقق هستند، و در دوران گذشته حدیث شناس بودند، باب فی تسویة القبر، یعنی قبر را تسویه کن، مثل اینکه قرآن میفرماید: .« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُسَاجِدِينَ» اسکلیت آدم که به حد کمال رسید « فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ». صفت خودش است، اگر گفته بود،« ولا قبراً مشرفاً»، بلندی دارد، «إلّا سویته بالأرض»، حرف شما درست بود، مثل اینکه میفرماید: «. إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ». اما کلمهی بالأرض نیست، بلکه یک مفعولی است، یعنی صفت خودش است، مقایسه در کار نیست، مانند: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» الشمس: ٧. قبر را تسویه کن، یعنی قبر مسطح باشد، پستی و بلندی نداشته باشد، یا مکروه است یا حرام، «یا لیت» با این حدیثی که سندش این همه اشکال دارد و معیوب است، اصلاً در این حدیث دلالت نیست، چگونه این همه آثار اهل بیت را با کلنگ ظلم خراب کردند، این گنبد و بارگاه را که سالها مسلمانان ساخته بودند خراب کردند، با استناد با این حدیث قبة هابی که بر روی قبور ائمه اهل بیت بود، روی قبر ائمه اهل بیت، قبابی که روی قبر عباس بود، قبابی که روی قبر خدیجه بود، همهی اینها را ویران کردند، لا اقل یک نگاهی به شرح صحیح مسلم کنید، ببینید که جناب نووی چه میگوید، دیگران چه میگویند، حتی نقل میکنند یکی از دوستان ما در سفر مرد و از دنیا رفت، همهی ما نشستیم و او را دفن کردیم، قبرش مسطح کردیم، چرا؟ چون در اسلام باید قبر مسطح باشد و این حدیث را نقل میکند:« و لا قبراً مشرفاً إلّا سوّیته».قبر را مساوی کن، قبر را تسویه کن.
فرض کنید که این حدیث میگوید قبر را با زمین یکسان کن، چه کار دارد به قبهها، چه کار دارد به خانههای که ساختهاند که زائرین بنشینند و قرآن بخوانند و حمد بخوانند،میگویند قبر را با زمین یکسان کن، شما قبهها و بارگاه را خراب کردید، جاهای که مردم در آنجا قرآن میخوانند خراب کردید، اصلاً این حدیث چه ارتباطی به تخریب قبور و خانه ها دارد، این خانهای که پیغمبر اکرم در آن مدفون است، از روز اول این قبر در خانه بوده، چون آن حضرت را در خانهی خودش دفن کردند.
علاوه براین، تسویه قبر با زمین، بر خلاف اجماع علماست،« الفقه علی المذاهب الأربعة» را مطالعه کنید، همه فقهای چهار مذهب میگویند قبر باید یک وجب از زمین بلند تر باشد، پس این حدیث حتی به نحوی که شما معنا میکنید، علاوه براینکه بر خلاف اجماع است، ارتباطی به ویران کردن این آثاری که نشانهی حضارت و تمدن و نشانه نیاکان و بزرگان ماست نداریم، تا امروز ما چهار مسئله را به آخر رساندیم، مهم توحید و شرک است و آنهم توحید و شرک در عبادت
دوم: مسئله بدعت، سوم مسئله زیارت، چهارم پاسداری از قبور اولیاء الهی که مردم در آنجا دعا بخوانند و زیارت کنند، مسئله چهارم که تمام شد، مناسب است مسئله پنجم را که توسل به ارواح مقدسه است، مطرح کنیم، آیا توسل به ارواح مقدسه شرک است یا نه؟ ما در این مسئله، بحثها را قرآنی میکنیم و کمتر به حدیث و روایت میپردازیم،مگر در جاهایی که برای آن حجت باشد، در این مسئله توسل باید سه مطلب روشن بشود:
اولاً: انسان منحصر به این بدن نیست، بلکه علاوه براین بدن، ما روح انسانی داریم،
مسئله دوم که باید روشن بشود، که بعد از مرگ این نفس باقی بماند.
مسئله سوم این است که ما که در این دنیا هستیم، با این ارواحی در برزخ هستند، میتوانیم ارتباط برقرار کنیم، اگراین مسئله را روشن کردیم، توسیل کالشمس فی رائعه النهار خواهد بود، پس سه مطلب را باید حفظ کنیم. اولاً انسان منحصر به این بدن نیست، دوم بعد از مرگ انسان واقعیت دارد و باقی است، مرگ دروازه ابدیت است نه دروازه فنا، سوم ارتباط ما با آن جهان باقی است، ارتباط مسئله مهم است.
اما اینکه انسان منحصر به این بدن نیست، مادیها و ماتریالیست هستند، آنها میگویند واقعیت انسان همین بدن است، این بدن مانند ماشین مکانیکی دارد و کار میکند و روزی هم مانند یک ماشین فرسوده از کار میافتد، در حالی که الیهون از قدیم الأیام تا امروز، دلایل عقلی و فلسفی اقامه کردهاند که بشر علاوه براین بدن، دارای نفس و روح است، من اگر بخواهم ادله فلسفی آنها را نقل کنم، سخن به درازا میکشد، من فقط بحث را متمرکز میکنم به قرآنی، چون طرف ما بیشتر به قرآن توجه دارد،بدون اینکه از فلسفه، حکمت و نه از کلمات آنان خبر داشته باشند، فلذا فقط به آیات قرآن اکتفا میکنیم ببینیم که آیات قرآنی در این زمینه و مورد چه میگویند؟
آیات قرآنی که میگویند بشر منحصر به این بدن نیست فراوان است، ما فقط برخی از آن آیات را بر میگزینیم که برای همه مفید است:
1: «اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» ﴿الزمر: ٤٢.
در این آیه که « يَتَوَفَّى» آمده است و باید دانست که توفی به معنای میراندن نیست، مترجمان قرآن اگر توفی را به معنای میراندن معنا کنند اشتباه کردهاند، توفی در اینجا به معنای اخذ است:
«مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» المائدة: ١١٧.
حضرت مسیح میگوید: آنگاه که مرا گرفتی، الله یتوفی الأنفس، خدا جان ها را میگیرد، یکی مرحله خواب است، در مرحله خواب، جان ما در قبضهی قدرت خداست، ولی افراد دو جور هستند، افرادی که مرگ آنها قطعی است، جان آنها را میگیرد، دیگر ارسال نمیکند، فلانی در عالم خواب مرد، اما آنهای مرگ شان قطعی نیست، جان آنها را میفرستد،
«اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ جان ها را میگیرد حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا، یکی هم کسانی که در حال منام و خواب نمردهاند، آنها بر دو قسم هستند، آنها که مگر شان قطعی است و قضای الهی قطعی است، جانش را گرفت، دیگر رها نمیکند، اما آنها که مرگ شان قطعی نیست، جان آنها را میفرستد، این کدام جان است که خدا میگیرد و در حال منام بر دو گروهند، گاهی جان شان را میفرستد، از خواب بلند میشود، و گاهی جانش را میگیرد و نمیفرستد، بلکه در عالم خواب میمیرد، بهترین دلیل براین مطلب این است که انسان دارای دو حیثیت است، یعنی هم دارای جان است بنام نفس و هم دارای بدن است بنام تن.
آیه دوم گواه براین است که ما بر بدن خلاصه نمیشویم، علاوه بر بدن و تن، یک واقعیت دیگری هم داریم، در سوره سجده است که مشرکان میگفتند وقتی ما مردیم و خاک شدیم، و باد خاکهای ما را در دنیا پخش کرد، چگونه خدا میخواهد اینها را دو مرتبه زنده کند، خاک میشویم، خاک هم به وسیله باد و طوفان در اقیانوس ها پخش میشود، زنده شدن ما امر مشکل و محال است « وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ﴿السجدة: ١٠.
آیا وقتی که در زمین گم شدیم و مردیم، بدن ما خاک شد و خاک هم پخش شد،آیا ما میتوانیم در آفرینش جدید باشیم.
خداوند دو جواب میدهد:
1: جواب اول، جواب اجمالی است « بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ». اینها مسلماً آدم های بی ایمان هستند،
2: جواب دوم، جواب علمی است:
قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» السجدة:١١.
به آنها بگو جان شما را فرشته مگر میگیرد، آنچه گم میشود بدن شماست، اما آنکه اصل کاره است، آن گم نمیشود، ملک الموت آن را میگیرد، آنها میگفتند جان ما همین بدن است، بدن گم شد، قرآن میفرماید: آنچه گم شد، غیر از آن است که اصل کاره است، بدن ذراتش پخش بشود، اما اصالت شما واقعیت شما جان شماست، و آن پیش ماست:« قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».، فرشته مرگ شما را اخذ میکند، کدام فرشته؟ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ.
پیش ما هست، تا روز قیامت، مسئله بدن یک مسئله مهمی نیست حلش آسان است، معلوم میشود از نظر قرآن، انسان منحصر به بدن نیست، بلکه علاوه بر بدن، روح و روانی دارد، حالا این روح و روان ، تجردش در چه حدی است؟ از مسائلی است که فعلاً مربوط به بحث ما نیست. پس دو آیه را خواندیم، البته آیات در این رابطه خیلی زیاد است، اما این دو آیه برای ما مهم است: «اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» الزمر: ٤.
آیه دیگر همین آیه که میفرماید: آنچه که گم میشود، غیر آن است که ما حفظ میکنیم « قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».،
بنابراین، بدن جزء از ماست، بدن لباس ماست، واقعیت ما روح ماست، البته تصور نشود که کسی بگوید معاد ما روحانی است، البته معاد ما جسمانی عنصری است، اما آنچه که واقعیت دارد و عذاب میبیند، ثواب میبنید، همین روح است، در هر زمان بدنی دارد، در اینجا این بدن، در برزخ هم بدن دیگر، در آخرت هم بدن مانند بدن دنیوی، من آیات دیگر را نمیخوانم، از مسئله اول میگذریم، که نفس یکی از واقعیت هاست، روح یکی از واقعیت هاست، بر خلاف مادیگرایان که میگویند انسان در بدن خلاصه میشود، بشر را مانند یک ماشین است که جنبهی مکانیکی دارد، قرآن آن را رد میکند.
مطلب دوم این است که آنچه که خدا میگیرد، در برزخ هست، در برزخ این حیاتی دارد، رزقی دارد، برای خودش مقامی دارد، حالا در آنجا گاهی حیاتش حیات گواراست، و گاهی حیاتیش حیات ناگوار، تفصیل این مطلب و مطلب سوم را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.