درس تفسیر آیت الله سبحانی

95/04/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 70 و 71

بحث در آیاتی است که عذرهای مشرکین را در عدم ایمان به رسول خدا (ص) بیان می کند. خداوند این عذرها را به صورت استفهام انکاری رد می کند تا بیان کند که این عذرها قابل قبول نیست. خداوند شش عذر را در این آیات مطرح می کند. که سه عذر اول را بحث کردیم.

خلاق متعال در ادامه می فرماید: ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ[1]

یعنی آیا می گویند که رسول خدا (ص) ﴿جِنَّةٌ﴾ دارد؟

﴿جِنَّةٌ﴾ در قرآن مشترک لفظی است و گاه به معنای جنّ می آید مانند: ﴿مِنَ‌ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ[2] و گاه به معنای جنون است که در آیه ی محل بحث به همین معنا آمده است. یعنی آیا آنها می گویند که رسول خدا (ص) جنون دارد؟ این در حالی است که انسان مجنون حتی نمی تواند خودش را اداره کند و حال آنکه پیغمبر اکرم (ص) سرآخر لشکری را از مدینه به مکه برد که متشکل از ده هزار نفر بود و مکه را فتح کرد. این نشان می دهد که رسول خدا (ص) باید اعقل العقلاء باشد.

رسول خدا (ص) در جنگ تبوک نیز رهبری سی هزار نفر را بر عهده داشت و آنها را از مدینه به تبوک برد آن هم در راه هایی که تا به حال طی نشده بود و خالی از سکنه و آب و آبادی بود. مضافا بر اینکه خداوند او را طرف وحی خود قرار داده است. بنا بر این او نمی تواند مجنون باشد.

برای توضیح بیشتر می گوییم: خداوند در ابتدای سوره ی فتح به رسول خدا (ص) می فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً[3] ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ‌ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ[4] ممکن است این سؤال مطرح شود که چه تناسبی بین تعلیل وارده در آیه ی دوم و فتح مبین در آیه ی اول است و فتح مکه چه ارتباطی به بخشش گناهان قبل و بعد رسول خدا (ص) دارد؟

پاسخ این است که مراد از (ذنب) در این آیه ذنب شرعی نیست بلکه همان گونه که علامه طباطبایی به آن اشاره می کند به معنای وصله ها و تهمت هایی است که به رسول خدا (ص) چسبانده بودند. (ذنب) از (ذَنَب) به معنای دنباله است مانند دُم حیوان که به پشت او چسبیده است. یکی از این وصله ها این بود که می گفتند که حضرت مجنون است. بنا بر این خداوند می فرماید که با فتح مکه تمامی این وصله ها بی ارزش شد زیرا کسی که مثلا مجنون باشد نمی تواند چنین لشکری را برای فتح مکه اداره کند بنا بر این حضرت نه می تواند ساحر باشد و نه کاهن و نه مفتری و نه مجنون.

عذر پنجم: ﴿بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ

بلکه رسول خدا (ص) برنامه ی حق آورده است و آنها از حق خوششان نمی آید. مثلا کسی وارد کشور خودکامه که حقوق مردم را در نظر نمی گیرد وارد شود و برنامه ی حق را پیاده کند، متصدیان آن کشور از آن خوششان نمی آید. بنا بر این علت اعراض این است که رسول خدا (ص) حق را بیان می کند و مشرکان از حق اعراض داشتند. مثلا رسول خدا (ص) می فرمود که اعمال انسان کم و زیاد در روز قیامت مورد حساب و بررسی قرار می گیرد و این عقیده برای ابو جهل و ابو سفیان و امثال آنها که سر تا پا در ظلم بودند خوشآیند نبود.

سپس خداوند بین عذر پنجم و ششم نکته ای را بیان می کند و می فرماید: ﴿وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ[5]

﴿أَهْواءَهُمْ یعنی عقائد و خواسته های ایشان و معنای آیه چنین است: اگر قرار بود که حق تابع عقائد و خواسته های آنها باشد آسمان فرو می ریخت و زمین در هم کوبیده می شد و حتی خود آنها نیز از بین می رفتند.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که چگونه اگر حق تابع آنها باشد آسمان و زمین و مردم دچار فساد می شوند و چه ملازمه ای بین این دو وجود دارد؟

پاسخ این است که مشرکان قائل بودند که آسمان و زمین تحت اداره ی خداوند نیست بلکه تحت اداره ی ارباب و مدبران مختلفی می باشد و که در آیه ی ﴿أَرْبابٌ‌ مُتَفَرِّقُونَ[6] و آیه ی ﴿أَ جَعَلَ‌ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً[7] به آن اشاره شده است. مشرکان قائل بودند که ستاره، زمین و مانند آن هر کدام ربّی دارند که گوشه ای از جهان را اداره می کنند. اگر چنین بود این ارباب ها بالذات با هم متباین بودند و با هم قدر مشترکی نمی داشتند زیرا ارباب موجوداتی مجرد هستند و هر کدام شخصیت جدایی دارند و طرز تفکر آنها با هم فرق دارد و در نتیجه کار آسمان و زمین به فساد می انجامید: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا[8] و یا اینکه خداوند می فرماید: ﴿ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ‌ كُلُ‌ إِلهٍ‌ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‌ بَعْضٍ[9]

بنا بر این معنا ندارد که جهان دارای ارباب مختلف باشد و آنها با هم، هم فکر باشند و مشکلی پیش نیاید. زیرا در ابتدای خلقت که نوع نظم جهان و کیفیت خلقت آن مشخص نبود اگر خدایان مختلفی وجود داشتند با هم اختلاف بسیاری داشتند و هر کدام مستقل عمل می کرد.

اگر آسمان و زمین فاسد شود و نظام آن به هم بریزد انسان ها و موجودات آنها نیز نابود می شدند.

﴿بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ﴾ این جمله را مفسرین به او گونه معنا کرده اند:

گاه می گویند که (ذکر) به معنای افتخار است یعنی این کتاب، افتخار قریش است و ما این کتاب را به سوی آنها برای افتخار آنها آوردیم مانند آنجا که خداوند می فرماید: ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ‌ وَ لِقَوْمِكَ[10]

قرآن افتخار قریش بود زیرا زبان آن به زبان قریش بود و از منطقه ی قریش بلند شده بود.

بعضی می گویند که (ذکر) در آیه ی محل بحث به معنای فخر نیست بلکه به این معنا است که ما از قریش در قرآن یاد کردیم مانند: ﴿لِإيلافِ‌ قُرَيْشٍ[11] ولی آنها ﴿عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ﴾ از آن برنامه ها و یادها روی بر گرداندند. این بخش از آیه قرینه بر این است که مراد از (ذکر) در صدر آیه افتخار نیست بلکه به معنای یاد است.

 

کلامی در مورد امیر مؤمنان علی علیه السلام:

معمولا یک نفر نمی تواند صفات اضداد را دارا باشد ولی امیر مؤمنان کسی بود که صفات اضداد را در خود جمع کرده بود. مثلا انسانی که به تمام معنا اخلاقی و زاهد و اهل عبادت باشد او نمی تواند در جنگ قهرمان باشد و شمشیر به دست گیرد و جهاد کند.

انسان وقتی به فرازهای خطبه ی متقین نظر می افکند که می فرماید: متقین کسانی هستند که گویا بهشت را دیده در آن متنعم هستند و دوزخ را دیده در آن معذب می باشند اوج مطالب اخلاقی را مشاهده می کند ولی همین فرد در جنگ صفین فرزندش محمد حنفیه را خواست و فرمود: أعِر الله جمجمتک[12] یعنی کاسه ی سرت را به خدا عاریه بده یعنی نظرت شهادت باشد و بعد می فرماید: تُدَفِّى الأرض قدمك یعنی پایت را محکم به زمین بکوب. این تعبیرات همه تعبیرات نظامی است. خطبه ی همّام کجا و این برنامه های نظامی کجا؟

همچنین دیده می شود که گاه امیر مؤمنان در یک جا جلوه ی متکلم به خود می گیرد. مثلا خطبه ی اول حضرت در نهج البلاغه که خدا را توصیف می کند سند محکمی بر اعلمیت اوست و در جای دیگر جلوه ی دیگری دارد مثلا در نامه اش به مالک اشتر جلوه ی سیاسی خود را عرضه می کند که نشان می دهد در اداره ی مملکت و امور سیاسی نیز ید رسایی داشته است.

رسول خدا (ص) در دوران کودکی علی علیه السلام را به خانه ی خود آورد به این بهانه دوران قحطی است و ابوطالب نیز عیال وار است. این یک بهانه بود زیرا کودک چهار ساله مگر چقدر غذا می خورد پیغمبر اکرم (ص) می خواست که از کودکی علی علیه السلام را تربیت کند. امیر مؤمنان می فرماید که از کودکی بوی رسول خدا (ص) را استشمام می کردم و جسد او به جسد من می خورد و من از کودکی همراه پیامبر بودم همان گونه که فرزند به دنبال مادر است.

حتی که جبرئیل به رسول خدا (ص) سلام کرد و مقام نبوت را به او داد، امیر مؤمنان علیه السلام که سیزده و یا چهارده سالش بود این صدا را شنید. این صدا برزخی بود و افراد عادی نمی توانستند آن را بشنوند اینجا بود که رسول خدا (ص) به او فرمود: إِنَّكَ تَسْمَعُ‌ مَا أَسْمَعُ‌ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ[13]

 


[1] مؤمنون/سوره23، آیه70.
[2] ناس/سوره114، آیه6.
[3] فتح/سوره48، آیه1.
[4] فتح/سوره48، آیه2.
[5] مؤمنون/سوره23، آیه71.
[6] یوسف/سوره12، آیه39.
[7] ص/سوره38، آیه5.
[8] انبیاء/سوره21، آیه22.
[9] مؤمنون/سوره23، آیه91.
[10] زخرف/سوره43، آیه44.
[11] قریش/سوره106، آیه1.
[12] نهج البلاغه، خطبه 11.
[13] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج14، ص476، ط بیروت.