درس هایی در مورد وهابیت آیت الله سبحانی
وهابیت
جلسه 6
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعریف بدعت
«أدع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن، إنّ ربّک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین » النحل /125.
سخنان گذشته ما در باره توحید و شرک در عبادت بود و این مبحث را به آخر رساندیم و ملاک شرک و توحید در عبادت روشن گشت، بحثی را که امروز شروع میکنیم مسئله بدعت است، چون انسان در مکه و مدینه بیشترین کلماتی که از آمران به معروف و ناهیان از منکر میشنود، کلمهی بدعت است و لذا ما باید معنای بدعت را روشن کنیم، حد و حدود بدعت را روشن کنیم، تا واقعاً جایی که بدعت است، از آن بپرهیزیم و جایی که بدعت نیست و حلال است انجام بدهیم و اگر حرام است انجام ندهیم.
البته ممکن است چیزی بدعت نباشد و در عین حال حرام باشد.
بدعت از نظر لغت
بدعت در لغت عرب به معنای چیز نو و تازه است، هر چیزی که بی سابقه باشد،عرب به آن میگویند:« بدیع»، یعنی چیزی بی سابقه حتی خداوند تبارک و تعالی را توصیف میکنیم «بدیع السموات و الأرض».یعنی آسمان ها و زمین را بدون الگوی سابق پدید آورد، اگر قبلاً الگویی در آسمانها و زمین بود، بدیع نبود، اگر بی سابقه بوده،قطعاً بدیع السموات و الأرض صدق میکند.
چرا بدعت حرام است؟
حرمت بدعت در حقیقت از توحید در تقنین شروع میشود، همانطوری که توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در عبادت داریم، یک توحید دیگری نیز بنام توحید در قانونگذاری داریم، یعنی توحید در تقنین و تشریع.
اسلام معتقد است بر اینکه تقنین و تشریع از آن خداست،به این معنی که هیچ کس حق ندارد در باره کسی وضع قانون کند و قانون او قابل اجرا باشد، چرا؟ زیرا در قانونگذار سه چیز شرط لازم است و این فقط و فقط در خدا موجود است و در غیر خدا موجود نیست و اگر قرآن میفرماید:«إن الحکم إلّا لله، أمر أن لا تعبدوا إلّا إیاه» یوسف/40، جهت دارد.
شرط اول
1: قانونگذار برای انسان باید یک فرد انسان شناس کامل باشد، انسان را به خوبی بشناسد، غرائز او را بسنجد، چه غرائز بالا و چه غرائز پایین، زیرا قانون برای تعدیل این غرائز است،غرائزی داریم بنام غرائز بالا، مانند عدالت خواهی، ایثار، علم خواهی، اخلاق جویی، یک رشته غرائز پایین داریم که در حقیقت از خشم و غضب و شهوت سر چشمه میگیرد،قانون برای تعدیل این دو قوه است،قانونگذار باید انسان شناس کامل باشد، غرائز او را بشناسد، مصالح و مفاسد او را بداند و این جز خدا کسی نیست، چرا؟
زیرا آن کس میتواند انسان شناس کامل باشد که انسان را آفریده باشد، خالق انسان، انسان را بهتر از همه میشناسد، ولذا باید او قانونگذار باشد، افراد دیگر اگر انسان شناس هستند، انسان شناس کامل نیستند، نمیتوانند تمام ظرفیتهای انسان را در نظر بگیرند و آنگاه وضع قانون کنند، قرآن مجید به این شرط اشاره میکند:«ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر» الملک/14،
مردم آن کس که خالق شماست، خدای لطیف و خبیر است، او بهتر شما را میشناسد و از مصالح و مفاسد شما آگاه تر است، این یک شرط که باید انسان شناس کامل باشد.
شرط دوم
2:فرد قانونگذار باید کسی باشد که در این قانون، سودی و ضرری نداشته باشد، و ما میدانیم که هیچ انسانی مبرا از این شرط نیست، زیرا هر انسانی قانونگذاری نسبت به قانون یا منتفع است یا متضرر، باید قانونگذار فردی باشد که ضررها و سودهای انسان را تشخیص بدهد، اما خودش در مجرای سود و ضرر نباشد و آن حق تعالی است که مبرا از آن است که قانون به نفع او باشد یا به ضرر او.
هر انسان قانونگذار بالاخره یکنوع نسبت به این قانون ارتباط دارد،ارتباطش با این قانون، او را تحت تاثیر قرار میدهد، چه بسا قانون را منحرف میکند، چه بسا کمتر و چه بسا بیشتر، اما خلاق متعال در عین حالی که این جریان ها را درک میکند، فوق و برتر و بالاتر از این است که منتفع یا متضرر باشد.
شرط سوم
3: شرط سوم این است که قانونگذار تحت تأثیر قدرتهای بزرگ نباشد، گروهها و حزبها بر افکار او سایه نیفکنند، انسانهای مقتدر او را تحت تأثیر قرار ندهند، این چنین کسی فقط خداوند متعال است، امّا انسانهای دیگر تحت تأثیر احزاب و قدرتها هستند، مثلاً همین قطع نامهای که اخیرا شورای امنیت علیه ایران صادر کرد، بهترین گواه و شاهد بر این مسئله هست. زیرا کسانی که در آن شورا هستند وجدانا آگاهند و میدانند که این قطع نامه به ضرر ایران است و ایران مستحق این قطع نامه نیست و این یک نوع ظلم و ستم بر این امت است، امّا چه میتوانند بکنند؟! چون شورای امنیت مانند انگشتر در دست قدرتمندان و زورمداران هستند، تحت تأثیر آنها هستند، قطع نامهی ظالمانه را تصویب میکنند و حال آنکه وجداناً ناراحت هستند، اما چارهای جز این ندارند. ولذا عقلا و دانشمندان میگویند یکی از مراحل توحید، مرحله توحید در قانون،تقنین وتشریع است، یعنی فقط حق تعالی حق دارد که برای انسان وضع قانون کند. چرا؟
اولاً: انسان شناس کامل است.
ثانیاً:در وضع این «قانون» نه منتفع است نه منضرع.
ثالثاً: تحت تأثیر قدرتها و احزاب چپ و راست نیست، ممکن است.
پرسش
در اینجا ممکن است یک جوانی بپرسد که اگر واقعا قانون گذاری فقط و فقط از آن خدا است، پس این مجلس شورای اسلامی چیست، همهی ما رأی دادیم و در آنجا وکیل داریم.
پاسخ
پاسخ این خیلی روشن است، چطور؟ زیرا کسانی که در مجلس هستند، قانونگذار نیستند، بلکه برنامه ریز هستند، یعنی در شعاع قوانین کلی اسلام برنامه ریزی میکنند که این قانون را چطور پیاده کنند. ولذا نمیتوانند از خود قانونی را تشریع کنند که در اسلام نبوده و یا در اسلام خلافش بوده است.
به بیان دیگر فرق است بین مقنن و بین برنامه ریز، البته زباناً میگویند قوهی مقننه این یک نوع لفظی است که ما اطلاق میکنیم و الا آنان در واقع فقط برنامهریز هستند نه قانونگذار و مقنن، برنامه ریز هستند، که آنهم در شعاع قوانین کلی اسلام است.
نتیجه
از اینجا نتیجه میگیریم بر اینکه قانونگذاری فقط از آن خداست، هرنوع تصرف در این حیطه یکنوع شرک نا بخشودنی است، از این مقدمه کم کم معنای بدعت را میفهمیم، چون بدعت یکنوع تصرف در توحید در تقنین است، بدعت گذار میخواهد حریم توحید را در فلمرو تقنین و تشریع بشکند و در حقیقت خود را جای خدا بگذارد و قانون جعل کند و در میان مردم رواج بدهد.
ولی باید دانست که اگر بخواهد چیزی بدعت باشد، باید دارای ویژگی خاصی باشد تا بدعت حساب بشود، همان گونه که عرض کردم، «بدعت» به معنای هر چیزی نو و تازه و بی سابقه است،یعنی هر چیزی که قبلاً الگو و اسوهای نداشته باشد، شما او را ایجاد کنید، عرب به آن میگویند بدعت و بدیع، ولی بدعت در شریعت سه شرط دارد یا کمتر و بیشتر، که با وجود این سه شرط بدعت محقق میشود.
بدعت و شرائط آن
1:در درجه اول انسان بدعت گذار کسی است که میخواهد در شریعت تصرف کند.
به بیان دیگر بدعت گذار میخواهد در قانون خدا دست ببرد، به این معنا که یا قانون خدا را کم کند یا قانون را اضافه کند.
مثال1
مثلاً اگر کسی بخواهد در أذان فصلی را کم، یا فصلی را زیاد کند،این بدعت است.
یا در «نماز» رکعتی را زیاد، و یا کم کند، یا در زکات نصابی را اضافه، یا نصابی را کم کند، این بدعت است، یعنی هرنوع کاستی یا فزونی در قلمرو شریعت و در قلمرو احکام خدا بدعت است.
پس در درجه اول، کار نو باید سر از شریعت در بیاورد، اما اگر کار نو و تازهای باشد، بدون اینکه ارتباطی به شریعت داشته باشد،آن بدعت نیست، ممکن است حرام باشد، اما بدعت نیست.
مثال 2
فرض کنید در زمان و عصر ما بشر، کاخ ها و ساختمان های آسمان خراشی را میسازد، یعنی صد طبقه، این یک چیزی تازه و نو است، بدیع و بی سابقه است،اما بدعت نیست، چون این کار تصرف در شر یعت نیست، بلکه یک کار نویی را در بشر و در مجتمع بشری راجع به مسکن پدید آورده که سابقه نداشته است، پدید آورنده آن را میگوییم بدیع است، عملش را میگوییم بدعت است، اما این بدعت لغوی است، و حال آنکه بحث ما بدعت در شریعت است، این آدم بدعت در شریعت نکرده است، نگفته است: قال الله تبارک و تعالی: خانه ها را صد طبقه بسازید، میگوید من کار به خدا ندارم، بلکه دلم خواست که یک خانهی صد طبقه بسازم، چه خدا بفرماید یا نفرماید من این عمل را انجام دادم، این عمل بدعت نیست،اما ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد. حلال و حرام یک مسئه است، بدعت یک مسئله دیگری میباشد.
مثال 3
صد سال قبل در ایران از این ورزش های نو و جدید خبری نبود، نه والبالی بود، نه فوتبالی بود، ولی در عصر و زمان ما این وزرش های نو به وجود آمدهاند،فلذا این ورزش ها بدعتند و پدید آورندگان آنها بدیع هستند، منتها بدعت لغوی است، یعنی چیز نویی است، اما ارتباطی به شریعت ندارد،آن کس که این ورزش پدید آورده، آنها را نه به خدا نسبت داده است، نه به پیغمبر خدا، و نه به امیرالمؤمنین و نه به اصحاب فتوا، یک چیز نویی را آورده است، اما این حلال است یا حرام، آن یک مسئلهی دیگری است.
بنابراین؛ خیال نکنیم که اگر چیزی بدعت نشد، حتماً حلال است، این گونه نیست، بدعت نشد یعنی به خدا نسبت نداد و در شریعت تصرف نکرد،اما ممکن است حرام باشد.
مثال 4
سالیان درازی است که در ضیافت ها اختلاط زن و مرد رسم شده است، بالفرض اگر در جمهوری اسلامی هم نباشد، ولی این اختلاط در کشورهای دیگر هست، یعنی این مسئله در زمان و عصر ما رسم شده، منتها «رسم» بدعت شرعی نیست، در شرع تصرف نکرده است، نمیگوید که رسول خدا فرموده است که زن و مرد در مجامع و در ضیافت ها با هم و بدون حجاب در کنار هم باشند، این کار به شریعت ندارد،کار نویی است که انجام دادهاند، اما بدعت در دین نیست، اما حرام است، مسلماً این نوع اختلاط زن و مرد حرام است و ما کراراً گفتیم که اگر دانشگاههای ما بخواهند دانشگاههای علم باشند،باید اختلاط زن و مرد از بین برود تا دانشجو بتواند فقط در علم فکر کند چه دختر و چه پسر.
پس در درجهی اول شرط بدعت این است که در دین تصرف کند، امّا اگر در دین تصرف نکند به آن نمیگویند بدعت شرعی، بدعت عرفی میگویند.
2: شرط دوم این است که ریشه در شریعت نداشته باشد، چیز نویی را بیاورد و به شریعت نسبت بدهد، امّا در شریعت ریشهای نداشته باشد، یعنی دلیل عام و یا دلیل خاصی آن را تأیید نکند، تنها تصرف در دین بدعت نیست، آن یک پایه است، پایهی دوم این است که این عمل نویی که انجام داده و به شریعت نسبت میدهد، در شریعت ریشه و دلیلی به صورت عام یا خاص نداشته باشد
مثال 5
در جمهوری اسلامی ایران، ارتش مجهز به سلاحهای روز است، این مسلما یک امر بدیع است، زیرا در یک صد سال قبل مسلما دارای یک چنین قوه و چنین رزمایشی نبود، فلذا این یک مسئلهی نو است حتی این را میتوانیم به شریعت نسبت بدهیم بگوییم که شریعت اسلام دستور داده است که ما امروز از نظر دفاعی قوی بشویم و از مرزهای آبی و خاکی خود دفاع کنیم. و به شریعت نسبت بدهیم، ولی در عین حال بدعت نیست چرا؟ چون هر چند شخصاً اینها در آیه و روایت نیامده است، یعنی توپ، هواپیماهای بمب افکن در آیه و روایت نیامده است، ولی به صورت کلی آمده است، زیرا قرآن میفرماید:
« و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم». الأنفال /60،
ای ارتش اسلام تا آنجایی که میتوانید قوی و نیرومند باشید، همین که میگوید که:« ما استطعتم من قوة» این در هر زمانی برای خودش مصداقی دارد، مثلاً در دوران صفویه رزم سربازان ایرانی بگونهای بود، الآن به گونهای دیگر است، و در عین حال ما میتوانیم همهی آنها را به شریعت نسبت بدهیم.
بنابراین، بدعت تصرف در دین است، امّا یک شرط دارد و آن اینکه در اسلام ریشهای نداشته باشد و الّا اگر در اسلام ریشه ای داشته باشد، یعنی اگر دلیل عامی یا دلیل مطلقی دارد، میتواند این فرد را نیز بگیرد، با این فرض اگر به دین نسبت بدهید، هرگز بدعت نخواهد بود.
بله اگر نسبت به دین بدهید در حالی که این دین ابداً این را تأیید نمیکند نه خصوصا و نه عموماً. مثلاً اگر یک نفر بخواهد این اجتماعات کثیف بدحجابی و بی حجابی را به دین نسبت بدهد و بگوید که این در شریعت هست و این را به دین نسبت بدهد، این بدعت است. چرا؟ زیرا تصرف در شریعت کرده، و حال آنکه شریعت این را تصدیق نکرده است نه عموماً و نه خصوصاً.
پس شرط اول، تصرف در شریعت است. یک نوع قانون گذاری است، انکار توحید در تقنین است.
شرط دوم این است که این کار نو که به شریعت نسبت میدهیم، در شریعت دلیلی بر این از نظر عموم و خصوص نباشد.
3: شرط سوم این است که در میان مردم اشاعه دهیم و الا در خانه خود بنشینم و یک قانونی را بر خلاف اسلام تصویب کنم و آن را به اسلام نسبت بدهم و فقط مرکب روی کاغذ باشد، این بدعت نیست، بدعت این است که بنویسم، چاپ کنم و منتشر کنم، و همچنین در سخنرانی ها بگویم و در میان مردم اشاعه بدهم، این بدعت است.
همانطوری که توحید در عبادت را برای شما ترسیم کردم، در حقیقت نقشه توحید در عبادت را عرض کردم و در آنجا توانستیم که توحید در عبادت را از شرک در عبادت جدا کنیم، فلذا شما باید این سه شرط را از من حفظ کنید تا بتوانیم در آینده بدعت را از غیر بدعت تشخیص بدهید و بدعت را از سنت تشخیص بدهیم.
در بدعت این سه شرط را در نظر بگیرید:
1- تصرف در شریعت، نسبت دادن یک مطلب به شریعت.
2- در حالی که در شریعت دلیلی بر آن نباشد، نه دلیل عام و نه دلیل خاص. مثل مسئلهی تجهیزات نظامی نباشد، که این را میشود به شریعت نسبت داد، چون دلیل بالعموم دارد.
3- در میان مردم اشاعه بدهیم و تبلیغ کنیم و در رسانهها پخش کنیم و کتابها بنویسیم و سخنرانی کنیم، با این سه شرط هر عملی که چنین باشد، ما آن را بدعت میگوییم.
نکتهی قابل توجه
در اینجا یک نکته قابل تأمل است و آن اینکه در کلمات فقها، چه فقهای اهل سنّت و چه فقهای شیعه آمده است که بدعت بردو قسم است، بدعت حسنه و بدعت سیئة،یعنی ما یک بدعت خوب داریم و یک بدعت بد، ما باید ببینیم که این تقسیم صحیح است یا نه؟ حتی مرحوم شهید ثانی هم در شرح لمعه این تقسیم را دارد، ولی این تقسیم «علی فرض» صحیح است.
و «علی فرض» باطل است اگر بدعت را به معنای لغوی بگیریم، یعنی چیز نو و تازه، خواه آن را به شریعت نسبت بدهیم یا نسبت ندهیم ، هر کار نو و بی سابقه ، یعنی کاری که قبلاً الگویی نداشته، اگر اینطور معنا کنیم منهای شریعت، البته این دو جور است، گاهی چیز نو به ضرر انسان است، به این میگویند بدعت سیئة، مانند بمب های اتمی مانند وسایل جنگی کشتار جمعی، اینها بدعتهای سیئة هستند.
یک بدعتهای حسنه هم داریم که چیز نویی است که واقعا حسن است مانند دستگاههای تهویه که در زمان ما درست کردهاند که بشر را تا حدی از گرما حفظ میکنند، این بدعت حسنه است.
بنابراین؛ اگر بدعت را به معنای لغوی بگرییم، یعنی کار نو و کار بیسابقه و به شریعت هم نسبت ندهیم، این دو جور است، گاهی به نفع انسان است و گاهی به ضرر انسان است.
امّا اگر بخواهیم بدعت در شریعت را در نظر بگیریم، بدعتی را که قرآن آن را بدعت میخواند،«قل الله أذن لکم أم علی الله تفترون»یونس/59.
اگر آن را در نظر بگیریم، بدعت فقط یک قسم است، یعنی بدعت حسنه نداریم، بلکه تمام بدعتها سیئه هستند. گناه کبیره است، نه از آن گناهان کبیرهای که در نظر شما است، بلکه این در حد شرک است.
بنابر این اگر بخواهیم بدعت را ببریم پای دین و بدعت دینی را مطالعه کنیم، بدعت در دین هرگز نمیتواند حسنه باشد، حتما باید سیئه باشد.
مثلاً صلات تراویح از نظر برخی از خلفاء گفته اند بدعت حسنه است، وقتی که خلیفه دوم دید که مردم نوافل ماه رمضان را متفرق میخوانند، گفت اگر من بتوانم اینها را با امامی جمع کنم، این خوب خواهد بود، بالأخره مردم توانستند با أبی بن کعب نماز فرادا را جماعتاً بخوانند، وقتی چشم خلیفه به این اجتماع افتاد، گفت:« بدعة حسنة». اینها میگویند که معلوم میشود بدعت دو قسم است:
الف: بدعت حسنه، ب: بدعت سیئه.
ولی ما گفتیم اگر بدعت را به معنای لغوی بگیریم، یعنی هر چیز نو، ارتباطی به شریعت ندارد خواه شریعت بخواهد یا نخواهد، کسی که فلان کار را انجام داده، مثلاً یک نقاشی را کشیده، این اختراع را کرده، البته این بدعت ممکن است دو جور باشد، گاهی بدعت حسنة است، و گاهی بدعت سیئه.
اما اگر بخواهیم صلات تراویح را به شریعت نسبت بدهیم، اگر شریعت امر کرده، پیغمر اکرم امر کرده و در حیات پیغمبر اکرم صلات تراویح هر چند به صورت ناقص بوده ، دیگر بدعت نیست بلکه سنت است. اگر واقعاً ریشه در دین و ریشه در سنت داشته، ریشه در قرآن داشته، ریشه در اجماع مسلمین داشته، این بدعت نیست، عیناً مانند همین تجهیزات نظامی میشود که نو است،اما ریشه در شریعت دارد.
اما اگر در اسلام و در قرآن و در سنت، نوافل را با جماعت خواندن ریشه نداشته و دلیلی نداشته، نمیتواند بدعت حسنه باشد، حتماً سنت سیئه است، ولذا من داوری را به عهده شما جوانان اعم از شیعه و سنی میگذارم، اگر بدعت را لغوی را گرفتیم، این دو قسم است، اما اگر بدعت را شرعی گرفتیم که در شریعت هست، این فقط یک قسم است، «بدعة سیئة»، دیگر بدعة حسنة نداریم، شما نماز تراویح را مطالعه کنید،اگر در زمان پیغمر اکرم تراویح هر چند به صورت ناقص بوده و ریشه در شریعت داشته، میشود:« سنت».
اما اگر ریشه در شریعت نداشته، دیگر نمیتوانیم بگوییم:« بدعة حسنة» بلکه باید بگوییم: «بدعة سیئة».
از اینجا ما میتوانیم خیلی از مشکلاتی که از نظر وهابی ها مشکل است حل کنیم، مثلاً هنگام که ماه ربیع میرسد، مسلمان جهان ذوق زده میشوند، فلذا از دوازدهم تا هفدهم ربیع را چشن میگیرند، که به همین جهت هفته را هم هفته وحدت نام نهادهاند. وهابیها میگویند این بدعت است، چرا؟ چون پیغمبر اکرم احتفالی نداشته است، صحابه نداشتهاند، تابعان نداشتهاند، این در قرن ششم شروع شده.
بنابراین، بدعت است و حرام، فلذا نباید آن را انجام داد، ما به وسیله همین آیه میخواهم به آنها جواب بدهیم و مطلب را روشن کنیم «ادعوا إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة،و جادلهم بالّتی هی أحسن، إنّ ربّک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله وهم اعلم بالمهتدین»، احتفال پیغمبر اکرم به این صورت کوچک، البته در قرآن و شریعت نیست، اما در شریعت ریشه دارد به صورت عموم، چون قرآن میفرماید: «ألم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک » ای پیغمبر اکرم ما تو را بلند آوازه کردیم، پس معلوم میشود که ترفیع پیغمر مورد علاقه خداست، «و رفعنا لک ذکرک»، تو بلند آوازه نبودی، صدای تو را، نام تورا و شریعت تو را جهانی کردیم.
بنابراین، ترفیع مقام پیغمبر مورد عنایت خداست و ریشه در قرآن دارد، آیه دیگر در سوره اعراف: رسول گرامی را با ده صفت معرف میکند،«الذین یتبعون الرسول النبی الأمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التورات و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث» الأعراف/157.
آنگاه میفرماید:«فالذین آمنوا به و عزرّوه و نصروه و اتبعوا نور الذی أنزل معه اولئک هم المفلحون».
کسانی که دارای سه ویژگی هستند:
الف: به پیغمبر ایمان دارند، ب: او را در جنگ ها و غزوات کمک میکنند، ج: و عزرّوه، او را تکریم و تعظیم میکنند.
بنابراین؛ تکریم پیغمبر یکی از صفات مومنین است، آیا روزی که ولادت آن حضرت است، آن روز چشن گرفتن، آیاتی که درحق پیغمبر نازل شده است خواندن، اشعاری که در حق نبی است خواندن،آیا این تکریم و تعظیم پیغمبر است یا تحقیر پیغمبر؟ این مسلماً تکریم و تعظیم آن حضرت است، پس ریشه در قرآن دارد، پس احتفال در روز ولادت پیغمبر اکرم کار نویی است، مسلماً چند صد سال قبل نبوده است، بلکه از قرون اخیر شروع شده است، یعنی از قرن پنجم و ششم، اما این عمل یک عملی است بی سابقه از نظر شخصی، اما از نظر کلی در قرآن سابقه دارد، چون قرآن میگوید:« و عزرّوه» آنان که رسول خدا را گرامی میدارند،تکریم میکنند، و ما با این عمل به پیغمبر اکرم عشق میورزیم.
باز باید قرآن را در جای دیگر مطالعه کنیم،جناب مسیح سلام علیه و علی نبینا و آله از خداوند خواست که برای آنها مائدهای بفرستد، آنگاه عرض کرد: خدایا! اگر این مائده را فرستادی، ما روز نزول مائده را چشن و عید میگیریم تا روز قیامت:« ربّنا أنزل علینا مائدة من السماء تکون لنا عیداً لأوّلنا و آخرنا و آیة منک وارزقنا و أنت خیر الرازقین» المائدة /114.
خدایا مائده بفرست تا شکم این حواریون سیر بشود، من به احترام این مائده آسمانی، این روز را روز عید برای مسیحیان تا روز قیامت اعلام میکنم. جناب مسیح یک مائده آسمانی را که فقط شکم ها را سیر میکند،آن روز را عید اعلام میکند،آیا رسول خدا به مقدار یک مائده آسمانی نیست، ولادت پیغمبر اکرم ولادت نور است، ولادت خاتم انبیاء است، هادی بشر است، خاتم رسول است،اگر واقعاً مائده آنها شکم ها را سیر میکرد، نبوت پیغمبر اکرم و کلام پیغمبر اکرم خرد ها و عقل ها سیر کرده است، باید از قرآن الهام بگیریم، البته ما نمیگوییم خدا گفته روز دوازدهم یا هفدهم را چشن بگیرید، بلکه خدا فرموده است که پیغمبر را تکریم کنید، فلذا ما میتوانیم همه ساله این چشن ها را بر پا کنیم، اما علت اینکه آن روز را انتخاب میکنیم، یکنوع تناسب با خود رسول خدا دارد که روز ولادتش است، باز در باره بدعت، سخنان و مطالبی درایم، که در جلسات آینده ضابطه ها را خواهم گفت، مثال ها را خواهم زد، تا همه برادران مسلمان ما بتواند بدعت را از سنت طبق آن ضوابط تشخیص بدهند.