درس تفسیر آیت الله سبحانی

94/04/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره ی احزاب آیات 4 و 5
خداوند در آیه ی چهارم سوره ی احزاب می فرماید: ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئي‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ[1]
خداوند در سوره ی مبارکه ی اعراف، پیغمبر اکرم (ص) را با صفات نه و یا ده گانه توصیف می کند. هر یکی از این صفات برای خود بحثی دارد و ما اکنون به وصف آخر کار داریم:
در سه وصف اول می فرماید: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ﴾یعنی کسانی که از فردی پیروی می کنند که اولا رسول است و ثانیا نبی است و ثالثا امی است یعنی درس نخوانده است.
در وصف چهارم و پنجم می فرماید: ﴿الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ﴾یعنی خصوصیات او در کتاب تورات و همچنین کتاب انجیل آمده است.
ششمین وصف عبارت است از:﴿يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ
هشتم اینکه ﴿وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ﴾ یعنی پاکیزگی را حلال و ناپاکی ها را تحریم
در نهمین وصف می فرماید: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ
اما دهمین وصفی که مد نظر ماست عبارت است از ﴿وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِمْ
یعنی پیغمبر اکرم (ص) آمده است غل و زنجیرهایی که بر آنها بوده است را باز کند. ظاهرا مراد خرافات است بنا بر این مراد از آنها غل و زنجیر معنوی است. بنا بر این یکی از شؤون رسول خدا (ص) این است که با افکار جاهلیت مبارزه می کند. بنا بر این انبیاء آمده اند که عقل مردم را بالا ببرند.
در اینجا به یک مسأله پی می بریم و آن اینکه مصلحان گاه بشری هستند و گاه آسمانی. مسلمان بشری کسانی مانند نهرو و گاندی هستند که هرچند مصلح هستند ولی گاه با افکار خرافی و جاهلی همراهی می کنند. گاندی یک حکیم و درس خوانده بود ولی با گاوپرستی همراه بوده است زیرا می دیده اگر غیر آن رفتار کند به هدف خود نمی رسد. نهرو هم گاوپرست بوده است. اینها چون از سوی خدا نیامده اند به دنبال مصالح شخصی خود می باشند ولی انبیاء که مصلحان آسمانی هستند چنین نمی باشند بلکه همواره تابع  اهداف الهی هستند و حتی اگر خرافات به نفع آنها باشد با آن مبارزه می کنند. از این رو یکی از صفات رسول خدا (ص) باز کردن غل و زنجیر خرافات از دست و پای مردم بود. اگر رسول خدا (ص) چند روزی با بت پرستان همراه می شد گروهی از آنها به او گرایش پیدا می کردند ولی رسول خدا (ص) چنین نکرد.
بر این اساس در زمان جاهلی یکی از آداب افراد این بود که گاه اگر از همسر خود ناراحت می شدند صیغه ی ظهار را جاری می کردند و می گفتند: ظهرکِ کظهر امی و این به جای طلاق محسوب می شد و زن باید از مرد جدا می شد. به این امر در آیه ی فوق اشاره شده است آنجا که خداوند می فرماید: ﴿وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئي‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ﴾ شارع برای شوهر کفاره ای در نظر گرفته تا بعد که پشیمان شده است بتواند برگردد. در نتیجه به آنها می گوید که آنها که با ایشان ظهار کرده اید آنها مادران شما نیستند. مادر کسی است که انسان را به دنیا بیاورد.
در مورد فقره ی ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ﴾ شأن نزولی وجود دارد که به نظر ما صحیح نیست و آن اینکه در جاهلیت مردی بود که ادعا می کرد دو قلب دارد و در نتیجه از این کسی که مدعی نبوت است بیشتر می فهمد زیرا او یک قلب دارد و ادعا می کرد که نمی تواند تابع او شود. بعد در جنگ بدر مسلمانان هفتاد نفر از مشرکان را کشتند و هفتاد نفر را نیز اسیر کردند. او نیز در حال فرار بود که ابو سفیان او را دید در حالی که یک لنگه کفش بر پا داشت و یک لنگه بر دست. ابو سفیان وقتی او را در آن حال دید پرسید چرا یک لنگه بر پا و یکی بر دست دارد. او جواب داد که خیال می کرد هر دو لنگه در دست اوست. به هر حال خداوند در مقابل ادعای پوچ آن فرد آیه ی فوق را فرستاد که یعنی خداوند در دل کسی دو قلب قرار نداده است.
بسیار بعید است خداوند به سبب ادعای پوچ یک فرد یک آیه نازل کند. مضافا بر اینکه ابو سفیان در جنگ بدر حضور نداشت و وقتی تجارت را از خطر نجات داد به مکه رفت و ابو جهل و دیگران از مکه به بدر آمدند و کشته شدند.
سپس خداوند در فقره ی بعدی از آیه می فرماید: ﴿وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ﴾ یعنی خداوند پسر خوانده های شما را فرزند واقعی شما قلمداد نمی کند و فقط شما آن را به زبانتان می گویید.
سپس خداوند در آیه ی بعد می فرماید: ﴿ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ
یعنی اگر بچه ای سر راهی را دیدید و یا سرپرستی کودکی یتیم را به عهده گرفتید اگر پدر او را می شناسید او را به نام پدرش خطاب کنید مثلا اگر نام او زید و نام پدرش حارثه است او را به نام زید بن حارثه خطاب کنید. این پسرخوانده ها فرزند شما نیستند. این کار به عدالت نزدیک تر است.
سپس می افزاید: ﴿فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ﴾ اگر نام پدر او را نمی دانید آنها را به نام برادر دینی خود بنامید و آنها موالی و دوستان شما هستند.
سپس خداوند در فقره ی بعدی مطلب دیگری را بیان می کند و می فرماید اگر به سبب انسی که با فرزند دارید آنها را به نام پدرشان نخوانید اشکال ندارد: ﴿وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً﴾ البته این باید از روی اشتباه باشد نه عمد یعنی نباید تصمیم عمدی داشته باشید که آنها را فرزند خود بنامید.




[1] احزاب/سوره33، آیه4.