درس هایی در مورد وهابیت آیت الله سبحانی
وهابیت
جلسه 7
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بدعت و ریشه های آن
دو موضوع مهم در اینجا وجود داشت، یکی مسئله توحید و شرک بود که در باره آن به طور تفصیل بحث کردیم، موضوع دیگر که بسیار مهم میباشد، مسئله بدعت است، چون غالباً افراد ناوارد چیز های را که بدعت است، خیال میکنند که بدعت نیست،اما چیزهای که در واقع سنت است،آن را بدعت تلقی میکنند، از این رو لازم است که ما بدعت را به گونهای تعریف کنیم که جامع افراد و مانع اغیار باشد.
گفتیم بدعت به معنای نو آوری در دین، سه شرط دارد:
1: این نو آوری مستند به شرع باشد و به شرع نسبت بدهد و الا اگر نو آوری باشد و به شرع نسبت ندهد، این ممکن است حرام باشد، اما بدعت نیست.
2: شرط دوم این است چیزی که نو آوری است، باید در دین مقدس اسلام ریشه و اصلی نداشته باشد، و الا اگر صورتش نو باشد، ولی ریشه و اصلش در قرآن و حدیث است، به آن بدعت نمیگویند.
3: شرط سوم این است که مسئله را در میان مردم اشاعه بدهد، و الا اگر در گوشه خانه خود بنشیند و چنین فکری را بکند، باز به آن بدعت نمیگویند، اتفاقاً علمای اسلام اعم از شیعه و سنی به حق بدعت را به زیبائی تعریف کردهاند که هم جامع افراد است و هم مانع اغیار.
تعریف سید مرتضی
ایشان میفرماید: «البدعة الزیادة فی الدین أو النقصان منه»، بدعت آن است که انسان چیزی را در دین بیفزاید یا چیزی را از دین کم کند «مع اسناده إلی الدین»، کم و زیاد کند و آن را به دین هم نسبت بدهد، در واقع هر سه شرطی که من بیان کردم، در عبارت سید مرتضی وجود دارد،یعنی نو آوری در دین باشد، ارتباط و اسناد به دین بدهد و در دین هم برای آن مدرکی نباشد و در میان مردم اشاعه بدهد.
تعریف ابن حجر عسقلانی
ایشان میفرماید:« البدعة ما أحدث و لیس له اصل فی الشرع و ما کان له أصل یدل علیه الشرع، فلیس ببدعة».
«ما أحدث» یعنی نو آوری باشد و این نوآوری دلیلی در شرع نداشته باشد (و ما کان له أصل یدل علیه الشرع» اما اگر برای این نو آوری ریشه و اصلی در دین باشد، آن هرگز بدعت نخواهد بود، نو آوری هایی که در امور نظامی و رزمی به وجود آمده است، همهی شان امر مشروع است و میشود آنها را به دین نسبت داد، هر چند این گونه نو آوری ها با این خصوصیت که دارند در دین نیست، اما اصل و ریشهاش در قرآن است« و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم». الأنفال /60،
تعریف ابن حجر هیتمی
ابن حجر هیتمی نیز تقریباً همانند ایشان بدعت را تعریف نموده است
«ما أحدث و لیس له أصل فی الشرع، و ما کان له أصل فی الشرع فلیس ببدعة» التبیین/221.
این بود تعریفی که دو نفر از علمای اهل سنت برای بدعت کردند.
در هر موردی که نو آوری باشد و به دین نسبت ندهیم، آن برای خودش حساب دیگری دارد، یعنی ممکن است حلال، و ممکن است حرام باشد.
اما اگر به دین نسبت دادیم،باید در دین مدرکی برای آن نباشد و الا اگر مدرکی برای آن در دین باشد، بدعت نخواهد بود.
ادلهی حرمت بدعت
1: اولین دلیلی که میتوان برای حرمت بدعت بیان کرد،دلیل عقلی است، یعنی عقل انسان بر قباحت و زشتی این مسئله حکومت میکند، زیرا انسانی که در دین خالق و خدا تصرف میکند، در حقیقت در ربوبیت حق تعالی دست برده است، قبلاً گفتیم ربوبیت به معنای خالقیت نیست بلکه به معنای صاحب است، صاحب، کارگردان است و سرنوشت انسان در دست صاحب است، خدا رب و صاحب بندگان است و سرنوشت بندگان در دست اوست، هم در عالم آفرینش و هم در عالم تشریع و قانونگذاری.
بنابراین، کسی که قانونگذار است، در حقیقت در ربوبیت حق تعالی تصرف کرده است و چیزی که مقام ربوبی است و ارتباطی به بشر ندارد، اگر انسان در آن تصرف کند، عقل میگوید این کار یک کار زشت و قبیح است.
2: دلیل قرآنی نیز بر حرمت بدعت داریم، مثلاً عرب جاهلی برخی از چیزها را حرم و برخی دیگر را حرام میکردند و همه را به خدا نسبت میدادند، قرآن میفرماید:«قل الله أذن لکم أم علی الله تفترون»یونس/59.
آیا این همه که حلال و حرام میکنید و میگویید فلان چیز حلال و فلان چیز حرام است، خدا حلال کرده و خدا حرام کرده، آیا خدا یک چنین اذن و اجازهای به شما داده است؟ اگر اجازه نداده است، پس افتراء است.
در آیات دیگر میفرماید: « وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکمُ الْکذِبَ هَـٰذَا حَلَالٌ وَهَـٰذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللَّـهِ الْکذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یفْتَرُونَ عَلَى اللَّـهِ الْکذِبَ لَا یفْلِحُونَ» ﴿النحل: ١١٦،
آیا خدا به شما اذن داده است که میگویید این گوشت حلال و آن گوشت حرام است؟
معلوم میشود اگر کسی چیزی را به خدا نسبت میدهد، چنانچه اذن الهی در آن باشد، بسیار زیبا است، اما اگر اذن الهی در آن نباشد، آدم بدعت گذار مفتری است، یعنی افترا به خدا بسته است، افترا حتی به بشر زشت و قبیح است تا چه رسد به خدا.
یک حدیثی داریم که غالباً خطبای سعودی در اوائل منبر خود آن را میخوانند، ما نیز به این حدیث مومن هستیم و آن را روی چشم نهاده و میبوسیم، در روایات ما نیز یک چنین حدیثی وجود دارد :«اِنَّ اَحْسَنَ الْحَدیثِ کتابُ اللّهِ وَ خَیرَ الْهُدى هُدى مُحَمَّدٍ صلىلله علیه و آله وَ شَرَّ الاُْمورِ مُحْدَثاتُها»؛
بهترین سخن، کتاب خدا و بهترین روش، روش پیامبر صلىلله علیه و آله و بدترین امور بدعتهاست (پدیدههاى مخالف دین).
بحارالأنوار، ج 77، ص 122، ح 23
متن حدیث
رسول گرامی فرمود: «خیر الأمور کتاب الله و خیر الهدی هدی محمد، و شرّ الأمور محدثتها و کلّ بدعة ضلالة»
بدترین امور چیزهای است که نو پیداست، هر بدعتی ضلالت است.
آنان این حدیث را میخوانند، اما توضیح نمیدهند، اینکه میگوید:« و شرّ الأمور محدثتها». اموری را میگوید که به شرع نسبت بدهیم، اما اگر به شرع نسبت ندهیم، این «شرّ الأمور» و بدعت نیست. سابقاً خانه یک طبقه یا دو طبقه بود، ولی در زمان ما ساختمان های پنجاه طبقه و صد طبقه ساخته میشود که در گذشته سابقه نداشته است و یک چیز جدید و نویی است. این «شر الأمور» نیست،سابقاً کشاورزی ما یک کشاورزی سنتی بود و لذا غالباً میوه های ما کرمو بود، یعنی در کمتر باغی میرفتیم که در آنجا سیبی باشد که دچار کرم زدگی نشده باشد. اکنون مهندسی آمده و زبان طبیعت را آشنا شده و به واسطه عقل خدا دادی قوانین آفرینش را کشف کرده، بهترین میوه ها و سیب ها را در اختیار ما قرار میدهد، آیا باز میتوانیم بگوییم:« شرّ الأمور محدثتها»؟!
بنابراین، آقایانی که این حدیث را در خطبه های خود میخوانند و رسول خدا را گرامی میدارند،باید کمی در این حدیث تامل کنند و آن را معنا کنند.
البته کسانی که در حقیقت مراحل علمی را خوب طی نکردهاند و فقط حدیث را حفظ کردهاند،خیلی اشتباه کردهاند، از صدر اول اسلام تا کنون از این گونه اشتباهات خیلی زیاد صورت گرفته است، بعد از پیغمبر اکرم اولین پدیدهای که در زندگی صحابه پدید آمد، این بود که آرد را الک میکردند، الک کردن آرد بعد از پیغمبر اکرم در مدینه وارد شد، صدا بلند شد که :«شرّ الأمور محدثتها». و حال آنکه «شرّ الأمور محدثتها» مربوط است به مسائل دینی، الک کردن آرد چه ربطی به دین دارد،بله اگر بگوید که رسول خدا فرمود که شما آرد را تخلیل کنید، البته این بدعت است،اما این مسئله ربطی به رسول خدا و دین ندارد،بلکه ارتباط به مشی ما و زندگی ما دارد، این هرگز نمیتواند بدعت در دین باشد، منتها باید دانست مجردی اینکه بدعت نیست، دلیل نمیشود که بگوییم حلال است، چون ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد.
اگر حدیث را این گونه معنا نکنیم، پس باید بگوییم همهی زندگی مکی ها و مدنی ها بدعت است، چون در زمان رسول اکرم برق، ماشین، هواپیما، وسائل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون نبوده است.
البته کسانی بودند که بنام اخوان (منظور اخوان المسلمین نیست، مراد اخوانی است که در نجد بودند، همهی اینها را میخواستند حرام کنند، کأنّه میخواستند اسلام را یک اسلام بدوی برای مردم معرفی کنند، ولی عبد العزیز آگاه تر زا آن بود که نمیشود جهان را به همان شکل سابق اداره کرد،فلذا راه میان برد را در پیش گرفت و همه اینها را تجویز کرد.
بنابراین، هم آیات قرآن دلالت دارد بر حرمت بدعت دارد، چون بدعت افتراست و هم احادیث نبوی.
ریشههای بدعت
در اینجا لازم است که ما سراغ ریشه های بدعت برویم و اینکه چگونه در میان امت اسلامی بدعت پیدا میشود، باید به ریشههای بدعت را رسیدگی کنیم، چرا یک نفر تصمیم میگیرد که بدعت در دین بگذارد؟
برای این میشود مسائلی را یاد آور شد، البته کسانی که بدعت های کلان میگذارند، از بحث ما بیرون است، یعنی بدعت های کلان ارتباطی به بحث ما ندارد، کسانی که دین ساز هستند و دین جداگانه میآورند، برای ما مطرح نیست، چون کار آنها از بدعت بالاتر است، بحث ما در باره کسانی است مسلمان هستند و در عین حال در دین خدا تصرف میکنند، این سه ریشه دارد؟
1: تقدس مآبی، هستند کسانی که تقدس مآب هستند، خیال میکنند که اگر فلان عمل را انجام بدهند، بیشتر به خدا نزدیک میشوند.
مثال
در صحیح مسلم نوشته است که پیغمبر اکرم برای فتح مکه در دهم رمضان حرکت کرد،هنگامی که به نقطهای رسید، در آن نقطه بالای شتر قرار گرفت، فرمود آب بیاورید، آب آوردند و بالای شتر روزه خود را افطار کرد، فرمود مردم آن خدایی که به من امر کرده تا در حضر روزه بگیرم، همان خدا امر کرده است که در ماه رمضان در سفر روزه را بشکنم، من روزه خود را شکستم، شما نیز روزه خود را بشکنید« فَمَن کانَ مِنکم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَیامٍ أخر،الخ» البقرة/185،
تکلیف آنان این است که در ایام دیگر روزه بگیرند.
برخی از مفسرین کلمهای را مقدر میکنند،با این کار خودش مذهب را درست کنند،میگویند: « فَمَن کانَ مِنکم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فأفطر» کلمه «أفطر» را مقدر میکنند و حال آنکه ما «فأفطر» نداریم، بلکه میگوید آن کس که مریض است یا در سفر، مکتوب و فریضهی او در ایام دیگر است نه ماه رمضان، همهی صحابه پیغمبر اکرم روزه را شکستند، مگر جمع قلیلی، گفتند ما روزه خود را نمیشکنیم، چرا؟ چون اگر با دهان روزه به سوی جهاد برویم، رنجش بیشتر و ثوابش هم بیشتر خواهد بود، «أفضل الأعمال أحمضها»، این تقدس مآبی است. خبر به پیغمبر اکرم رسید، حضرت آنان را عصات نامید«سمّاهم رسول الله عصاة» قرآن میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ الحجرات/ ١،
ای افراد با ایمان بر خدا و پیغمبر پیشی نگیرید، یعنی آنچه که پیغمبر فرموده است عمل کنید، جلوتر نروید و عقب تر هم نمانید، پیشی گرفتن همین است که رسول خدا روزه خود را شکست، آنها گفت که نمیشکنیم«سمّاهم رسول الله عصاة» و این دلیل بر این است که روزه ماه رمضان در سفر حرام است نه مکروه و جایز. این تقدس مآبی است.
2: اعمال سلیقه شخصی، گاهی سبب بدعت سلیقه شخصی است،یعنی سلیقه شخصی فرد ایجاب میکند که فلان کار را بکند و فلان کار را نکند، بدون اینکه دین را در نظر بگیرند.
مثال
پیغمبر اکرم در «حجةالوداع» حرکت کرد و همه مسلمان حج افراد را نیت کرده بودند، حج افراد این است که اول اعمال حج را انجام میدهند و بعداً اعمال عمرة را انجام میدهند، یا در همان ماه ذیحجه یا قبلاً در ماه رجب انجام دادهاند، وقتی که رسیدند به مکه،در همان صفا و مروه، جبرئیل بر پیغمبر اکرم نازل شد و عرض کرد یا رسول الله!
به آنان امر کن که حج را به حج تمتع بر گردانند، حج تمتع این است که عمره را قبلاً بیاورند، بعداً اعمال حج را انجام بدهند،همه مسلمانان تقریباً قبول کردند، منتها با سختی قبول کردند، چون اینها در دوران جاهلیت سالیان درازی حج افراد بجا میآوردند، عمرة را همراه حج افراد یا نمیآوردند، یا قبلاً میآوردند، یعنی در ماه رجب میآوردند، و یا اینکه بعداً انجام میدادند، در عین حال همه قبول کردند، بعضی از صحابه گفتند یا رسول الله آیا میشود که ما اول عمره را انجام بدهیم و با زنان خود نزدیکی کنیم، سپس غسل کنیم، در حالی که آب غسل از سر و ریش ما میریزد، به عرفات برویم، این اعمال سلیقه شخصی است، وقتی خدا میفرماید، ما باید بپذیریم، خدا میفرماید اول عمره، بین عمره و حج شما میتوانید تمتع بکنید، بعداً بروید حج، این سلیقه شخصی است فلذا ما نباید سلیقه شخصی خود را در مسائل دینی مدخلیت بدهیم، مرحوم کلینی حدیثی در باره کسانی نقل میکند که سلیقه شخصی خود را در دین اعمال میکنند و مدخلیت میدهند «أیها الناس! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ»؛
همانا ریشه [فسادها و[ فتنه ها [در میان مردم]، تبعیت از خواسته هاى نفس و بدعتهایى است که بر خلاف قرآن [و احکام الهى] صادر میگردد.
3:ریشه سوم تعصب های ناروا و بی جا است، ریشه اول تقدس مآبی بود، ریشه دوم اعمال سلیقه شخصی است، یعنی به سلیقه من جور نمیآید که اول عمرة باشد و بعداً حج،بهتر این است که حج باشد و عمرة نباشد، چون بین عمره و حج ما میتوانیم با زنان خود نزدیکی کنیم، عرق و آب غسل از سر و کلّهی ما بریزد، آنگاه بگوییم «لبیک، اللّهم لبیک» و برویم عرفات، با سلیقه عمر جور نیامد و لذا بعداً هم به این سلیقه عمل کرد، یعنی حج تمتع را منع کرد،اما مسلمانان تا کنون همگی حج تمتع را پذیرفتهاند و تحریم عمر را حد اکثر یک تحریم موقت تلقی کردهاند. ریشه سوم هم تعصب های نا روا و بی جاست و این خیلی عجیب است.
داستان یا شاهد
مردم طائف یک مردم سر سخت بودند، اسلام نیاوردند، حتی رسول خدا طائف را محاصره کرد، قلعهی آنها قلعه بسیار محکم بود، آنها هم مقاومت کردند، رسول خدا دستور داد، تانکی از چوب ساختند و روی آن پوست گاو افکندند، زیر تانک رفتند که بتوانند دیوار را نقب بزنند، آتش پرحجم ریخت و مانع از این کار شد، و پیغمبر اکرم برگشت، از جاهایی که حضرت موفق به فتح نشد، همین جا بود. بعد از سپری شدن چند ماه، مردم طائف گفتند ما در منطقهای زندگی میکنیم که اسلام حاکم است، بالاخرة ما نمیتوانیم در اینجا تنها بمانیم، از این رو هیأتی را پیش پیغمبر اکرم فرستادند که اسلام آنان را بپذیرد، پیغمبر اکرم نشسته بود، رفت و آمد ها بین طرفین صورت گرفت، گفتند بین ما و شما باید یک قرار دادی نوشته شود،گفت مانعی ندارد، چه کسی بنویسد؟امیر المؤمنین، حضرت علی شروع کرد به نوشتن قرارداد، آنان گفتند ما مردم طائف حاضریم ایمان بیاوریم، منتها با چند شرط:
الف: بت خانه ما تا یکسال و نیم برای زنان آزاد باشد،حضرت علی علیه السلام فرمود که من یک چنین چیزی را نمینویسم، چون اول قانون اساسی اسلام توحید است، نمیشود کسانی اسلام را بپذیرند و در عین حال اولین خط از قانون اساسی اسلام را زیر پا بگذارند، فلذا سراغ کس دیگر رفتند و او نوشت.
ب: شرط دوم این است که ربا برای ما حلال باشد.چون ما مردم تاجر هستیم.
ج:شرط سوم این است که در طائف زنانی وجود دارند که ذوات الأعلام هستند، آنها باید در عمل خود آزاد باشند.
د: شرط چهارم این است که نماز خواندن برای ما مشکل است، قرارداد نامه را وقتی خدمت پیغمبر آوردند، حضرت هنگامی که بند اول، بند دوم، و سوم را خواند، همه را پیغمبر اکرم رد کرد، هنگامی که به بند دوم رسید، فرمود قرآن میگوید: « یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَذَرُوا مَا بَقِی مِنَ الرِّبَا إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ» ﴿البقرة: ٢٧٨﴾
هنگامی که به مسئله زنا رسید، آیه دیگر را خواند،.«وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا» الإسراء: ٣٢.
هنگامی که رسید بند دیگر که نماز نخوانند، فرمود:« لا خیر فی دین لیس فیه صلاة له»، در حقیقت آنها میخواستند تعصبهای قبیلهای را جزء دین بکنند، که پیغمبر اکرم همهی اینها را نفی کرد.
بنابراین، بدعت های کلان مسئلهی دیگری است، اما بدعت ها جزئی گاهی ریشه در مقدس مآبی افراد دارد و گاهی اعمال سلیقه است و گاهی تعصب های ناروا و بی جاست، مسلمان باید اینها را کنار بگذارد و سپس نگاه کند و ببیند اگر این چیز تازه و نو در دین ریشه دارد، اصلاً این بدعت نیست، اما اگر ریشه در دین ندارد، باید دیدید که حلال است یا حرام، ما همیشه بر تربت حسین بن علی علیهما السلام سجده میکنیم،هنگامی که وهابی ها سجده ما را بر تربت میبینند، میگویند این بدعت است، چرا بدعت باشد وحال آنکه ریشه در سنت رسول خدا دارد،« جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»، زمین برای من هم سجده گاه است و هم مطهّر، چنانچه جنب بشویم، دست ها را بر خاک میزنیم و بر صورت و دست خود میکشیم، این مایه طهارت ما است، زمین هم سجده گاه ماست و هم مایه طهور، همان که مطهر است،همان هم سجده گاه است، مطهر فرش نیست، مطهٍّر خاک است، همان هم سجده گاه است، منتها خاک همه جا گیر نمیآید، مثلاً اگر در مسجد الحرام برویم،خاک گیر نمیآید، یا اگر مدینه برویم، همه جا مفروش است، دین ما میگوید «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»، زمین در آنجا نیست، زمین به معنای خاک، ناچاریم که خاک پاکی را از یک سر زمینی که خاکش با خون بهترین انسان مانند حسین بن علی عجین شده است، مهر بسازیم و بر آن سجده کنیم. «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً».
البته خاک به این شکلی که الآن به صورت مهر در آمده در قرآن و حدیث نیست، اما ریشه دارد، ریشه در حدیث رسول دارد، که فرمود زمین برای ما سجده گاه است، زمین همه جا گیر نمیآید، از این رو مقداری خاک را از خاک کربلا به صورت مهر در میآوریم و بر روی آن سجده میکنیم، امام صادق علیه السلام جا نمازی داشت، خاک کربلا در آن جا نمازش بود و بر آن سجده میکرد و میفرمود سجده بر خاک کربلا، نماز را از هفت حجاب بالا میبرد.
بنابراین، سجده بر مهر و تربت کربلا، عین دین است زیرا پیغمبر اکرم بر خاک سجده کرده، مهر هم از خاک درست شده است نه از چیز دیگر.خاک را نمیتوانیم همه جا پیدا کنیم،مسافر اگر بخواهد در هتل هنگامی که جنب میشود، یک مقدار خاک در کیسه میگیرد و بر آن تیمم میکند و سپس نماز میخواند، همان حالی که آنها دارد، همان حال را ما در مساجد کنونی مکه و مدینه داریم، ناچاریم بر آن سجده کنیم.
سجده بر حصیر
وهابی ها میگویند سجده بر حصیر بدعت است و حال آنکه پیغمبر اکرم بر حصیر و بواری سجده کرده، یعنی روایات زیادی داریم که پیغمبر اکرم بر بواری و حصیر سجده کرده است، پس سجده بر مهر و خاک و بواری و حصیر جایز است هر چند در زمان پیغمبر به این شکل نبودهاند، ولی اصل و ریشهاش به صورت کلی بوده است و ما هم عمل به آن کلی میکنیم
متأسفانه الآن «سنت» شده بدعت، بدعت شده سنت.
به بیان دیگر سنت را بدعت میپندارند، و بدعت را سنت، سجده بر فرش بدعت بود، الآن سنت شده است، اما سجده بر خاک که پیغمبر و صحابه سجده میکردند، شده بدعت. حتی آنان (پیغمبر و صحابه) بر ریگ های داغ سجده میکردند، گاهی از اوقات ریگ ها را میگرفتند و با دست شان خنک میکردند تا بتوانند بر آن سجده کنند، رسول خدا مردی را دید که عمامه را بر پیشانی پیچیده و بر آن سجده میکند، پیغمبر اکرم عمامه را از پیشانی او کنار زد و فرمود:
« ترّب»، پیشانی خود را آلوده به خاک کن و سجده بر خاک کن، که اعلا درجه خضوع در پیشگاه خداست.